گنجور

شمارهٔ ۱۴۱ - نیز در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود غزنوی

نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده ست بجان
تاهمی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان
کار امروز بتر گشت که نومید شدم
از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان
تا کی از روی چو تو دوست جدا باید بود
همه اندوهم از اینست وهمه دردم از آن
منم این کز تو مرا دور همی باید بود
منم این کز تو مرا باید دیدن هجران
ای تن بیجان کوهی که نگردی ناچیز
ای دل بیهش رویی که نگردی بزیان
کار من با تو بیک روز رسیده ست بیا
بکن از مردی امروز همه هر چه توان
دل من خوش کن و دانم دل من خوش نشود
تا نگویی تو مرو، وین تو نیاری بزبان
تو چو من یابی بسیار و نیابم چو تومن
گر جهان جمله بگردم ز کران تا بکران
با تو خو کردم وخو باز همی باید کرد
از توای تند خوی سنگدل تنگ دهان
تو چنین غم به چه دانی که ندانستی خورد
غم رفتن ز در چشم و چراغ سلطان
میر ابو احمد بن محمود آن شهر گشای
میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان
آنکه با کوشش او ابر بخیلست بخیل
آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان
دوستداران را زو قسم نعیمست نعیم
بد سکالانرا زو بهره سنانست سنان
گر مثل دشمن او را بود از کوه سپر
چون کتان گردد، چون تیر بزه کرد کمان
نسبتی دارد دریا ز دل او گرچه
این کران دارد و آن را نتوان یافت کران
همتی دارد بر رفته بجایی که هرگز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن
گرهمه خواسته خویش بخواهنده دهد
نبرد طبع ز جای و نکند روی گران
ای ستاینده شاهان جهان شاه مرا
چند ره شاه جهان خواندی ، ازین بیش مخوان
این جهان کمتر از آنست برهمت او
که توان گفت مر او را که تویی شاه جهان
بجوانی و نکو نامی معروف شده ست
بجوانمردی کان نادره باشد ز جوان
با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست هماناکه نباشد بهتان
ای نکو رسم تو بر جامه فرهنگ طراز
ای نکو نام تو بو نامه شاهی عنوان
ملکان خدمت تو پیشه گرفتند همه
خدمت و طاعت تو روی نماید بجهان
از پی خدمت تو کرد جدا ازتن خویش
بهترین بهره خداوند همه ترکستان
هر که برتافت عنان از تو و عصیان آورد
از در خانه او دولت برتافت عنان
نیست ای شاه ترا هیچ شبیه از اشباه
نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران
ملکابر در میدان تو بودم یک روز
اندر آن روز که کردی تو نشاظ چوگان
عالمی دیدم بر گرد تو نظاره و تو
یکمنی گوی رسانیده به اوج کیوان
این همی گفت که احسنت وزه ای شاه زمین
وان همی گفت که جوید زی ای شاه زمان
هر که را گفتم: این کیست؟ مرا گفت که او
آفتابست همی گوی زند در میدان
خلق را برتو چنین شیفته احسان تو کرد
تا تو باشی دل تو سیر مباد از احسان
دل مردم به نکو کار توان برد از راه
بر نکو کاری هرگز نکند خلق زیان
مردمان راخرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن
نیک و بد هر دو توان کرد ولیکن سختست
نیک دشوار توان کردن و بد سخت آسان
تو همی رنج نهی بر تن تا هر چه کنی
همه نیکو بود احسنت و زه ای نیکو دان
بس کسا کو را کردار تو چونانکه مرا
با ضیاع و رمه ای کرد و گشاده دستان
مهر تو بر دل من تا به جگر بیخ زده ست
شاخها کرده بلند و بارها کرده گران
ای نشان تو رسیده به همه خلق و مرا
از همه خلق جهان بخت به تو داده نشان
گرچه آنجا که فرستادی امروز مرا
خانه تست وجدایی نشناسم ز میان
چون مرا بویه درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و ازین غم برهان
من که یکروز بساط تو نبینم ملکا
اینجهان بر من گه گور شو گه زندان
چون بیکبار گرفتم دل از خدمت تو
نبود درد مرا نزد طبیبان درمان
مر مرا از دل خویش ای شه نومید مکن
که فدای دل تو باد مرا جان و روان
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل خلق نخواهد به زبان
گرتو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه به پنجه زند و گه دندان
در بلاگر ز تو بیزار شوم بیزارم
از خدایی که فرستاد به احمد قرآن
تا بهر حالی از آب نروید آتش
تابهر رویی از خاک نبارد باران
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار
باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان
از خدای آنچه ترا رای و مرادست بیاب
بر جهان آنچه ترا همت و کامست بران
دست بر زن به زنخدان بت غالیه موی
که بود چاه زنخدانش ترا غالیه دان

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
هوش مصنوعی: نمی‌توان بیشتر از این صبر کرد، زیرا کار از آنچه که در توان است، فراتر رفته و نگه‌داشتن این راز مخفی، دشوار شده است.
