گنجور

شمارهٔ ۴۵ - در عذر لاغری معشوق و توصیف لاغری و مدح امیر محمد بن محمود گوید

دل من لاغر کی دارد شاهد کردار
لاغرم من چکنم گر نبود فربه یار
لاغران جمله ظریفند و ظریفست کسی
کو چومن دایم با لاغرکان دارد کار
دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن
گفت: مسکین تن من گوشت نگیرد هموار
گفتم ای جان نه مرا از توهمی باید خورد ؟
خوردن من ز تو: بوس است و کنار و دیدار
عذر خواهی چه کنی ،گر تو نزاری و نحیف
من ترا عاشق آنم که نحیفی و نزار
یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران
سبکی به ز گرانی بهمه روی و شمار
شوشه سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟
شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟
مثل لاغر و فربی مثل روح و تنست
روح باید، تن بیروح ندارد مقدار
مردم فربی در خانه نگنجد بمثل
لاغر آگاه نگردی که در آید بکنار
فربی اندر دل من جای نگیرد چکنم
دل من خردست، اندر خور خود یابد یار
دل خودرای مرا لاغرکانند مطیع
من ندانم چکنم با دل، یارب زنهار
دل پس تن رود و تن پس دل باید رفت
ای دل! اینک تن من را به ره خویش بیار
هر چه خواهی کن با تن که تو سالارتنی
لیکن او را ز پرستیدن شه باز مدار
از پرستیدن آن شاه، که میران جهان
بر درخانه او رفت نیارند سوار
از پرستیدن آن شاه که دست ودل اوست
جود را پشت و پناه و امن را یسر یسار
از پرستیدن آن شاه، که در ایران شهر
گردنی نی که نه از منت او دارد یار
از پرستیدن آن شاه، که خالی نبود
ساعتی ز اهل ادب مجلس او وز زوار
از پرستیدن آن شه، که ز شاهان بشرف
برتر آنست که بر درگه او یابد بار
میر ابواحمد محمود که میران جهان
بندگانند مر او را همه فرمانبردار
پادشه زاده محمد، که ازو نام گرفت
پادشاهی، چو ز نام پدرش شرع شعار
شاهی او را بپرستد به زمانی صدراه
دولت او را بپرستد بزمانی صد بار
زو هنر یافت بزرگی، نشود هرگز پست
زو ادب گشت گرامی، نشود هرگز خوار
پشت اهل ادبست او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار
خوارتر چیزی علم و ادبستی به جهان
گرنه او بر زده چنگست بدیشان هموار
میل شاهان به شرابست و به رود و به سرود
میل او باز به علم و به کتاب و اخبار
همه جودست و سخاوت همه فضلست و کرم
همه عدلست و کفایت همه حلمست و وقار
ای برون برده بجود از دل خلق آز و نیاز
ای بر آورده به رادی ز سر بخل دمار
زایران تو ندانند چه چیزست درم
از پی آنکه نیابند ز تو جز دینار
زایران دگران باز به امید کنند
از پی آنکه نیابند ز تو جز دینار
چاکران تو ندانند کرا باید خواند
نه ز تنهایی، لیکن ز غلام بسیار
چاکران دگران ز آرزوی بنده کنند
نام فرزندان تکسین و تکین و دینار
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار
هر که کرداری کرده ست بگفته ست نخست
هیچ کردار ترا نیست زبان گفتار
نه از آنرو که بگفتار نیرزد صد از آن
که ز گفتارت شرم آید و ننگ آید و عار
پیش گفتار به کردار شوی وین عجبست
پیشتر چیزی گفتار بود پس کردار
خازنان تو ز بس دادن دینار و درم
بنماز اندر دارند گرفته معیار
بدره بر بدره فرو ریخته باشند و هنوز
که همیگویند: ای شاگرد! آن بدره بیار
این بر این گوشه همیگوید: کای شاعر! گیر
