گنجور

بخش ۱

جهان چون به زاری برآید همی
بد و نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
به یک روی جستن بلندی سزاست
اگر در میان دم اژدهاست
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
پرستنده ي آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ
بدو بر شود تیره روشن چراغ
کند برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
بروید ز خاک و شود باز خاک
همه جای ترسست و تیمار و باک
سر مایهٔ مرد سنگ و خرد
ز گیتی بی‌آزاری اندر خورد
در دانش و آنگهی راستی
گرین دو نیابی روان کاستی
اگر خود بمانی به گیتی دراز
ز رنج تن آید به رفتن نیاز
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید
اگر چند یابی فزون بایدت
همان خورده یک روز بگزایدت
سه چیزت بباید کز آن چاره نیست
وزو بر سرت نیز پیغاره نیست
خوری گر بپوشی و گر گستری
سزد گر به دیگر سخن ننگری
چو زین سه گذشتی همه رنج و آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه پیچی تو زان جای نوشین روان
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان چون به زاری برآید همی
بد و نیک روزی سرآید همی
هوش مصنوعی: هرگاه دنیا به زاری و ناله بیفتد، روزی خواهد آمد که هم بدی‌ها و هم نیکی‌ها به پایان می‌رسند.
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
هوش مصنوعی: وقتی که برای رسیدن به هدفی تلاش می‌کنی و اراده خود را به کار می‌گیری، تمام کارهایت به نوعی ادامه‌دار و پرچالش می‌شود.
به یک روی جستن بلندی سزاست
اگر در میان دم اژدهاست
هوش مصنوعی: اگر قرار است به هدفی بزرگ دست یابیم، بهتر است خود را از خطرات و تهدیدها دور نگه داریم، حتی اگر آن هدف به نظر خطرناک باشد.
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
هوش مصنوعی: در دنیای ما، هیچ چیز دائمی نیست و زمان با سرعت می‌گذرد، پس چرا باید در مورد حوادثی که در گذشته یا حال اتفاق می‌افتند، بیش از حد فکر کنیم؟ حتی اگر زندگی فضای وسیعی داشته باشد یا تنگ باشد، باید به زودگذر بودن آن توجه کنیم.
پرستنده ي آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به دنبال خواسته‌ها و انتقام است، در دنیا هیچ تحسینی از کسی نخواهد شنید.
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ
بدو بر شود تیره روشن چراغ
هوش مصنوعی: وقتی که سرو زیبا در باغ خمیده شود، چراغی که روشن است، به رنگ تیره درمی‌آید.
کند برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
هوش مصنوعی: برگ زرد و پژمرده و ریشه‌ی ضعیف، به سمت پایین و زمین می‌افتد.
بروید ز خاک و شود باز خاک
همه جای ترسست و تیمار و باک
هوش مصنوعی: از خاک بیرون بروید و دوباره به خاک بازگردید، زیرا هر جا خوف و نگرانی و ترس حاکم است.
سر مایهٔ مرد سنگ و خرد
ز گیتی بی‌آزاری اندر خورد
هوش مصنوعی: سرمایه‌ی انسان، سنگ و عقل است و در زندگی پر از آزار و زحمت، نیازی به خواسته‌ها و لذت‌های زودگذر ندارد.
در دانش و آنگهی راستی
گرین دو نیابی روان کاستی
هوش مصنوعی: اگر در یادگیری و دانایی به حقیقت دست یابی، دیگر نباید نگران کم‌سویی و نقصان در روح و روانت باشی.
اگر خود بمانی به گیتی دراز
ز رنج تن آید به رفتن نیاز
هوش مصنوعی: اگر تنها بمانی و در این دنیای وسیع زندگی کنی، از مشکلات و سختی‌های جسمانی خسته می‌شوی و احساس نیاز به حرکت و تغییر در خود پیدا می‌کنی.
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید
هوش مصنوعی: دریا عمیق و پنهان است و گنجی در آن نهفته است که هیچ کلیدی برای دسترسی به راز آن وجود ندارد.
اگر چند یابی فزون بایدت
همان خورده یک روز بگزایدت
هوش مصنوعی: اگر چیزهایی که به دست می‌آوری بیشتر از نیازت باشد، باید مراقب باشی که یک روز تو را از پا درخواهد آورد.
سه چیزت بباید کز آن چاره نیست
وزو بر سرت نیز پیغاره نیست
هوش مصنوعی: سه چیز است که هیچ راه حلی برای آن وجود ندارد و از آن‌ها بر سرت نیز نشانه‌ای نیست.
خوری گر بپوشی و گر گستری
سزد گر به دیگر سخن ننگری
هوش مصنوعی: اگر به میخوری یا خود را بپوشانی، یا غذایی را عرضه کنی، این کار شایسته است، به بشر دیگر به گونه‌ای ننگر که فکر کنی.
چو زین سه گذشتی همه رنج و آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز
هوش مصنوعی: وقتی از این سه حالت عبور کنی، دیگر هیچ زحمتی و آزاری برایت باقی نمی‌ماند، نه در زمانی که در تنگنا هستی و نه در زمان نیاز.
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه پیچی تو زان جای نوشین روان
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که دنیا بر تو باقی نمی‌ماند، چرا از آن مکان دل‌انگیز دور شوی؟
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
هوش مصنوعی: آنچه که داری بخور و به دنبال بیشتری‌ها نرو، زیرا که از طمع تو آبرویت کم می‌شود.

