گنجور

شمارهٔ ۲ - بث الشکوی و مدح مولا علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام

ز مهر سپهر ار کنم شاد جان را
به صابون مهتاب شویم کتان را
زبانم که هرگز بد کس نگوید
ندانم چه بد گفت این اختران را
که این مهر‌نام سرا‌پای کینه
همه بر دلم تیر دارد سنان را
سر بینوایی سلامت وگرنه
به آهی توانم گرفتن جهان را
ز لخت جگر غنچه‌وارم لبالب
تماشا کنی گر گشایم دهان را
ز شعله زبان داشتم لیک عمریست
که گم کرده‌ام همچو اخگر زبان را
گر از پستی من دل آسوده باشد
بلندی مباد این بلند آسمان را
ز بس خاک خواری به سر بر‌‌فشاندم
ز من دل گرفت این کهن خاک‌دان را
چو از بیضه جستم به صد کامرانی
نهادم درین گلستان آشیان را
چه نیرنگها ساخت چرخ مشعبد
که بر من قفس کرد این گلستان را
رسد مرغ این باغ پر‌دام و دد را
که در بیضه نفرین کند آشیان را
سیه پوشم از جور این چرخ ظالم
که بر من شب تیره کرد این جهان را
چرا ظالمش خوانمی کز عدالت
هدر کرد بر گرگ خون شبان را
ز مهر لئیمان چه حاصل وگرنه
چو رخصت دهم دیده خون‌‌ فشان را
ز یک غنچه اشک بر شاخ مژگان
به گریه در‌آرم چو ابر آسمان را
ندارم امید از کسی مهربانی
نه من دیده‌ام مادر مهربان را
مرا زاد و پرورد و پیش غم افکند
چنان کافکنی پیش سگ استخوان را
نه زال سیه‌دوک چرخم که دایم
کلافه کنم تار و پود زمان را
نه دهر مخنث مزاجم که گیرم
گهی دوست این را گهی دشمن آن را
مرا عشق از هر دو عالم گزیده
به من داده اقلیم آه و فغان را
برای مدد چرخ من کرده تعیین
پریشانی طره دلبران را
چو دندان افعی و نیش عقارب
سرشتم به زهراب تیغ ربان را
ولی با دل سخت دونان چه سازم
چه باک از دم تیغ سنگ فسان را
مخور لقمه این لئیمان که سازند
کباب سر خوان دل میهمان را
مدان ژاژ‌خایم کز‌ین لقمه‌خایی
چو من از‌ندامت نخایی زبان را
چنان گرم دارد تب غم تنم را
که چون شمع سوزم مغز استخوان را
نه خاموش نه با‌ ز‌بانم ندانم
لب خامشی و زبان بیان را
اگر خامشم همچو داغ محبت
که گرداب خون کرده جسم جهان را
اگر با زبانم چرا شیشه باران
دلیرند رزم من سنگ جان را
زره‌های گردون ره تیر آهم
نبندد چو بندد دلم زه کمان را
زبانم که خوشخو‌تر از برگ گل بود
کنون می‌گزد از درشتی دهان را
اگر دشمنانم ز کین خون بریزند
نخواهم که زحمت دهم دوستان را
طلسمی که از داغ در سینه دارم
کند مهربان خصم نا ‌مهربان را
تو باری دلا زین خرابه سفر کن
سبکبار کن این تن ناتوان را
قناعت به داغی کن ار می‌توانی
ببین خرمی‌های لاله‌ستان را
سبک‌رو چو باد بهاران ولیکن
نقط بار دان نکهت گلستان را
گرانی نکو نیست هر گونه باشد
ز گل پرس آسیب گوش گران را
گران‌بار سازد چمن را بهاران
مریدند آزاده ‌طبعان خزان را
سپهرا قوی پنجه گرگا مرنجان
مرین یک رمه لاغر نیم‌جان را
دلیرانه مگشای سر پنجه بر ما
مگر خواب پنداشتستی شبان را
در آن دیده کی خواب را راه باشد
که بیدار دارد نگاهش جهان را
ندانی که چون شیر حق خشم گیرد
چه آرد به سر گرگ رو به‌نشان را
کند مرده ‌وارت به یک دم دو‌پاره
بجنباند ار دست قهرش بنان را
به یک کف هم از آب دریای قهرش
ز گالی کند اخگر اختران را
چرا از فلک نالم استغفر‌الله
چرا نور مزدور گردد دخان را
سرشکم اگر دست احسان گشاید
به صد آب شویم ز خجلت زبان را
