گنجور

شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر ابو احمد محمدبن محمود غزنوی

دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
زان سمن بوی زلف لاله سپر
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه‌ها را همی گشاید سر
باد، زلف سیاه او برداشت
تاب او باز کرد یک ز دگر
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر
چون مرا دید پیش من بگریخت
آن، سرا پای سیم ساده پسر
راست گفتی یکی شکاری بود
پیش یوز امیر شیر شکر
میر ابواحمد آنکه حشر نمود
مر ددان را به صیدگاه اندر
راست گفتی که صیدگاهش بود
اندر آن روز نایب محشر
به کمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگ تازان را
اندر آن تاختن برآمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی به هم همی شکنند
سنگ خارا به صد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه و مر
راست گفتی وصیفتانندی
روی داده سوی وصیفت خر
حلقه‌ای ساخت پادشاه جهان
گرد ایشان ز لعبتان خزر
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رُست سر تا سر
همه گمگشتگان همی گشتند
اندر آن دشت عاجز و مضطر
راست گفتی هزیمتی سپهند
خسته و جسته و فکنده سپر
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک به یک را بدوختند جگر
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر
هر که را میر خسته کرد به تیر
زان جهان نزد او رسید خبر
راست گفتی که تیر شاه گشاد
زین جهان سوی آن جهان ره و در
وز دگر سو درآمدند به کار
شرزه یوزان چو شیر شرزه نر
راست گفتی مبارزان بودند
هر یکی جوشنی سیاه به بر
رنج نادیده کامکار شدند
هر یکی بر یکی به نیک اختر
راست گفتی که عاشقانندی
نیکوان را گرفته اندر بر
همه هامون ز خون ایشان گشت
لعل چون روی آن بت دلبر
راست گفتی به فر دولت میر
سنگ آن دشت گشت سرخ گهر
پس بفرمود شاه تا همه را
گرد کردند پیش او یکسر
راست گفتی سپاه دارا بود
کشته پیش مصاف اسکندر
بنهادندشان قطار قطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر
راست گفتی که خفته مستانند
جامه‌هاشان ز لعل سه‌یکی تر
چون ملکشان بدید، از آن سه یکی
به حشم داد و مابقی به حشر
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر
شادمان روی سوی خیمه نهاد
آن شه خوب روی نیک سیر
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته به نصرت از خیبر
شاد باد آن سوار سرخ قبای
که همی آن شکار برد به سر
راست گفتی که آفتابستی
به جهان گسترانده تابش و فر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
هوش مصنوعی: دیروز، آن معشوق از میان لشکر به سوی ما آمد و بار دیگر راه‌های سبز و پر امید را برای ما گشود.
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
هوش مصنوعی: درست گفتی که گل سوسنی از میان گیاهان کوچک و بی‌ارزش در باغ روییده است.
گرد لشکر فرو فشاند همی
زان سمن بوی زلف لاله سپر
هوش مصنوعی: بوی خوش گل نرگس در میان لشکر به قدری قوی است که سپر را به زمین می‌اندازد.
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه‌ها را همی گشاید سر
هوش مصنوعی: درست گفتی که باد می‌تواند در گذرگاه‌ها نافه‌ها را بگشاید و آزاد کند.
باد، زلف سیاه او برداشت
تاب او باز کرد یک ز دگر
هوش مصنوعی: باد زلف‌های سیاه او را به هم ریخت و نیروی او را آزاد کرد.
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر
هوش مصنوعی: تو راست گفتی که بوی مشک، بازی را به یاد می‌آورد و این معشوقان همچون بازیگران شده‌اند.
چون مرا دید پیش من بگریخت