حاشیه ها

1389/04/30 06:06

این داستان به نبردیازده رخ نامی است چون گودرز پهلوان با ده تن دیگر از جنگ آوران ایران. با پیران وده پهلوان توران نبرد تن به تن میکنند.

1389/04/13 15:07

بجای وردگه یا وردگاه میباید آوردگاه نوشته شود که وزن ومعنی را روشن میکند
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/12/14 08:03
محمدحسن سورانی

حرف «د» در بیت:
خوری گر بپوشی و گر گستری
سزد گرد بدیگر سخن ننگری
اضافه است. صحیح مصراع دوم این است:
سزد گر بدیگرسخن ننگری

1391/12/14 08:03
محمدحسن سورانی

بیت زیر نیاز به تصحیح دارد:
بموی لشکر گهی ساختن
شب و روز نسودن از تاختن
باید چنین باشد:
به آموی لشگر گهی ساختن
شب و روز ناسودن از تاختن

1395/07/10 15:10
علی

پیوند به وبگاه بیرونی
جنگ دوازده رخ با صدای دکتر کزازی

1396/03/07 13:06
دکتر امین لو

جهان چون بزاری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همی
در مصرع اول کلمه "بزاری" صحیح به نظر نمی رسد و صحیخ آن برآری می باشد کما اینکه دکتر کزازی در فایل صوتی برآری قرایت کرده است پس قرایت صحیح به صورت زیر خواهد بود.
جهان چون برآری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همی
چون در این بیت به معنی هرطور می باشد.
جهان چون برآری= تو هر طور جهان را سپری کنی (سخت یا آسان بگیری)
برآید همی = به پایان می رسد.
مصرع دوم معنی اش واضح است و تأیید مصرع اول است.
مضمون بیت فوق با این بیت از حافظ یکسان است.
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