به خار و گل انجمن نیست کارم
که من دوستم صاحب گلستان را
امام به حق مظهر نور مطلق
زمین را مدار و مدیر آسمان را
علی ولی ابر فیض الهی
که شاداب جان کرد جسم جهان را
اگر دایه‌ای همچو لطفت نباشد
مر اطفال امکان بی‌خانمان را
که جنباند از بهر آرامش ما
شب و روز گهواره آسمان را
پل از موج بندند بر روی دریا
به ملکی که بندی تو سد زمان را
ز صبح قلم در سپهر ثنایت
که دایم محیط است کون و مکان را
کند تازه هر دم طلوع آفتابی
چه خوش آفریدند این آسمان را
زدوده توان ساخت خورشید هرگز
تو این معجز آموختی مر بنان را
کس از کلک بی‌جان چگونه تواند
ثنای سر و سرور انس و جان را
هم از جوهر اول آید ثنایت
شناسد بلی کالبد قدر جان را
ز طی زمان و مکان بود حرفی
به هم می‌نمودند مبهم نشان را
چو دلدل به جولان درآمد بیان کرد
ز نقش پی خویش طی مکان را
زبان بر عدو چون سر‌آورد تیغت
مبرهن ادا کرد طی زمان را
چو امساک دریا و کان دید جودت
بفرمود پاس نظام جهان را
که در چار‌سوی عناصر فروشند
جگر گوشه بحر و فرزند کان را
چه بحر و چه کان چون تو در بخشش آیی
تهی کیسه سازد ز مغز استخوان را
مهین پادشاها وکیل الها
چه گویم که رایت نداند مر آن را
ولی ز ابجد لفظ تقریر معنی
شد آیین دبستان امکانیان را
در آن روز کز دست قهر آفرینش
زند بر زمین شیشه آسمان را
نفوس از علایق مجرد نشینند
در آیینه بینند تمثال جان را
تو دستم بگیری به دستی که کندی
سبک جان‌تر از کاه کوه گران را
به دستی که شیرازه تازه بستی
ورقهای فرسوده آسمان را
سبک جان فشانند اطفال امکان
که بر دیده بندند خواب گران را
ز دستی که دارد ز نور ولایت
چو یک نقطه بر روی ناخن جهان را
سیه‌نامه‌ام را کرم کن قبولی
که غیرت کند داغ زلف بتان را
دعای دگر جوش زد از زبانم
که فرض‌ست آمین آن هر زبان را
چو مازندران ملک تست ای خداوند
نگه دار دهقان مازندران را
نگه‌دارش از بد که کلب در تست
مرین پادشاه سلیمان مکان را
کریمان چو خوان کرم گسترانند
نوازند اول سگ آستان را
تو خود میزبان جهان کردی او را
نگه دار چون میهمان میزبان را
کرامت کنش امتداد زمانی
که بوسد کف پای صاحب زمان را
پس آنگه به تاج شهادت سرش را
سرافراز کن تا بگیرد جهان را
بس‌ست اینقدر بو‌الفضولی فصیحی
به راه دگر پیچ ازین ره عنان را
تو آن نیستی کز پی صید معنی
کنی زه ز تار عنا‌کب کمان را
چو خورشید هر صبح از هرزه‌رایی
گشایی پی خود فروشی دکان را
ترا همتی هست از دولت عشق
که صد ره به از سود‌خواهی زیان را
نه جولاهه‌ای چون حریفان دیگر
که بافی به هم تار و پود بیان را
ز غیب آمد این خلعت از بهر طبعت
که فخرست صد دوده و دودمان را
ازین کاروان معانی که آمد
ز مصر خرد سکه کن نقد جان را
غنیمت شمر مشتری شو که نبود
متاعی بجز یوسف این کاروان را
بجز نعت مولی مرا مطلبی نیست
خدا‌یا تو توفیق ده این زبان را
کز انفاس قدسی‌نژادان علوی
پذیرد شب و روز این ارمغان را
پس آنگه نثار ثنایش نماید
به شرطی که بر سر نهد نقد جان را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز مهر سپهر ار کنم شاد جان را
به صابون مهتاب شویم کتان را
هوش مصنوعی: اگر من از محبت آسمان خوشحال باشم، جانم را با نور مهتاب شستشو می‌دهم و آن را به لطافتی همچون کتان می‌رسانم.
