شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید
هر که را مهتریست اندر سر
گو بدر گاه میر ما بگذر
در جهان خدمت امیر منست
خدمتی کان دهد بزرگی بر
آسمان خواهدی که بر در او
یابدی جان کهترین چاکر
من نه برخیره ایدر آمده ام
مرمرا بخت ره نمود ایدر
بخت من درجهان بگشت و ندید
هیچ درگاه ازین مبارک تر
آمد و مر مرا اشارت داد
که بنه دل بر این مبارک در
گرترا مهتریست اندر دل
ور ترا خواجگیست اندر سر
در گهی یافتی چنانکه کند
مر ترا زود خواجه و مهتر
تو بدین در مدام خدمت کن
تا رسانم ترا بخدمتگر
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر
مرمرا ره به درگهی برده ست
که مثل هست با فلک همبر
درگه پادشاه روز افزون
درگه خسرو ستوده سیر
عضد دولت و مؤید دین
میر یوسف سپهبد لشکر
آن سپهبد که باد حمله او
بگسلاند ز روی کوه کمر
آن سپهبد که زخم خنجر او
خف کند بر سر عدو مغفر
پیش تیغش عدو برهنه بود
ورچه دارد ز کوه قاف سپر
خنجر او ز بس جگر که شکافت
گوهر او گرفت رنگ جگر
روز کین باخدنگ و نیزه او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر
قلعه یی کو بچنگ او آید
باره او چه آهن و چه حجر
هر که از پیش او هزیمت شد
از نهیب اندرون شود به سقر
آن هراسد بجنگ او که بجنگ
نهراسد ز شیر شرزه نر
نیزه ای سازد او ز ده ره تیر
ازیک اندر نشاختن بدگر
گر بخواهد ز زخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و زیر و زبر
تیغ او ترجمان فیروزیست
نوک پیکان او زبان ظفر
هر سلاحی که برگرفت بود
با کفش ساز گار و اندر خور
چشم بد دور باد ازو که از
زنده شد نام نیک و نام هنر
همچنان چون دل برادر او
شادمانست ازو روان پدر
هر کجا زان ملک سخن گویی
نکندکس حدیث رستم زر
بتوان دید ازو به رأی العین
آنچه یابی ز روستم بخبر
رادی آمیخته ست با کف او
همچوبا دیده بصیر بصر
من یقینم که تاجهان باشد
زوسخی تر نزاید از مادر
اینجهان گر بدست او بودی
داد بودی هزار بار دگر
چون قدح بر گرفت، ساغر خواست
اینجهانرا بچشم او چه خطر
از حقیری که سیم و زر بر اوست
ننهدسیم و زر بگنج اندر
که دهد، جز همو، بشاعر خویش
زین شاهانه و ستام بزر
ای ترا بر همه مهان منت
ای ترا بر همه شهان مفخر
بر کشیدی مرابچرخ برین
قدر من بر گذاشتی زقمر
زینت و ساز اسب من کردی
زانچه شاهان از آن کنندافسر
کامهایی ز درد کردی خشک
چشمهایی ز گریه کردی تر
جاه من بردی ای امیر به ابر
کان من کردی ای ملک به گهر
خلعت تومرا بزرگی داد
وین بزرگی بماند تا محشر
زن کنم تا مرا پسر باشد
وین بماند زمن بدست پسر
میر محمود کاسب داد مرا
وز عطا کرد کام من چو شکر
از پی خدمت شریف تو داد
تا روم با تو ساخته بسفر
تو چنان کز مروت تو سزید
کارهایی گرفتی اندر بر
اسب را با ستام و زین کردی
مرمرا با نشاط و عیش و بطر
شاد باش ای کریم بی همتا
ای نکو منظر و نکو مخبر
بهمه کامهای خویش برس
وز تن و جان و از جهان برخور
بندگان تو با عماری و مهد
خادمان تو با کلاه و کمر
شمارهٔ ۶۲ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار برادر سلطان محمود: خیز تا هر دو بنظاره شویم ای دلبرشمارهٔ ۶۴ - درمدح عضدالدوله امیریوسف سپاهسالار برادر سلطان محمود: این هوای خوش و این دشت دلارام نگر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که را مهتریست اندر سر
گو بدر گاه میر ما بگذر
هوش مصنوعی: هر کسی که در سرش فکر و تدبیری دارد، باید با آرامش و بیهیاهو از کنار ما بگذرد.
