شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم(ص) و وصف معراج
ترا که مهر سپهری نزیبد ای دلبر
که همچو ماه شوی با کم از خودان همسر
ترا ز دور تماشا کنم که چون خورشید
فروغ مهر رخت خیرگی کند به نظر
دل مرا ز تو عشق تو بس بود حاصل
بلی به پرتو خور اکتفا کنند از خور
دلم ز شوق خدنگ تو آنچنان بالید
که تیر ناز تو بنشیند اندرو تا پر
به خون من مکن آلوده دست و دامن را
که نیست زخم ترا نیم جان من درخور
فرشتگان به سرت چون مگس هجوم آرند
اگر به خنده گشایی لبان چون شکر
کنون که عرصه خوبی مسلم است ترا
یکی به جلوه درآ ای نگار سیمین بر
ز نور عشق دل غیر چون شود روشن!
ز چاک سینه چو او را نه روزنست و نه در
به دل چو مهر تو باشد چه میکنم جان را؟
دو پادشاه نمیگنجد اندرین کشور
غنی ز مهر سپهرم که هست در دل من
غمت سپهر و تو خورشید و داغها اختر
دلم شکستی و خونم ز دیده میریزد
عجب که شیشه شکست و چکد می از ساغر
به بند غصه چه داری دل مرا؟ بگشای
چه شد ز زلف تو؟ گو باش یک گره کمتر
دلم ز خون شده لبریز غنچهسان باری
نسیم لطفی اگر نیست، زخم جانپرور
به جای یک گره افتاده صد گره در آن
بسی عجب نبود قدر دل ندانم اگر
مرا که جز سر زلف تو آشنایی نیست
بسان دشمن تا کی بپیچد از من سر
چه طالع است ندانم که دایم از خونم
برای کام دل دشمنان زنی ساغر
کمی چه داشت جفای تو کز پی جورم
زمانه نیز به امداد چرخ بسته کمر
مرا برای تسلی چو طفل میگیرند
گهی جفای تو، گه جور آسمان در بر
ز بیخودی به دو دستم گرفته میدارند
ز جانبی غم و، اندوه جانبی دیگر
ز بس به تنگم از اوضاع این جهان خراب
پی خلاصی ازین تنگنای خوف و خطر
چو ذره جای کنم هر زمان به پرتو مهر
مگر برون فکنم خویش را ز روزن خور
یقین برون شدمی از جهان اگر نه مرا
نگاه داشتی امید طوف پیغمبر
مرا زمانه بیفکند تا که بردارد
ز خاک، لطف شهنشاه دوستان پرور
بهشت خود به در خانهام دوان آید
اگر روم به در خانه سر و سرور
خدا یگان جهان شاه خطه ایمان
سپهر عالم جان پیشوای جن و بشر
شه سریر نبوت محمد عربی
که خاک درگهش افلاک راست کحل بصر
به پیش لطف عمیمش چه بندگی چه گناه
به دوستی سگان درش چه خیر و چه شر
به یاد شکر لطفش هر آنکه زهر خورد
به خاک پاش که یابد به ذوق طعم شکر
کسی که خوی به تریاک مهر او دارد
ز زهر معصیتش نیست هیچگونه خطر
اگر نه شوق طواف درش بود خورشید
عجب عب که برون آورد سر از خاور
تو چون لوای شفاعت به محشر افرازی
که سایه بر سر مردم کنی ز تابش خور
عجب که سایه به کس افتد آن زمان کز تاب
به سایه تو خزد آفتاب هم مضطر
عبث مباد شود آفرینش دوزخ
تو گر شفیع شوی بر جهانیان یکسر
شفاعت تو حریص و من اندرین حیرت
که از شرافت آزادی تو در محشر
ندامتی که بود لازم گنهکاران
مباد زاهد بیچاره را کند مضطر
تو لطف خویش نپوشی و ترسم از شرمت
گناهکار شود بر گناه راعبتر
چه شد که رایت علمش گذر کند به فلک
کسی که مهر تواش نیست هادی و رهبر
همان سیاه گلیم است تیره روز چو جهل
به فرض غوطهخورد خصمت ار به چشمهخور
نسیم لطف تو در باغ اگر وزد شاید
ز سرو (و) بید دگر خلق برخورند ثمر
بر معدل انصاف تو ز غایت صدق
که هست منطقه آسمان فضل و هنر
بود معدل گردون ز بس کجی و خلاف
بسان منطقه در پیش او گسسته کمر
نه بی علامت حکمت روان برات قضا
نه خود مخالفت قدرت تو حد قدر
کمینه امت تو صد چو موسی عمران
کهین غلام جنابت هزار اسکندر
عقول کامله را از تو معنی عرفان
نفوس ناطقه را از تو داب خلق و سیر
کمینه پایه قدر تو موضعی که ز عجز
بریخت در ره او جبرئیل را شهپر
شبی که برق تجلی به هفت چرخ زدی
اگر نسوخت چرا شد به رنگ خاکستر؟
شبی که آمدهای از برش ز کف خضیب
فلک هنوز ز غم دست میزند بر سر
فضای عالم قدس تو عرصهایست که نیست
در او خیال خرد را مجال راهگذر
خوش آن سفر، خنک ان راه کز شرف بودی
مسافرش تو و مقصد خدا، عروج سفر
دلیل جذبه و، محمل قطار هفت فلک
پیاده شاطر روح الامین، براق استر
چه سان براق؟ براقی چو باد در جولان
کدام مرکب؟ در ره ز برق چابکتر
فلک به پیش دمش گوی در خم چوگان
زمین به زیر سمش گرد در ره صرصر
چنان سریع رجوعی که هر کجا تازد
درآید از ره پیش از خط نظر به نظر
خور از مشابهت جبههاش بلند اقبال
مه از مناسبت نعل او بلند اختر
به زیر ران تو آن بادپای برق دواست
براق نام ولی هست برق سیر و سیر
فلک به زیر سمش سرشکسته جست برون
از آن بود ز شفق دامن وی از خون تر
سبک روی که نیابد به قدر ذره گزند
چو نور باصره گر جلوهای کند به نظر
گه عروج به معراجت ای شه کونین
ز بس شتاب که کرد از فلک چو برق گذر
به غیر یک پایش نارسیده بر گردون
که از نشانه نعلش هلال مانده اثر
شبی برآمده بر دور آسمان و هنوز
دونده در پی او از شتاب شمس و قمر
گواه سرعت او بس بود شب معراج
که بازگشت و همان میتپید حلقه در
اگرچه بود بسی تند لیک ماند به جا
چو پا نهادی بر لامکان ز روی ظفر
براق ماند و پر جبرئیل نیز بریخت
به موضعی که به نعلین پای رفتی بر
سخن دراز شد ای فکر یک زمان بنشین
به عرض حال بیارای ختم این دفتر
بزرگوار شها؛ واقفی که چرخ اثیر
چهسان به مردم دانا به کینه بسته کمر
نهال فضل نماند به باغ دهر به جا
به فرض مانده اگر هم، به جا نه برگ و نه بر
فلک به دامن محنت نهد به دایگیاش
هر ان نتیجه که زاییده مادران هنر
چنین که میگزد، اطوار مردمی همه را
چنان که از همه مردم رسد به مرد ضرر
به دیده داشتن مردمان چنان باشد
که کس به خانه خود پرورش دهد اژدر