زبانم که هرگز بد کس نگوید
ندانم چه بد گفت این اختران را
هوش مصنوعی: زبان من هرگز به کسی بد نمی‌گوید، نمی‌دانم چرا این ستاره‌ها (بخت) به من بد گفته‌اند.
که این مهر‌نام سرا‌پای کینه
همه بر دلم تیر دارد سنان را
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق کینه و آسیب‌های درونی اشاره دارد. گوینده می‌گوید که این عشق یا محبت موجب شده که تمامی تنفرها و کینه‌ها بر دلش سایه بیفکند و او را به شدت آزرده خاطر کند. در واقع، او مانند هدفی است که کینه‌ها به سوی او نشانه‌ گرفته‌اند و این احساسات منفی به شدت او را تحت فشار قرار داده‌اند.
سر بینوایی سلامت وگرنه
به آهی توانم گرفتن جهان را
هوش مصنوعی: اگر تو در حالتی خوب و سالم باشی، می‌توانی با یک آه و ناله، دنیا را به دست بیاوری.
ز لخت جگر غنچه‌وارم لبالب
تماشا کنی گر گشایم دهان را
هوش مصنوعی: از عمق وجودم به مانند گل غنچه، می‌خواهم که تو با دقت و توجه مرا نگاه کنی، اگر روزی بخواهم صحبت کنم.
ز شعله زبان داشتم لیک عمریست
که گم کرده‌ام همچو اخگر زبان را
هوش مصنوعی: من زمانی سخنی آتشین و دل‌نشین داشتم، اما اکنون مدتهاست که آن توان و قدرت بیان خود را فراموش کرده‌ام.
گر از پستی من دل آسوده باشد
بلندی مباد این بلند آسمان را
هوش مصنوعی: اگر از ناپاکی و پستی من دلتهی باشد، پس هیچ ارزش و اعتباری برای علو و بلندی آسمان وجود ندارد.
ز بس خاک خواری به سر بر‌‌فشاندم
ز من دل گرفت این کهن خاک‌دان را
هوش مصنوعی: به خاطر پایین آوردن مقام خود و رنجش از این وضعیت، از دل و جان به این سرزمین قدیمی حسرت می‌برم.
چو از بیضه جستم به صد کامرانی
نهادم درین گلستان آشیان را
هوش مصنوعی: زمانی که از قفس خارج شدم و به دنیای آزاد آمدم، با دل خوشی و آرزوهای فراوان در این باغ زیبا مقرّ و منزلت را برپا کردم.
چه نیرنگها ساخت چرخ مشعبد
که بر من قفس کرد این گلستان را
هوش مصنوعی: چقدر چرخ روزگار نیرنگ‌ها ساخت که این بهشت زیبا را برای من به زندانی تبدیل کرد.
رسد مرغ این باغ پر‌دام و دد را
که در بیضه نفرین کند آشیان را
هوش مصنوعی: مرغی که در این باغ زندگی می‌کند، به زودی به سراغ جانوران و شکارچیان می‌آید و در حالی که به آشیانه‌اش نفرین می‌کند، خود را در خطر می‌بیند.
سیه پوشم از جور این چرخ ظالم
که بر من شب تیره کرد این جهان را
هوش مصنوعی: از ظلم این روزگار سیاه پوشیده‌ام، زیرا این دنیا برای من مانند شبی تاریک شده است.
چرا ظالمش خوانمی کز عدالت
هدر کرد بر گرگ خون شبان را
هوش مصنوعی: چرا کسی را که به ظلم خود عدالت را نابود کرده، ظالم بنامم، در حالی که گرگ خون یک شبان را می‌نوشد؟
ز مهر لئیمان چه حاصل وگرنه
چو رخصت دهم دیده خون‌‌ فشان را
هوش مصنوعی: از عشق آدم های پست چه فایده‌ای دارد، و مگر اینکه به چشمانم اجازه دهم که پر از اشک شوند.