آن، سرا پای سیم ساده پسر
هوش مصنوعی: وقتی آن پسر را دیدم، به سرعت از پیش من فرار کرد؛ او تماماً به زیبایی و ظرافت آراسته بود.
راست گفتی یکی شکاری بود
پیش یوز امیر شیر شکر
هوش مصنوعی: راست گفتی، یک شکارچی در برابر یوزی بود که امیر شیر شکر را به همراه داشت.
میر ابواحمد آنکه حشر نمود
مر ددان را به صیدگاه اندر
هوش مصنوعی: میر ابواحمد کسی است که ددان را در محل شکار گرد هم آورد.
راست گفتی که صیدگاهش بود
اندر آن روز نایب محشر
هوش مصنوعی: درست گفتی که دامگاهش در آن روز، نماینده‌ی قیامت بود.
به کمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
هوش مصنوعی: در لابه‌لای کوه‌ها، مردان در دور و بر هم می‌رقصند و می‌کوشند تا زیبایی و رنگ را از آنچه در دل کوه‌ها نهفته است، بیرون بکشند.
راست گفتی که رنگ تازان را
اندر آن تاختن برآمد پر
هوش مصنوعی: درست گفتی که وقتی رنگ‌ها در حال تغییر و تازگی هستند، در حین حرکت و تازش، جلوه‌ای شگرف و زیبا پیدا می‌کنند.
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
هوش مصنوعی: صدایی بلند از دو سو به گوش رسید که باعث شد کوه به لرزه درآید و همه چیز به هم بریزد.
راست گفتی به هم همی شکنند
سنگ خارا به صد هزار تبر
هوش مصنوعی: تو به درستی می‌گویی که سنگ محکم و سخت هم به راحتی با صدها تبر شکسته می‌شود.
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه و مر
هوش مصنوعی: عرب‌ها از کوه‌ها به تازگی آمده‌اند و تنها رنگ و تنوعی که دارند، رنگی بی‌نهایت است.
راست گفتی وصیفتانندی
روی داده سوی وصیفت خر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی و این رویداد زشت به سوی تو برمی‌گردد.
حلقه‌ای ساخت پادشاه جهان
گرد ایشان ز لعبتان خزر
هوش مصنوعی: پادشاه جهان حلقه‌ای را به دور خود ایجاد کرد، که این حلقه از سرگرمی‌ها و بازی‌های دختران خزر درست شده بود.
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رُست سر تا سر
هوش مصنوعی: درست گفتی که دشت مانند باغی در اطراف او تبدیل شده و درختان سرسبز مشغول رشد هستند.
همه گمگشتگان همی گشتند
اندر آن دشت عاجز و مضطر
هوش مصنوعی: همه افرادی که گم شده بودند، در آن دشت در حال گشت و گذار بودند و درمانده و ناتوان به نظر می‌رسیدند.
راست گفتی هزیمتی سپهند
خسته و جسته و فکنده سپر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو واقعاً حقایق را بیان کردی، در حالی که سربازانی که خسته و پراکنده شده‌اند، دیگر نمی‌توانند به خوبی از خود دفاع کنند و سپر خود را رها کرده‌اند.
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک به یک را بدوختند جگر
هوش مصنوعی: در حضور خسرو، معشوقه‌ها که چشمانشان مانند آهوست، یک‌به‌یک دل او را تسخیر کردند.
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر
هوش مصنوعی: توافق داشتی، که مخالفان در برابر گردنکشان این سپاه ایستاده بودند.
هر که را میر خسته کرد به تیر
زان جهان نزد او رسید خبر
هوش مصنوعی: هر کسی که تیر غم و اندوه او را خسته کرده باشد، از آن دنیا پیامی به او می‌رسد.
راست گفتی که تیر شاه گشاد
زین جهان سوی آن جهان ره و در
هوش مصنوعی: سخن تو درست است که تیر به سمت هدفی در دنیای دیگر پرتاب می‌شود و راهی برای رسیدن به آنجا وجود دارد.
وز دگر سو درآمدند به کار
شرزه یوزان چو شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، یوزهایی که به شدت آماده و قوی بودند، به میدان آمدند، مانند شیر نر که در اوج قدرت و شجاعتش قرار دارد.
راست گفتی مبارزان بودند