و آن بر آن گوشه همیگوید: کای زائر! دار
چه صلتهایی، کز قدر ستاننده فزون
یکهزار و دو هزار و سه هزارو ده هزار
مادحان تو برون آیند از خانه تو
از طرب روی بر افروخته چون شعله نار
این همی گوید گشتم بغلام و بستور
و آن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار
آن بدین گوید: باری من ازین سیم ، کنم
خانه خویشتن از لعبت نیکو چو بهار
وین بدان گوید: باری من ازین زر کنمی
ماهرویان را، از گوهر ، خلخال و سوار
کس بود آنکه در آنوقت بنزد تو رسد
بمثل عاریتی داشت بسر بر دستار
وقت آن کز تو سوی خانه همی باز شود
مرکبانش همه ز ابریشم دارند افسار
نام و بانگ تو رسیده ست بهر شاه و ملک
زر و سیم تو رسیده ست بهر شهر و دیار
بس نمانده ست که شاهان ز پی فخر کنند
صورت تخت تو و نام تو برتاج نگار
هر زمانی لقبی سازند ای میر ترا
نگرفتی ملکا بر لقبی نوز قرار
پار خواندند همی قطب معالیت بشعر
شعر بر قطب معالیت همی گفتم پار
شاه روز افزون خوانند ترا باز امسال
زآنکه هر روز فزایی چو شکوفه به بهار
لقب آن به که بماند به خداوند لقب
سخت نیکوست تو را این لقب معنی‌دار
ای امیر هنری، وی ملک روز افزون
ای به فرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار
تا بیاقوت تنک رنگ بماندگل سرخ
تابه بیجاده گل رنگ بماند گل نار
تا دل تازه جوانان به جهان شاد بود
شادبادی ز جوانی و جهان برخوردار
سائلان را زتو سیم آید و زائر را زر
دوستان را ز تو تخت آید و دشمن را دار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل من لاغر کی دارد شاهد کردار
لاغرم من چکنم گر نبود فربه یار
هوش مصنوعی: دل من چقدر ضعیف و ناتوان است که نمی‌تواند شاهد رفتار و کردار کم‌مایه و ضعیف من باشد. اگر یار پرقدرت و نیرومندی در کنارم نباشد، چه باید بکنم؟
لاغران جمله ظریفند و ظریفست کسی
کو چومن دایم با لاغرکان دارد کار
هوش مصنوعی: همه لاغرها حساس و لطیفند، و کسی که همواره با لاغرها در ارتباط است، خود نیز حساس و ظریف می‌شود.
دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن
گفت: مسکین تن من گوشت نگیرد هموار
هوش مصنوعی: دوست به خاطر لاغری خود از من خجالت کشید و گفت: "بدبختی است که بدن من هرگز نمی‌تواند به راحتی گوشت بگیرد."
گفتم ای جان نه مرا از توهمی باید خورد ؟
خوردن من ز تو: بوس است و کنار و دیدار
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای محبوب، آیا من باید از خیالات دوری کنم؟ زیرا آنچه من از تو می‌خواهم، فقط بوسه و نزدیکی و دیدن توست.
عذر خواهی چه کنی ،گر تو نزاری و نحیف
من ترا عاشق آنم که نحیفی و نزار
هوش مصنوعی: اگر تو ناز و دلبری نکنی، عذرخواهی چه فایده‌ای دارد؟ من عاشق تو هستم به خاطر اینکه ظریف و آسیب‌پذیری.
یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران
سبکی به ز گرانی بهمه روی و شمار
هوش مصنوعی: محبت و دوستی حقیقی به ظاهر و وزن نیست، بلکه به معنا و احساسات مربوط می‌شود. یار و دوست باید کیفیت و اهمیت داشته باشد، نه اینکه فقط به ظاهر و وزن انسان‌ها توجه کنیم. گاهی داشتن روحیه‌ای سبک و دلپذیر از سنگینی و حجم بیشتر ارزشمندتر است.
