شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار به خوانش حامد بوطیقا
حاشیه ها
تشبیهات و توصیفات آنقدر خیال انگیز و تر وتازه و با شکوه است که انسان را تا مرحله لمس و حس کامل طبیعت پیش می برد. آیا این اشعار نشان می دهد که افکار مردم آن زمانه اینچنین لطیف و زلال بوده است چون حتما آن پادشاه خوش گذران هم با درک زیبایی این کلمات به شاعر صله میداده است.
این شعر را این شاعر توانا بدون دیدن ان داغگاه سروده. فرخی این شاعر توانا در توصیف طبیعت به دربار امیر چغانی میرود تا از فرط تنگدستی به ان دربار پناه ببرد. امیر در داغگاه است و در دربار حضور ندارد.فرخی قصیده معروف: با کاروان حله برفتم به سیستان.... را به وزیر تقدیم میکند. وزیر که باور ندارد این شعر از خود فرخی باشد به او دستور میدهد یک شبه قصیده ای مدحی در وصف داغگاه بسرایید که حاصل تراوش طبع وی این قصیده بی نظیر است.
این شعر را این شاعر توانا بدون دیدن ان داغگاه سروده. فرخی این شاعر توانا در توصیف طبیعت به دربار امیر چغانی میرود تا از فرط تنگدستی به ان دربار پناه ببرد. امیر در داغگاه است و در دربار حضور ندارد.فرخی قصیده معروف: با کاروان حله برفتم به سیستان…. را به وزیر تقدیم میکند. وزیر که باور ندارد این شعر از خود فرخی باشد به او دستور میدهد یک شبه قصیده ای مدحی در وصف داغگاه بسرایید که حاصل تراوش طبع وی این قصیده بی نظیر است.
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
توصیف زیبایی است از طبیعت و آسمان از شاعر شوریده ی سیستانی
هر بیتش انسان را به طبیعت ناب بر می گرداند
به راستی که در اوج وقار و زیبایی سروده شده است روانش شاد
بیت اخر عجب حکایت شگفتی دارد !
این شعر نمونۀ کامل سبک خراسانیست. تشبیهات محسوس به محسوس، روحیۀ شاد، برون گرایی، اغراق و...
نکتۀ لغوی بحث انگیز این شعر کلمۀ "ساده" است. آنجا که میگوید "لعبتان ساده" لعبت که عروسک و زیبارو معنی مشخصی است، اما ساده؛ یکی می توان به معنی بدون آرایش گرفت، دیگر به معنی زیبارویی که هنوز موی بر رخسارش نروییده و یکی هم به معنی ایستاده. چنانچه معین ساده را مخفف ایستاده هم معنی کرده است.
بنواژ ایستاده ست است و ست در پارسی به سات نیزگشته که انرا ساد نیز گویند و. ساد و ساده و سیده بچم ایستاده . راست و حالت است ساده خود از همین ریشه است یعنی هموار و بی پست و بلندی
نشستن نیز از همین ریشه است بنواژ ست ریشه بسیاری از واژگان است چون استوان(استخوان)استوار استان (ستان که هندستان و زین دست میاید ) استاخ بستاخ گستاخ (واژی به چم اعتماد و اطمینان است)
استاد و اوستاگ . ستاغ(کره اسب پس از ایستادنش تا مرگش) ستاغ (=استا) =سترون گرا که ایستاده است از زایش (کمانم استر نیز از همین ست باشد ز افزوده صرفی ست ) .
ستاد و ستند بچم پایگاه و مرکز و استوارگر هرچه باشد و ستند به چم ایستادن نیز است و برابر با استند انگلیسی است
کمند شصت بازی به معنی کمندیست که به اندازۀ شصت دست باز(شصت متر) طول دارد. در قدیم برای متر کردن دستانشان را کامل باز میکردند و تقریباً یک متر میشد. البته اگر معنی دیگری هم کسی یافته بنویسد بهره مند شویم.
کمند شصت خم هم به معنی کمندیست که شصت دفعه تا می شده است. در کل تمام این ترکیبها برای نشان دادن قدرت صاحب کمند است.
گمانم باز جز اینکه فرمودید گشته گز هم باشد (در پارسی گ/ب بسیار بهم گردد) و گز و سج ( سنج) هر دو از یک ریشه است
در بیتی که شانزده چیز را ذکر کرده و سپس برمیشمارد صنعت ایضاح بعد ابهام به کار رفته است.
صنعت استعاره هم خصوصاً در ابیات قبل از تخلص بسیار است.