چو جورها که نکرد آسمان ز روی نفاق
به اهل فضل ز ابنای انس و جن یکسر
خصوص با من سرگشته کز وفور جفا
نه سر ز پای کنم فرق و هم نه پای از سر
هزار خار شکسته به پا مرا از جور
گلی به سر زدهام تا ز گلستان هنر
ز بس گداختهام، شخص استخوان شدهام
ز جور گردش این بد نهاد، چون مرمر
توجهی ز سگان در تو میخواهم
که پشت پای زنم بر جهانیان یکسر
به نیم جو نخرم مهر آسمان و زمین
گر التفات توام نیم جو شود یاور
به خاک پای تو سوگند میخورم اول
که هست تاج سر سروران جن و بشر
دگر به سلسله فیض اول و آخر
برم ز گردون سوگند نامه را برتر
به صانعی که ز قدرت چهار مادر را
به صنع خویش بخواباند زیر هفت پدر
ز ازدواج پس آنگه به هم رسانیده
نتیجهای که قضا نام کرده نوع بشر
ازو که مبدع اشیاست سر زد این حرکت
پس آنگهش به ارادات لم یزل ز قدر
به نردبان تنزل فرو فرستاده
که تا به پله آخر نمود، جای و مقر
ترقیاش چو به معراج قدس فرموده
به پهلوی خودش آورد و کرد پیغمبر
به ذات واجب و آن اقتضای هستی عام
به فقر ممکن و آن بود از عدم کمتر
به آن وجود که سرچشمه وجود آن است
به آن عدم که به اطلاق نام کرده به در
بدان مراتب هستی که از مشیت شد
یکی مقدم ازین و موخر آن دیگر
بدان تجرد خالص که عقل را داده
بری ز شایبه خست مواد و صور
به عقل نورانی و به نفس روحانی
به طبع جسمانی و به حسن آینهگر
به بیثباتی و سرگشتگی چرخ نهم
به ساده لوحی وی از نقوش نفع و ضرر
به آن احاطه عامش به عالم اجرام
که از تصرف وی نیست نیم ذره به در
به چرخ هشتم و آن برجهای پهناور
که کندهای شده هر یک به پای صد اختر
به آن کواکب سیاره کز مکارهشان
به هیچ جای به جز درگه تو نیست مقر
به فقر ماه نو آن کو ز مفلسی هر ماه
پی تواضع خورشید خم نموده کمر
به سوز عنصر نار آن لطیف گرم مزاج
که یاد میدهد از سینههای پر ز شرر
به سیر باد و سراسیمگی اوضاعش
که دایم است چو احوال عاشقان مضطر
به لطف آب و به پاکیزگی گوهر او
که هست زندگی کاینات را مصدر
به تیرگی و به افتادگی عنصر خاک
که پایمال جهان است و برندارد سر
به یک وجود و دو عالم، سه بعد و چارارکان
به پنج حس و به شش جانب و به هفت اختر
به هشت روضه و نه چرخ و ده مجرد خاص
به نفس ناطقه و پس عرض دگر جوهر
به خنده لب جدول به چین ابروی موج
به کوزه پر بحر و به حلق تشنه برّ
به سبزی چمن و تازهرویی گلشن
به تلخ کامی حنظل به عزت نوبر
به خندههای گل و گریههای بلبل زار
به داغ لاله به درد بنفشه از عبهر
به خوش تبسمی غنچه و به خنده گل
به تر زبانی سوسن به رنگ نیلوفر
به چین ابروی دریا و تیرهروزی ابر
به سرکشی شهاب و به طلعت اختر
بایستادن دیوار و سرنشینی سقف
به تنگی دل روزن به روگشایی در
به پنبهکاری برف و به شیشهسازی یخ
به مهرهبازیهای تگرگ و رقص مطر
به صبح پرده برانداز و شام برقعپوش
به روز روی سفید و شب سیه پیکر
به چرخ گردی آه و جهان نوردی اشک
به گریههای شب هجر و نالههای سحر
به الفتی که بود دیده را به خونریزی
به نفرتی که بود خون دیده را ز جگر
به رغبتی که بود زلف یار را به شکن
به خندهای که بود لعل یار را به شکر
بدان نگاه که در نبمه راه برخوردش
نگاه فتنه برانگیز یار عربدهگر
به قطرهای که به مژگان رسیده برگردد
ز بیم عربده جویی تندخو دلبر
به تار رشته جانی که از کشاکش درد
چو سبحه در گرو صد گره بود پیکر
به لطف عام تو ای شهریار کشور دین
به رحمت تو که عامست همچو پرتو خور
به شیر بیشه مردانگی علی ولی
که حفظ دین تو کرده به ذوالفقار دو سر
به آب گوهر عصمت که دامن شرفش
ز نسبتت شده دریای یازده گوهر
به آن دو قطب سپهر امامت از پی هم
به حق تسعه دواره بعد یکدیگر
به حق اول و آخر به ظاهر و باطن
به مبدأ و به معاد و الست تا محشر
به حق این همه سوگندهای خرد و بزرگ
که عرض آن نفزودت به غیر درد سر
که گر فلک کندم استخوان تن همه خون
وگر به تیر شهابم هدف کند پیکر
چو سقف کهنه اگر بر سرم فرود آید
وگر ببارد سنگ ستارهام بر سر
به دهر هر سر مویی که راست یا کج هست
کند به جان منش همچو تیر یا چو تبر
به نیم ذره نکاهد به دل هوای توام
به هیچ رو نروم از درت به جای دگر
چو نیم ذره ز لطف توام بود همراه
به زور دست همی بشکنم سر مه و خور
چو لطف عام توام در پناه خود گیرد
چه حد که یک سر مو کم کند ز من اختر
زبان شکوه درازست و طبع شوق فضول
به خلق خویش که از بلفضولیم بگذر
درازی سخنم مطلب مرا کم ساخت
ولی چو لطف تو داند نهفتنش بهتر
بریده بود سر رشته سخن لطفت
اشاره کرد که هان راه مدعا بسپر
چنین قصیده غرا که سر زد از طبعم
ز من نبود که لطف تو شد مرا یاور
ظهیر و انوری استاد طبع من بودند
زدم ز یمن مدیح تو تختهشان بر سر
کمال فخر همی کرد از طبیعت خویش
که برده است قسمنامه را به گردون بر
رسانده بودم سوگندنامه را به کمال
که برد لطف تواش یک سپهر ازو برتر
سپهر غاشیهات تا همی کشد بر دوش
قضا به خادمیت تا که هست یار قدر
مخالفان ترا دوش زیر بار گناه
موافقان ترا چون قضا قدر یاور
شمارهٔ ۲ - در توحید: ای مخترع این نه فلک دایره سان راشمارهٔ ۴ - در نعت حضرت رسول (ص) و وصف مرقد ایشان: دلا تا چند خود را فرش این نُه سایبان بینی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ترا که مهر سپهری نزیبد ای دلبر
که همچو ماه شوی با کم از خودان همسر
هوش مصنوعی: ای دلبر، تو از آن زیباییهایی نیستی که با این مهر آسمانی همسطح شوی، زیرا مانند ماهی که کم از خود ندارد، مجزا و بینظیری.
