شمارهٔ ۸۱ - در مدح خواجه سید منصور بن حسن میمندی
ای دل ز تو بیزارم واز خصم نه بیزار
کز خصم به آزار نیَم وز تو به آزار
هر روز مرا از تو دگرگونه بلاییست
من مانده به دست تو همه ساله گرفتار
امروز مرا از تو عذابیست نه چون دی
امسال مرا از تو بلاییست نه چون پار
از عشق فکندهستی در گردن من طوق
وز رنج نهادهستی بر گردن من بار
چون موی شدم لاغر و چون زر شدهام زرد
چون چنگ شدم چفته و چون زیر شدم زار
عشقست بلای دل و تو شیفته عشق
سنگی تو مگر کاندُه بر تو نکند کار
یک عشق به سر برده نباشی به تامی
کاویخته باشی به غم عشق دگر بار
از تو همه دردِ سر و از تو همه سختی
از تو همه اندیشه و از تو همه تیمار
زینگونه که من گشتهام از رنج تو ای دل
ترسم که مرا خواجه به مجلس ندهد بار
تاج هنر و گنج خرد خواجه سید
منصور حسن بار خدای همه احرار
هر کس به طلب کردن دینار برد رنج
او باز بپاشیدن و بخشیدن دینار
اندک شمرد هر چه ببخشید اگر چند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار
دینار به زایر دهد و شکر ستاند
وز شکر همی گنج نهد حاتم کردار
نشگفت گر از بخشش او زایر او را
منسوج بود پرده و زرین در و دیوار
دانا بر او سخت بزرگست و جهان خرد
شاعر بر او سخت عزیزست و دِرم خوار
از بار خدایان و بزرگان جهان اوست
هم شعر شناسنده و هم شعر خریدار
حرزیست قوی نامش کز داشتن او
آزاد شود بنده و به گردد بیمار
گردون بلندست رواقش به گه بزم
دریای محیطست سرایش به گه بار
می خوردن و می دادن و شادی و بزرگی
از بار خدایان همه او راست سزاوار
هشیار بود گرچه فراوان بخورد می
زان پس که ز می مست شود مردم هشیار
ای عادت تو خوبتر از صورت مردم
وی خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار
ای تو به حضر ساکن و نام تو مسافر
کردار تو با نام تو در هر سفری یار
نام تو چو خضرست به هر جای رسیده
«ارجو» که چنان باشی تو نیز بقادار
از بوی و خصال تو زخاک و گل میمند
بی رنج همه عطر خوش آمیزد عطار
میمند به صاحب شد و میمند به خواجه
بی صاحب و بی خواجه بود خلد برین خوار
خانه نبود ساخته بی پوشش و بی در
بستان نبود خرم بی سبزه و اشجار
هم نیکو کرداری و هم نیکو سیرت
هم نیکو دیداری و هم نیکو گفتار
گفتار تو با کردار آمیخته گشتهست
از بس که به گفتار به جای آری کردار
بدخواه تو خواهد که چو تو گردد، پرگست!
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار
چون تو نشود هرکه به شغل تو زند دست
زن مرد نگردد به نکو بستن دستار
آنرا که به کین جستن تو دست همی سود
سلطان جهان کرد به دست تو گرفتار
بد خواه تو هر چند حقیرست مر او را
از تخت فرود آور و برکن به سر دار
مارست عدوی تو سرش خرد فرو کوب
فرضست فرو کوفتن ای خواجه سر مار
هر چند ترا عارست از کشتن آن دون
او را بکش و فخر برابر کن با عار
صاحب که بپرورد مر او را و بدو داد
بست خرم خوب چو بتخانه فرخار
پنداشت که او مردم طبعست و گران وقر
نشناخت که او مردم پستست و سبکسار
مصر ایزد دادار به فرعون لعین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار
تا موسی را ایزد فرمود که او را
هنگام عذابست، عذابی کن دشوار
تا بر کُه و بر دشت به آذار و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار
تا چون رخ رنگین بتان و غم هجران
تابنده و رخشنده و سوزنده بود نار
دلشاد همی باش و می لعل همی خواه
از دست بتی با دو رخ لعل چو گلنار
شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه عمیدابوالحسن منصور گوید: شمار روزه همی برگرفت روزشمارشمارهٔ ۸۲ - در وصفت بهار و مدح وزیر زاده ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد گوید: امسال تازه روی تر آمد همی بهار
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل ز تو بیزارم واز خصم نه بیزار
کز خصم به آزار نیَم وز تو به آزار
هوش مصنوعی: ای دل، من از تو دور شدهام و از دشمن خود بیزار نیستم، چون دشمن به من آسیب نمیزند، اما تو برای من آسیبرسانی.
