شمارهٔ ۱۳۵
تاب خورشید رخت از تب فزونتر بود دوش
آتشم چون شمع جای خاک بر سر بود دوش
از عرق میریخت شبنم بر رخ گلهای حسن
عید آب خضر با نوروز کوثر بود دوش
آن تنی کز ناز تاب بار رعنایی نداشت
آه کز بیداد تب در آب و آذر بود دوش
از تبت تا صبح بیماران غم میسوختند
بر شهیدان تو گویی روز محشر بود دوش
در فراق چشم بیمار تو خواب ناز را
پهلوی آسودگی بر نیش نشتر بود دوش
دست غم بادا قوی بازو که اندر سینهام
هر نفس آزرده صد نوک خنجر بود دوش
از تهیدستی فصیحی هیچ قربانت نکرد
زآنکه چشم گوهر افشانش در اخگر بود دوش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تاب خورشید رخت از تب فزونتر بود دوش
آتشم چون شمع جای خاک بر سر بود دوش
هوش مصنوعی: وقتی خورشید زیبا و درخشان تو را در آغوش گرفته بود، من دیشب آتشینتر از شمع بودم و حس میکردم که خاک بر سرم ریختهاند.
از عرق میریخت شبنم بر رخ گلهای حسن
عید آب خضر با نوروز کوثر بود دوش
هوش مصنوعی: در شب عید نوروز، شبنم مانند عرقی بر روی گلهای زیبا نشسته بود و این شب، به نوعی تجلی زیبایی و طراوت آب خضر به نظر میرسید.
آن تنی کز ناز تاب بار رعنایی نداشت
آه کز بیداد تب در آب و آذر بود دوش
هوش مصنوعی: بدن آن شخص که به خاطر زیبایی و نازش تاب تحمل سختیها را نداشت، آهی از دلش برمیآید که به خاطر سختی و ستمی که کشیده، آن را همراه با آب و آتش تجربه کرده است.
از تبت تا صبح بیماران غم میسوختند
بر شهیدان تو گویی روز محشر بود دوش
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، بیماران بر شهیدان تو اشک میریختند، گویی که روز قیامت بوده است.
در فراق چشم بیمار تو خواب ناز را
پهلوی آسودگی بر نیش نشتر بود دوش
هوش مصنوعی: در غیبت و دوری از نگاه بیمار تو، حتی خواب خوش و آرامش هم به تلخی و درد تبدیل میشود.
دست غم بادا قوی بازو که اندر سینهام
هر نفس آزرده صد نوک خنجر بود دوش
هوش مصنوعی: دست غم بر دستانم بیپناه است، چرا که در درون قلبم هر لحظه زخمهای بسیاری وجود دارد که مانند تیغی تیز به من آزار میزند.
از تهیدستی فصیحی هیچ قربانت نکرد
زآنکه چشم گوهر افشانش در اخگر بود دوش
هوش مصنوعی: از فقر و ناداری کسی تو را دوست نداشت، چرا که زیبایی و جاذبه چشمان او در شب آتشین دلش روشن بود.

فصیحی هروی