گنجور

شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد
حبّذا باد شمال و خرّما بوی بهار
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار
تابر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر فرو کرد از چنار
باغ بوقلمون لباس و راغ بوقلمون نمای
آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار
راست پنداری که خلعت های رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهر
خیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
سبزه ها با بانگ رود مطربان چرب دست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان می گسار
هر کجا خیمه ست خفته عاشقی با دوست مست
هر کجا سبزه ست شادان یاری از دیدار یار
عاشقان بوس و کنار و نیکوان نازو عتاب
مطربان رود و سرود و می کشان خواب و خمار
روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران
روی صحرا ساده چو دریای ناپیدا کنار
اندر آن دریا سماری وان سماری جانور
وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار
هر کجا کهسار باشد آن سماری کوه بر
هر کجا خورشید باشد آن ستاره سایه دار
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش
نادره باشد سماری که بر و صحرا گذار
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار
بر کشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد
گرم چون طبع جوان و زرد چون زرعیار
داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ
هر یکی چون نار دانه گشته اندر زیر نار
ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر
با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار
همچو زلف نیکوان خرد ساله تا بخورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار
کوه کوبان را یگان اندر کشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار
گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق
از کمند شهریار شهر گیر شهردار
هرکه را اندر کمندشصت بازی در فکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار
هر چه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زایران را با فسار
فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان
شادمان و شادخوار و کامران و کامکار
روز یک نیمه ،کمند و مرکبان تیز تک
نیم دیگر مطربان و باده نوشین گوار
زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت
رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده
یوز را صید غزال و باز را مرغ شکار
این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست
نامه شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیر شرزه زینهار
کارزاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سربسر کاریز خون گشت آن مصاف کارزار
مرغزاری کاندر و یک ره گذر باشد ترا
چشمه حیوان شودهر چشمه یی زان مرغزار
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر بر افتد سایه شمشیر تو بر کوکنار
گر نسیم جود تو بر روی دریا بر وزد
آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار
ور سموم خشم تو بر ابر و باران در فتد
از تف آن ابر آتش گردد و باران شرار
ور خیال تیغ تو اندر بیابان بگذرد
از بیابان تابه حشر الماس برخیزد غبار
چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری
هر بنایی زان زمین گردد بنای افتخار
تیغ و جام و باز و تخت از تو بزرگی یافتند
روز رزم و روز بزم و روز صید و روز بار
روز میدان گر ترا نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار
گرد کردن زر و سیم اندر خزینه نزد تو
نا پسندیده تر از خون قنینه است و قمار
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم وبزم
شانزده چیزست بهره، وقت کام و وقت کار
نام وننگ و فخر و عار و عز وذل و نوش وزهر
شادی و غم، سعد و نحس و تاج و بند و تخت و دار
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار
کردگار از ملک گیتی بی نیازست ای ملک
ملک تو بود اندرین گیتی مراد کردگار
گر نه از بهر عدوی تو ببایستی همی
فخر تو از روی گیتی برگرفتی نام عار