هر روز مرا از تو دگرگونه بلاییست
من مانده به دست تو همه ساله گرفتار
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، بلای جدیدی از طرف تو بر سر من میآید و من همچنان در بند تو هستم و به همین خاطر در طول سالها گرفتار شدهام.
امروز مرا از تو عذابیست نه چون دی
امسال مرا از تو بلاییست نه چون پار
هوش مصنوعی: امروز از تو دردی دارم که با دردهای دیروز فرق دارد، و امسال سختیای از تو میکشم که مانند سختیهای پارسال نیست.
از عشق فکندهستی در گردن من طوق
وز رنج نهادهستی بر گردن من بار
هوش مصنوعی: به عشق تو، همچون طوقی بر گردنم انداختهای و رنج و سختی را به عنوان باری بر دوشم گذاشتهای.
چون موی شدم لاغر و چون زر شدهام زرد
چون چنگ شدم چفته و چون زیر شدم زار
هوش مصنوعی: به هنگام بروز مشکلات و فشارهای زندگی، احساس تنهایی و ضعف میکنم. این احساسات مرا به یاد حالتی میاندازد که شبیه به زرد شدن زر و لاغر کردن موهایم میشود. در این شرایط، مانند یک ساز زخمی و غمگین به نظر میرسم.
عشقست بلای دل و تو شیفته عشق
سنگی تو مگر کاندُه بر تو نکند کار
هوش مصنوعی: عشق، درد و مصیبتی برای دل است و تو چنان به عشق بیاحساس و سرد وابستهای که انگار هیچ کاری نمیتواند بر تو تاثیر بگذارد.
یک عشق به سر برده نباشی به تامی
کاویخته باشی به غم عشق دگر بار
هوش مصنوعی: اگر عاشق نباشی و در خیال عشق دیگری غرق شده باشی، دیگر نمیتوانی غم عشق را احساس کنی.
از تو همه دردِ سر و از تو همه سختی
از تو همه اندیشه و از تو همه تیمار
هوش مصنوعی: همه مشکلات و دشواریها از تو آغاز میشود، همه فکرها و نگرانیها به تو مربوط میشود، و تمام مراقبت و توجهام نیز به خاطر توست.
زینگونه که من گشتهام از رنج تو ای دل
ترسم که مرا خواجه به مجلس ندهد بار
هوش مصنوعی: به خاطر رنج و عذابی که به خاطر تو متحمل شدهام، نگرانم که صاحبخانه مرا به مهمانی دعوت نکند.
تاج هنر و گنج خرد خواجه سید
منصور حسن بار خدای همه احرار
هوش مصنوعی: این جمله به ستایش و تمجید از شخصی به نام خواجه سید منصور حسن میپردازد. او به عنوان یک فرد برجسته و هنرمند با دانشی گرانبها معرفی شده است. همچنین از خداوند درخواست میشود که او را در برابر تمام نااهلان و بیخبران حفظ کند.
هر کس به طلب کردن دینار برد رنج
او باز بپاشیدن و بخشیدن دینار
هوش مصنوعی: هر کسی که برای به دست آوردن پول زحمت میکشد، در واقع باید بداند که سرانجام هم آن پول را باید برای دیگران خرج کند و ببخشد.
اندک شمرد هر چه ببخشید اگر چند
نزد همه کس اندک او باشد بسیار
هوش مصنوعی: هر کسی که چیزی را کم ارزش ببیند و به دیگران بدهد، باید بداند که اگرچه در نظر او چیزی کم اهمیت است، اما در نظر دیگران ممکن است آن چیز بسیار با ارزش و بزرگ باشد.
دینار به زایر دهد و شکر ستاند
وز شکر همی گنج نهد حاتم کردار
هوش مصنوعی: زایر از حاتم دینار میگیرد و در عوض شکر و سپاس او را میدهد. حاتم با این شکر، ثروتی جمعآوری میکند.