ترا ز دور تماشا کنم که چون خورشید
فروغ مهر رخت خیرگی کند به نظر
هوش مصنوعی: میخواهم از دور تو را ببینم و درخشندگی چهرهات مانند نور خورشید، خیرهکننده باشد.
دل مرا ز تو عشق تو بس بود حاصل
بلی به پرتو خور اکتفا کنند از خور
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو پر شده است، بله، دیگران به نور خورشید بسنده میکنند، اما من به عشق تو اکتفا کردهام.
دلم ز شوق خدنگ تو آنچنان بالید
که تیر ناز تو بنشیند اندرو تا پر
هوش مصنوعی: دل من به قدری از شوق تو پر شده که طوری بر افراشته است که تیر ناز تو روی آن قرار بگیرد و به آسمان برسد.
به خون من مکن آلوده دست و دامن را
که نیست زخم ترا نیم جان من درخور
هوش مصنوعی: به خون من دست و دامن خود را آلوده نکن، زیرا درد من قابل تحمل نیست و جان من برای زخم تو مناسب نیست.
فرشتگان به سرت چون مگس هجوم آرند
اگر به خنده گشایی لبان چون شکر
هوش مصنوعی: اگر لبانت به خنده باز شود، فرشتگان مانند مگس دور سرت خواهند آمد.
کنون که عرصه خوبی مسلم است ترا
یکی به جلوه درآ ای نگار سیمین بر
هوش مصنوعی: حال که فرصت زیبایی مسجل شده است، ای معشوق نقرهای، به جلوهگری بیا.
ز نور عشق دل غیر چون شود روشن!
ز چاک سینه چو او را نه روزنست و نه در
هوش مصنوعی: نور عشق چطور میتواند دل دیگری را روشن کند؟ وقتی که دلِ عاشق به درد و زخمهایش دچار است و هیچ راهی برای خروج یا تنفس ندارد.
به دل چو مهر تو باشد چه میکنم جان را؟
دو پادشاه نمیگنجد اندرین کشور
هوش مصنوعی: اگر دل من پر از محبت تو باشد، دیگر چه اتفاقی برای جانم میافتد؟ در یک کشور نمیتوان دو حکمرانی را به طور همزمان داشت.
غنی ز مهر سپهرم که هست در دل من
غمت سپهر و تو خورشید و داغها اختر
هوش مصنوعی: من از محبت آسمان سرشارم، زیرا در دل من غمهای آسمان وجود دارد و تو مانند خورشید میدرخشی و داغهای دل من همچون ستارههاست.
دلم شکستی و خونم ز دیده میریزد
عجب که شیشه شکست و چکد می از ساغر
هوش مصنوعی: دل من شکسته و اشکهایم میریزد؛ جالب اینجاست که شیشه نیز شکسته و نوشیدنی از لیوان میچکد.
به بند غصه چه داری دل مرا؟ بگشای
چه شد ز زلف تو؟ گو باش یک گره کمتر
هوش مصنوعی: دل من را از غصه چه فایدهای است؟ این گره که از زلف تو به وجود آمده، چه شد؟ بهتر نیست که این گره را کمتر کنی؟
دلم ز خون شده لبریز غنچهسان باری
نسیم لطفی اگر نیست، زخم جانپرور
هوش مصنوعی: دل من پر از غم و اندوه شده است، مثل غنچهای که در انتظار نسیم محبت است. اگر نسیم لطف و محبت وجود نداشته باشد، زخمهایی به جان من میزند که بسیار دردناک و عمیق هستند.
به جای یک گره افتاده صد گره در آن
بسی عجب نبود قدر دل ندانم اگر
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که وقتی کسی به جای یک مشکل کوچک، با مشکلات زیادی مواجه میشود، شگفتی چندانی ندارد. اگر نتوانیم ارزش دل و احساسات خود را درک کنیم، به مشکلات و گرههای زندگی اضافه میشود.
مرا که جز سر زلف تو آشنایی نیست
بسان دشمن تا کی بپیچد از من سر
هوش مصنوعی: من که هیچ کس دیگری را جز موهای تو نمیشناسم، مثل یک دشمن، تا کی میخواهی از من دوری کنی؟
چه طالع است ندانم که دایم از خونم
برای کام دل دشمنان زنی ساغر
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه سرنوشتی دارم که همیشه برای خوشحالی دشمنانم باید خونم را فدای آنها کنم.
کمی چه داشت جفای تو کز پی جورم
زمانه نیز به امداد چرخ بسته کمر
هوش مصنوعی: کمی از آسیب و بیوفایی تو چه چیز کم بود که زمانه هم به کمک سختیهایش، کمر به کار من بسته است؟
مرا برای تسلی چو طفل میگیرند
گهی جفای تو، گه جور آسمان در بر
هوش مصنوعی: مرا همچون یک کودک برای آرامش و دلداری در آغوش میگیرند؛ گاهی از سختیها و بیرحمیهای تو و گاهی از ظلم و بیعدالتی آسمان باید تحمل کنم.
ز بیخودی به دو دستم گرفته میدارند
ز جانبی غم و، اندوه جانبی دیگر
هوش مصنوعی: از شدت بیخود شدن، دو دستم را نگه داشتهاند؛ از یک طرف غم و از طرف دیگر اندوهی دیگر، مرا احاطه کرده است.
ز بس به تنگم از اوضاع این جهان خراب
پی خلاصی ازین تنگنای خوف و خطر
هوش مصنوعی: به خاطر دشواریهای زندگی در این جهان خراب، به شدت احساس تنگی میکنم و به دنبال راهی برای رهایی از این سختیها و خطرات هستم.
چو ذره جای کنم هر زمان به پرتو مهر
مگر برون فکنم خویش را ز روزن خور
هوش مصنوعی: هر زمان که در پرتو مهر تابان نشستهام، تلاش میکنم تا از خودم فاصله بگیرم و به نور خورشید نزدیکتر شوم.
یقین برون شدمی از جهان اگر نه مرا
نگاه داشتی امید طوف پیغمبر
هوش مصنوعی: اگر تو امید و نگاه مرا نمیداشتی، یقیناً از این دنیا خارج میشدم.
مرا زمانه بیفکند تا که بردارد
ز خاک، لطف شهنشاه دوستان پرور
هوش مصنوعی: دنیا من را به زمین انداخت تا اینکه لطف پادشاه، دوستان را از خاک بلند کند.
بهشت خود به در خانهام دوان آید
اگر روم به در خانه سر و سرور
هوش مصنوعی: اگر به در خانهی سرور و محبوبم بروم، بهشت خود به سمت من خواهد آمد.