شوشه سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟
شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟
هوش مصنوعی: آیا زیبایی و نیکی تو بیشتر از نقره است یا اینکه نقره خود زیباتر است؟ آیا شاخه بادام با زیبایی بیشتری ظاهر می‌شود یا اینکه شاخه چنار چنین خاصیتی دارد؟
مثل لاغر و فربی مثل روح و تنست
روح باید، تن بیروح ندارد مقدار
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که مانند رابطه بین لاغر و چاق، و همچنین روح و بدن، میان روح و جسم ارتباطی وجود دارد. روح باید در بدن وجود داشته باشد تا آن بدن ارزش و معنا پیدا کند. اگر بدن بی‌روح باشد، هیچ ارزشی ندارد.
مردم فربی در خانه نگنجد بمثل
لاغر آگاه نگردی که در آید بکنار
هوش مصنوعی: مردم فریب و تزویر در خانه نمی‌گنجند، همان‌طور که شخص لاغر نمی‌تواند به خوبی آگاه شود و کنار برود.
فربی اندر دل من جای نگیرد چکنم
دل من خردست، اندر خور خود یابد یار
هوش مصنوعی: اگر در دل من جایی برای محبت وجود ندارد، چه باید کنم؟ دل من ضعیف است و به راحتی به محبت پاسخ می‌دهد.
دل خودرای مرا لاغرکانند مطیع
من ندانم چکنم با دل، یارب زنهار
هوش مصنوعی: عشقم به سمت دیگری رفته و قلب سرسخت من به خواسته‌هایش تن نمی‌دهد. نمی‌دانم باید با این دل چه کنم، ای خدای من، از تو طلب یاری می‌کنم.
دل پس تن رود و تن پس دل باید رفت
ای دل! اینک تن من را به ره خویش بیار
هوش مصنوعی: دل باید از بدن جدا شود و بدن نیز از دل، بنابراین ای دل! حالا تن من را به سوی راه خودت ببر.
هر چه خواهی کن با تن که تو سالارتنی
لیکن او را ز پرستیدن شه باز مدار
هوش مصنوعی: هر کار که می‌خواهی با بدنت انجام بده، چون تو فرمانروای آنی، اما فراموش نکن که باید او را از پرستش شه بازداری.
از پرستیدن آن شاه، که میران جهان
بر درخانه او رفت نیارند سوار
هوش مصنوعی: در ستایش و پرستش آن پادشاهی که همه حاکمان و بزرگان عالم جرات نزدیک شدن به درب خانه‌اش را ندارند.
از پرستیدن آن شاه که دست ودل اوست
جود را پشت و پناه و امن را یسر یسار
هوش مصنوعی: به ستایش آن پادشاه پرداخته شده که بخشش او سبب آرامش و امنیت است و او پناهی برای بندگانش فراهم کرده است.
از پرستیدن آن شاه، که در ایران شهر
گردنی نی که نه از منت او دارد یار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر عشق و احترام به آن پادشاه، که در ایران وجود دارد، هیچ‌کس نیازی به منت یا کمک او ندارد. در واقع، خود آن پادشاه به قدری ارزشمند و محترم است که نیازی به درخواست یا وابستگی به او احساس نمی‌شود.
از پرستیدن آن شاه، که خالی نبود
ساعتی ز اهل ادب مجلس او وز زوار
هوش مصنوعی: در هر لحظه از زمان، مجلس آن پادشاه پر از ادب و فرهنگ بوده و همیشه افرادی از اهل علم و ادب و همچنین زوار و زائران در آن حضور داشتند.
از پرستیدن آن شه، که ز شاهان بشرف
برتر آنست که بر درگه او یابد بار
هوش مصنوعی: اینجا سخن از ارزش والای یک شخص بزرگوار است که بر دیگر شاهان برتری دارد. کسی که به مقام او می‌رسد، باید به او احترام بگذارد و او را مورد پرستش قرار دهد. این فرد آن‌قدر والا و محترم است که دیگران باید در برابر او تعظیم کنند.