نشگفت گر از بخشش او زایر او را
منسوج بود پرده و زرین در و دیوار
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که او با بخششهایش، زائر خود را در تجملات و زیباییهای فراوانی قرار داده و دیوارها و درهایش از زر و زیور آراسته شده است.
دانا بر او سخت بزرگست و جهان خرد
شاعر بر او سخت عزیزست و دِرم خوار
هوش مصنوعی: آدم دانا در نظر همه بزرگی میکند و درک جهان برای شاعر بسیار ارزشمند است، اما در این میان، پول و ثروت اهمیت کمتری دارند.
از بار خدایان و بزرگان جهان اوست
هم شعر شناسنده و هم شعر خریدار
هوش مصنوعی: این شعر به عزت و بزرگی فردی اشاره دارد که هم خود به خوبی شعر را درک میکند و هم مردم از او در خرید شعر خود بهرهمند میشوند. به عبارت دیگر، این فرد نه تنها شاعری با استعداد است، بلکه دیگران نیز به او احترام میگذارند و از هنر او لذت میبرند.
حرزیست قوی نامش کز داشتن او
آزاد شود بنده و به گردد بیمار
هوش مصنوعی: این متن درباره یک چیز قوی و مؤثر صحبت میکند که میتواند بندهای را از بند رهایی بخشد و فرد بیمار را بهبود بخشد. به عبارتی، این چیز به قدری توانمند است که میتواند مشکلات و رنجها را از بین ببرد و انسان را آزاد کند.
گردون بلندست رواقش به گه بزم
دریای محیطست سرایش به گه بار
هوش مصنوعی: آسمان بلند مانند یک تالار سراسری است که در زمان جشن و شادمانی، مانند دریای وسیع، خانهی آن است و در زمان بارش باران، میتواند به صورت یک سرپناه برای ما عمل کند.
می خوردن و می دادن و شادی و بزرگی
از بار خدایان همه او راست سزاوار
هوش مصنوعی: زندگی پر از لذت و شادی است، و همه این نعمتها و بزرگیها از طرف خداوند به او داده شده و او تماماً شایستهی این برکات است.
هشیار بود گرچه فراوان بخورد می
زان پس که ز می مست شود مردم هشیار
هوش مصنوعی: اگرچه فردی مراقب و هشیار باشد، اگر زیاد بنوشد، در نهایت به حالت مستی میرسد و از حالت هشیاری خارج میشود.
ای عادت تو خوبتر از صورت مردم
وی خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار
هوش مصنوعی: عادت تو از زیبایی چهرهی انسانها هم بهتر است و ذهن تو از عبادت نیکوکاران هم خالصتر و پاکتر است.
ای تو به حضر ساکن و نام تو مسافر
کردار تو با نام تو در هر سفری یار
هوش مصنوعی: ای تو که در مکان آرامی قرار داری و نامت همواره در سفر است، رفتار و کردار تو در هر سفری همراه با نام توست.
نام تو چو خضرست به هر جای رسیده
«ارجو» که چنان باشی تو نیز بقادار
هوش مصنوعی: نام تو مانند خضر در هر جا شناخته شده است. امیدوارم که تو نیز به صفات خدایی و قدرت دست یابی.
از بوی و خصال تو زخاک و گل میمند
بی رنج همه عطر خوش آمیزد عطار
هوش مصنوعی: بوی خوش و ویژگیهای تو از خاک و گل نشأت میگیرد و بدون هیچ زحمتی، عطر خوشی را برای عطار فراهم میکند.
میمند به صاحب شد و میمند به خواجه
بی صاحب و بی خواجه بود خلد برین خوار
هوش مصنوعی: در اینجا به اشاره به یک شخص یا مقام اشاره شده است. شخصی به صاحب و مقام رسیده و از آن طرف، شخصی دیگر که بیصاحب و بیمقام است، نیز در این دنیا وجود دارد. به طور کلی، این جمله نشان میدهد که زندگی و مقام در این دنیا ممکن است در تضاد با هم باشند و در نهایت، جاودانگی و سعادت واقعی تنها در دست خداوند است.
خانه نبود ساخته بی پوشش و بی در
بستان نبود خرم بی سبزه و اشجار
هوش مصنوعی: هیچ خانهای بدون پوشش و در ورودی وجود ندارد، و هیچ باغی هم شاداب و سرسبز بدون گیاهان و درختان نیست.