ز یک غنچه اشک بر شاخ مژگان
به گریه در‌آرم چو ابر آسمان را
هوش مصنوعی: از یک غنچه اشک بر روی مژه‌هایم می‌ریزم و مانند ابر آسمان، گریه می‌کنم.
ندارم امید از کسی مهربانی
نه من دیده‌ام مادر مهربان را
هوش مصنوعی: من از کسی امیدی به مهربانی ندارم، چون هرگز مادر مهربانی را ندیده‌ام.
مرا زاد و پرورد و پیش غم افکند
چنان کافکنی پیش سگ استخوان را
هوش مصنوعی: من را به دنیا آورد و بزرگ کرد و به حالتی انداخت که مثل کسی باشم که استخوانی را به سگی می‌دهد.
نه زال سیه‌دوک چرخم که دایم
کلافه کنم تار و پود زمان را
هوش مصنوعی: من مانند زال سیاه‌چشم نیستم که همیشه و به طور مداوم بخواهم زمان را به هم بریزم و در تنگنا قرار دهم.
نه دهر مخنث مزاجم که گیرم
گهی دوست این را گهی دشمن آن را
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر زمان و روزگار نیستم که گاهی دوست را انتخاب کنم و گاهی دشمن را.
مرا عشق از هر دو عالم گزیده
به من داده اقلیم آه و فغان را
هوش مصنوعی: عشق مرا از تمامی ظواهر دنیا جدا کرده و به من دنیای اندوه و ناله را هدیه داده است.
برای مدد چرخ من کرده تعیین
پریشانی طره دلبران را
هوش مصنوعی: برای کمک به خودم، به سرنوشت و شرایطی که دارم، بلایای عاشقی و فعلاً در هم برهمی موهای دلبران را مشخص کرده‌ام.
چو دندان افعی و نیش عقارب
سرشتم به زهراب تیغ ربان را
هوش مصنوعی: من مانند دندان‌های افعی و نیش عقرب‌ها سرشار از زهر هستم و تیزی کلامم مانند تیغ، به شدت آسیب‌زننده است.
ولی با دل سخت دونان چه سازم
چه باک از دم تیغ سنگ فسان را
هوش مصنوعی: در برابر دل‌های سخت و بی‌رحم افراد نادان، چه کاری می‌توان انجام داد؟ از طعنه‌ها و آسیب‌هایی که ممکن است به من برسد، نگران نیستم.
مخور لقمه این لئیمان که سازند
کباب سر خوان دل میهمان را
هوش مصنوعی: لقمه‌ای از این آدم‌های پست نخور، چرا که آن‌ها کباب کردن دل مهمان را در حرمسرا تدارک می‌بینند.
مدان ژاژ‌خایم کز‌ین لقمه‌خایی
چو من از‌ندامت نخایی زبان را
هوش مصنوعی: به دیگران اجازه نده که تو را به خاطر سخنان بی‌مزه‌ و بی‌اهمیتشان بخوانند، زیرا من از تجریه تلخ خود، زبان را در اختیار ندارم.
چنان گرم دارد تب غم تنم را
که چون شمع سوزم مغز استخوان را
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در وجودم است، آنقدر شدید است که مانند شمعی می‌سوزم و دردش به عمق وجودم نفوذ کرده است.
نه خاموش نه با‌ ز‌بانم ندانم
لب خامشی و زبان بیان را
هوش مصنوعی: من نه ساکت هستم و نه می‌توانم با زبانم چیزی بگویم؛ در خاموشی لب‌هایم و در زبانم بیان نمی‌یابم.
اگر خامشم همچو داغ محبت
که گرداب خون کرده جسم جهان را
هوش مصنوعی: اگر من هم سکوت کنم، مانند داغ عشق که جهانیان را در دریایی از خون غرق کرده است.
اگر با زبانم چرا شیشه باران
دلیرند رزم من سنگ جان را
هوش مصنوعی: اگر با زبانم به جنگ برخیزند، پس شجاعت رزم من سنگ دلان را چه می‌شود؟
زره‌های گردون ره تیر آهم
نبندد چو بندد دلم زه کمان را
هوش مصنوعی: اگر دل من به کمان غم بسته شود، حتی زره‌های گردون نمی‌توانند تیر رفتار و احساس من را مهار کنند.