خدا یگان جهان شاه خطه ایمان
سپهر عالم جان پیشوای جن و بشر
هوش مصنوعی: خداوند یگانه به عنوان پادشاهی در جهان، سرزمین ایمان را مدیریت میکند و در میان آسمانها، روح و زندگی را برای همگان، چه انسانها و چه جنها، رهبرى میکند.
شه سریر نبوت محمد عربی
که خاک درگهش افلاک راست کحل بصر
هوش مصنوعی: محمد عربی، پیامبر و پیشوای بزرگ، بر پایهای از مقام و عظمت نشسته است که حتی سجادهاش در نظر آسمانها ارزشمند است. خاک درگاه او مانند چشمی روشن و باارزش است.
به پیش لطف عمیمش چه بندگی چه گناه
به دوستی سگان درش چه خیر و چه شر
هوش مصنوعی: در حضور لطف و محبت او، نه بندگی مهم است و نه گناه؛ و در دوستی با افراد عادی، نه خیر و نه شر.
به یاد شکر لطفش هر آنکه زهر خورد
به خاک پاش که یابد به ذوق طعم شکر
هوش مصنوعی: همه کسانی که با تلخیها و سختیها مواجه میشوند، باید به یاد لطف و رحمت او باشند و با هر دشواری که تحمل میکنند، سعی کنند تلخیها را به شیرینی تبدیل کنند. با یادآوری نیکیها و رحمتها، میتوانند طعم شیرینی شکر را در زندگی خود بچشند.
کسی که خوی به تریاک مهر او دارد
ز زهر معصیتش نیست هیچگونه خطر
هوش مصنوعی: کسی که به محبت تریاک عادت کرده و قلبش را به آن سپرده است، از عواقب گناهانش نگران نیست و خطری متوجه او نیست.
اگر نه شوق طواف درش بود خورشید
عجب عب که برون آورد سر از خاور
هوش مصنوعی: اگر عشق و شوق دیدن آن معشوق نبود، واقعا تعجبآور است که خورشید چگونه جرأت میکند که سر از سمت شرق بلند کند.
تو چون لوای شفاعت به محشر افرازی
که سایه بر سر مردم کنی ز تابش خور
هوش مصنوعی: تو همچون پرچم شفاعت در روز قیامت به برکت خود، بر سر مردم سایه میافکنی و آنها را از گرمای تابش خورشید محافظت میکنی.
عجب که سایه به کس افتد آن زمان کز تاب
به سایه تو خزد آفتاب هم مضطر
هوش مصنوعی: عجیب است که سایه بر کسی افتد وقتی که آفتاب از تابش خود به سایهات نزدیک میشود.
عبث مباد شود آفرینش دوزخ
تو گر شفیع شوی بر جهانیان یکسر
هوش مصنوعی: اگر تو در روز قیامت بر همه انسانها شفاعت کنی، ایجاد آتش جهنم بیفایده خواهد بود.
شفاعت تو حریص و من اندرین حیرت
که از شرافت آزادی تو در محشر
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که به شفاعت و کمک تو نیاز دارم، من در حیرت و سردرگمی هستم که آیا تو به خاطر مقام و عزت خودت در این روز به من کمک میکنی یا نه.
ندامتی که بود لازم گنهکاران
مباد زاهد بیچاره را کند مضطر
هوش مصنوعی: نندیش که احساس تنهایی و ناامیدی بر زاهدان و عابدانی که در سختی و زحمتاند، بیفتد. گنهکاران نباید در این حسرت و اندوه سیر کنند، چرا که باعث میشود زاهدان بیشتر دچار مشکل شوند.
تو لطف خویش نپوشی و ترسم از شرمت
گناهکار شود بر گناه راعبتر
هوش مصنوعی: تو همیشه با مهربانی خود را نشان میدهی و من نگران هستم که شرم و نجابت تو باعث شود که من در برابر اشتباهاتم احساس گناه بیشتری کنم.
چه شد که رایت علمش گذر کند به فلک
کسی که مهر تواش نیست هادی و رهبر
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که پرچم علم او به آسمانها میرسد، در حالی که کسی که عشق تو را ندارد، راهنما و پیشوای او نیست؟
همان سیاه گلیم است تیره روز چو جهل
به فرض غوطهخورد خصمت ار به چشمهخور
هوش مصنوعی: همان طور که گلیم سیاه است و تاریک، روزهایی که پر از جهل و نادانی هستند نیز به همین شکل خواهند بود؛ در واقع اگر دشمن تو در چشمهای از علم و آگاهی غوطهور شود، باز هم او را نادان و کثیف خواهید دید.
نسیم لطف تو در باغ اگر وزد شاید
ز سرو (و) بید دگر خلق برخورند ثمر
هوش مصنوعی: اگر نسیم محبت تو در باغ بوزد، ممکن است دیگران از سرو و بید میوه بگیرند.
بر معدل انصاف تو ز غایت صدق
که هست منطقه آسمان فضل و هنر
هوش مصنوعی: به خاطر صداقت و انصاف تو، منطقه آسمان درخشش فضیلت و هنر را به دست آورده است.
بود معدل گردون ز بس کجی و خلاف
بسان منطقه در پیش او گسسته کمر
هوش مصنوعی: حالت و وضعیت زندگی به خاطر ناهنجاریها و نابرابریها به گونهای است که مانند دورانی که در آن زندگی میکنیم، دچار شکستها و ناهماهنگیها شده است.
نه بی علامت حکمت روان برات قضا
نه خود مخالفت قدرت تو حد قدر
هوش مصنوعی: نه حکمت و علم بدون نشانهای برای سرنوشت وجود دارد، و نه خودارضایی در مقابل قدرت تو، حد و مرزی دارد.
کمینه امت تو صد چو موسی عمران
کهین غلام جنابت هزار اسکندر
هوش مصنوعی: حداقل از میان امت تو، به اندازه صد نفر مثل موسی پسر عمران وجود دارند که هر یک از آنها، هزاران اسکندرند.
عقول کامله را از تو معنی عرفان
نفوس ناطقه را از تو داب خلق و سیر
هوش مصنوعی: خردهای کامل و عالی را از تو یاد میگیرند و معانی و روحهای آگاه را نیز از تو میآموزند، همچنین رفتار و سیرت افراد را نیز تو تعیین میکنی.
کمینه پایه قدر تو موضعی که ز عجز
بریخت در ره او جبرئیل را شهپر
هوش مصنوعی: بسیار کم است ارزش تو در مقایسه با مقام و موقعیتی که جبرئیل در آن به خاطر ناتوانی و کماهمیتی خود قرار گرفته است.
شبی که برق تجلی به هفت چرخ زدی
اگر نسوخت چرا شد به رنگ خاکستر؟
هوش مصنوعی: شبی که نور و زیبایی آسمان را به هفت آسمان تاباندی، اگر آن نور سوخته نشد، پس چرا رنگش شبیه خاکستر شده است؟
شبی که آمدهای از برش ز کف خضیب
فلک هنوز ز غم دست میزند بر سر
هوش مصنوعی: شبی که تو به نزد من آمدی، ستارههای آسمان هنوز از غم فقدان تو در حال ناله و افسوس هستند.
