گنجور

شمارهٔ ۷۱ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل
گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر
که دیده‌ست بر سوسن از عود صورت
که دیده‌ست بر لاله از مشک پیکر
به رخ بر همی جوشد آن زلف و نه‌شگفت
ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر
یکی چون بنفشه فرو کرده بر گل
یکی چون گل نا فرو کرده از بر
به ماه و صنوبر همی خواندم او را
به رخسار و بالای زیبا و درخَور
همی گشت زان فخر و زان شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور
به رمز این مرا گفت آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر
مرا با صنوبر همانند کردی
به قدّ و به رخ با ستاره برابر
چه ماند به رخسار خوبم ستاره
چه ماند به قد بلندم صنوبر
ستاره کجا دارد از سنبل آذین
صنوبر کجا دارد از لاله افسر
مرا زین سپس چون صفت کرد خواهی
به چیزی صفت کن که از من نکوتر
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک به زیر لب اندر
ستاره چو من گل فشانده‌ست بر رخ؟
صنوبر چو من مه نهاده‌ست بر سر؟
من از گفته خویشتن خیره گشتم
طلب کردم از بهر او نام دیگر
پری خواندم او را و زانروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر
دگر باره با من به جنگ اندر آمد
که بس خوار داری مرا ای ستمگر
مرا با پری راست کردی به خوبی
پری مر مرا پیشکار ست و چاکر
پری کی بود روز ساز و غزلخوان
کمند افکن و اسب‌تاز و کمان‌ور
پری هر زمان پیش تو برنخواند
ز دیوان تو مدح شاه مظفر
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار و دین پرور و دادگستر
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور
به نیزه گذارنده کوه آهن
به حمله رباینده باد صرصر
همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی به درگاه او در مجاور
دلش مر خرد را سپهری مهیا
کفش مر سخا را جهانی مصور
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر
به تو زنده و تازه شد تا قیامت
نکو رسم و آیین بوبکر و عمر
چه تو و چه حیدر به زور و به نیرو
چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر
ز گهواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر
همه مردی آموختی و شجاعت
جهان گشتن و تاختن چون سکندر
هم از کودکی با پدر پیشه کردی
به جنگ معادی ز کشور به کشور
به جای قبا درع بستی و جوشن
به جای کُله خود جستی و مغفر
به هر جنگ اندر نخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر
بسا تیغ هندی که تو لعل کردی
به هندوستان اندر از خون کافر
ز تیری به بالا فزون‌تر نبودی
که تیرت همی خورد خون غضنفر
زهی با خطر پادشاهی موفق
زهی پر هنر شهریاری مشهر
چو روشن ستاره همی ره سپارد
سنان تو اندر سپهر مدور
تو خورشیدی از بهر تو بر به گردون
گران کُه گذارد ز بالای محور
سلاح یلی باز کردی و بستی
به سام یل و زال زر دوک و چادر
مخوان قصه رستم زاولی را
ازین پس دگر، کان حدیثیست منکر
از این بیش بوده‌ست زاولستان را
به سام یل و رستم زال مفخر
ولیکن کنون عار دارد ز رستم
که دارد چو تو شهریاری دلاور
ز جایی که چون تو ملک مرد خیزد
کس آنجا سخن گوید از رستم زر؟
جهان چون تو هرگز نیاورد شاهی
به جود و به علم و به فضل و به گوهر
ادب نیست کان مر ترا نیست جمله
هنر نیست کان مر ترا نیست یک سر
به روزی که تو گوی بازی به شادی
فلک را ز گوی اخترانیست بیمر
ز میدان به چوگان همی برفرستی
به گردون گوی آخته همچو اختر
شد اندر فلک تنگ جای ستاره
ز بس گوی کانداختی بر دو پیکر
ترا شیر خواندم همی تا بکشتی
به یک زخم شیری به ولوالج اندر
کنون خسرو شیر کش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور
هر آن کینه خواهی که پیش تو آمد
سیه کرد بر سوک او جامه مادر
تو ای شاه اینجا و سهم سنانت
ز دشمن همی جان ستاند به خاور
عدو را به تیغ آتشی و ولی را
به دست و سخن آب حیوان و کوثر
مگر کیمیا خدمت تست شاها
کزو مرد درویش گردد توانگر
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر
به چین شاه چین از پی خطبه تو
ز گوهر خطیب ترا ساخت منبر
به روم از پی خدمت تست شاها
همه شهر دیبا برافکنده قیصر
ز روزی که تو کف خود برگشادی
همه شهر دینار گشته‌ست یکسر
همی تا برآید فزوزنده هر شب
برین آبگون روی گردون اخضر
چو سیمین زنخدان معشوق، زهره
چو رخشنده رخسارگانش دو پیکر
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نامه یاقوت و شکر
ملک باش و آباد کن مملکت را
وز آباد ملک، ای ملک زاده! برخَور
همیشه به دیدار تو شاد سلطان
چو حیدر به دیدار شبیر و شبر
همایونت باد ای امیر همایون
همایون مه و روز عید پیمبر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
هوش مصنوعی: به خاطر هزاران پیچ و خم و زیبایی‌های موهای محبوبم، گاهی حالت‌هایی شبیه به بازی چوگان پیدا می‌کند و گاهی به شکل حلقه و چنبر درمی‌آید.