زبانم که خوشخو‌تر از برگ گل بود
کنون می‌گزد از درشتی دهان را
هوش مصنوعی: زبان من که زمانی نرم و شیرین بود، حالا به خاطر تلخی و سختی حرف‌هایم، می‌سوزد و آزارم می‌دهد.
اگر دشمنانم ز کین خون بریزند
نخواهم که زحمت دهم دوستان را
هوش مصنوعی: اگر دشمنانم به خاطر کینه و دشمنی به من آسیب بزنند، هرگز نمی‌خواهم که دوستانم را به زحمت بیندازم.
طلسمی که از داغ در سینه دارم
کند مهربان خصم نا ‌مهربان را
هوش مصنوعی: عاطفه و دردهایی که در دل دارم، باعث می‌شود که حتی دشمنان بی‌رحم هم به نوعی نسبت به من نرمش نشان دهند و مهربان شوند.
تو باری دلا زین خرابه سفر کن
سبکبار کن این تن ناتوان را
هوش مصنوعی: ای دل، حالا که در این ویرانه هستی، سفر کن و این بدن ناتوان را سبکبار کن.
قناعت به داغی کن ار می‌توانی
ببین خرمی‌های لاله‌ستان را
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، با قناعت و رضایت به وضع خود زندگی کن تا بتوانی زیبایی‌های گلزار را ببینی.
سبک‌رو چو باد بهاران ولیکن
نقط بار دان نکهت گلستان را
هوش مصنوعی: مثل باد بهاری، سبک و آزاد می‌گذری، اما این نکته را فراموش نکن که عطر گلستان در دل توست.
گرانی نکو نیست هر گونه باشد
ز گل پرس آسیب گوش گران را
هوش مصنوعی: گرانی خوب نیست و هر نوع آن به ضرر می‌باشد، همچون گل که به خاطر زیبایی‌اش ممکن است برای گوش حساس آسیب‌زننده باشد.
گران‌بار سازد چمن را بهاران
مریدند آزاده ‌طبعان خزان را
هوش مصنوعی: بهار، چمن را پر از نشاط و زیبایی می‌کند، اما آزادگان و طبع‌های پاک، فصل خزان را هم دوست دارند و از آن نیز بهره می‌برند.
سپهرا قوی پنجه گرگا مرنجان
مرین یک رمه لاغر نیم‌جان را
هوش مصنوعی: ای جنگجو، نترس از گرگانی که قوی و نیرومندند، زیرا نباید به یک گله ضعیف و نیمه‌جان آسیب برسانی.
دلیرانه مگشای سر پنجه بر ما
مگر خواب پنداشتستی شبان را
هوش مصنوعی: مراقب باش که به آسانی به ما نزدیک نشوی، مگر این که گمان کرده باشی شبان خوابش برده است.
در آن دیده کی خواب را راه باشد
که بیدار دارد نگاهش جهان را
هوش مصنوعی: در آن چشمی که بیدار است و به دنیا نگاه می‌کند، جایی برای خواب و غفلت وجود ندارد.
ندانی که چون شیر حق خشم گیرد
چه آرد به سر گرگ رو به‌نشان را
هوش مصنوعی: نمی‌دانی وقتی که حق مثل شیر خشمگین شود، چه بلایی بر سر گرگ می‌آورد که به سمت او می‌رود.
کند مرده ‌وارت به یک دم دو‌پاره
بجنباند ار دست قهرش بنان را
هوش مصنوعی: اگر مرده‌ای را به یک‌باره از جا کنده و دو نیم کند، اگر به خشمش دست برکشد، او را به حرکت در می‌آورد.
به یک کف هم از آب دریای قهرش
ز گالی کند اخگر اختران را
هوش مصنوعی: با یک کف از آب دریای خشم او، می‌تواند ستاره‌ها را به خاکستر تبدیل کند.