در جهان خدمت امیر منست
خدمتی کان دهد بزرگی بر
هوش مصنوعی: در این دنیا، خدمت به امیر باعث میشود که انسان به مقام و بزرگی دست یابد.
آسمان خواهدی که بر در او
یابدی جان کهترین چاکر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آسمانی هستی که در آن به حیات و زندگی واقعی برسید، باید خدمتگزار و دنبالکنندهای وفادار باشی.
من نه برخیره ایدر آمده ام
مرمرا بخت ره نمود ایدر
هوش مصنوعی: من نه برای فخر و ریا به اینجا آمدهام، بلکه آمدهام که بخت و شانس خود را امتحان کنم.
بخت من درجهان بگشت و ندید
هیچ درگاه ازین مبارک تر
هوش مصنوعی: دست تقدیر من در دنیا تغییر کرده و نتوانسته است هیچ مکان یا فرصتی بهتر از این را ببیند.
آمد و مر مرا اشارت داد
که بنه دل بر این مبارک در
هوش مصنوعی: او آمد و به من اشاره کرد که دل خود را به این در خوشبخت بسپارم.
گرترا مهتریست اندر دل
ور ترا خواجگیست اندر سر
هوش مصنوعی: اگر در دل تو نیکخواهی و مهری وجود دارد، پس در ذهن تو نیز مقام و ارجمندی باید باشد.
در گهی یافتی چنانکه کند
مر ترا زود خواجه و مهتر
هوش مصنوعی: در برههای ممکن است با کسی مواجه شوی که به سرعت و شتاب، تو را به حالتی که او میخواهد درآورد، چگونه است و مانند یک فرمانروای برتر عمل کند.
تو بدین در مدام خدمت کن
تا رسانم ترا بخدمتگر
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت و تلاش مستمر تو، من هم تو را به کسی که میتواند در خدمتت باشد، معرفی خواهم کرد.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر
هوش مصنوعی: خوشبختی من مانند یک رهبر خوب است که کسی مانند آن را ندارد.
مرمرا ره به درگهی برده ست
که مثل هست با فلک همبر
هوش مصنوعی: راهم به مکانی کشیده شده که با ستارگان آسمان همتراز است.
درگه پادشاه روز افزون
درگه خسرو ستوده سیر
هوش مصنوعی: درگاه پادشاه همواره پر از احترام و بزرگی است، و چیزی که باعث ستایش خسرو میشود، همین ویژگیهاست.
عضد دولت و مؤید دین
میر یوسف سپهبد لشکر
هوش مصنوعی: یوسف، فرمانده لشکر که حامی دولت و پشتیبان دین است، به عنوان یک فرد تاثیرگذار و توانمند شناخته میشود.
آن سپهبد که باد حمله او
بگسلاند ز روی کوه کمر
هوش مصنوعی: آن فرماندهای که نیروی حملهاش میتواند کوهها را بشکند.
آن سپهبد که زخم خنجر او
خف کند بر سر عدو مغفر
هوش مصنوعی: اون فرماندهای که زخم خنجرش دشمن را به زانو در میآورد، بر سر دشمن کلاهی برای حفاظت میگذارد.
پیش تیغش عدو برهنه بود
ورچه دارد ز کوه قاف سپر
هوش مصنوعی: در برابر تیغ او، دشمن حتی اگر سپر هم داشته باشد، عریان و بیدفاع است. هر چه هم که از کوه قاف قدرت داشته باشد، نمیتواند در برابر او ایستادگی کند.