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل
گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
هوش مصنوعی: وقت‌هایی گل لاله را زیر سایه خود قرار می‌دهد و زمانی دیگر ماه را با عنبر می‌پوشاند.
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر
هوش مصنوعی: گاهی چهره‌ای زیبا و دلربا پیدا می‌کند مانند بوی خوش چوب عود هندی و گاهی هم به شکلی آراسته و خوشبو در می‌آید مانند مشک سرخ.
که دیده‌ست بر سوسن از عود صورت
که دیده‌ست بر لاله از مشک پیکر
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی سوسن را از عود می‌بیند، چگونه می‌تواند زیبایی لاله را از مشک درک کند؟
به رخ بر همی جوشد آن زلف و نه‌شگفت
ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر
هوش مصنوعی: زلفی که در هم می‌پیچد و به هم می‌خورد، به خاطر عطر و زیبایی‌اش شگفت‌انگیز است، مانند اینکه عطر خوشبوی عنبر از آتش برمی‌خیزد.
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر
هوش مصنوعی: ای وای از آن زلف‌های فریبندهٔ مشکی، ای وای از آن رخسار دلبر که جان را زنده می‌کند.
یکی چون بنفشه فرو کرده بر گل
یکی چون گل نا فرو کرده از بر
هوش مصنوعی: شخصی مانند بنفشه در کنار گل نشسته و فرد دیگری مانند گل از بالای آن سر برآورده است.
به ماه و صنوبر همی خواندم او را
به رخسار و بالای زیبا و درخَور
هوش مصنوعی: من به زیبایی و لطافت او اشاره می‌کنم و او را به ماه و درخت صنوبر تشبیه می‌کنم. زیبایی‌اش در چهره و قامت پر ابهت او، چشم‌ها را خیره می‌کند.
همی گشت زان فخر و زان شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور
هوش مصنوعی: به خاطر آن فخر و شادی، درخت صنوبر بلند و ستاره درخشان در حال حرکت و سرور است.
به رمز این مرا گفت آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر
هوش مصنوعی: شخصی با لب‌های شیرین به من گفت که ای شاعر، در حرف‌هایت باید به عمق و معنا بیشتر توجه کنی.
مرا با صنوبر همانند کردی
به قدّ و به رخ با ستاره برابر
هوش مصنوعی: تو مرا به بلندای صنوبر شبیه کرده‌ای و به زیبایی‌ام مانند ستاره‌ها کرده‌ای.
چه ماند به رخسار خوبم ستاره
چه ماند به قد بلندم صنوبر
هوش مصنوعی: چیزی از زیبایی روی خوبم باقی نمانده و قد بلندم همچون درخت صنوبر کم رنگ و بی‌اثر شده است.
ستاره کجا دارد از سنبل آذین
صنوبر کجا دارد از لاله افسر
هوش مصنوعی: ستاره چه جایی دارد که سنبل زیبایی درخت صنوبر دارد؟ و درخت صنوبر چه جایی دارد که لاله تاجی بر سر داشته باشد؟
مرا زین سپس چون صفت کرد خواهی
به چیزی صفت کن که از من نکوتر
هوش مصنوعی: از این پس اگر می‌خواهی که من را وصف کنی، به چیزی اشاره کن که بهتر از من باشد.
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک به زیر لب اندر
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و از آنجا رفت، ولی در حین رفتن به آرامی چیزی زیر لب گفت.