هر یکی جوشنی سیاه به بر
هوش مصنوعی: تویی که درست گفتی، جنگجویان در هر مکانی با لباس‌های سیاه حاضر بودند.
رنج نادیده کامکار شدند
هر یکی بر یکی به نیک اختر
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود مشکلات و دردسرهای ناشناخته‌ای را تجربه کرده است، به نوعی به موفقیت و خوشبختی رسیده و ستاره نیکویی در زندگی‌اش درخشیده است.
راست گفتی که عاشقانندی
نیکوان را گرفته اندر بر
هوش مصنوعی: تو راست می‌گویی که عاشق‌ها نیکوکاران را در آغوش گرفته‌اند.
همه هامون ز خون ایشان گشت
لعل چون روی آن بت دلبر
هوش مصنوعی: همه دشت‌ها و زمین‌ها به خاطر خون آن‌ها مثل لعل و درخشان شده‌اند، مانند چهره آن معشوق دلربا.
راست گفتی به فر دولت میر
سنگ آن دشت گشت سرخ گهر
هوش مصنوعی: درست گفتی، ولایت تو حکومت می‌کند و آن دشت با وجود تو به مانند گوهری سرخ درخشیده است.
پس بفرمود شاه تا همه را
گرد کردند پیش او یکسر
هوش مصنوعی: پس شاه دستور داد که همه را جمع کنند تا مقابل او حاضر شوند.
راست گفتی سپاه دارا بود
کشته پیش مصاف اسکندر
هوش مصنوعی: واقعاً گفتی که سپاه داری، در برابر رویارویی با اسکندر، کشته‌های زیادی داشته است.
بنهادندشان قطار قطار
گُرُهی مهتر و صفی کهتر
هوش مصنوعی: آنها گروه گروه موانع و مشکلات را قرار دادند، عده‌ای برجسته و بزرگ‌تر و گروهی دیگر در صف‌های پایین‌تر.
راست گفتی که خفته مستانند
جامه‌هاشان ز لعل سه‌یکی تر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی که خواب‌اند. لباس‌هایشان از زرق و برق رنگ لعل زیباتر است.
چون ملکشان بدید، از آن سه یکی
به حشم داد و مابقی به حشر
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه (ملک) را دیدند، از میان سه نفر یکی را به همراهی خود انتخاب کرد و دو نفر دیگر را به جمع خود دعوت کرد.
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی که آن شکار شگفت‌انگیز شاه برای آن‌ها بود.
شادمان روی سوی خیمه نهاد
آن شه خوب روی نیک سیر
هوش مصنوعی: شه خوب‌روی نیک‌سیر با خوشحالی به سمت خیمه حرکت کرد.
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته به نصرت از خیبر
هوش مصنوعی: حیدر (علی) در نبرد خیبر به درستی به یاری و پشتیبانی بازگشته است.
شاد باد آن سوار سرخ قبای
که همی آن شکار برد به سر
هوش مصنوعی: خوشحال باشید از آن سواری که لباس قرمز بر تن دارد و شکار را به پیروزی به اتمام می‌رساند.
راست گفتی که آفتابستی
به جهان گسترانده تابش و فر
هوش مصنوعی: راست می‌گویی که تو مانند آفتاب هستی که نور و گرما را در جهان پخش کرده‌ای.

حاشیه ها

1402/12/11 00:03
جهن یزداد

پارسی بیخته فرخی را بنگرید

 

 

بکمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگ تازانرا
اندر آن تاختن بر آمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه و مر
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رست سر تاسر
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک بیک را بدوختند جگر

چه ستایش زیبایی گرچه شکار را خوش ندارم

راست گفتی که تیر شاه گشاد
زینجهان سوی آنجهان ره و در

 

وز دگر سو در آمدند بکار

شرزه یوزان چو شیر شرزه نر

رنج نادیده کامکار شدند

هر یکی بر یکی بنیک اختر

همه هامون ز خون ایشان گشت

لعل چون روی آن بت دلبر

پس بفرمود شاه تاهمه را

گرد کردند پیش او یکسر

راست گفتی که خفته مستانند

جامه هاشان ز لعل سیکی تر

راست گفتی ز بهر ایشان بود

آن شکار شگفت شاه مگر

راست گفتی که آفتابستی

بجهان گسترانده تابش و فر