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
هوش مصنوعی: با این وضعیتی که من دارم، صبر کردن و پنهان کردن راز مانند این است که آب روان از میان شن‌های روان عبور کند.
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده ست بجان
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که چه گذشته است بر من، و چقدر از عشق تو به من آسیب رسیده است.
تاهمی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان
هوش مصنوعی: من همیشه امیدوار بودم که کارهایم بهتر شود، زیرا بر این باور بودم که این برای من مفید خواهد بود، اما دل من همچنان درگیر گمان و فکر است.
کار امروز بتر گشت که نومید شدم
از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان
هوش مصنوعی: امروز کارها خراب‌تر شد چون از تو ناامید شدم، ای کودک که شادی را به من می‌دهی و غم را از من می‌گیری.
تا کی از روی چو تو دوست جدا باید بود
همه اندوهم از اینست وهمه دردم از آن
هوش مصنوعی: چقدر باید از دوست زیبای خود دور باشم؟ همه غم‌ها و دردهایم از این جدایی است.
منم این کز تو مرا دور همی باید بود
منم این کز تو مرا باید دیدن هجران
هوش مصنوعی: من همان کسی‌ام که باید دور بمانم از تو، اما در عین حال باید با غم دوری‌ات زندگی کنم.
ای تن بیجان کوهی که نگردی ناچیز
ای دل بیهش رویی که نگردی بزیان
هوش مصنوعی: ای بدن بی‌جان مثل کوه باش که هرگز کوچک نشود و ای دل ناآگاه، چهره‌ات نباید به زیان بدل شود.
کار من با تو بیک روز رسیده ست بیا
بکن از مردی امروز همه هر چه توان
هوش مصنوعی: من امروز باید تمام تلاشم را بکنم و با تو حرف بزنم، چون زمان ما به یک روز مشخص رسیده است. پس بیایید از تمام قدرت و قابلیت‌هایمان استفاده کنیم.
دل من خوش کن و دانم دل من خوش نشود
تا نگویی تو مرو، وین تو نیاری بزبان
هوش مصنوعی: دل من را شاد کن و می‌دانم که دل من شاد نخواهد شد، تا وقتی که تو نگویی نرو و این احساس را به زبان نیاوری.
تو چو من یابی بسیار و نیابم چو تومن
گر جهان جمله بگردم ز کران تا بکران
هوش مصنوعی: اگر تو به اندازه من بخواهی و در جستجوی من نباشی، حتی اگر به هر گوشه‌ای از جهان سفر کنم، چیزی نخواهد بود که به دست نیاورم.
با تو خو کردم وخو باز همی باید کرد
از توای تند خوی سنگدل تنگ دهان
هوش مصنوعی: من به تو عادت کرده‌ام و هنوز هم باید عادت کنم. اما تو، با خوی تند و دل سنگین خود، نمی‌توانی با من به خوبی صحبت کنی.
تو چنین غم به چه دانی که ندانستی خورد
غم رفتن ز در چشم و چراغ سلطان
هوش مصنوعی: تو چطور می‌توانی بفهمی غم را، وقتی خودت هرگز غم از دست رفتن را نمی‌دانی؛ غمی که در چشمان و روشنی وجود سلطان نشسته است.