ستاره چو من گل فشانده‌ست بر رخ؟
صنوبر چو من مه نهاده‌ست بر سر؟
هوش مصنوعی: چرا ستاره‌ای مانند من بر چهره‌اش شکوفه‌ای نپاشیده است؟ و چرا صنوبر مانند من بر سرش ماهی نهاده است؟
من از گفته خویشتن خیره گشتم
طلب کردم از بهر او نام دیگر
هوش مصنوعی: من به خاطر حرف‌هایی که خودم زدم، گیج و متعجب شدم و به دنبال نامی دیگر برای او گشتم.
پری خواندم او را و زانروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر
هوش مصنوعی: من او را مانند پری خواندم، زیرا که چهره‌اش به زیبایی پری‌ها بود و آن پوشش لطیف و زیبایی که بر تن داشت.
دگر باره با من به جنگ اندر آمد
که بس خوار داری مرا ای ستمگر
هوش مصنوعی: دوباره به جنگ من آمده‌ای و این را می‌دانم که تو همیشه مرا خوار کرده‌ای، ای ستمگر.
مرا با پری راست کردی به خوبی
پری مر مرا پیشکار ست و چاکر
هوش مصنوعی: تو مرا به زیبایی خود راست کردی، مانند پری که مرا خدمتگذار و چاکر خود قرار داده است.
پری کی بود روز ساز و غزلخوان
کمند افکن و اسب‌تاز و کمان‌ور
هوش مصنوعی: این شعر به تجلی زیبایی و لطافت می‌پردازد. در آن، شور و شوقی وصف می‌شود که با دختری زیبا و دلربا همراه است. او به گونه‌ای مورد توجه قرار گرفته است که مانند یک هنرمند به خلق موسیقی و شعر می‌پردازد و با حرکاتش مانند یک سوارکار دل‌ها را می‌رباید و جذابیتش همه جا را پر کرده است. در واقع، این تصویر به احساسی شاداب و زندگی پرانرژی اشاره دارد که در کنار وجود این زیبایی پدید می‌آید.
پری هر زمان پیش تو برنخواند
ز دیوان تو مدح شاه مظفر
هوش مصنوعی: هر زمان که پری در حضور تو باشد، دیگر از دیوان تو برای ستایش شاه مظفر نمی‌خواند.
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار و دین پرور و دادگستر
هوش مصنوعی: بوسعید، پادشاهی است که چون آفتاب، خوشبختی و سعادت را به جهانیان ارزانی می‌دارد و در پرورش دین و گسترش عدالت کوشاست.
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور
هوش مصنوعی: ملک زاده‌ای به نام مسعود محمود غازی که بخت و اقبالش جوان و پراشتياق است و خداوند یاری‌گر او باشد.
به نیزه گذارنده کوه آهن
به حمله رباینده باد صرصر
هوش مصنوعی: کوهی از آهن را که به نیزه تبدیل شده است، به چالش می‌کشد و بادی شدید و ویرانگر آن را به سمت حمله می‌کشد.
همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر
هوش مصنوعی: همه ستاره‌ها در مسیر اراده او حرکت می‌کنند و تمام پادشاهان تحت فرمان او هستند.
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی به درگاه او در مجاور
هوش مصنوعی: انسانی با اخلاق نیکو بر مرکب بزرگی در نزد او به احترام نشسته است.
دلش مر خرد را سپهری مهیا
کفش مر سخا را جهانی مصور
هوش مصنوعی: دلش برای عقل و اندیشه‌اش فضایی مناسب فراهم کرده است تا با کلماتش جهانی زیبا و تصویری خلق کند.
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر
هوش مصنوعی: آیا تو از خداوند برای رسیدن به مقام سلطنت خواسته‌ای، در حالی که او از میان تمامی تاجداران، بهترین را انتخاب کرده است؟
به تو زنده و تازه شد تا قیامت
نکو رسم و آیین بوبکر و عمر
هوش مصنوعی: به لطف تو، تا قیامت زنده و تازه خواهد ماند، سنت و روش نیکو ابوبکر و عمر.
چه تو و چه حیدر به زور و به نیرو
چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر
هوش مصنوعی: هر دوی شما، هم تو و هم حیدر، به قدرت و نیرو در کاری یکسانید. چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر، هر دو در عین قدرت و توانایی هستند.
ز گهواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر
هوش مصنوعی: از همان دوران کودکی که از گهواره خارج شدی، به دست گرفتن اسلحه، نیزه و خنجر را آموختی.