فضای عالم قدس تو عرصهایست که نیست
در او خیال خرد را مجال راهگذر
هوش مصنوعی: فضای عالم قدس، مکانی است که در آن هیچ جایی برای خیال و فکر ناچیز وجود ندارد.
خوش آن سفر، خنک ان راه کز شرف بودی
مسافرش تو و مقصد خدا، عروج سفر
هوش مصنوعی: سفر خوشایند و راه دلپذیری است که تو مسافر آن هستی و مقصد آن خدا است. این سفر، عروج و بلندپروازیت را نمایان میکند.
دلیل جذبه و، محمل قطار هفت فلک
پیاده شاطر روح الامین، براق استر
هوش مصنوعی: جذابیت و کشش عمیق به دلیل وجود وسایل و ابزارهایی است که مسیر حرکت را هموار میسازد، مانند سوارکاری که در آسمان روح را به اوج میبرد.
چه سان براق؟ براقی چو باد در جولان
کدام مرکب؟ در ره ز برق چابکتر
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از سرعت و تندی چیزی بگویم که مانند باد در حال حرکت است؟ کدام وسیله نقلیه را میتوانم معرفی کنم که در مسیر، از برق هم سریعتر باشد؟
فلک به پیش دمش گوی در خم چوگان
زمین به زیر سمش گرد در ره صرصر
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نفسش در حال حرکت است و زمین به مانند تکهای از بازی چوگان زیر پای او قرار دارد و گرد و غبار در مسیر طوفان پراکنده میشود.
چنان سریع رجوعی که هر کجا تازد
درآید از ره پیش از خط نظر به نظر
هوش مصنوعی: به گونهای سریع و بیدرنگ برمیگردد که هر جا که برود، از جلوتر و پیش از آنکه دیگران او را ببینند، وارد میشود.
خور از مشابهت جبههاش بلند اقبال
مه از مناسبت نعل او بلند اختر
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر شباهتش با چهرهاش، خوشبختیاش را در بر دارد و ماه به خاطر تناسبش با نعل او، به او معنی و جلوهای میبخشد.
به زیر ران تو آن بادپای برق دواست
براق نام ولی هست برق سیر و سیر
هوش مصنوعی: در زیر پای تو، آن بادپای درخشان که به سرعت حرکت میکند، مثل پرتوهای نورانی است که با شتاب به جلو میرود.
فلک به زیر سمش سرشکسته جست برون
از آن بود ز شفق دامن وی از خون تر
هوش مصنوعی: آسمان به زیر پایش (سمش) به حالت شکستگی و ناامیدی به جست و خیز درآمد، و از آنجا که صبح سر بر میآورد، دامن او به خون آغشته بود.
سبک روی که نیابد به قدر ذره گزند
چو نور باصره گر جلوهای کند به نظر
هوش مصنوعی: اگر زیبا رویی به کسی آسیب نرساند، همچنان که نور چشم تنها زمانی خود را نشان میدهد که جلوهای داشته باشد.
گه عروج به معراجت ای شه کونین
ز بس شتاب که کرد از فلک چو برق گذر
هوش مصنوعی: ای بزرگترین سرور دو جهان، تو به دلیل شتاب بسیار، به عروجی دست یافتی که همچون برق از آسمان گذشتی.
به غیر یک پایش نارسیده بر گردون
که از نشانه نعلش هلال مانده اثر
هوش مصنوعی: بجز یک پا که به آسمان نرسیده، نشانهای از نعلش به صورت هلال باقی مانده است.
شبی برآمده بر دور آسمان و هنوز
دونده در پی او از شتاب شمس و قمر
هوش مصنوعی: یک شب ستارهای در آسمان درخشید و هنوز هم کسانی در جستجوی او در تکاپو بودند، تا شتاب خورشید و ماه را دنبال کنند.
گواه سرعت او بس بود شب معراج
که بازگشت و همان میتپید حلقه در
هوش مصنوعی: شاهدی بر تند و سریع بودن او، شب معراج است؛ زمانی که بازگشت و همان حلقه در به تپش افتاده بود.
اگرچه بود بسی تند لیک ماند به جا
چو پا نهادی بر لامکان ز روی ظفر
هوش مصنوعی: اگرچه سختیها و چالشهای زیادی وجود داشت، اما با اراده و تلاش جاودانه ماندی؛ چنان که وقتی بر فضای بینهایتی قدم میگذاری، به خاطر موفقیتهایی که به دست آوردهای، همواره در یاد و خاطر خواهی بود.
براق ماند و پر جبرئیل نیز بریخت
به موضعی که به نعلین پای رفتی بر
هوش مصنوعی: براق باقی ماند و پر جبرئیل نیز بر جایی افتاد که تو بر آن مکان پای گذاشتی.
سخن دراز شد ای فکر یک زمان بنشین
به عرض حال بیارای ختم این دفتر
هوش مصنوعی: ای اندیشه، دیگر وقتش است که سخن را کوتاه کنیم و به جایی برسیم که داستان گذشته را به زیبایی به پایان برسانیم.
بزرگوار شها؛ واقفی که چرخ اثیر
چهسان به مردم دانا به کینه بسته کمر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، میدانید که چگونه سرنوشت بر انسانهای دانا با کینه و دشمنی گره خورده است.
نهال فضل نماند به باغ دهر به جا
به فرض مانده اگر هم، به جا نه برگ و نه بر
هوش مصنوعی: در باغ دنیا، نشانی از نعمتهای الهی باقی نمانده است. حتی اگر فرض کنیم که چیزی باقی مانده، آنقدر بیثمر است که نه برگ دارد و نه میوهای.
فلک به دامن محنت نهد به دایگیاش
هر ان نتیجه که زاییده مادران هنر
هوش مصنوعی: سما به دامن سختی و مشکلات میسپارد هر آن نتیجهای که از مادران هنرمند به دنیا آمده است.
چنین که میگزد، اطوار مردمی همه را
چنان که از همه مردم رسد به مرد ضرر
هوش مصنوعی: هر کسی با رفتار و حالتی که دارد، بر دیگران تأثیر میگذارد و ممکن است به آنها آسیب برساند. به عبارت دیگر، رفتارها و ویژگیهای فردی میتواند بر زندگی و سلامت دیگران تأثیرگذار باشد.
به دیده داشتن مردمان چنان باشد
که کس به خانه خود پرورش دهد اژدر
هوش مصنوعی: نگاه کردن به مردم به شکلی است که مانند آن باشد که کسی در خانهاش یک اژدها پرورش دهد.
چو جورها که نکرد آسمان ز روی نفاق
به اهل فضل ز ابنای انس و جن یکسر
هوش مصنوعی: چنانچه آسمان به خاطر نفاق، با بدیها از اهل علم و فضیلت و از میان انسانها و جنها رفتار نکند، ای کاش چنین میشد.