چرا از فلک نالم استغفر‌الله
چرا نور مزدور گردد دخان را
هوش مصنوعی: چرا باید از آسمان شکایت کنم، خدایا! چرا نور پاکی به دود آلوده شود؟
سرشکم اگر دست احسان گشاید
به صد آب شویم ز خجلت زبان را
هوش مصنوعی: اگر کسی با محبت و کمک دست یاری به سوی ما دراز کند، به اندازه‌ای شرمنده خواهیم شد که نمی‌توانیم به راحتی صحبت کنیم و خود را از عرق شرم پاک کنیم.
به خار و گل انجمن نیست کارم
که من دوستم صاحب گلستان را
هوش مصنوعی: من به گل و خار و زیبایی‌های ظاهری توجهی ندارم، زیرا علاقه‌ام به دوستی با کسی است که صاحب این گلستان است.
امام به حق مظهر نور مطلق
زمین را مدار و مدیر آسمان را
هوش مصنوعی: امام به حق همواره نشانه‌ای از نور روشن و الهی است و او همانند ستاره‌ای درخشان، محور زمین و راهبر آسمان‌ها به شمار می‌آید.
علی ولی ابر فیض الهی
که شاداب جان کرد جسم جهان را
هوش مصنوعی: علی مانند ابر رحمت الهی است که جان‌ها را سرزنده و شاداب کرده و به جهان زندگی می‌بخشد.
اگر دایه‌ای همچو لطفت نباشد
مر اطفال امکان بی‌خانمان را
هوش مصنوعی: اگر دایه‌ای به مهربانی تو نباشد، پس هیچ امکان ندارد که بچه‌ها بی‌خانمان بمانند.
که جنباند از بهر آرامش ما
شب و روز گهواره آسمان را
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده است که خداوند به طور مداوم و پیوسته، آسمان را به حرکت درمی‌آورد تا آرامش و آسایش ما را فراهم کند. به عبارتی دیگر، این حرکت آسمان مانند جنبش گهواره‌ای است که برای ایجاد آرامش در وجود ما انجام می‌شود.
پل از موج بندند بر روی دریا
به ملکی که بندی تو سد زمان را
هوش مصنوعی: موج‌ها بر روی دریا پل می‌زنند، و این پل به دنیایی وصل می‌شود که تو با قدرت خود زمان را متوقف کرده‌ای.
ز صبح قلم در سپهر ثنایت
که دایم محیط است کون و مکان را
هوش مصنوعی: از صبح، قلم به نوشتن در آسمان ستایش تو مشغول است، که همیشه تمام جهان و هستی را در بر گرفته است.
کند تازه هر دم طلوع آفتابی
چه خوش آفریدند این آسمان را
هوش مصنوعی: هر لحظه که خورشید طلوع می‌کند، تازگی و زیبایی خاصی ایجاد می‌کند. این آسمان به چه زیبایی خلق شده است!
زدوده توان ساخت خورشید هرگز
تو این معجز آموختی مر بنان را
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستی خورشید را از بین ببری، این معجزه را به بنان نیاموختی.
کس از کلک بی‌جان چگونه تواند
ثنای سر و سرور انس و جان را
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند با دست‌نوشته‌ای بی‌روح و بی‌جان، زیبایی و عظمت سرور و مولای روح و جان را توصیف کند.
هم از جوهر اول آید ثنایت
شناسد بلی کالبد قدر جان را
هوش مصنوعی: ثنایت (نیکی و ستایش تو) از جوهر اصلی و بنیادی تو سرچشمه می‌گیرد و به راستی، جسم و وجود تو همانند جان و روحش را درمی‌یابد.
ز طی زمان و مکان بود حرفی
به هم می‌نمودند مبهم نشان را
هوش مصنوعی: از گذر زمان و مکان، گفتگویی شکل می‌گیرد که به وضوح قابل مشاهده نیست و نشانه‌ای مبهم به جا می‌گذارد.
چو دلدل به جولان درآمد بیان کرد
ز نقش پی خویش طی مکان را
هوش مصنوعی: زمانی که دل عاشقانه به حرکت درآمد، شروع به بیان داستان خودش کرد و سیر و سلوک خود را در میان فضا و زمان توضیح داد.
زبان بر عدو چون سر‌آورد تیغت
مبرهن ادا کرد طی زمان را
هوش مصنوعی: زمانی که زبان تو بر دشمن برنده و تیز به مانند تیغی باشد، همه چیز را به وضوح بیان می‌کند.