خنجر او ز بس جگر که شکافت
گوهر او گرفت رنگ جگر
هوش مصنوعی: خنجر او به قدری جگر را پاره کرد که رنگ جگر بر گوهر او نشسته بود.
روز کین باخدنگ و نیزه او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر
هوش مصنوعی: در روز جنگ، با نیزه و تیر و کمان، دشمنش را مغرور و بیاحتیاط میبیند.
قلعه یی کو بچنگ او آید
باره او چه آهن و چه حجر
هوش مصنوعی: اگر قلعهای باشد که به دست او بیفتد، چه از آهن ساخته شده باشد و چه از سنگ، اهمیتی ندارد.
هر که از پیش او هزیمت شد
از نهیب اندرون شود به سقر
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر او شکست بخورد، به دلیل وزنهی سنگینی که در دلش دارد، به جایی پست و تاریک خواهد رفت.
آن هراسد بجنگ او که بجنگ
نهراسد ز شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: کسی که از جنگ بیم دارد، در مقابل کسی که از جنگ نمیترسد، ترسیده است؛ مانند شیر نر وحشی.
نیزه ای سازد او ز ده ره تیر
ازیک اندر نشاختن بدگر
هوش مصنوعی: او تیری را از دهان ایجاد میکند و آن را در یک تیراندازی به سوی دیگری پرتاب میکند.
گر بخواهد ز زخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و زیر و زبر
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، با زخمهایش میتواند کوه را خرد کرده و آن را به زمین ویران و ناهموار تبدیل کند.
تیغ او ترجمان فیروزیست
نوک پیکان او زبان ظفر
هوش مصنوعی: تیغ او نشانهای از پیروزی است و نوک پیکان او، بیانکنندهی موفقیت.
هر سلاحی که برگرفت بود
با کفش ساز گار و اندر خور
هوش مصنوعی: هر ابزاری که مورد استفاده قرار میگیرد، باید با شرایط و نیازهای خاصی که دارد، هماهنگ و مناسب باشد.
چشم بد دور باد ازو که از
زنده شد نام نیک و نام هنر
هوش مصنوعی: از او که زنده است، نام نیک و هنر دور باد از چشم بد.
همچنان چون دل برادر او
شادمانست ازو روان پدر
هوش مصنوعی: دل برادر خوشحال است و روح پدر نیز از این شادی خوشحال است.
هر کجا زان ملک سخن گویی
نکندکس حدیث رستم زر
هوش مصنوعی: هر جا که سخن از آن پادشاه بزرگ به میان آید، هیچکس نمیتواند داستان رستم را بیان کند.
بتوان دید ازو به رأی العین
آنچه یابی ز روستم بخبر
هوش مصنوعی: میتوانی با چشم خود ببینی آنچه را که از شخصیت روستای میدانی.
رادی آمیخته ست با کف او
همچوبا دیده بصیر بصر
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت که خورشید در بینایی خود با وجود پردهای که بر سر راهش است، همچنان رنگ و نوری خاص دارد و از آن به زیبایی یاد میشود.
من یقینم که تاجهان باشد
زوسخی تر نزاید از مادر
هوش مصنوعی: من مطمئنم که هیچ چیزی در این دنیا زشتتر از زشتیهای انسانی نمیتواند از دل مادری بیرون بیاید.
اینجهان گر بدست او بودی
داد بودی هزار بار دگر
هوش مصنوعی: اگر این دنیا به دست او بود، عدالت هزار بار دیگر برقرار میشد.