میر ابو احمد بن محمود آن شهر گشای
میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان
هوش مصنوعی: میر ابواحمد بن محمود کسی است که شهرها را فتح می‌کند و نامش در تاریخ به عنوان فاتح قلعه‌ها و دژها به یادگار مانده است.
آنکه با کوشش او ابر بخیلست بخیل
آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تلاش و کوشش خودش به موفقیت می‌رسد، در حقیقت، بخیل و ترسو است. او نوعی جبن و ضعف شخصیت را نشان می‌دهد.
دوستداران را زو قسم نعیمست نعیم
بد سکالانرا زو بهره سنانست سنان
هوش مصنوعی: دوستداران از عشق و شادی بهره‌مند می‌شوند، اما کسانی که غم و اندوه را تجربه می‌کنند، از آن چیزی جز رنج و سختی نصیبشان نمی‌شود.
گر مثل دشمن او را بود از کوه سپر
چون کتان گردد، چون تیر بزه کرد کمان
هوش مصنوعی: اگر او مانند دشمنش باشد، با وجود سپرهایی به استواری کوه، مانند کتان نرم خواهد شد و وقتی تیر از کمان رها شود، آسیب خواهد دید.
نسبتی دارد دریا ز دل او گرچه
این کران دارد و آن را نتوان یافت کران
هوش مصنوعی: دریا از دل او ویژگی‌ای دارد، هرچند که این دریا بی‌کران است و نمی‌توان برای آن انتهایی پیدا کرد.
همتی دارد بر رفته بجایی که هرگز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن
هوش مصنوعی: کسی عزم و اراده‌ای دارد که به جایی برود که رسیدن به آن هرگز ممکن نیست و قدرت مخلوق نمی‌تواند به آنجا دست یابد.
گرهمه خواسته خویش بخواهنده دهد
نبرد طبع ز جای و نکند روی گران
هوش مصنوعی: اگر همه چیزهایی که می‌خواهی به تو داده شود، دیگر میل و خواسته‌ای نخواهی داشت و در این صورت، دل و روح تو از جایی که هست حرکت نمی‌کند و سنگینی و اضطراب نخواهد داشت.
ای ستاینده شاهان جهان شاه مرا
چند ره شاه جهان خواندی ، ازین بیش مخوان
هوش مصنوعی: ای کسی که شاهان را تمجید می‌کنی، دیگر مرا به عنوان شاه جهانی نخوان، زیرا چند بار این عنوان را به من داده‌ای. از این به بعد دیگر نیازی به این خطاب نیست.
این جهان کمتر از آنست برهمت او
که توان گفت مر او را که تویی شاه جهان
هوش مصنوعی: این دنیا به اندازه‌ای نیست که بتوان در برابر عظمت و شأن او صحبت کرد؛ زیرا اوست که شاه و فرمانروای جهان است.
بجوانی و نکو نامی معروف شده ست
بجوانمردی کان نادره باشد ز جوان
هوش مصنوعی: در جوانی، به خاطر نیکنامی‌اش شهرت پیدا کرده است، اما این شهرت از شجاعت و مردانگی او ناشی می‌شود که او را از دیگر جوانان متمایز می‌کند.
با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست هماناکه نباشد بهتان
هوش مصنوعی: اگر کسی با چنین خلق و رفتار، او را فرشته بنامد، پس این اتهام نیست.
ای نکو رسم تو بر جامه فرهنگ طراز
ای نکو نام تو بو نامه شاهی عنوان
هوش مصنوعی: ای زیبا، روش تو بر پارچه فرهنگ، نشانه‌ای از زیبایی است. ای زیبا، نام تو خود جوازی است بر نامه‌های سلطنتی.
ملکان خدمت تو پیشه گرفتند همه
خدمت و طاعت تو روی نماید بجهان
هوش مصنوعی: تمام حاکمان و بزرگان در خدمت تو هستند و همه نشان از خدمت و اطاعت تو در دنیا نمایان است.