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر
هوش مصنوعی: تو از کودکی یاد گرفتی که بجنگی و نیرومند و قوی باشی مانند یک فیل.
همه مردی آموختی و شجاعت
جهان گشتن و تاختن چون سکندر
هوش مصنوعی: تو همه ویژگی‌های مردانگی و شجاعت را آموخته‌ای و مثل سکندر در دنیا گام برمی‌داری و می‌کوشی.
هم از کودکی با پدر پیشه کردی
به جنگ معادی ز کشور به کشور
هوش مصنوعی: از کودکی با پدر خود کار و پیشه داشتی. به خاطر آن، جنگی را در کشورهای مختلف تجربه کردی.
به جای قبا درع بستی و جوشن
به جای کُله خود جستی و مغفر
هوش مصنوعی: به جای لباس عادی، زره بر تن کردی و به جای کلاه خود، کلاه جنگی بر سر گذاشتی.
به هر جنگ اندر نخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر
هوش مصنوعی: برای نبرد، در ابتدا، تو زمین را از خون دشمنان پر کردی و آن را مانند دشت سرسبزی ساختی.
بسا تیغ هندی که تو لعل کردی
به هندوستان اندر از خون کافر
هوش مصنوعی: بسیاری از شمشیرهای هندی که تو را به رنگ لعل درآورده‌اند، در خاک هند به خاطر خون کافران است.
ز تیری به بالا فزون‌تر نبودی
که تیرت همی خورد خون غضنفر
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تیر تو (یا اقدام تو) به اندازه ای قوی و مؤثر نیست که از بلندی (یا از نقطه ی برتر) به هدفی بزرگ (مانند شیر) آسیب بزند. به عبارتی، قدرت تیر تو نمی‌تواند به آن حدی باشد که خون غضنفر را بریزد.
زهی با خطر پادشاهی موفق
زهی پر هنر شهریاری مشهر
هوش مصنوعی: آفرین بر کسی که با وجود خطرات پادشاهی، موفق شده است و آفرین بر هنر و مهارت او در حکومت‌داری!
چو روشن ستاره همی ره سپارد
سنان تو اندر سپهر مدور
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره‌ها در آسمان می‌درخشند، تیر و کمان تو نیز در آسمان گردون به پرواز درمی‌آید.
تو خورشیدی از بهر تو بر به گردون
گران کُه گذارد ز بالای محور
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که به خاطر تو، آسمان به دور تو می‌چرخد و از بالای محور خود حرکت می‌کند.
سلاح یلی باز کردی و بستی
به سام یل و زال زر دوک و چادر
هوش مصنوعی: تجهیزات جنگی را آماده کردی و به دلاوران سام و زال وابسته شدی، همچون دوکی که زیر چادر قرار می‌گیرد.
مخوان قصه رستم زاولی را
ازین پس دگر، کان حدیثیست منکر
هوش مصنوعی: دیگر داستان رستم و زال را نخوان، زیرا این داستان واقعی نیست.
از این بیش بوده‌ست زاولستان را
به سام یل و رستم زال مفخر
هوش مصنوعی: این سرزمین از گذشته‌های دور، به خاطر شخصیت‌هایی مانند سام و رستم زال، بسیار معروف و مورد افتخار بوده است.
ولیکن کنون عار دارد ز رستم
که دارد چو تو شهریاری دلاور
هوش مصنوعی: اما اکنون با وجود تو که دارای دلاوری و رهبری هستی، رستم از تو شرمنده است.
ز جایی که چون تو ملک مرد خیزد
کس آنجا سخن گوید از رستم زر؟
هوش مصنوعی: در جایی که کسی مانند تو در مقام و عظمت وجود دارد، هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند درباره رستم طلا سخن بگوید.
جهان چون تو هرگز نیاورد شاهی
به جود و به علم و به فضل و به گوهر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا به اندازه تو برتری و ارزش ندارد، هیچ شاهی با علم و فضیلت و فطرت تو قابل مقایسه نیست.
ادب نیست کان مر ترا نیست جمله
هنر نیست کان مر ترا نیست یک سر
هوش مصنوعی: ادب و هنر وجود ندارد اگر تو آن را نداشته باشی، تمامی فضائل و زیبایی‌ها بی‌معنا هستند.
به روزی که تو گوی بازی به شادی
فلک را ز گوی اخترانیست بیمر
هوش مصنوعی: روز خوشی که تو برآیی، شادی آسمان را به همراه خواهد داشت و دیگر ستاره‌ها در گردونه زندگی معنی‌دار نخواهند بود.