میر ابواحمد محمود که میران جهان
بندگانند مر او را همه فرمانبردار
هوش مصنوعی: میر ابواحمد محمود که بزرگان و فرمانروایان دنیا هستند، همه به او احترام می‌گذارند و از او پیروی می‌کنند.
پادشه زاده محمد، که ازو نام گرفت
پادشاهی، چو ز نام پدرش شرع شعار
هوش مصنوعی: محمد، فرزند پادشاه، که به خاطر او سلطنت نام‌گذاری شده است، مانند نام پدرش، قوانین شرع را علامت می‌زند.
شاهی او را بپرستد به زمانی صدراه
دولت او را بپرستد بزمانی صد بار
هوش مصنوعی: در دوره‌ای، تمام مردم به او احترام خواهند گذاشت و در زمان‌هایی فراوان، خوشبختی و موفقیت او را ستایش خواهند کرد.
زو هنر یافت بزرگی، نشود هرگز پست
زو ادب گشت گرامی، نشود هرگز خوار
هوش مصنوعی: از هنر بزرگی به دست می‌آید و هرگز انسان را پست نمی‌کند. با ادب، انسان محترم و ارجمند می‌شود و هرگز خوار نمی‌گردد.
پشت اهل ادبست او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار
هوش مصنوعی: افرادی که به ادب و فرهنگ اهمیت می‌دهند، در پشت سر او قرار دارند و کسانی که به دنبال یادگیری و خریدن دانش و ادب هستند، به خاطر این واژه‌ها و مفاهیم، بیش از پیش به حرکت در می‌آیند و فعال می‌شوند.
خوارتر چیزی علم و ادبستی به جهان
گرنه او بر زده چنگست بدیشان هموار
هوش مصنوعی: علم و ادب در دنیا از هر چیزی بیشتر ارزشمند است، زیرا بی‌آن‌ها، هر موجودی در برابر زیبایی و روشنی برتری نمی‌یابد.
میل شاهان به شرابست و به رود و به سرود
میل او باز به علم و به کتاب و اخبار
هوش مصنوعی: میل و علاقه‌ی پادشاهان به نوشیدن شراب، گشت و گذار در رودخانه‌ها و لذت بردن از آواز و موسیقی است، اما او همچنین به دانش، کتاب و اخبار نیز تمایل دارد.
همه جودست و سخاوت همه فضلست و کرم
همه عدلست و کفایت همه حلمست و وقار
هوش مصنوعی: تمامی خوبی‌ها و بخشش‌ها از یک دست و منبع نشأت می‌گیرند. همه فضائل و نیکی‌ها شامل لطف و رحمت، عدالت و کفایت، همچنین حلم و وقار است. این موارد نشان‌دهنده‌ی یکپارچگی و هماهنگی در فضایل انسانی هستند.
ای برون برده بجود از دل خلق آز و نیاز
ای بر آورده به رادی ز سر بخل دمار
هوش مصنوعی: ای کسی که از دل مردم، آرزو و نیاز را برآورده می‌کنی و با generosity خود، کینه و حرص را از بین می‌بری.
زایران تو ندانند چه چیزست درم
از پی آنکه نیابند ز تو جز دینار
هوش مصنوعی: زائران تو نمی‌دانند چه چیزی در دل من نهفته است، زیرا فقط از تو دینار (پول) به دست می‌آورند و به چیز دیگری توجه نمی‌کنند.
زایران دگران باز به امید کنند
از پی آنکه نیابند ز تو جز دینار
هوش مصنوعی: زائران دیگر به امید تو می‌آیند، در حالی که نمی‌توانند جز پولی از تو دریافت کنند.
چاکران تو ندانند کرا باید خواند
نه ز تنهایی، لیکن ز غلام بسیار
هوش مصنوعی: یاران و خدمتگزاران تو نمی‌دانند که باید به چه کسی رجوع کنند. نه به خاطر تنهایی، بلکه به خاطر تعداد زیادی از غلامان و خدمتکاران است که سرگردانند.