خصوص با من سرگشته کز وفور جفا
نه سر ز پای کنم فرق و هم نه پای از سر
هوش مصنوعی: این بیت به وصف حال شخصی میپردازد که به دلیل ظلم و ستمی که بر او شده، به شدت سرگشته و آشفته است. او به گونهای تحت فشار و آزار قرار دارد که نه میتواند به راحتی از جایش بلند شود و نه میتواند از مشکلاتش فرار کند. این وضعیت او به حدی رسیده که نه میتواند به فکر آرامش باشد و نه میتواند از زخمهایش رهایی یابد. در واقع، او در دام این جفاها و سختیها گرفتار شده و حس میکند که نمیتواند از این حالت نجات پیدا کند.
هزار خار شکسته به پا مرا از جور
گلی به سر زدهام تا ز گلستان هنر
هوش مصنوعی: من با وجود هزار مشکل و دردسر، به خاطر ظلم و سختیهایی که متحمل شدم، ناامید نشدهام و به دنبال زیباییهای هنر هستم.
ز بس گداختهام، شخص استخوان شدهام
ز جور گردش این بد نهاد، چون مرمر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت داغی و سختیهایی که کشیدهام، به حالت بیجان و مانند استخوان در آمدهام. این درد و رنجی که از رفتار بد روزگار متحمل شدهام، من را چون سنگ مرمر سخت و بیاحساس کرده است.
توجهی ز سگان در تو میخواهم
که پشت پای زنم بر جهانیان یکسر
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که فقط نگاهی به من بیندازی، زیرا میخواهم با نارضایتی خود، نشان دهم که برای من اهمیت زیادی داری.
به نیم جو نخرم مهر آسمان و زمین
گر التفات توام نیم جو شود یاور
هوش مصنوعی: نمیخواهم به جایگاه و ارزش آسمان و زمین، فقط به خاطر یک نیم جو، مهر و محبت آنها را بخرم. چون اگر توجه تو به من باشد، همین نیم جو هم میتواند یار و یاور من شود.
به خاک پای تو سوگند میخورم اول
که هست تاج سر سروران جن و بشر
هوش مصنوعی: به گردن ناز تو قسم میخورم که تو نخستین و بهترین هستی در میان سروران جن و انسانها.
دگر به سلسله فیض اول و آخر
برم ز گردون سوگند نامه را برتر
هوش مصنوعی: دیگر به زنجیره نعمتها، از آغاز تا پایان، به دور از آسمان، سوگند را برتری میدهم.
به صانعی که ز قدرت چهار مادر را
به صنع خویش بخواباند زیر هفت پدر
هوش مصنوعی: به کسی اشاره میکند که با قدرت و هنر خود، توانسته است چهار مادر را تحت تاثیر قرار دهد و به خواب بفرستد، در حالی که هفت پدر نیز بر او تسلط دارند. این تصویر نشاندهنده توانایی و قدرت خلاقانه شخص است که بر طبیعت و دیگر نیروها غلبه کرده است.
ز ازدواج پس آنگه به هم رسانیده
نتیجهای که قضا نام کرده نوع بشر
هوش مصنوعی: پس از ازدواج، حاصل و نتیجهای که مقدر شده، نوع انسان را به هم متصل کرده است.
ازو که مبدع اشیاست سر زد این حرکت
پس آنگهش به ارادات لم یزل ز قدر
هوش مصنوعی: این حرکت از کسی نشات گرفته که خالق آفریدههاست، و سپس به ارادتی که هیچگاه منقطع نمیشود، وابسته است.
به نردبان تنزل فرو فرستاده
که تا به پله آخر نمود، جای و مقر
هوش مصنوعی: شخص را به پایینترین جایگاه پایین آوردهاند، به طوری که وقتی به آخرین پله رسید، جایی برای او باقی نماند.
ترقیاش چو به معراج قدس فرموده
به پهلوی خودش آورد و کرد پیغمبر
هوش مصنوعی: زمانی که او به اوج کمال و مقام بلندش رسید، خداوند او را در کنار خود قرار داد و پیامبریش را به او عطا کرد.
به ذات واجب و آن اقتضای هستی عام
به فقر ممکن و آن بود از عدم کمتر
هوش مصنوعی: وجود واجب و نیاز فطری موجودات ممکن، از عدم و نیازی که دارند، به وضوح کمتر است. یعنی وجود واجب، خود به خود و بدون نیاز به چیز دیگری است، در حالیکه موجودات ممکن به وجود و بقا نیاز دارند و این نیاز، آنها را به نوعی فقر میکشاند.
به آن وجود که سرچشمه وجود آن است
به آن عدم که به اطلاق نام کرده به در
هوش مصنوعی: به موجودی که اصل و منبع همه موجودات است، و به عدم مطلق و بینهایتی که به آن نام دادهاند، رو بیاور.
بدان مراتب هستی که از مشیت شد
یکی مقدم ازین و موخر آن دیگر
هوش مصنوعی: بدان که در دنیای هستی، برخی مراحل و موقعیتها به لطف اراده الهی از هم دیگر جدا شدهاند؛ یعنی برخی چیزها قبل از دیگران قرار دارند و برخی بعد از آنها.
بدان تجرد خالص که عقل را داده
بری ز شایبه خست مواد و صور
هوش مصنوعی: بدان که وجود خالص و مستقل، عقل را از هر گونه شک و تردید در جنبههای مادی و ظاهری پاک میکند.
به عقل نورانی و به نفس روحانی
به طبع جسمانی و به حسن آینهگر
هوش مصنوعی: با اندیشهای روشن و روحی پاک به جسمی طبیعی و زیبایی که همچون آینه عمل میکند.
به بیثباتی و سرگشتگی چرخ نهم
به ساده لوحی وی از نقوش نفع و ضرر
هوش مصنوعی: در این متن به تغییرات غیرقابل پیشبینی زندگی و عدم ثبات آن اشاره شده است. همچنین، به سادگی و بیخبری فرد در درک سود و زیان اشاره میشود که ممکن است به خاطر خوشبینی یا قضاوت نادرستش باشد.
به آن احاطه عامش به عالم اجرام
که از تصرف وی نیست نیم ذره به در
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف گستردگی و وسعت قدرت و تسلط یک وجود یا حقیقت میپردازد. میگوید که این وجود به تمامی عالم و اجرام آسمانی احاطه دارد و حتی کمترین ذرهای هم از تصرف و کنترل او خارج نیست. به نوعی نشاندهندهی بیکرانگی و تسلط کامل آن وجود بر همه چیز است.
به چرخ هشتم و آن برجهای پهناور
که کندهای شده هر یک به پای صد اختر
هوش مصنوعی: به آسمان هشتم و برجهای بزرگ که هر کدام به اندازه صد ستاره در زمین کنده شدهاند.
به آن کواکب سیاره کز مکارهشان
به هیچ جای به جز درگه تو نیست مقر
هوش مصنوعی: به آن ستارههای سیارهای که در فریبندگیشان، هیچ مکانی جز درگاه تو وجود ندارد.