ز میدان به چوگان همی برفرستی
به گردون گوی آخته همچو اختر
هوش مصنوعی: از میدان کودکان به آسمان می‌رسی، مانند ستاره‌ای که در آسمان درخشیده است.
شد اندر فلک تنگ جای ستاره
ز بس گوی کانداختی بر دو پیکر
هوش مصنوعی: در آسمان، به خاطر اینکه زیاد سنگ‌ها به دو جسم پرتاب کردی، جای ستاره‌ها تنگ شده است.
ترا شیر خواندم همی تا بکشتی
به یک زخم شیری به ولوالج اندر
هوش مصنوعی: من تو را مانند یک شیر بزرگ کردم تا زمانی که با زخم عمیق و مرگباری در دل چالشی مواجه شوی.
کنون خسرو شیر کش خوانمت من
که این نام بر تو نباشد مزور
هوش مصنوعی: الان تو را خسرو شیران می‌نامم، چرا که این عنوان واقعاً شایسته‌ات نیست و به نوعی غیرصادقانه به نظر می‌رسد.
هر آن کینه خواهی که پیش تو آمد
سیه کرد بر سوک او جامه مادر
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو کینه‌ای در دل داشته باشد، بر سوگ و غم او، لباس مادر را سیاه کرده است.
تو ای شاه اینجا و سهم سنانت
ز دشمن همی جان ستاند به خاور
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو در این مکان هستی و سهم شجاعت تو در جنگ با دشمن، جان را از زندگی می‌ستاند.
عدو را به تیغ آتشی و ولی را
به دست و سخن آب حیوان و کوثر
هوش مصنوعی: دشمن را با شمشیر آتشین و ولی را با دست خود حمایت کن، و برای سخن، آب حیات و کوثر را بیاور.
مگر کیمیا خدمت تست شاها
کزو مرد درویش گردد توانگر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تنها با یک خدمت به تو، کسی که درویش و بی‌پول بوده، به ثروت و توانگری برسد؟
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی هستی که در درگاهت پادشاهان دیگر به خدمت و اطاعت تو مشغولند و در خدمتت قرار دارند.
به چین شاه چین از پی خطبه تو
ز گوهر خطیب ترا ساخت منبر
هوش مصنوعی: شاه چین به دنبال سخنان تو، منبری از گوهرهای سخنران تهیه کرده است.
به روم از پی خدمت تست شاها
همه شهر دیبا برافکنده قیصر
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به تو ای شاه، در رومی که من هستم، تمام شهر مانند پارچه‌ای نرم و زیبا آماده شده است.
ز روزی که تو کف خود برگشادی
همه شهر دینار گشته‌ست یکسر
هوش مصنوعی: از زمانی که تو دستت را باز کردی، تمام شهر پر شده از پول و ثروت.
همی تا برآید فزوزنده هر شب
برین آبگون روی گردون اخضر
هوش مصنوعی: هر شب که خورشید طلوع می‌کند و نور خود را بر این زمین سبز می‌افکند، زیبایی آن بر همگان نمایان می‌شود.
چو سیمین زنخدان معشوق، زهره
چو رخشنده رخسارگانش دو پیکر
هوش مصنوعی: چهره معشوق مانند سیم است و زهره مانند ماه، این دو چهره زیبایی خیره کننده‌ای دارند.
همی تا کند شاعر اندر ستایش
لب دوست را نامه یاقوت و شکر
هوش مصنوعی: شاعر تا آنجا که می‌تواند، در ستایش لب دوست، نامه‌ای پر از زیبایی و شیرینی می‌نویسد، انگار که لب‌هایش به یاقوت و شکر آراسته است.
ملک باش و آباد کن مملکت را
وز آباد ملک، ای ملک زاده! برخَور
هوش مصنوعی: ای شاه، تلاش کن تا سرزمینت را آباد کنی و از آن آبادانی بهره‌مند شو، ای فرزند ملک!
همیشه به دیدار تو شاد سلطان
چو حیدر به دیدار شبیر و شبر
هوش مصنوعی: همواره در دیدار تو شاداب و خوشحال هستم، مانند حیدر که در دیدار شبیر و شبر خوشحال بود.
همایونت باد ای امیر همایون
همایون مه و روز عید پیمبر
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که تو همیشه خوشبخت باشی ای امیر محترم، در روز عید بزرگ پیامبر، مانند ماه نورانی و با شکوه باشی.