ور بخواهی بر کنی ازبن سزا باشد عدو
اختیار از تست چونان کن که خواهی اختیار
شاعران را تو زجدان یادگاری، زین قبل
هر که بیتی شعر گوید نزد تو یابد قرار
تا طرازنده مدیح تو دقیقی درگذشت
ز آفرین تو دل آکنده چنان کز دانه نار
تا بوقت این زمانه مرو را مدت نماند
زین سبب چون بنگری امروزتا روز شمار
هر نباتی کز سر گور دقیقی بر دمد
گر بپرسی ز آفرین تو سخن گوید هزار
تا نگردد باد خاک و ماه مهر و روز و شب
تا نگردد سنگ موم و سیم زر و لاله خار
تا کواکب را همی فارغ نبیند کس زسیر
تا طبایع را همی افزون نیابنداز چهار
بر همه شادی تو بادی شاد خوارو شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران و کامکار
بزم تو از ساقیان سرو قد چون بوستان
قصر تو از لعبتان قند لب چون قندهار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای به رنگ نیل روی دشت پوش می‌نهد، کوه‌ها با رنگ‌های هفت‌گانه مانند پارچه پرنیان زینت می‌یابند.
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
هوش مصنوعی: زمین مانند ناف آهو، عطر و زیبایی به وجود می‌آورد، و بید مانند پر طوطی، انبوهی از برگ‌ها را به خود می‌گیرد.
دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد
حبّذا باد شمال و خرّما بوی بهار
هوش مصنوعی: شب گذشته در نیمه شب، بادی آمد که بوی بهار را به همراه داشت. چه بادی خوب و خوشایند، بادی از سمت شمال که عطر خرما و بوی بهار را با خود آورده بود.
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان ساده دارد در کنار
هوش مصنوعی: باد همچون مشکی که عطرش در آستین پنهان شده، به آرامی در باغ می‌وزد. گویی در کنار این باغ، دختران بی‌غش و ساده‌ای مشغول بازی هستند.
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار
هوش مصنوعی: درخت ارغوانی که زیبایی خاصی دارد، در کنار گل نسترن، گوشواره‌ای از لؤلؤ (مروارید) را به زیبایی در خود دارد.
تابر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر فرو کرد از چنار
هوش مصنوعی: درخت چنار با دست‌های مردم، میوه‌های قرمز رنگی را که روی شاخه‌های گل قرار داشتند، به بیرون آورد.
باغ بوقلمون لباس و راغ بوقلمون نمای
آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار
هوش مصنوعی: باغ بوقلمون لباس زیبا و رنگارنگی دارد و نمای آن مانند آب درخشان مروارید و ابرها همچون مرواریدهای باران است.
راست پنداری که خلعت های رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
هوش مصنوعی: درست تصور کن که باغ‌های پر از رنگ و زیبایی، از گرمای مهر و محبت پادشاه، لباس‌های رنگارنگ و زیبا دریافت کرده‌اند.
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار
هوش مصنوعی: محل زندگی پادشاه اکنون به قدری شاداب و زیبا شده بود که زمانه از نیکویی و زیبایی آن حیران و متعجب مانده بود.
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهر
خیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
هوش مصنوعی: در این تصویر، تنوع و فراوانی سبزه‌ها به نمایش گذاشته شده است، به گونه‌ای که هر سبزه، سبزه‌ای دیگر را در خود جای داده است. همچنین، این حالت را می‌توان به آسمان تشبیه کرد که در دل آن نیز آسمانی دیگر وجود دارد. به همین ترتیب، وقتی به خیمه‌ها نگاه می‌کنی، می‌بینی که درون هر خیمه، خیمه‌ی دیگری قرار دارد، مانند حصارهایی که به دور یکدیگر کشیده شده‌اند. این بیان به توهم و زیبایی لایه‌های مختلف در طبیعت و فضای اطراف اشاره دارد.
سبزه ها با بانگ رود مطربان چرب دست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان می گسار
هوش مصنوعی: سبزه‌ها با صدای ساز و آواز رودخانه به رقص درآمده‌اند و خیمه‌ها به همراه صدای می‌نوشی ساقی‌ها به جشن و سرور مشغول‌اند.
هر کجا خیمه ست خفته عاشقی با دوست مست
هر کجا سبزه ست شادان یاری از دیدار یار
هوش مصنوعی: هر جا که خیمه برپا باشد، عاشقی در کنار دوستش در خواب است و هر جا که سبزه و چمنی باشد، یاران از دیدن یکدیگر خوشحال و شادمان‌اند.
عاشقان بوس و کنار و نیکوان نازو عتاب