1399/08/05 00:11
علی

لطفا تصحیح شود:
پرستنده آز و جویای کین ----> پرستندۀ آز و جویای کین
سزد گرد بدیگر سخن ننگری ----> سزد گر بدیگر سخن ننگری
بموی لشکر گهی ساختن ----> بآموی لشکرگهی ساختن
شب و روز نسودن از تاختن ----> شب و روز نآسودن از تاختن
برام پیر و جوان بر شتاب ----> بآرام پیر و جوان بر شتاب
به بر گستوان و بجوشن چو کوه ----> به برگستوان و بجوشن چو کوه
ببشخور آید پلنگ و بره ----> بآبشخور آید پلنگ و بره
من تیز دل را بتش سری ----> مکن تیز دل را بآتش سری
همانست کن شاه آزرمجوی ----> همانست کآن شاه آزرمجوی
کزو هیچ ناید چز از بهتری ----> کزو هیچ ناید جز از بهتری
چو صف برکشید از دو رویه سپاه ----> چو صف برکشد از دو رویه سپاه
سپدار ایران سپه را بدید ----> سپهدار پیران سپه را بدید
برافگند یپران هم اندر شتاب ----> برافگند پیران هم اندر شتاب
مار گوش و دل سوی فرمان تست ----> مرا گوش و دل سوی فرمان تست
برادرکه روشن جهان منست ----> برادر که روشن جهان منست
بایست رفتن که چاره نبود ----> ببایست رفتن که چاره نبود
سواران جوشن وران صد هزار ----> سواران جوشن‌وران صد هزار
ستاره سنان بود و خروشید تیغ ----> ستاره سنان بود و خورشید تیغ
بسوده اسب اندر آورد پای ----> بآسوده اسب اندر آورد پای
کمانها فگنده بباز و درون ----> کمانها فگنده ببازو درون
بخواند اندریمان و او خواست را ----> بخواند اندریمان و اوخواست (نام پهلوان تورانی) را
همی بسمان بر پراگند خاک ----> همی بآسمان بر پراگند خاک
یکی رابرگ بر نجنبید خون ----> یکی را برگ بر نجنبید خون
چینن تا بیامد ز جنگ پشن ----> چنین تا بیامد ز جنگ پشن
سواران ما گرد ببار اندرند ----> سواران ما گر ببار اندرند
بورد با من ببایدت گشت ----> بآورد با من ببایدت گشت
سپه را به ویست فرمان جنگ ----> سپه را بدویست فرمان جنگ
گیابر که از جنگ خود رسته‌ای ----> گیا بر که از جنگ خود رسته‌ای
همی برزو جنگ ما خواستی ----> همی بآرزو جنگ ما خواستی
بورد با او نیاویختند ----> بآورد با او نیاویختند
بیین نبینی که دیگر شدست ----> بآیین نبینی که دیگر شدست
بیین نبینی که دیگر شدست ----> بآیین نبینی که دیگر شدست
چنان بد کزین لشکر رنامدار ----> چنان بد کزین لشکر نامدار
تا گفته بودم که تندی مکن ----> تورا گفته بودم که تندی مکن
مپدار کو کینه بیش آورد ----> مپندار کو کینه بیش آورد
بورد جنگ او چو آهرمنست ----> بآورد جنگ او چو آهرمنست
گر ایدنک پیروز باشی بروی ----> گر ایدونک پیروز باشی بروی
نشاید که دارم ما جان دریغ ----> نشاید که داریم ما جان دریغ
بگوشیدنش جامهٔ نام و ننگ ----> بپوشیدنش جامهٔ نام و ننگ
یکی بسمان برفرازید سر ----> یکی بآسمان برفرازید سر
که گر جنگ جویی یگی بازگرد ----> که گر جنگ جویی یکی بازگرد
بب و بسایش آمد نیاز ----> بآب و بسایش آمد نیاز
چو بر درفشان که از تیره میغ ----> چو برق درفشان که از تیره میغ
که بیژن بپروزی آمد چو شیر ----> که بیژن بپیروزی آمد چو شیر
سپه را یکی سوی هومان بساز ----> سپه را یکی سوی هامون بساز
که بگسست از بازوان زور من ----> که بگسستی از بازوان زور من
برفتند زان پی به بنگاه خویش ----> برفتند زان پس به بنگاه خویش
بگاه کردن ز کار سپاه ----> بآگاه کردن ز کار سپاه
سخن هرچ پیران بود گفته بود ----> سخن هرچ پیران بدو گفته بود
تشستنگه خسروی ساختند ----> نشستنگه خسروی ساختند
ازان پس جو از جای برخاستند ----> ازان پس چو از جای برخاستند
سپه را همی بگذارند ز آب ----> سپه را همی بگذراند ز آب
نه ازان کرد کید بر ما بجنگ ----> نه ازان کرد کآید بر ما بجنگ