از پی خدمت تو کرد جدا ازتن خویش
بهترین بهره خداوند همه ترکستان
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فردی برای خدمت به معشوق خود، از خواسته‌ها و آرزوهای دنیوی خود جدا شده است و بهترین چیزهایی که از خداوند نصیب او شده، در آنجا که ترکستان است، به دست آمده است. در واقع، او به خاطر عشق و خدمت به محبوب، از خودگذشتگی کرده و به دنبال دستاوردهای معنوی و روحانی رفته است.
هر که برتافت عنان از تو و عصیان آورد
از در خانه او دولت برتافت عنان
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو سرپیچی کند و خلاف دستور عمل کند، به زودی از درخانه‌اش قدرت و موفقیت دور خواهد شد.
نیست ای شاه ترا هیچ شبیه از اشباه
نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران
هوش مصنوعی: ای شاه، هیچ کسی مانند تو نیست و هیچ شخصی همتای تو نمی‌باشد.
ملکابر در میدان تو بودم یک روز
اندر آن روز که کردی تو نشاظ چوگان
هوش مصنوعی: یک روز در میدان به عنوان یک حریف حاضر بودم، در روزی که تو با شور و شوق خاصی به بازی چوگان مشغول بودی.
عالمی دیدم بر گرد تو نظاره و تو
یکمنی گوی رسانیده به اوج کیوان
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که در اطراف تو در حال تماشا بود، در حالی که تو در اوجی بلند و دورتر از دسترس او قرار داشتی.
این همی گفت که احسنت وزه ای شاه زمین
وان همی گفت که جوید زی ای شاه زمان
هوش مصنوعی: این فرد می‌گوید که تو، ای پادشاه زمین، به خوبی و زیبایی تو را ستایش می‌کند و دیگری نیز می‌گوید که تو، ای پادشاه زمان، هر آنچه را که می‌خواهی جستجو می‌کنی.
هر که را گفتم: این کیست؟ مرا گفت که او
آفتابست همی گوی زند در میدان
هوش مصنوعی: هر کسی که از او پرسیدم: این شخص کیست؟ پاسخ داد که او مانند آفتاب است و در میانه میدان می‌درخشد.
خلق را برتو چنین شیفته احسان تو کرد
تا تو باشی دل تو سیر مباد از احسان
هوش مصنوعی: مردم را به خاطر نیکوکاری‌ها و مهربانی‌های تو به تو علاقه‌مند کردند، تا همیشه دل تو از بخشش و خوبی نسبت به دیگران پر باشد و خالی نشود.
دل مردم به نکو کار توان برد از راه
بر نکو کاری هرگز نکند خلق زیان
هوش مصنوعی: دل مردم با نیکی می‌تواند آرامش پیدا کند و کسی که در پی کارهای نیک است، هرگز به دیگران آسیب نمی‌زند.
مردمان راخرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن
هوش مصنوعی: خداوند به انسان‌ها عقل و فهم عطا کرده است تا بتوانند بین کارهای خوب و بد تمایز قائل شوند و از آموزه‌های قرآن بهره‌مند شوند.
نیک و بد هر دو توان کرد ولیکن سختست
نیک دشوار توان کردن و بد سخت آسان
هوش مصنوعی: انجام کارهای خوب و بد هر دو ممکن است، اما انجام کارهای خوب دشوارتر از بد است. در واقع انجام کارهای بد آسان‌تر به نظر می‌رسد.
تو همی رنج نهی بر تن تا هر چه کنی
همه نیکو بود احسنت و زه ای نیکو دان
هوش مصنوعی: تو سختی‌ها و زحمت‌های زیادی بر خود تحمل می‌کنی تا بتوانی هر کاری که انجام می‌دهی زیبا و پسندیده باشد. آفرین بر تو که انسان نیک‌اندیشی هستی.
بس کسا کو را کردار تو چونانکه مرا
با ضیاع و رمه ای کرد و گشاده دستان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که شخصی با کردار خود، به گونه‌ای دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد، مشابه اینکه کسی با ثروت و دارایی‌هایش بر روی دیگران تأثیر مثبت بگذارد و به آن‌ها کمک کند. به عبارتی، رفتار و عمل افراد می‌تواند بر زندگی دیگران تأثیر عمیق بگذارد، تا حدی که احساسات و شرایط زندگی آن‌ها را تغییر دهد.