مطربان رود و سرود و می کشان خواب و خمار
هوش مصنوعی: عاشقان به بوسه و نوازش و زیبایی‌های دل‌ربا می‌پردازند. در کنار آن، مطربان با موسیقی و آواز خوش، حالتی شاداب و مست‌کننده را به وجود می‌آورند که در آن غفلتی از دنیا و خواب و سرمستی حکم‌فرماست.
روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران
روی صحرا ساده چو دریای ناپیدا کنار
هوش مصنوعی: بر روی هامون سبز، مانند آسمان بی‌کران، دشت به سادگی همچون دریای نامرئی کشیده شده است.
اندر آن دریا سماری وان سماری جانور
وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار
هوش مصنوعی: در آن دریا، مخلوقی وجود دارد و همان مخلوق، جانور خاصی است و در آن آسمان، ستاره‌ای می‌درخشد که آن ستاره بی‌نظیر است.
هر کجا کهسار باشد آن سماری کوه بر
هر کجا خورشید باشد آن ستاره سایه دار
هوش مصنوعی: هر جایی که درختان و جنگل وجود داشته باشند، در آنجا کوهی بر افراشته است. و هر جایی که نور خورشید می‌تابد، ستاره‌ای وجود دارد که سایه می‌افکند.
معجزه باشد ستاره ساکن و خورشید پوش
نادره باشد سماری که بر و صحرا گذار
هوش مصنوعی: همچون معجزه‌ای است که ستاره‌ای در آسمان ثابت و خورشید در پوشش خود دیده شود. وجود سماری که بر دشت‌ها و صحراها بگذرد، حاکی از چیزهای نادر و شگفت‌انگیز است.
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار
هوش مصنوعی: در ورودی کاخ پادشاهی که خوشبخت و پیروز است، داغی مثل آتش برپا شده است که به روشنی خورشید می‌درخشد.
بر کشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد
گرم چون طبع جوان و زرد چون زرعیار
هوش مصنوعی: آتشی به وجود آمده که مانند پارچه طلایی و زرد رنگ درخشان است، و به اندازه‌ی طبع جوان و سرزنده، گرم و زرد دیده می‌شود.
داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ
هر یکی چون نار دانه گشته اندر زیر نار
هوش مصنوعی: زخم‌ها مانند شاخ‌های یاقوتی هستند که هر کدام به‌صورت دانه‌های آتشین در زیر حرارت قرار گرفته‌اند.
ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: سواره‌گان به خواب شکست‌های نادیده فرورفته‌اند و در میدان نبرد، از یک سواره به سواره دیگر می‌رسند، بدون اینکه زخمی شده باشند و بی‌وقفه ادامه می‌دهند.
خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر
با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار
هوش مصنوعی: خسرو با شکوه و خوش چهره بر آب دریا حرکت می‌کند و در دستش کمندی به شکل شصت خم دارد، همچون اسفندیار.
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار
هوش مصنوعی: اژدها به شکل پیچیده‌ای در دستان رادش گرفتار است، مانند کمند که در دست موسی است و به صورت مار درآمده است.
همچو زلف نیکوان خرد ساله تا بخورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار
هوش مصنوعی: زلف‌های زیبا و نرمند که به راحتی در حال تغییر هستند، مانند دوستی‌های قدیمی و محکم که با گذر زمان ثابت و پایدار باقی می‌مانند.
کوه کوبان را یگان اندر کشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار
هوش مصنوعی: کوه‌ها در هم کوبیده شده‌اند و زیر فشار نیروهای عظیم به هم فشرده شده‌اند، در حالی که بادهای قوی نیز بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند و باعث می‌شوند که چهره‌ی طبیعی آن‌ها تغییر کند.
گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق
از کمند شهریار شهر گیر شهردار
هوش مصنوعی: هر کسی که به نوعی در میدان قدرت و رهبری قرار دارد، به مثابه یک طوق بر گردن مرکب خود، باید تحت نظارت و کنترل بزرگ‌مردان و رهبران شهر باشد.
هرکه را اندر کمندشصت بازی در فکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام عشق گرفتار شود، نشانی از عشق بر چهره و شانه‌اش باقی می‌ماند.
هر چه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زایران را با فسار
هوش مصنوعی: هر چیزی که از یک سمت به دل می‌نشیند یا احساسات را تحت فشار قرار می‌دهد، از سمت دیگر به عنوان هدیه‌ای ارزشمند به شاعران و زائران منتقل می‌شود. به این معنا که تجربه‌های سخت و دردناک می‌تواند به زیبایی‌های هنری و روحانی تبدیل شود.
فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان
شادمان و شادخوار و کامران و کامکار
هوش مصنوعی: شکوه و افتخار دولت بوالمظفر شاه با کسانی که به او پیوسته‌اند، در حال شادی و خوشحالی و موفقیت است.
روز یک نیمه ،کمند و مرکبان تیز تک
نیم دیگر مطربان و باده نوشین گوار
هوش مصنوعی: در روزهایی که نیمه‌ای از آن به کار و تلاش می‌گذرد و سرعت عمل بالاست، نیمه دیگر به شادی و لذت از موسیقی و نوشیدنی‌های خوشمزه اختصاص دارد.
زیرها چون بیدلان مبتلی نالنده سخت
رودها چون عاشقان تنگدل گرینده زار
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که افرادی که در سختی و مشکلات هستند مانند درختان بید که به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند، ناله و فریاد می‌کنند. همچنین رودها به مانند عاشقان دل‌شکسته، با احساس و اندوهی عمیق، جاری می‌شوند.
خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده
یوز را صید غزال و باز را مرغ شکار
هوش مصنوعی: خسرو در چادر نشسته و اطراف او کسانی گرد آمده‌اند که یوز را به شکار غزال و باز را برای شکار پرندگان به دست دارند.
این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست
نامه شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار
هوش مصنوعی: این چنین ضیافت و مهمانی که برپا شده، برای کدام یک از شاهان مناسب است؟ نامه‌ها و نوشته‌های پادشاهان و کتاب‌های قدیمی را بیاور تا بخوانیم و بررسی کنیم.
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیر شرزه زینهار
هوش مصنوعی: ای شاهی که جهان را زیبایی می‌بخشی، در روز جنگ به کمک تو نیاز دارم تا از اسب‌های در هم ریخته و شیرهای وحشی در امان بمانم.
کارزاری کاندر او شمشیر تو جنبنده گشت
سربسر کاریز خون گشت آن مصاف کارزار
هوش مصنوعی: در میدان نبردی که تو با شمشیرت به حرکت درآمدی، خون به طور کامل در آن جنگ ریخته شد و آن نبرد به شدت دگرگون شد.
مرغزاری کاندر و یک ره گذر باشد ترا
چشمه حیوان شودهر چشمه یی زان مرغزار
هوش مصنوعی: در جایی که پر از زیبایی و طراوت است، هر مسافری می‌تواند به خوبی زندگی و نشاط را تجربه کند. این مکان به گونه‌ای است که هر چشمه‌ای می‌تواند نشانه‌ای از حیات و شادابی باشد.
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر بر افتد سایه شمشیر تو بر کوکنار
هوش مصنوعی: وقتی سایه‌ی شمشیر تو بر روی کوکنار بیفتد، آن‌قدر دچار ترس و هراس می‌شود که دیگر قادر به ارائه داروی خواب آور نخواهد بود.
گر نسیم جود تو بر روی دریا بر وزد
آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار
هوش مصنوعی: اگر نسیم بخشش تو بر دریا بوزد، آفتاب از سطح آب دریا طلا تولید می‌کند و بخار برمی‌خیزد.
ور سموم خشم تو بر ابر و باران در فتد
از تف آن ابر آتش گردد و باران شرار
هوش مصنوعی: اگر خشم تو مانند هوای داغ بر بادها و باران‌ها بوزد، آن زمان بخار این ابر به آتش تبدیل خواهد شد و باران، شعله‌های آتش را به وجود می‌آورد.
ور خیال تیغ تو اندر بیابان بگذرد
از بیابان تابه حشر الماس برخیزد غبار
هوش مصنوعی: اگر تصور تیر تو از بیابان بگذرد، حتی در روز قیامت نیز غبارش به الماس تبدیل خواهد شد.
چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری
هر بنایی زان زمین گردد بنای افتخار
هوش مصنوعی: وقتی تو برای دیدن و تماشا بر روی زمین قدم می‌زنی، هر سازه و بنایی که در آن جا وجود دارد، نشانی از افتخار و عظمتی است که از آن زمین برمی‌خیزد.
تیغ و جام و باز و تخت از تو بزرگی یافتند
روز رزم و روز بزم و روز صید و روز بار
هوش مصنوعی: قدرت و شکوه تو باعث شد که شمشیر، جام، باز و تخت به بزرگی شناخته شوند؛ در روزهای جنگ و جشن، شکار و باران.
روز میدان گر ترا نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار
هوش مصنوعی: اگر روز میدان، نقاش چین تو را ببیند که در حال جنگی، او به تماشای تو می‌ماند و با شگفتی تصویری از تو به عنوان یک شیر می‌کشد و جایی از سواران را ترسیم می‌کند.
