گنجور

شمارهٔ ۱۰ - خطاب به دوستی

هان ای صبا که باخبری از نیاز ما
یک صبحدم به گلشن آن کو خرام کن
چون داد کام دل دهی از خاک بوسیش
از خون ما به خاک در او سلام کن
آنگاه از زبان شکوة هجران بیدلان
جرأت اگر نداری از آن دل به وام کن
گو برفروز چهرة لطفی به امتحان
آزادگان عالم دل را غلام کن
جان بر لب انتظار خرام تو می‌کشد
از نیم جلوه کار شهیدان تمام کن
راضی ز طرّه‌ات به رهایی نمی‌شوند
فکری دگر به حال اسیران دام کن
دانیم دل به مهر اسیران نمی‌دهی
با ما به کینه باش ولی مهر نام کن
بگشا لبی به سحر حلال تبسّمی
اعجاز را به لعل مسیحا حرام کن
دل بی‌کمند زلف تو از خویش می‌رود
دیوانه را به حلقة زنجیر دام کن
خالیست جای لطف تو در سیرگاه ما
جایی خوشست عشرت ما را تمام کن
در آفتاب وادی هجر تو سوختیم
ای ابر سایه بر سر ما مستدام کن
بردار یک دو گام براه وفای، تو
تا روز حشر مهر و وفا را غلام کن
ماییم باغ خشک و تویی ابر نوبهار
ما را بهشت ساز و تو در وی مقام کن
دل را هوای وصل تو کامی است ناگزیر
گو ترک سر بگیر و مگو ترک کام کن
ور همچو شعله سرکشی از سر نمی‌نهی
پروانه گو بسوز همان فکر خام کن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هان ای صبا که باخبری از نیاز ما
یک صبحدم به گلشن آن کو خرام کن
هوش مصنوعی: ای باد صبا، تو که از دل‌تنگی ما آگاه هستی، لطفاً یک صبح زود به گلستان آن محبوب برو و خبر ما را برسان.
چون داد کام دل دهی از خاک بوسیش
از خون ما به خاک در او سلام کن
هوش مصنوعی: وقتی که آرزوی دل را برآورده کنی، از عشق او به خاک بوسه بده و از خون دل ما، خاک او را گرامی بدار. به او درود بفرست.
آنگاه از زبان شکوة هجران بیدلان
جرأت اگر نداری از آن دل به وام کن
هوش مصنوعی: اگر از درد جدایی و عشق بی‌نصیب هستی و نمی‌توانی احساسات خود را بیان کنی، حداقل از همان دل غمگین و بی‌چاره‌ی خود وام بگیر تا اندکی از این احساسات را حس کنی.
گو برفروز چهرة لطفی به امتحان
آزادگان عالم دل را غلام کن
هوش مصنوعی: به من ظاهر کن روی زیبا و دلنشینت را، تا دل آزادگان جهان را شاد کنی و آن را در اختیار خود بگیری.
جان بر لب انتظار خرام تو می‌کشد
از نیم جلوه کار شهیدان تمام کن
هوش مصنوعی: دل من به شدت در انتظار زیبایی تو در تلاطم است و از دیدن تو جان می‌دهد. ای کسی که به آرامش جان می‌بخشی، کار شهیدان را به سرانجام برسان.
راضی ز طرّه‌ات به رهایی نمی‌شوند
فکری دگر به حال اسیران دام کن
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت تو کسی نمی‌تواند دل بکند. پس بهتر است به فکر نجات و بهبود وضعیت کسانی باشی که در دام عشق گرفتار شده‌اند.
دانیم دل به مهر اسیران نمی‌دهی
با ما به کینه باش ولی مهر نام کن
هوش مصنوعی: تو دل خود را به محبت یا محبت‌دیده‌ها نمی‌سپاری، اما می‌توانی با ما به خاطر کینه‌ات رفتار کنی، اما حداقل نام محبت را بر زبان بیاور.
بگشا لبی به سحر حلال تبسّمی
اعجاز را به لعل مسیحا حرام کن
هوش مصنوعی: با زبانی گویا و شیرین، مسکنی برای دل‌ها فراهم کن و با لبخندی شگفت‌انگیز، اثر معجزه‌آسا و دلنشین ارتباط انسان‌ها را به نمایش بگذار.
دل بی‌کمند زلف تو از خویش می‌رود
دیوانه را به حلقة زنجیر دام کن
هوش مصنوعی: دل بی‌کمند زلف تو از خود بی‌خبر است و شوق تو آن را به جنون کشانده است. پس دیوانه را با زنجیری که به او مرتبط است، در زمین نگه‌دار.
خالیست جای لطف تو در سیرگاه ما
جایی خوشست عشرت ما را تمام کن
هوش مصنوعی: جای محبت و مهربانی تو در زندگی ما خالی است. جایی که ما از آن لذت می‌بریم، خوشایند است؛ پس ای کاش تمام لذت ما را کامل کنی.
در آفتاب وادی هجر تو سوختیم
ای ابر سایه بر سر ما مستدام کن
هوش مصنوعی: در نور خورشید این دشت دور از تو، ما به شدت دچار درد و ناراحتی هستیم. ای ابر، سایه‌ات را بر سر ما نگه‌دار تا کمی آرامش یابیم.
بردار یک دو گام براه وفای، تو
تا روز حشر مهر و وفا را غلام کن
هوش مصنوعی: بردار دو قدم به سمت وفا و صداقت بردار، تا روز قیامت مهر و محبت را خدمتگزار خود کن.
ماییم باغ خشک و تویی ابر نوبهار
ما را بهشت ساز و تو در وی مقام کن
هوش مصنوعی: ما مثل یک باغ خشک و بی‌حال هستیم و تو به مانند باران بهاری، می‌توانی ما را به سمت بهشت ببری و در میان ما جایی برای خود ایجاد کنی.
دل را هوای وصل تو کامی است ناگزیر
گو ترک سر بگیر و مگو ترک کام کن
هوش مصنوعی: دل مشتاق وصال توست و این خواسته‌ای است اجتناب‌ناپذیر، پس اگر از دسترس ما دوری می‌کنی، حداقل به ما بگو که امید رسیدن به تو را از دست بدهیم و رنج را تحمل کنیم.
ور همچو شعله سرکشی از سر نمی‌نهی
پروانه گو بسوز همان فکر خام کن
هوش مصنوعی: اگر مانند شعله آتش، سرکشی را کنار نگذاری، پروانه بگو که همان فکر خام را بسوزاند.