چو امساک دریا و کان دید جودت
بفرمود پاس نظام جهان را
هوش مصنوعی: وقتی دریا از بخشش خود دست کشید و ثروت و بزرگی‌ات را مشاهده کرد، به تو دستور داد تا نظم جهان را پاسداری کنی.
که در چار‌سوی عناصر فروشند
جگر گوشه بحر و فرزند کان را
هوش مصنوعی: در اطراف عناصر، فرزندان و عزیزان دریا و منابع را به فروش می‌گذارند.
چه بحر و چه کان چون تو در بخشش آیی
تهی کیسه سازد ز مغز استخوان را
هوش مصنوعی: هر دریا و هر معدنی که سخاوت تو را ببیند، هیچ چیز برای بخشیدن کم ندارد و کیسه‌ی تهی از آن چیزی نخواهد داشت که از عمق وجودش به دیگران بدهد.
مهین پادشاها وکیل الها
چه گویم که رایت نداند مر آن را
هوش مصنوعی: ای مهین پادشاه، وکیل و نماینده الهی، چه بگویم در مورد رایت و فرمانروایی‌ات که خود آن را نمی‌شناسد و درک نمی‌کند؟
ولی ز ابجد لفظ تقریر معنی
شد آیین دبستان امکانیان را
هوش مصنوعی: اما از حروف الفبا و واژه‌ها، مفهوم بیان شده و روش‌های آموزشی افرادی که در زمینه امکان‌سنجی فعالیت می‌کنند، شکل می‌گیرد.
در آن روز کز دست قهر آفرینش
زند بر زمین شیشه آسمان را
هوش مصنوعی: در آن روزی که به خاطر غضب خالق، شیشه آسمان بر زمین می‌افتد و می‌شکند.
نفوس از علایق مجرد نشینند
در آیینه بینند تمثال جان را
هوش مصنوعی: انسان‌ها باید از وابستگی‌ها و تعلقات دنیوی فاصله بگیرند تا بتوانند در انعکاس آینه، تجلی واقعی نفس خود را مشاهده کنند.
تو دستم بگیری به دستی که کندی
سبک جان‌تر از کاه کوه گران را
هوش مصنوعی: اگر تو دستم را بگیری، درحالی‌که دستت برای من سبکتر از کاه است، می‌توانم کوه سنگینی را جابجا کنم.
به دستی که شیرازه تازه بستی
ورقهای فرسوده آسمان را
هوش مصنوعی: با دستی که نظم و ترتیب تازه‌ای به دنیا داده‌ای، صفحاتی کهنه و فرسوده آسمان را اصلاح کن.
سبک جان فشانند اطفال امکان
که بر دیده بندند خواب گران را
هوش مصنوعی: کودکان ممکن است با آزادی و بی‌خیالی، جان خود را به راحتی بگذارند، زیرا خواب سنگین بزرگ‌ترها را بخوبی می‌پوشانند.
ز دستی که دارد ز نور ولایت
چو یک نقطه بر روی ناخن جهان را
هوش مصنوعی: اگر دستی که نماد نور و هدایت است، فقط یک نقطه بر روی ناخن باشد، می‌تواند جهانی بزرگ و وسیع را تحت تأثیر قرار دهد.
سیه‌نامه‌ام را کرم کن قبولی
که غیرت کند داغ زلف بتان را
هوش مصنوعی: خواسته‌ام این است که در دل عشقم، به خاطر زیبایی موهای معشوق، احساس غیرت و حساسیت ایجاد شود و این احساس در من بیدار گردد.
دعای دگر جوش زد از زبانم
که فرض‌ست آمین آن هر زبان را
هوش مصنوعی: در دل دعا و خواسته‌ای جدید در ذهنم شکل گرفته که فراموش نکنیم بر هر زبانی که دعا می‌خوانیم، جمله "آمین" بخشی از آن دعاست.
چو مازندران ملک تست ای خداوند
نگه دار دهقان مازندران را
هوش مصنوعی: ای خداوند، تو مالک مازندران هستی، پس نگهبان دهقانان مازندران باش.