گرد کردن زر و سیم اندر خزینه نزد تو
نا پسندیده تر از خون قنینه است و قمار
هوش مصنوعی: جمع کردن طلا و نقره در خزانه نزد تو از خون حرام و قمار هم بدتر است.
دوستان و دشمنان را از تو روز رزم وبزم
شانزده چیزست بهره، وقت کام و وقت کار
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنان هر کدام در زمان جنگ و شادی شان، شانزده خصیصه را از تو می‌گیرند، که شامل لحظات شیرین و زمان‌های سخت است.
نام وننگ و فخر و عار و عز وذل و نوش وزهر
شادی و غم، سعد و نحس و تاج و بند و تخت و دار
هوش مصنوعی: این جمله به مجموعه‌ای از احساسات، ویژگی‌ها و شرایط گوناگون زندگی اشاره دارد. نام و ننگ به موضوعاتی مانند شهرت و بدنامی اشاره می‌کند. فخر و عار به احساس افتخار و شرم مربوط می‌شود. عزت و ذلت به مقام و موقعیت اجتماعی اشاره دارد. نوش و زهر به خوشی و ناخوشی تعبیر می‌شود. شادی و غم، سعد و نحس به لذت و بدبختی که در زندگی تجربه می‌کنیم اشاره دارد. در نهایت، تاج و بند و تخت و دار به قدرت، سلطنت و حکومت اشاره دارد. این عبارت به تنوع تجربیات انسانی و پیچیدگی‌های زندگی اشاره می‌کند.
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار
هوش مصنوعی: خورشید همچون شمشیر طلایی، برای تو تابش می‌فرستد، مانند اینکه شمشیر علی از آسمان نازل شده است.
کردگار از ملک گیتی بی نیازست ای ملک
ملک تو بود اندرین گیتی مراد کردگار
هوش مصنوعی: خداوند از دنیا و زندگی مادی نیاز ندارد، ای پادشاه! بر اساس اراده‌ی خداوند، تو تنها در این دنیا حکم‌فرما هستی.
گر نه از بهر عدوی تو ببایستی همی
فخر تو از روی گیتی برگرفتی نام عار
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دشمنی تو نبود، باید از روی زمین به خاطر شرف و افتخارت نام نیکو و بزرگی را برداشت می‌کردی.
ور بخواهی بر کنی ازبن سزا باشد عدو
اختیار از تست چونان کن که خواهی اختیار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از ریشه (دشمنی) را قطع کنی، این حق توست. دشمن برگزیده توست، پس مطابق خواسته‌ات عمل کن.
شاعران را تو زجدان یادگاری، زین قبل
هر که بیتی شعر گوید نزد تو یابد قرار
هوش مصنوعی: شاعران از جد خود یادگاری دارند، از این رو هر کسی که شعری بگوید، در نزد تو آرامش و قرار می‌یابد.
تا طرازنده مدیح تو دقیقی درگذشت
ز آفرین تو دل آکنده چنان کز دانه نار
هوش مصنوعی: تا زمانی که ستایشگر تو، دقیق و با هنر، از دنیا رفته، دل من از عشق و محبت به تو پر شده، مثل دانه‌ای که از درخت انار می‌ریزد.
تا بوقت این زمانه مرو را مدت نماند
زین سبب چون بنگری امروزتا روز شمار
هوش مصنوعی: به این معناست که در زمانه‌ی کنونی، زمان زیادی برای ماندن نیست و باید امروز را بررسی کنی تا ببینی چه گذشته‌ای داشته‌ای.
هر نباتی کز سر گور دقیقی بر دمد
گر بپرسی ز آفرین تو سخن گوید هزار
هوش مصنوعی: هر گیاهی که از خاک بیرون می‌آید، اگر از آن بپرسی، هزاران حرف از آفرینش و خلقت برایت می‌گوید.
تا نگردد باد خاک و ماه مهر و روز و شب
تا نگردد سنگ موم و سیم زر و لاله خار
هوش مصنوعی: باد و زمان نمی‌تواند چیزهایی را که ثابت و پایدارند، تغییر دهد. همچنین، سختی و مقاومت در برابر ناملایمات وجود دارد که هیچگاه دستخوش تغییر نمی‌شوند.
تا کواکب را همی فارغ نبیند کس زسیر
تا طبایع را همی افزون نیابنداز چهار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از حرکت و تغییرات ستاره‌ها غافل بماند، تا زمانی که طبیعت‌ها به طور مکرر به هم پیوند نخورند و از همدیگر تاثیر نگیرند.
بر همه شادی تو بادی شاد خوارو شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران و کامکار
هوش مصنوعی: به همه شادی‌های تو باد خوشی و شادابی بوزد و بر تمامی کامیابی‌هایت، باد کامیابی و موفقیت بوزد.
بزم تو از ساقیان سرو قد چون بوستان
قصر تو از لعبتان قند لب چون قندهار
هوش مصنوعی: در محفل تو، مانند باغی پر از درختان سرو قد بلند، از زیبارویان سرو، دیوانه و شاداب هستم و کاخ تو نیز مثل قندانی از ناز و شیرینی لب‌های زیبا، جلوه‌گر است.