به فقر ماه نو آن کو ز مفلسی هر ماه
پی تواضع خورشید خم نموده کمر
هوش مصنوعی: ماه نو به دلیل فقر و کمبودش، هر بار که به تواضع خورشید اشاره میکند، خود را به زمین میاندازد و به نوعی از خورشید خجالت میکشد.
به سوز عنصر نار آن لطیف گرم مزاج
که یاد میدهد از سینههای پر ز شرر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از احساسات داغ و پرشور میپردازد. تصویری از آتش و حرارت وجود دارد که به نوعی احساسات عمیق و تند را در انسان بیدار میکند. در واقع، این احساسات به قدری قویاند که یادآوریهایی از دلهای پرشور را به همراه دارد.
به سیر باد و سراسیمگی اوضاعش
که دایم است چو احوال عاشقان مضطر
هوش مصنوعی: به وضعیت نگرانکننده و ناپایدار او که مانند حال عاشقان پریشان دائماً در تغییر و تحول است، توجه کن.
به لطف آب و به پاکیزگی گوهر او
که هست زندگی کاینات را مصدر
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت آب و پاکی جوهر او، که زندگی موجودات جهان را تأمین میکند، همه چیز ادامه دارد و به وجود میآید.
به تیرگی و به افتادگی عنصر خاک
که پایمال جهان است و برندارد سر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالت ذلت و سرنوشتی تلخ و تیرهای است که خاک، به عنوان نماد انسان، تجربه میکند. خاک به دلیل پایین بودن مقام و پایمال شدن در جهان، از خود ارادهای ندارد و به حالت افتادگی زندگی میکند. این توصیف نشاندهنده ناتوانی و مقام پایین بشر در برابر حوادث و شرایط زندگی است.
به یک وجود و دو عالم، سه بعد و چارارکان
به پنج حس و به شش جانب و به هفت اختر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همه موجودات و ساختارهای جهان در یک حقیقت واحد، با ابعاد مختلف و عناصر گوناگون، جمع شدهاند. از حسهای پنجگانه انسان گرفته تا جوانب و جهتهای مختلف فضا و همچنین ستارههای آسمان، همه به نوعی به هم وابسته و متصل هستند.
به هشت روضه و نه چرخ و ده مجرد خاص
به نفس ناطقه و پس عرض دگر جوهر
هوش مصنوعی: در اینجا به زیباییهای آفرینش و موجودات اشاره میشود؛ به هشت بهشت و نه آسمان و همچنین به وجود مجرد که چیزی فراتر از ماده و جسم است و به روح یا نفس ناطقه مربوط میشود. در نهایت، به جوهر دیگری اشاره میشود که نوعی ویژگی یا ماهیت عمیقتر در هستی را نمایان میسازد. این متن به تلاشی برای فهم عمیقتر از وجود و حقیقت اشاره دارد.
به خنده لب جدول به چین ابروی موج
به کوزه پر بحر و به حلق تشنه برّ
هوش مصنوعی: لبخند بر لب جدول و چین ابروی موج، دریا را در کوزهای پر از آب نشان میدهند، و در دهنی تشنه، سرزمین را یادآوری میکنند.
به سبزی چمن و تازهرویی گلشن
به تلخ کامی حنظل به عزت نوبر
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی چمن و طراوت گل اشاره شده است، و در کنار آن به تلخی میوهای به نام حنظل که نماد ناکامی یا سختی است، و همچنین به ارزش و شرافت میوههای نوبر پرداخته میشود.
به خندههای گل و گریههای بلبل زار
به داغ لاله به درد بنفشه از عبهر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تضاد میان شادابی و غم در طبیعت اشاره میکند. خندههای گل نماد خوشحالی و زیبایی است، در حالی که گریههای بلبل نشاندهنده اندوه و حسرت است. داغ لاله به درد و رنجی که ممکن است وجود داشته باشد، اشاره دارد، و بنفشه نیز درد و غم را نمایان میسازد. به طور کلی، این مضمون به موازنه میان شادابی و اندوه در زندگی طبیعی و انسانی میپردازد.
به خوش تبسمی غنچه و به خنده گل
به تر زبانی سوسن به رنگ نیلوفر
هوش مصنوعی: با لبخند زیبای غنچه و خنده گل، زبان سوسن جذابتر و رنگ نیلوفر دلربا است.
به چین ابروی دریا و تیرهروزی ابر
به سرکشی شهاب و به طلعت اختر
هوش مصنوعی: چشمانداز دریا و غمگینی ابر، به همراه درخشش شهاب و زیبایی ستاره، توصیف زیباییهای طبیعی و تأثیر آنها بر روح و احساسات انسان را نشان میدهد.
بایستادن دیوار و سرنشینی سقف
به تنگی دل روزن به روگشایی در
هوش مصنوعی: دیوارها ایستادهاند و سقف فشرده شده است، دل به تنگ آمده و روزنهای برای گشایش در وجود ندارد.
به پنبهکاری برف و به شیشهسازی یخ
به مهرهبازیهای تگرگ و رقص مطر
هوش مصنوعی: برف مانند پنبهکاری نرم و لطیف است و یخ به شیشهسازی شفاف و شکستنی شباهت دارد. بارش تگرگ به بازیهای مهرهچینی میماند و رقص باران را هم میتوان به زیبایی توصیف کرد.
به صبح پرده برانداز و شام برقعپوش
به روز روی سفید و شب سیه پیکر
هوش مصنوعی: صبح از راه میرسد و پرده را کنار میزند، در حالی که شب با عبا و پوشش تاریکش در حال فرار است؛ بهروز با چهرهی روشن و شب با چهرهای سیاه به تصویر کشیده میشود.
به چرخ گردی آه و جهان نوردی اشک
به گریههای شب هجر و نالههای سحر
هوش مصنوعی: در اینجا به دوری و گردش زمان اشاره شده و بیانگر اندوهی عمیق است که در شبهای جدایی، احساساتی همچون گریه و ناله به وجود میآورد. این احساسات ناشی از فراق و تنهایی در زمانهای تاریک و سحرگاهان است.
به الفتی که بود دیده را به خونریزی
به نفرتی که بود خون دیده را ز جگر
هوش مصنوعی: به نزدیکی و محبت که باعث شد چشمها خون بگریند و به نفرتی که موجب شد اشکها به ناچار از دل بریزند.
به رغبتی که بود زلف یار را به شکن
به خندهای که بود لعل یار را به شکر
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و دلخوشیای که از زیبایی و زلف یار دارم، و از لبخند و روشنی که لبهای یار به من میبخشد، دلشاد و مسرور میشوم.
بدان نگاه که در نبمه راه برخوردش
نگاه فتنه برانگیز یار عربدهگر
هوش مصنوعی: با توجّه به نگاهی که در نیمهی راه به هم برخوردیم، نگاهی که باعث برانگیختن فتنه و هیجان میشود، مانند نگاهی است که یار شورشی میافکند.