مهر تو بر دل من تا به جگر بیخ زده ست
شاخها کرده بلند و بارها کرده گران
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در قلب من چنان ریشه دوانده که مانند شاخ و برگ درختی سر به فلک کشیده و سنگینی آن بر دوش من احساس می‌شود.
ای نشان تو رسیده به همه خلق و مرا
از همه خلق جهان بخت به تو داده نشان
هوش مصنوعی: نشانه‌ات به همه انسان‌ها رسیده و من هم به خاطر تو از میان همه موجودات دنیا، خوشبختی را دریافت کرده‌ام.
گرچه آنجا که فرستادی امروز مرا
خانه تست وجدایی نشناسم ز میان
هوش مصنوعی: هرچند امروز که به جایی که تو مرا فرستادی، در آنجا هستم، با تو و خانه‌ات احساس جدایی نمی‌کنم.
چون مرا بویه درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و ازین غم برهان
هوش مصنوعی: وقتی که بوی درگاه تو به مشامم می‌رسد، چه کار می‌توانم بکنم؟ باید از رهی که می‌دانم بیاموزم و خود را از این غم نجات دهم.
من که یکروز بساط تو نبینم ملکا
اینجهان بر من گه گور شو گه زندان
هوش مصنوعی: من اگر یک روز نتوانم زیبایی‌های تو را ببینم، ای پادشاه، این دنیا برای من مانند گور و زندان خواهد بود.
چون بیکبار گرفتم دل از خدمت تو
نبود درد مرا نزد طبیبان درمان
هوش مصنوعی: وقتی که یک بار دل را از عشق و محبت تو جدا کردم، دیگر هیچ درد و رنجی نداشتم که نزد پزشکان به درمان ببرم.
مر مرا از دل خویش ای شه نومید مکن
که فدای دل تو باد مرا جان و روان
هوش مصنوعی: ای شاه، مرا از دل خود ناامید نکن، زیرا جان و روح من فدای دل توست.
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل خلق نخواهد به زبان
هوش مصنوعی: من از محدودیت‌ها و ناراحتی‌هایم صحبت می‌کنم و این گفته‌ها به این دلیل است که دل مردم نمی‌خواهد آنچه را که در دل دارند، به زبان بیاورند.
گرتو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه به پنجه زند و گه دندان
هوش مصنوعی: اگر تو ای پادشاه مرا در اختیار شیر قرار بدهی، تا گهگاهی پنجه‌هایش بر من بیفتد و گاهی هم دندان‌هایش به من آسیب برساند،
در بلاگر ز تو بیزار شوم بیزارم
از خدایی که فرستاد به احمد قرآن
هوش مصنوعی: اگر از تو متنفر شوم، از خدایی نیز که قرآن را به احمد نازل کرد، بیزارم.
تا بهر حالی از آب نروید آتش
تابهر رویی از خاک نبارد باران
هوش مصنوعی: آب نمی‌تواند آتش را خاموش کند مگر اینکه از حالت خاصی خارج شود و باران هم فقط وقتی بر زمین می‌بارد که شرایط مناسب باشد. به عبارت دیگر، برای به نتیجه رسیدن و وقوع رویدادها، نیاز به شرایط خاص وجود دارد.
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار
باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان
هوش مصنوعی: هنگامی که بهار می‌رسد، زمین به زیبایی پر طاووس در می‌آید و در فصل خزان، باغ مانند بدن پرنده‌ای زیبا خواهد شد.
از خدای آنچه ترا رای و مرادست بیاب
بر جهان آنچه ترا همت و کامست بران
هوش مصنوعی: از خدا چیزی را که برای تو خوب است و خواسته توست طلب کن و در دنیا به دنبال چیزهایی باش که آرزوها و خواسته‌هایت را برآورده کند.
دست بر زن به زنخدان بت غالیه موی
که بود چاه زنخدانش ترا غالیه دان
هوش مصنوعی: دستت را بر گونه‌اش بگذار، مانند گلی که در کنار چاه زیبایی‌اش قرار دارد، زیبایی‌اش به قدری زیاد است که می‌توان آن را با عطر خوش به یاد آورد.