خوانش ها

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار به خوانش حامد بوطیقا

حاشیه ها

1389/03/09 13:06
ویدا

تشبیهات و توصیفات آنقدر خیال انگیز و تر وتازه و با شکوه است که انسان را تا مرحله لمس و حس کامل طبیعت پیش می برد. آیا این اشعار نشان می دهد که افکار مردم آن زمانه اینچنین لطیف و زلال بوده است چون حتما آن پادشاه خوش گذران هم با درک زیبایی این کلمات به شاعر صله میداده است.

1389/08/31 16:10
سپیده

این شعر را این شاعر توانا بدون دیدن ان داغگاه سروده. فرخی این شاعر توانا در توصیف طبیعت به دربار امیر چغانی می‌رود تا از فرط تنگدستی به ان دربار پناه ببرد. امیر در داغگاه است و در دربار حضور ندارد.فرخی قصیده معروف: با کاروان حله برفتم به سیستان.... را به وزیر تقدیم می‌کند. وزیر که باور ندارد این شعر از خود فرخی باشد به او دستور می‌دهد یک شبه قصیده ای مدحی در وصف داغگاه بسرایید که حاصل تراوش طبع وی این قصیده بی نظیر است.

1389/08/31 16:10
سپیده

این شعر را این شاعر توانا بدون دیدن ان داغگاه سروده. فرخی این شاعر توانا در توصیف طبیعت به دربار امیر چغانی می‌رود تا از فرط تنگدستی به ان دربار پناه ببرد. امیر در داغگاه است و در دربار حضور ندارد.فرخی قصیده معروف: با کاروان حله برفتم به سیستان…. را به وزیر تقدیم می‌کند. وزیر که باور ندارد این شعر از خود فرخی باشد به او دستور می‌دهد یک شبه قصیده ای مدحی در وصف داغگاه بسرایید که حاصل تراوش طبع وی این قصیده بی نظیر است.

1392/04/15 13:07
deargoli deargoli@gmail.com

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
توصیف زیبایی است از طبیعت و آسمان از شاعر شوریده ی سیستانی
هر بیتش انسان را به طبیعت ناب بر می گرداند
به راستی که در اوج وقار و زیبایی سروده شده است روانش شاد

1392/04/15 14:07
امین کیخا

بیت اخر عجب حکایت شگفتی دارد !