نگه‌دارش از بد که کلب در تست
مرین پادشاه سلیمان مکان را
هوش مصنوعی: او را از بدی‌ها حفظ کن، زیرا در زیر سایه‌ساری که به آنجا پادشاه سلیمان می‌رسد، قرار دارد.
کریمان چو خوان کرم گسترانند
نوازند اول سگ آستان را
هوش مصنوعی: بخشندگان بزرگ، وقتی سفره کرم را پهن می‌کنند، ابتدا به خدمتگزاران خود محبت و لطف می‌کنند.
تو خود میزبان جهان کردی او را
نگه دار چون میهمان میزبان را
هوش مصنوعی: تو خود باعث شدی که جهان به وجود بیاید، حالا این جهان را مثل میهمانی که به خانه‌ات آمده، مراقبت کن.
کرامت کنش امتداد زمانی
که بوسد کف پای صاحب زمان را
هوش مصنوعی: لطفاً با مهربانی و بزرگواری، زمانی را رقم بزن که بوسه‌ای بر پای ولی عصر نثار گردد.
پس آنگه به تاج شهادت سرش را
سرافراز کن تا بگیرد جهان را
هوش مصنوعی: سپس سرش را با نائل شدن به مقام شهادت بالا و سرفراز کن تا عالم را به دست آورد.
بس‌ست اینقدر بو‌الفضولی فصیحی
به راه دگر پیچ ازین ره عنان را
هوش مصنوعی: کافی است که در جستجوی کلمات زیبا و فصیح پرهیز کنی و از این مسیر منحرف نشوی.
تو آن نیستی کز پی صید معنی
کنی زه ز تار عنا‌کب کمان را
هوش مصنوعی: تو کسی نیستی که به دنبال شکار معنا بروی، همچنان که نمی‌توان از تار عذاب‌ها کمان را ساخت.
چو خورشید هر صبح از هرزه‌رایی
گشایی پی خود فروشی دکان را
هوش مصنوعی: هر صبح مانند خورشید، از بیهودگی و بی‌فکری خود فاصله بگیر و با فروش جان و دل، کسب و کار خود را رونق بده.
ترا همتی هست از دولت عشق
که صد ره به از سود‌خواهی زیان را
هوش مصنوعی: تو اراده‌ای از عشق داری که بهتر از هزار راه نفع‌طلبی، در ضرر است.
نه جولاهه‌ای چون حریفان دیگر
که بافی به هم تار و پود بیان را
هوش مصنوعی: من مانند دیگر رقبای خود نیستم که تنها به دوختن و بافتن کلمات مشغول باشند؛ من به دنبال عمق و معنا هستم.
ز غیب آمد این خلعت از بهر طبعت
که فخرست صد دوده و دودمان را
هوش مصنوعی: این لباس از عالم غیب برای تو آمده است که نماد افتخار و بزرگی بسیاری از خانواده‌ها و نسل‌هاست.
ازین کاروان معانی که آمد
ز مصر خرد سکه کن نقد جان را
هوش مصنوعی: از این گروه از معانی که از مصر (منبع حکمت) آمده، باید به جان خود ارزش و معنا ببخشیم و آن را درک کنیم.
غنیمت شمر مشتری شو که نبود
متاعی بجز یوسف این کاروان را
هوش مصنوعی: فرصت را غنیمت بشمار و از یوسف بهره‌مند شو، زیرا این کاروان هیچ کالایی جز او ندارد.
بجز نعت مولی مرا مطلبی نیست
خدا‌یا تو توفیق ده این زبان را
هوش مصنوعی: جز توصیف خداوند، من هیچ چیز دیگری برای گفتن ندارم. خدایا، به من توفیق بده تا بتوانم این زبان را به خوبی به کار ببرم.
کز انفاس قدسی‌نژادان علوی
پذیرد شب و روز این ارمغان را
هوش مصنوعی: به خاطر سخنانی که از جان‌های پاک و مقدس افراد اهل بیت به ما می‌رسد، این هدیه را شب و روز دریافت می‌کنیم.
پس آنگه نثار ثنایش نماید
به شرطی که بر سر نهد نقد جان را
هوش مصنوعی: سپس او به پاس ستایش او جان خود را به عنوان قربانی بخشی می‌کند، به شرطی که با تمام وجودش آن را فدای عشق کند.