چاکران دگران ز آرزوی بنده کنند
نام فرزندان تکسین و تکین و دینار
هوش مصنوعی: پیشنهاد دیگران برای پیشرفت و امیدواری به آینده، شامل نامگذاری فرزندان با نام‌های زیبا و پرمعناست.
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار
هوش مصنوعی: مردمی که به درگاه تو رسیدند و نیازمند هستند، تنگدستی به سوی آن‌ها نمی‌آید.
هر که کرداری کرده ست بگفته ست نخست
هیچ کردار ترا نیست زبان گفتار
هوش مصنوعی: هر کسی که اقدام به کاری کرده، ابتدا چیزی را گفته است. بنابراین، هیچ عمل تو وجود ندارد که قبل از آن یک سخن گفته نشده باشد.
نه از آنرو که بگفتار نیرزد صد از آن
که ز گفتارت شرم آید و ننگ آید و عار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان باید مراقب سخنانی باشد که بر زبان می‌آورد. نه به خاطر این که ارزش زمانی ندارد، بلکه به این دلیل که ممکن است از گفتن آن‌ها شرمنده و خجل شود. یعنی احترام به خود و دیگران باید در بیان کلمات مورد توجه قرار گیرد.
پیش گفتار به کردار شوی وین عجبست
پیشتر چیزی گفتار بود پس کردار
هوش مصنوعی: باید عمل را مقدم بر حرف قرار دهی، و این حیرت‌انگیز است که قبلاً فقط کلام وجود داشت و حالا عمل هم مطرح شده است.
خازنان تو ز بس دادن دینار و درم
بنماز اندر دارند گرفته معیار
هوش مصنوعی: نگهبانان تو از فراوانی طلای دینار و نقره در نماز نشسته‌اند و معیار آنها در ارائه خدمت، همین ثروت است.
بدره بر بدره فرو ریخته باشند و هنوز
که همیگویند: ای شاگرد! آن بدره بیار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که مقدار زیادی از بدره‌ها (محل نگهداری میوه‌ها یا اشیاء) ریخته شده و هنوز هم به کسانی که در حال یادگیری هستند، دستور می‌دهند که یکی از آن‌ها را بیاورند. به این معناست که حتی با وجود خرابی و ناپایداری، هنوز از دیگران انتظار کار و تلاش وجود دارد.
این بر این گوشه همیگوید: کای شاعر! گیر
و آن بر آن گوشه همیگوید: کای زائر! دار
هوش مصنوعی: در اینجا یک شخص به شاعر می‌گوید که خود را محدود نکند و به سراغ کارهای مرتبطش برود، و از سوی دیگر، فردی دیگر به زائر توصیه می‌کند که در جستجوی حقیقت و معنای زندگی کوشا باشد. هر کدام در جایگاه خود به نوعی دعوت به تلاش و پیشرفت می‌کنند.
چه صلتهایی، کز قدر ستاننده فزون
یکهزار و دو هزار و سه هزارو ده هزار
هوش مصنوعی: چه برکات و نعمت‌هایی که از معبود و منبع بخشش فراتر از هزار و دو هزار و سه هزار و حتی ده هزار قرار دارد.
مادحان تو برون آیند از خانه تو
از طرب روی بر افروخته چون شعله نار
هوش مصنوعی: مداحان تو به شوق و شادی از خانه‌ات بیرون می‌آیند، چهره‌هایشان همچون شعله‌ی آتش درخشان و برافروخته است.
این همی گوید گشتم بغلام و بستور
و آن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار
هوش مصنوعی: یک نفر می‌گوید که من تحت سلطه و خدمت برویایی هستم و دیگری می‌گوید که من در مالکیت و دارایی‌های خود غرق شده‌ام.
آن بدین گوید: باری من ازین سیم ، کنم
خانه خویشتن از لعبت نیکو چو بهار
هوش مصنوعی: او می‌گوید: حالا من از این نقره، خانه‌ای برای خود می‌سازم، مانند یک دختر زیبا که بهاری تازه را به ارمغان می‌آورد.