1392/07/20 14:10
عشرت

این شعر نمونۀ کامل سبک خراسانیست. تشبیهات محسوس به محسوس، روحیۀ شاد، برون گرایی، اغراق و...
نکتۀ لغوی بحث انگیز این شعر کلمۀ "ساده" است. آنجا که میگوید "لعبتان ساده" لعبت که عروسک و زیبارو معنی مشخصی است، اما ساده؛ یکی می توان به معنی بدون آرایش گرفت، دیگر به معنی زیبارویی که هنوز موی بر رخسارش نروییده و یکی هم به معنی ایستاده. چنانچه معین ساده را مخفف ایستاده هم معنی کرده است.

1404/01/22 19:03
برمک

 بنواژ   ایستاده  ست است و ست  در پارسی به سات  نیزگشته  که انرا ساد نیز گویند و. ساد و ساده و سیده  بچم ایستاده . راست و حالت  است ساده خود از همین ریشه است یعنی  هموار  و بی پست و بلندی
نشستن نیز از همین ریشه است  بنواژ ست ریشه بسیاری از واژگان است چون استوان(استخوان)استوار استان (ستان که  هندستان و زین دست  میاید ) استاخ بستاخ گستاخ (واژی به چم اعتماد و اطمینان است)

استاد و اوستاگ . ستاغ(کره اسب پس از ایستادنش تا مرگش) ستاغ (=استا) =سترون  گرا که ایستاده است از زایش (کمانم استر نیز از همین ست باشد ز  افزوده    صرفی ست  ) .
 
ستاد و ستند  بچم پایگاه و مرکز و استوارگر هرچه باشد و ستند به چم ایستادن نیز است  و برابر با استند انگلیسی است

1392/07/20 14:10
عشرت

کمند شصت بازی به معنی کمندیست که به اندازۀ شصت دست باز(شصت متر) طول دارد. در قدیم برای متر کردن دستانشان را کامل باز میکردند و تقریباً یک متر میشد. البته اگر معنی دیگری هم کسی یافته بنویسد بهره مند شویم.
کمند شصت خم هم به معنی کمندیست که شصت دفعه تا می شده است. در کل تمام این ترکیبها برای نشان دادن قدرت صاحب کمند است.

1404/01/22 19:03
برمک

گمانم باز  جز اینکه فرمودید  گشته گز هم باشد (در پارسی گ/ب  بسیار بهم گردد) و گز   و سج ( سنج) هر دو از یک ریشه است

1392/07/20 15:10
عشرت

در بیتی که شانزده چیز را ذکر کرده و سپس برمیشمارد صنعت ایضاح بعد ابهام به کار رفته است.
صنعت استعاره هم خصوصاً در ابیات قبل از تخلص بسیار است.

1393/10/08 17:01
رفیق فردوسی

در واپسین تحقیق دکتر امیدسالار در مقاله ی
پیشنهادی در تصحیح بیت آغازین قصیدة داغگاه فرخی
بیت نخست را چنین تصحیح کرده اند
تا پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار

1396/12/24 17:02
پریسا

( هرکه را ) اندر کمند شصت بازی درفکند

1398/06/31 20:08
a.p

در بیت آغازین پرند پارچه ای بوده از ابریشم و تک رنگ بوده و پرنیان نیز پارچه ای ابریشمین ولی رنگ رنگ بوده

