شمارهٔ ۱۲۶
صحرا خوش است و دشت خوش است و چمن خوش است
هر جا که هست غیر دل تنگ من خوش است
در زندگی فراغت خاطر چه آرزوست!
اینآرزو خوش است ولی در کفن خوش است
از گفتوگو دری نگشاید به روی دل
خاکم ازین مجادله مُهرِ دهن خوش است
پیچیده در لباس بدن نیش زندگی
خاک عدم عبیر برین پیرهن خوش است
تیغ تو چاک تازه به جیب دلم فکند
این رخنه تا به دامن امید من خوش است
هرگز به کار عشق نیاید دل درست
دل همچو زلف یار شکن در شکن خوش است
فیّاض زخم تازه به مرهم رفو مکن
کاین زخمِ دل شکاف چو گردد کهن خوش است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صحرا خوش است و دشت خوش است و چمن خوش است
هر جا که هست غیر دل تنگ من خوش است
هوش مصنوعی: صحرا، دشت و چمن همه زیبا و دلنشینند، فقط دل تنگ من است که در هیچ کجا خوش نیست.
در زندگی فراغت خاطر چه آرزوست!
اینآرزو خوش است ولی در کفن خوش است
هوش مصنوعی: در زندگی، داشتن آرامش و آزادی از دغدغهها بسیار خواستنی است. اما این خواسته وقتی حقیقتاً ارزش دارد که در زمان مرگ و در آغوش خاک باشد.
از گفتوگو دری نگشاید به روی دل
خاکم ازین مجادله مُهرِ دهن خوش است
هوش مصنوعی: از گفتگو هیچ درشتی به دل خاکی من نمیگشاید، اما این بحث کردن خوب است که دهان را مهر و موم کند.
پیچیده در لباس بدن نیش زندگی
خاک عدم عبیر برین پیرهن خوش است
هوش مصنوعی: زندگی مانند نیشی است که در بدن ما پیچیده شده و به ما درد و رنج میدهد؛ اما زیبایی و دلنشینی آن مثل عطر خوشی است که در لباس وجود ما وجود دارد و حس خوبی را فراهم میآورد.
تیغ تو چاک تازه به جیب دلم فکند
این رخنه تا به دامن امید من خوش است
هوش مصنوعی: تیغ تو جراحت جدیدی به قلب من زد و این آسیب باعث شد که امیدم نداشته باشد از بین برود.
هرگز به کار عشق نیاید دل درست
دل همچو زلف یار شکن در شکن خوش است
هوش مصنوعی: در عشق، دل باید همواره بینقص و درست باشد، اما دل انسان همچون موهای معشوق، در هم و بر هم است و همین حالت زیبا و دلانگیز است.
فیّاض زخم تازه به مرهم رفو مکن
کاین زخمِ دل شکاف چو گردد کهن خوش است
هوش مصنوعی: افراد خوشحال نباید زخمها و مشکلات تازه را با روشهای موقتی درمان کنند، زیرا زمانی که زخم دل عمیقتر و قدیمیتر شود، بهتر میتوان با آن کنار آمد و به آن عادت کرد.

فیاض لاهیجی