چون قدح بر گرفت، ساغر خواست
اینجهانرا بچشم او چه خطر
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان را برمیدارد و خواهان مشروب میشود، او در این دنیا چه خطری را با نگاهش احساس میکند؟
از حقیری که سیم و زر بر اوست
ننهدسیم و زر بگنج اندر
هوش مصنوعی: از کسی که ظاهراً ثروتمند و دارایی دارد، اما در باطن هیچ ارزش واقعی ندارد، نباید انتظار داشته باشیم که چیز ارزشمندی در اختیار ما قرار دهد.
که دهد، جز همو، بشاعر خویش
زین شاهانه و ستام بزر
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که هیچکس جز خود شاعر نمیتواند به او چیزی هدیه دهد یا چیزی را به او بدهد. به نوعی اشاره دارد که ارزش و زیباییهایی که شاعر در فکر و قلم خود دارد، تنها متعلق به خودش است و دیگران نمیتوانند آن را درک کنند یا به او چیزی افزوده کنند. شاعر با این احساس، بر روی خلقت و تفکراتش تأکید میکند.
ای ترا بر همه مهان منت
ای ترا بر همه شهان مفخر
هوش مصنوعی: به تو بر تمام بزرگان و شخصیتها افتخار میکنم و تو را بر همه شاهان برتر میدانم.
بر کشیدی مرابچرخ برین
قدر من بر گذاشتی زقمر
هوش مصنوعی: تو مرا به این مقام رساندی و ارزش من را بالاتر از ماه قرار دادی.
زینت و ساز اسب من کردی
زانچه شاهان از آن کنندافسر
هوش مصنوعی: تو برای اسب من زینت و ساز آوردی، همانطور که شاهان برای اسبهای خود استفاده میکنند.
کامهایی ز درد کردی خشک
چشمهایی ز گریه کردی تر
هوش مصنوعی: چشمانت را از گریه پر کردهای و دلهایت را از درد خالی کردهای.
جاه من بردی ای امیر به ابر
کان من کردی ای ملک به گهر
هوش مصنوعی: ای امیر، تو مقام و عزت مرا به خود بردی و ای پادشاه، به مانند جواهر مرا ارزشمند کردی.
خلعت تومرا بزرگی داد
وین بزرگی بماند تا محشر
هوش مصنوعی: لباسی که بر تن من کردی، مرا به مقام و بزرگی رساند و این مقام تا روز قیامت برای من باقی خواهد ماند.
زن کنم تا مرا پسر باشد
وین بماند زمن بدست پسر
هوش مصنوعی: من همدردی میکنم که فرزند پسری داشته باشم، و این ارتباط به من باقی بماند.
میر محمود کاسب داد مرا
وز عطا کرد کام من چو شکر
هوش مصنوعی: میر محمود با سخاوتش به من چیزی داد و از لطف او، آرزوی من مانند شکر شیرین شد.
از پی خدمت شریف تو داد
تا روم با تو ساخته بسفر
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو آمادهام و این بار به سفر میروم تا در کنار تو باشم.
تو چنان کز مروت تو سزید
کارهایی گرفتی اندر بر
هوش مصنوعی: تو به خاطر جوانمردی و بزرگواریات کارهای شایستهای انجام دادهای.
اسب را با ستام و زین کردی
مرمرا با نشاط و عیش و بطر
هوش مصنوعی: تو اسب را با زین و سرگرمی آماده کردی، مرا با خوشحالی و شادی پر کردی.
شاد باش ای کریم بی همتا
ای نکو منظر و نکو مخبر
هوش مصنوعی: ای آدم نیکو خصال و زیباچهره، شادمان باش و خوشبخت که همانند تویی در جهان وجود ندارد.
بهمه کامهای خویش برس
وز تن و جان و از جهان برخور
هوش مصنوعی: به تمام خواستهها و آرزوهایت برس و از زندگی، جسم و روح خود بهرهمند شو.
بندگان تو با عماری و مهد
خادمان تو با کلاه و کمر
هوش مصنوعی: بندگان تو با لباس و پوشش معین، و خدمتگزاران تو با کلاه و کمربند مشخصی هستند.