1398/07/09 20:10
a.p

اندر احوال این چکامه نظامی عروضی حکایتی آورده در کتاب خود(چهار مقاله) که خواندن آن خالی از لطف نیست
فرّخی «برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه … و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود و نُزلی راست می‌کرد تا در پی امیر بَرَد. فرّخی به نزدیک او رفت و او را قصیده‌ای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست. شعر فرّخی را شعری دید عذب و تر، خوش و استادانه. فرّخی را سگزیی دید بی‌اندام. جبّه‌ای پیش‌وپس‌چاک پوشیده. دستاری بزرگ، سگزی‌وار، در سر؛ و پای و کفش، بس ناخوش؛ و شعری در آسمان هفتم. هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود. بر سبیل امتحان گفت: «امیر به داغگاه است و من می‌روم پیش او و تو را با خودم ببرم به داغگاه، که داغگاه عظیم خوش جایی است. جهانی در جهانی سبزه بینی، پرخیمه‌وچراغ چون ستاره… قصیده‌ای گو لایق وقت و وصف داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم.» فرّخی آن شب برفت و قصیده‌ای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار/ پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار… چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود، جملهٔ کارها فروگذاشت و فرّخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتاب‌زرد پیش امیر آمد و گفت: «ای خداوند! تو را شاعری آورده‌ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است» و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرّخی را بار داد. چون درآمد، خدمت کرد. امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید، و چون شراب دوری چند درگذشت، فرّخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که: با کاروان حله برفتم ز سیستان… چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی. از این قصیده بسیار شگفتی‌ها نمود. عمید اسعد گفت: «ای خداوند باش تا بهتر بینی.» پس فرّخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر. پس برخاست و آن قصیدهٔ داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد. پس در آن حیرت روی به فرّخی آورد و گفت: «هزار سر کُرّه آوردند همه روی‌سپید، و چهاردست‌وپای‌سپید، خَتلی راه تو راست. تو مردی سگزی و عیّاری. چندانکه بتوانی گرفت برگیر. مال تو باشد.» فرّخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده. بیرون آمد و زود دستار از سر فروگرفت. خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت برد، بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت. آخرالآمر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کُرّگان در آن رباط شدند. فرّخی به‌غایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی. کُرّگان را بشمردند، چهل‌ودو بود. رفتند و احوال به امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتی‌ها نمود و گفت: «مردی مقبل است. کار او بالا گیرد. او را و کُرّگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید.» مثال پادشاه را امتثال کردند. دیگر روز به طلوع آفتاب فرّخی برخاست، و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده. بار داد و فرّخی را بنواخت و آن کُرّگان را به کسان او سپردند، و فرّخی را اسب با ساختِ خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامهٔ پوشیدنی و گستردنی، و کار فرّخی در خدمت او عالی شد و تجملّی تمام بساخت.

1399/03/22 15:05
اشکان

با سلام
در مصرع {کوکنار از بس فزع داوری بیخوابی شود} داروی یا داوری نوشته شده است.

1400/09/21 14:12
جهن یزداد

دیوانه کننده است این سروه جاودانه سخنگوی سیستان  -  شرزه زینها ر-  گردون ناپیدا کران دریای ناپیدا کنار

1401/07/09 23:10
صابر قنبری

در بیت ۲۲ 

با کمند شصت خم در درشت چون اسفندیار... 

درشت احتمالا اشتباه تایپ شده و درست آن  دست  است.

با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار

1404/01/22 19:03
برمک

این بیت را بی انکه پس از ان بنگرم خواندم دیدم صحرا بیخود است چرا که گفته روی هامون سبز است چگونه دوباره میگوید روی ان ساده است و ساده بودن روی هامون یا صحرا یعنی بی  گیاه بودن ان  پس گفتم بیگمان  جای  صحرا  گردون بوده و نمیتواند  صحرا باشد  بویژه که در لخت نخست نیز گفته گردون ناپیدا کران و فرخی اینگونه بسیار میگوید   سپس بیت پسین را خواندم دیدم  سخنم  استوار است  چرا که گفته  اندر ان گردون .  فرخی دارد  هامون  سبز و اسمان بی ابر  را میگوید . انرا با گردون مینویسم  تا دوباره نویسی نکنم  بنگریم

روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران

روی  گردون ساده چو دریای ناپیدا کنار

اندر آن دریا سماری وان سماری جانور

وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار

بنگریم که  این دوبیت سرهم است و هامون سبز چون گردون است و گردون ساده چون دریاست
 
 نمیدانم   چنین تصحیح را باید به متن برد یا نه . تا سرپرست گرامی گنجور چه بیند