گنجور

شمارهٔ ۲۸۳

کس جان ز زخم خنجر مژگان نمی‌برد
تا زهر چشم یار به درمان نمی‌برد
شب نیست کز چکیدة مژگانم آسمان
از دامنم ستاره به دامان نمی‌برد
جز خضر خطّ یار که سیراب لعل اوست
یک تشنه ره به چشمة حیوان نمی‌برد
کو بخت آنکه گوشة دامن کند شکار
دستی که ره به سوی گریبان نمی‌برد!
گل بیقرار نالة پرواز بسته‌ایست
داغم که کس قفس به گلستان نمی‌برد
چون دادِ دل ز جلوة دیوانگی دهد
مجنون من که ره به بیابان نمی‌برد!
تا صبح خاطر سر زلفش مشوّش است
یک شب مرا که خواب پریشان نمی‌برد
من چون کنم که بر سر بازار وصل دوست
کس دین نمی‌ستاند و ایمان نمی‌برد!
در هر دم است صد خطرم در کمین دین
ایمان زاهدست که شیطان نمی‌برد
داند زبان مور سلیمان من ولی
این مور ره به بزم سلیمان نمی‌برد
فیّاض التفات عزیزان چه شد که هم
یک جذبه از قمم به صفاهان نمی‌برد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس جان ز زخم خنجر مژگان نمی‌برد
تا زهر چشم یار به درمان نمی‌برد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از درد زخم خنجر چشمان معشوق نمی‌کاهد، تا وقتی که زهر نگاهی که او به چشمان دیگران می‌اندازد، درمان نشود.
شب نیست کز چکیدة مژگانم آسمان
از دامنم ستاره به دامان نمی‌برد
هوش مصنوعی: در طول شب، چشمان من به قدری اشک می‌ریزد که مانند ستاره‌ای در آسمان، نمی‌تواند از دامن من جدا شود.
جز خضر خطّ یار که سیراب لعل اوست
یک تشنه ره به چشمة حیوان نمی‌برد
هوش مصنوعی: به جز راهنمایی محبوب که همچون خضر، آشامیدنی از لعل او دارد، هیچ تشنه‌ای نمی‌تواند به چشمه حیات دسترسی پیدا کند.
کو بخت آنکه گوشة دامن کند شکار
دستی که ره به سوی گریبان نمی‌برد!
هوش مصنوعی: بخت آن کس کجا می‌رود که برای شکار به سراغ دامن کسی برود که هیچ تلاشی برای نزدیک شدن به او نمی‌کند.
گل بیقرار نالة پرواز بسته‌ایست
داغم که کس قفس به گلستان نمی‌برد
هوش مصنوعی: گل بیقرار در دلش آرزوی پرواز دارد، اما در قفس اسیر شده است و هیچ‌کس او را به باغ سرسبز منتقل نمی‌کند تا بتواند آزادانه زندگی کند.
چون دادِ دل ز جلوة دیوانگی دهد
مجنون من که ره به بیابان نمی‌برد!
هوش مصنوعی: وقتی دل از شدت عشق و دیوانگی فریاد می‌زند، مجنون من که نمی‌تواند راهی به بیابان پیدا کند!
تا صبح خاطر سر زلفش مشوّش است
یک شب مرا که خواب پریشان نمی‌برد
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که تا صبح خاطر و دل من به فکر و یاد موهای پریشان او مشغول است و حتی یک شب هم خواب آرامی ندارم.
من چون کنم که بر سر بازار وصل دوست
کس دین نمی‌ستاند و ایمان نمی‌برد!
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم در بازار عشق به دوستی که هیچ‌کس از او دین نمی‌گیرد و ایمان نمی‌آورد، حاضر شوم؟
در هر دم است صد خطرم در کمین دین
ایمان زاهدست که شیطان نمی‌برد
هوش مصنوعی: در هر لحظه، خطرهای زیادی در کمین من وجود دارد و ایمان من به دین، مانند زاهدی است که شیطان نمی‌تواند او را فریب دهد.
داند زبان مور سلیمان من ولی
این مور ره به بزم سلیمان نمی‌برد
هوش مصنوعی: مور می‌داند که زبان سلیمان چیست، اما نمی‌تواند به مهمانی سلیمان برود.
فیّاض التفات عزیزان چه شد که هم
یک جذبه از قمم به صفاهان نمی‌برد
هوش مصنوعی: عزیزان، چه شده است که با وجود تمام خوبی‌ها و مهربانی‌ها، هنوز هم هیچ تأثیر و احساسی از قم به اصفهان نمی‌رسد؟