گنجور

شمارهٔ ۴۱ - تقاضا

ای آنکه ز نور حق چراغت
افروخته شد چو از حیا روی
افروز چراغ عیش ما را
زآن تازه گیاه آشنا روی
زآن جوهر آشنا که آمیخت
با هر نفسی چو آشنا روی
صد گل چمن دماغ را رست
چون سنبل زلف دوست خودروی
زآن شعله که هر خراش دودش
دارد لب زمزمی ثناگوی
آویزد گرد عارض حسن
صد حلقه زلف عنبرین‌موی
زآن سینه عاشقان که آهش
از بس که گرفته با ادب خوی
در زمزم صدق آورد غسل
وآنگاه نهد به سوی لب روی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.