وین بدان گوید: باری من ازین زر کنمی
ماهرویان را، از گوهر ، خلخال و سوار
هوش مصنوعی: این متن بیان می‌کند که فردی به کسانی که زیبایی دارند، هدیه‌ای از جواهرات و زیورآلات عطا می‌کند. او با این عمل قصد دارد تا زیبایی و درخشندگی آنان را بیشتر کند و به نوعی ارزش آنها را بالا ببرد.
کس بود آنکه در آنوقت بنزد تو رسد
بمثل عاریتی داشت بسر بر دستار
هوش مصنوعی: کسی بود که در آن زمان به نزد تو می‌رسید، مانند کسی که یک چیز امانتی را بر روی دست خود نگه‌داشته است.
وقت آن کز تو سوی خانه همی باز شود
مرکبانش همه ز ابریشم دارند افسار
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که تو به خانه برمی‌گردی و مرکب‌هایت 모두 افسارهای ابریشمی خواهند داشت.
نام و بانگ تو رسیده ست بهر شاه و ملک
زر و سیم تو رسیده ست بهر شهر و دیار
هوش مصنوعی: نام و آوازه تو به درگاه پادشاهان و فرمانروایان رسیده است، و ثروت و دارایی تو در شهرها و دیارهای مختلف شناخته شده است.
بس نمانده ست که شاهان ز پی فخر کنند
صورت تخت تو و نام تو برتاج نگار
هوش مصنوعی: بسیار زود است که پادشاهان برای افتخار به دنبال تو بیفتند، چرا که تصویر تخت تو و نام تو بر تاج زیبا خودنمایی می‌کند.
هر زمانی لقبی سازند ای میر ترا
نگرفتی ملکا بر لقبی نوز قرار
هوش مصنوعی: هر زمان که برای کسی نامی یا لقبی انتخاب می‌کنند، تو ای فرمانروا نباید در این به اصطلاح لقب‌های تازه به خود مغرور شوی.
پار خواندند همی قطب معالیت بشعر
شعر بر قطب معالیت همی گفتم پار
هوش مصنوعی: آن را به عنوان قطب اصلی شعر و ادب خوانده‌اند و من نیز درباره‌ی این قطب در شعر سخن می‌گفتم.
شاه روز افزون خوانند ترا باز امسال
زآنکه هر روز فزایی چو شکوفه به بهار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو را روز به روز بیشتر می‌ستایند، چون هر سال که می‌گذرد، مانند شکوفه‌ها در بهار جوانه می‌زنی و رشد می‌کنی.
لقب آن به که بماند به خداوند لقب
سخت نیکوست تو را این لقب معنی‌دار
هوش مصنوعی: لقب تو باید به خداوند باشد که بسیار زیباست و این لقب واقعاً معنا دارد.
ای امیر هنری، وی ملک روز افزون
ای به فرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار
هوش مصنوعی: ای امیر بزرگ، ای پادشاهی که روز به روز بر عظمتت افزوده می‌شود، تویی که در فرهنگ و هنر بر همه شاهان برتری داری.
تا بیاقوت تنک رنگ بماندگل سرخ
تابه بیجاده گل رنگ بماند گل نار
هوش مصنوعی: تا زمانی که رنگ و زیبایی گل سرخ در دشت حفظ شود، زیبایی و طراوت گل نارنجی نیز باقی خواهد ماند.
تا دل تازه جوانان به جهان شاد بود
شادبادی ز جوانی و جهان برخوردار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل جوانان در این دنیا خوشحال است، جوانی و شادمانی به طور متقابل در جهان وجود دارد و خوشی‌ها را پدید می‌آورد.
سائلان را زتو سیم آید و زائر را زر
دوستان را ز تو تخت آید و دشمن را دار
هوش مصنوعی: سائلان از تو پول به دست می‌آورند، زائران از تو طلا می‌گیرند. دوستانت به واسطه تو به مقام و منزلت می‌رسند و برای دشمنانت فقط مرگ و نابودی می‌آورند.