هم نیکو کرداری و هم نیکو سیرت
هم نیکو دیداری و هم نیکو گفتار
هوش مصنوعی: تو هم از نظر رفتار خوب هستی و هم از لحاظ منش، همچنین در ظاهر زیبا و در گفتار هم نیکو هستی.
گفتار تو با کردار آمیخته گشتهست
از بس که به گفتار به جای آری کردار
هوش مصنوعی: گفتههای تو به عملکردت آمیخته شدهاند، زیرا که به جای اینکه فقط سخن بگویی، در عمل نیز همان را انجام میدهی.
بدخواه تو خواهد که چو تو گردد، پرگست!
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: بدخواه تو آرزو دارد که مانند تو شود، اما هرگز سنگ سیاه نمیتواند به مانند مروارید درخشان باشد.
چون تو نشود هرکه به شغل تو زند دست
زن مرد نگردد به نکو بستن دستار
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو با شغلت در ارتباط شود، به مقامات و فضایل تو دست نخواهد یافت. مردان نمیتوانند به زیبایی و شایستگی تو به موفقیت برسند.
آنرا که به کین جستن تو دست همی سود
سلطان جهان کرد به دست تو گرفتار
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر کینهای که از تو دارد، به سلطنت و قدرتی دست یافته، اکنون خودش در چنگال تو و زیر دستان تو گرفتار شده است.
بد خواه تو هر چند حقیرست مر او را
از تخت فرود آور و برکن به سر دار
هوش مصنوعی: بدخواه تو هرچند که کوچک و بیاهمیت باشد، او را از جایگاهش پایین بیاور و بر سر دار بزن.
مارست عدوی تو سرش خرد فرو کوب
فرضست فرو کوفتن ای خواجه سر مار
هوش مصنوعی: شما باید دشمن خود را که همان مار است، به شدت و به شکل مؤثری متوقف کنید و او را سرکوب کنید، ای آقا.
هر چند ترا عارست از کشتن آن دون
او را بکش و فخر برابر کن با عار
هوش مصنوعی: هرچند که تو از کشتن او احساس شرمندگی میکنی، اما او را بکش و به این کار به عنوان فخری برای خود نگاه کن، حتی اگر این کار عیب باشد.
صاحب که بپرورد مر او را و بدو داد
بست خرم خوب چو بتخانه فرخار
هوش مصنوعی: کسی که او را پرورش داد و به او نعمتهایی ارزانی داشت، مانند بتی است که در معبدی زیبا و دلچسب قرار دارد.
پنداشت که او مردم طبعست و گران وقر
نشناخت که او مردم پستست و سبکسار
هوش مصنوعی: او فکر کرد که آن شخص با طبع والایی است و آدمی سنگینبار و باوقار است، اما در واقع او کسی است که از مقام و ارزش کمتری برخوردار است و سبکسار است.
مصر ایزد دادار به فرعون لعین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار
هوش مصنوعی: خداوند کشور مصر را به فرعون بدذات سپرد، ولی او کافر شد و از خداوند دادار دلزدگی پیدا کرد.
تا موسی را ایزد فرمود که او را
هنگام عذابست، عذابی کن دشوار
هوش مصنوعی: وقتی خداوند به موسی دستور داد که زمانی برای عذاب فرعون تعیین کند، فرمود که عذابی سخت و جانکاه برای او بیاورد.
تا بر کُه و بر دشت به آذار و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار
هوش مصنوعی: در دشت و کوه، با وجود آتش و آزار، گل خوشبویی به نام سمن رویید و خوبیای از خار و خاری به وجود آمد.
تا چون رخ رنگین بتان و غم هجران
تابنده و رخشنده و سوزنده بود نار
هوش مصنوعی: تا هنگامی که چهره زیبا و رنگین محبوبان درخشان و روشن باشد، غم جدایی نیز همچون آتشی سوزان و درخشان خواهد بود.
دلشاد همی باش و می لعل همی خواه
از دست بتی با دو رخ لعل چو گلنار
هوش مصنوعی: شاد و خرم باش و از شراب سرخ لذت ببر، زیرا از دست معشوقی با چهرهای زیبا و دوگانه مانند گل انار، نمیتوان غافل شد.