در واپسین تحقیق دکتر امیدسالار در مقاله ی
پیشنهادی در تصحیح بیت آغازین قصیدة داغگاه فرخی
بیت نخست را چنین تصحیح کرده اند
تا پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار
( هرکه را ) اندر کمند شصت بازی درفکند
در بیت آغازین پرند پارچه ای بوده از ابریشم و تک رنگ بوده و پرنیان نیز پارچه ای ابریشمین ولی رنگ رنگ بوده
اندر احوال این چکامه نظامی عروضی حکایتی آورده در کتاب خود(چهار مقاله) که خواندن آن خالی از لطف نیست
فرّخی «برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه … و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود و نُزلی راست میکرد تا در پی امیر بَرَد. فرّخی به نزدیک او رفت و او را قصیدهای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست. شعر فرّخی را شعری دید عذب و تر، خوش و استادانه. فرّخی را سگزیی دید بیاندام. جبّهای پیشوپسچاک پوشیده. دستاری بزرگ، سگزیوار، در سر؛ و پای و کفش، بس ناخوش؛ و شعری در آسمان هفتم. هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود. بر سبیل امتحان گفت: «امیر به داغگاه است و من میروم پیش او و تو را با خودم ببرم به داغگاه، که داغگاه عظیم خوش جایی است. جهانی در جهانی سبزه بینی، پرخیمهوچراغ چون ستاره… قصیدهای گو لایق وقت و وصف داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم.» فرّخی آن شب برفت و قصیدهای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار/ پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار… چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود، جملهٔ کارها فروگذاشت و فرّخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتابزرد پیش امیر آمد و گفت: «ای خداوند! تو را شاعری آوردهام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است» و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرّخی را بار داد. چون درآمد، خدمت کرد. امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید، و چون شراب دوری چند درگذشت، فرّخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که: با کاروان حله برفتم ز سیستان… چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی. از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. عمید اسعد گفت: «ای خداوند باش تا بهتر بینی.» پس فرّخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر. پس برخاست و آن قصیدهٔ داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد. پس در آن حیرت روی به فرّخی آورد و گفت: «هزار سر کُرّه آوردند همه رویسپید، و چهاردستوپایسپید، خَتلی راه تو راست. تو مردی سگزی و عیّاری. چندانکه بتوانی گرفت برگیر. مال تو باشد.» فرّخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده. بیرون آمد و زود دستار از سر فروگرفت. خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت برد، بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت. آخرالآمر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کُرّگان در آن رباط شدند. فرّخی بهغایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی. کُرّگان را بشمردند، چهلودو بود. رفتند و احوال به امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتیها نمود و گفت: «مردی مقبل است. کار او بالا گیرد. او را و کُرّگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید.» مثال پادشاه را امتثال کردند. دیگر روز به طلوع آفتاب فرّخی برخاست، و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده. بار داد و فرّخی را بنواخت و آن کُرّگان را به کسان او سپردند، و فرّخی را اسب با ساختِ خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامهٔ پوشیدنی و گستردنی، و کار فرّخی در خدمت او عالی شد و تجملّی تمام بساخت.
با سلام
در مصرع {کوکنار از بس فزع داوری بیخوابی شود} داروی یا داوری نوشته شده است.
دیوانه کننده است این سروه جاودانه سخنگوی سیستان - شرزه زینها ر- گردون ناپیدا کران دریای ناپیدا کنار
در بیت ۲۲
با کمند شصت خم در درشت چون اسفندیار...
درشت احتمالا اشتباه تایپ شده و درست آن دست است.
با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار
این بیت را بی انکه پس از ان بنگرم خواندم دیدم صحرا بیخود است چرا که گفته روی هامون سبز است چگونه دوباره میگوید روی ان ساده است و ساده بودن روی هامون یا صحرا یعنی بی گیاه بودن ان پس گفتم بیگمان جای صحرا گردون بوده و نمیتواند صحرا باشد بویژه که در لخت نخست نیز گفته گردون ناپیدا کران و فرخی اینگونه بسیار میگوید سپس بیت پسین را خواندم دیدم سخنم استوار است چرا که گفته اندر ان گردون . فرخی دارد هامون سبز و اسمان بی ابر را میگوید . انرا با گردون مینویسم تا دوباره نویسی نکنم بنگریم
روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران
روی گردون ساده چو دریای ناپیدا کنار
اندر آن دریا سماری وان سماری جانور
وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار
بنگریم که این دوبیت سرهم است و هامون سبز چون گردون است و گردون ساده چون دریاست
نمیدانم چنین تصحیح را باید به متن برد یا نه . تا سرپرست گرامی گنجور چه بیند