بپنجم سخن کگهی خواستی ----> بپنجم سخن کآگهی خواستی
کمن بددلی پیش او شو چو شیر ----> مکن بددلی پیش او شو چو شیر
پس آن نامهٔ شاه، فرخ هجیر ----> پس آن نامهٔ شاه فرخ هجیر
سپهدار رزی دهان را بخواند ----> سپهدار روزی دهان را بخواند
مگر کز میان تو رویه سپاه ----> مگر کز میان دو رویه سپاه
بپیوندم این هر و آیین و دین ----> بپیوندم این مهر و آیین و دین
بسایش آیند ز آویختن ----> بآسایش آیند ز آویختن
سپه را سراسر بجنگ اند آر ----> سپه را سراسر بجنگ اندرآر
بغوش تنگ اندر آورد زود ----> بآغوش تنگ اندر آورد زود
درختی بنوی بکینه بگشت ----> درختی بنوٌی بکینه بکشت
فگند این چنین کینهٔ نو دارز ----> فگند این چنین کینهٔ نو دراز
بباید زدن سر بر همگروه ----> بباید زدن سربسر همگروه
بگودرز بر آفرین خواند ----> بگودرز بر آفرین خواندند
فرستاده گفت پیران شنید ----> فرستاده چون گفت پیران شنید
مشست از بر بادپای سمند ----> نشست از بر بادپای سمند
بدن کار او کس گنهکار نیست ----> بدین کار او کس گنهکار نیست
ترا ای جهاندیدهٔ سرافراز ----> ترا ای جهاندیدهٔ سرفراز
تو پیروز باشی بویختن ----> تو پیروز باشی بآویختن
که دانست کید یکی شهریار ----> که دانست کآید یکی شهریار
بریده سرانشان فگنده براهچ ----> بریده سرانشان فگنده براه
برآورد گه جای گشتن نماند ----> بر آوردگه جای گشتن نماند
ز راه کیمن برگشادند گرد ----> ز راه کمین برگشادند گرد
بگاه کردن بر پهلوان ----> بآگاه کردن بر پهلوان
چز بشنید گیو این سخن بردمید ----> چو بشنید گیو این سخن بردمید
که جوید بورد با او نبرد ----> که جوید بآورد با او نبرد
چو پیران چنان دید برگشت زری ----> چو پیران چنان دید برگشت زوی
درود آن کجا برزو خود بکشت ----> درود آن کجا بآرزو خود بکشت
بلاون که آمد سپاه گشتن ----> بلاون که آمد سپاه گشن
بدرد جگر برگسستند زار ----> بدرد جگر برگرستند زار
خروشان بیامد به آوردگاه ----> خروشان بیامد بآوردگاه
دو سالار زین گونه زرم آزمود ----> دو سالار زین گونه رزم آزمود
بدان بلا اندر آویختند ----> بدام بلا اندر آویختند
بسودگی باز برخاستند ----> بآسودگی باز برخاستند
که تا سینه کهرم بد و نیک گشت ----> که تا سینه کهرم بدو نیم گشت
که هستس جهان پهلوان سربسر ----> که هستی جهان پهلوان سربسر
بست از بر سنگ سالار تور ----> بجست از بر سنگ سالار تور
درفی ببالینش بر پای کرد ----> درفشی ببالینش بر پای کرد
بوردن او میان را ببست ----> بآوردن او میان را ببست
ارگ همچنین تیزرانی کنند ----> اگر همچنین تیزرانی کنند
ابا گرد پیران بورد تفت ----> ابا گرد پیران بآورد تفت
چو رفتی بورد توران سپاه ----> چو رفتی بآورد توران سپاه
مرا بهره نمد بهنگام جنگ ----> مرا بهره نآمد بهنگام جنگ
برو کفریننده یار تو باد ----> برو کآفریننده یار تو باد
ز لشکر بورد لهاک تفت ----> ز لشکر بآورد لهاک تفت
جز من نباشدش فریادرس ----> جز از من نباشدش فریادرس
بباید نشستن برام و شاد ----> بباید نشستن بآرام و شاد
نشاید که دارای دل من بدرد ----> نشاید که داری دل من بدرد
گرفتش بغوش در تنگ زود ----> گرفتش بآغوش در تنگ زود
برآنرد سر هرچ می‌خواست کرد ----> برآورد سر هرچ می‌خواست کرد
بغوش او اندر آورد دست ----> بآغوش او اندر آورد دست
مرگ زنده او را بر شهریار ----> مگر زنده او را بر شهریار
بیین پس پشت لشکر چو کوه ----> بآیین پس پشت لشکر چو کوه
گروی زره را بیاودر گیو ----> گروی زره را بیاورد گیو
بدیبار رومی تن پاک اوی ----> بدیبا رومی تن پاک اوی
بآغوش ترک اندرون گستهم ----> بغوش ترک اندرون گستهم