به قطرهای که به مژگان رسیده برگردد
ز بیم عربده جویی تندخو دلبر
هوش مصنوعی: اگر قطرهای بر روی مژهام بنشیند، به دلیل ترس از تندی و خشم معشوق، به عقب برمیگردد.
به تار رشته جانی که از کشاکش درد
چو سبحه در گرو صد گره بود پیکر
هوش مصنوعی: جان انسان مانند تسبیحی است که به خاطر فشار و زحمت درد، به صد گره و گرههای مختلف گره خورده است. این رشته از درد و تلاش، نشاندهندهی سختیهایی است که فرد در زندگی تجربه کرده و بر آن غلبه کرده است.
به لطف عام تو ای شهریار کشور دین
به رحمت تو که عامست همچو پرتو خور
هوش مصنوعی: ای شهریار دین، به سبب لطف و رحمت بیپایان تو که همچون پرتو خورشید بر همه میتابد.
به شیر بیشه مردانگی علی ولی
که حفظ دین تو کرده به ذوالفقار دو سر
هوش مصنوعی: در دل جنگل، علی به عنوان یک مرد بزرگ با شمشیر دو لبهاش از دین و ایمان تو محافظت کرده است.
به آب گوهر عصمت که دامن شرفش
ز نسبتت شده دریای یازده گوهر
هوش مصنوعی: به آب گوهر عصمت، اشاره به پاکی و بینقصی دارد. دامن شرف نشاندهندهی عظمت و مقام والای شخص است که به واسطهی ارتباطی که با این ویژگیها دارد، مانند دریایی از یازده گوهر میشود. در واقع، این بیت به ارزش و اهمیت شخصیت و ویژگیهای خاص او اشاره میکند که از طریق ارتباطش با پاکی و شرف به دست آمده است.
به آن دو قطب سپهر امامت از پی هم
به حق تسعه دواره بعد یکدیگر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان وجود دو قطب مهم در سپهر امامت اشاره دارد که به حق و به طور متوالی پس از یکدیگر قرار دارند. این دو نشانه از دو منبع معنوی و الهی پیروی میکنند و به نوعی به هم پیوستگی و استمرار در رهبری و هدایت امت را نمایان میسازند.
به حق اول و آخر به ظاهر و باطن
به مبدأ و به معاد و الست تا محشر
هوش مصنوعی: به حق آن کسی که اول و آخر را میداند، آن کس که هم باطن و هم ظاهر را میشناسد، و به آغاز و پایان زندگی و روز قیامت، تا زمانی که همه چیز روشن شود.
به حق این همه سوگندهای خرد و بزرگ
که عرض آن نفزودت به غیر درد سر
هوش مصنوعی: به حق همین تعداد سوگندهای کوچک و بزرگ که هیچ چیزی جز زحمت و دردسر برای تو نیاوردند.
که گر فلک کندم استخوان تن همه خون
وگر به تیر شهابم هدف کند پیکر
هوش مصنوعی: اگر آسمان تمام استخوانهای بدنم را خرد کند و یا اگر با تیر شهابی به من هدف بگیرد، باز هم چیزی از من کم نخواهد شد.
چو سقف کهنه اگر بر سرم فرود آید
وگر ببارد سنگ ستارهام بر سر
هوش مصنوعی: اگر سقف قدیمی بر سرم بیفتد یا اگر سنگی از آسمان بر سرم بریزد، در این حال من ستارهام.
به دهر هر سر مویی که راست یا کج هست
کند به جان منش همچو تیر یا چو تبر
هوش مصنوعی: در این دنیا هر مو، چه راست باشد و چه کج، به جان من مانند تیر یا تبر آسیب میزند.
به نیم ذره نکاهد به دل هوای توام
به هیچ رو نروم از درت به جای دگر
هوش مصنوعی: عشق و محبت به تو در دل من هیچگاه کم نمیشود و هرگز به هیچ دلیلی از درگاه تو به جای دیگری نمیروم.
چو نیم ذره ز لطف توام بود همراه
به زور دست همی بشکنم سر مه و خور
هوش مصنوعی: من همچون ذرهای از الطاف تو هستم و حتی با تمام توانم نیز میتوانم سر ماه و خورشید را بشکنم.
چو لطف عام توام در پناه خود گیرد
چه حد که یک سر مو کم کند ز من اختر
هوش مصنوعی: وقتی مهربانی عمومی تو به من پناهی دهد، چه اندازه ممکن است که حتی یک تار مو از من کم کند ای ستاره!
زبان شکوه درازست و طبع شوق فضول
به خلق خویش که از بلفضولیم بگذر
هوش مصنوعی: زبان دراز است و دل شوقی پر شور به دیگران دارد، اما باید از حرفهای زیاد و بیمورد بگذریم.
درازی سخنم مطلب مرا کم ساخت
ولی چو لطف تو داند نهفتنش بهتر
هوش مصنوعی: مدت زمان صحبت کردن من باعث شده که موضوع اصلیام کمتر مورد توجه قرار بگیرد، اما وقتی لطف تو میداند که چه چیزی را باید پنهان کرد، بهتر است که این موضوع را در خود نگه دارد.
بریده بود سر رشته سخن لطفت
اشاره کرد که هان راه مدعا بسپر
هوش مصنوعی: گفتهها و لطافتهای تو به من فهماندند که باید راه رسیدن به هدفم را پیدا کنم.
چنین قصیده غرا که سر زد از طبعم
ز من نبود که لطف تو شد مرا یاور
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که اثر زیبا و خاصی که از وجود شاعر ناشی شده، نتیجه لطف و حمایت معشوق بوده است. به عبارت دیگر، شاعر به این نکته اشاره میکند که بدون وجود عشق و بخشش معشوق، چنین اثر شگرفی خلق نمیشد.
ظهیر و انوری استاد طبع من بودند
زدم ز یمن مدیح تو تختهشان بر سر
هوش مصنوعی: استادان من در هنر شعر، ظهیر و انوری بودند. وقتی که در وصف تو شعر میسرودم، انگار لوح آنها را با قلم خودم شکستیم.
کمال فخر همی کرد از طبیعت خویش
که برده است قسمنامه را به گردون بر
هوش مصنوعی: کمال به خاطر ویژگیهای طبیعیاش به خود میبالید، زیرا او توانسته بود قسمنامه را به آسمان ببرد.
رسانده بودم سوگندنامه را به کمال
که برد لطف تواش یک سپهر ازو برتر
هوش مصنوعی: من سوگندنامه را با کمال به او رسانده بودم، اما محبت تو مرا به جایی برد که از آسمان هم فراتر رفتهام.
سپهر غاشیهات تا همی کشد بر دوش
قضا به خادمیت تا که هست یار قدر
هوش مصنوعی: آسمان تو تا وقتی که تقدیر در خدمت توست، بر دوش خود میکشد و به تو یاری میکند.
مخالفان ترا دوش زیر بار گناه
موافقان ترا چون قضا قدر یاور
هوش مصنوعی: دشمنان تو روز گذشته زیر فشار گناه بیگناهی تو بودند، و یاران تو مانند سرنوشت و قضا، همیشه در کنار تو هستند.