شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوی
آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز
هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز
زانچه کردهست پشیمان شد و عذر همه خواست
عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
گر نبودم به مراد دل او دی و پریر
به مراد دل او باشم از امروز فراز
دوش ناگاه رسیدم به در حجره او
چون مرا دید بخندید و مرا برد نماز
گفتم ای جان جهان خدمت تو بوسه بسست
چه شوی رنجه به خم دادن بالای دراز
تو زمین بوسه مده خدمت بیگانه مکن
مر ترا نیست بدین خدمت بیگانه نیاز
شادمان گشت و دو رخ چون دو گل نو بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه، ای بنده نواز!
به دل نیک بدادهست خداوند به تو
اینهمه نعمت سلطان جهان وینهمه ساز
خسرو گیتی مسعود که مسعود شود
هر که یک روز شود بر در او باز فراز
شهریاری که گرفتهست به تدبیر و به تیغ
از سرا پای جهان هر چه نشیبست و فراز
چشم بد دور کناد ایزد ازو کامروز اوست
از پس ایزد در ملک جهان بی انباز
تا پرستند ملک را همه شاهان جهان
چه به روم و چه به چین و چه به شام و چه حجاز
هر بزرگی که سر از طاعت او باز کشید
سر نگون گردد و افتد به چه سیصد باز
شهریاری که خلافش طلبد زود افتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یَشْک گراز
ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز
دولتش بر دل بدخواهان صاحب خبرست
بشنود هرچه بگویند و برون آرد راز
گر کسی بر دل جز طاعتش اندیشه کند
موی گردد به مثل بر تن آن کس غماز
وز پی آنکه بدانند مر او را به نشان
سر نگون گردد بر جامه او نقش طراز
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
باز گردد ز کمان تیر سوی تیر انداز
سپه دشمن او را رمهای دان که در او
نه چراننده شبانست نه رهجوی نهاز
ملکان مرغ شکارند و ملک باز سپید
تا جهان بود و بود، مرغ بود طعمه باز
همه میران را دعویست، ملک را معنی
همه شاهان را عجزست ملک را اعجاز
هر چه عارست به بدخواه ملک باز شود
هر چه فخرست و بزرگی به ملک گردد باز
خشم او آتش تیزست و بداندیشان موم
موم هر جای که آتش بود آید به گداز
اندر آن بیشه که یک بار گذر کرد ملک
نکند شیر مقام و ندهد ببر آواز
جاودان شاد زیاد این ملک کامروا
لشکرش بی عدد و مملکتش بی انداز
ای خداوند ملوک عرب و آن عجم
ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز
سده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز
امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
آتشی چون گل و بگمار به بستان بِگْماز
عشق بازی کن و سهیکی خور و برخند بر آن
که ترا گوید سهیکی مخور و عشق مباز؟
خلد باد از تو و از دولت تو ملک جهان
ای رضای تو از ایزد به سوی خلد جواز
شمارهٔ ۱۰۲ - در مدح شمس الکفاة خواجه احمدبن حسن میمندی: سرو ساقی وماه رود نوازشمارهٔ ۱۰۴ - در مدح سلطان محمود و ذکر مراجعت او از رزم و فتح قلعهٔ هزار اسب: برکش ای تُرک و به یک سو فکن این جامهٔ جنگ
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز
هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز
هوش مصنوعی: با دوستم پس از مدت طولانیِ دعوا و جنگ صلح کردم، اما به شرطی که دیگر با من لجبازی نکند و ناز نکند.
زانچه کردهست پشیمان شد و عذر همه خواست
عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
هوش مصنوعی: به خاطر آن چیزی که انجام داده، پشیمان شده و از من عذرخواسته است. من هم عذر او را پذیرفتم و دل و احساساتم را در اختیار او قرار دادم.
گر نبودم به مراد دل او دی و پریر
به مراد دل او باشم از امروز فراز
هوش مصنوعی: اگر من به خواسته دل او نیستم، امید دارم که از این پس به خواسته دل او تبدیل شوم.
دوش ناگاه رسیدم به در حجره او
چون مرا دید بخندید و مرا برد نماز
هوش مصنوعی: دیشب ناگهان به در اتاق او رسیدم. وقتی مرا دید، خندهای کرد و مرا به نماز برد.
گفتم ای جان جهان خدمت تو بوسه بسست
چه شوی رنجه به خم دادن بالای دراز
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای عزیزم، برای تو بوسهای کافی است، چرا خود را در زحمت بیندازی و برای رسیدن به من نگران باشی؟
تو زمین بوسه مده خدمت بیگانه مکن
مر ترا نیست بدین خدمت بیگانه نیاز
هوش مصنوعی: به کسی که بیگانه است، احترامی نگذار و به او خدمت نکن؛ چرا که تو به چنین خدمتی از سوی بیگانگان نیازی نداری.
شادمان گشت و دو رخ چون دو گل نو بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه، ای بنده نواز!
هوش مصنوعی: او شادمان شد و دو چهرهاش مثل دو گل تازه درخشید. زیر لب گفت: چه خوب، ای مهربان!
به دل نیک بدادهست خداوند به تو
اینهمه نعمت سلطان جهان وینهمه ساز
هوش مصنوعی: خداوند به تو دل خوبی بخشیده و از این رو تمام این نعمتها و امکانات را به تو داده است.
خسرو گیتی مسعود که مسعود شود
هر که یک روز شود بر در او باز فراز
هوش مصنوعی: خسرو زمین مسعود است و هر کسی که یک روز بر در او قرار بگیرد، مسعود میشود.
شهریاری که گرفتهست به تدبیر و به تیغ
از سرا پای جهان هر چه نشیبست و فراز
هوش مصنوعی: پادشاهی که با هوشمندی و قدرت، همه جا را تحت کنترل و تسلط خود درآورده و بر تمام بلندیها و پستیهای جهان چنگ انداخته است.
چشم بد دور کناد ایزد ازو کامروز اوست
از پس ایزد در ملک جهان بی انباز
هوش مصنوعی: خداوند نگذار که چشم بد به او بیفتد، امروز او در زیر نظر خداوند در این دنیا بیهمتاست.
تا پرستند ملک را همه شاهان جهان
چه به روم و چه به چین و چه به شام و چه حجاز
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان دنیا، چه در روم و چه در چین، چه در شام و چه در حجاز، همه به احترام و ستایش ملک و حکومت او میپردازند.
هر بزرگی که سر از طاعت او باز کشید
سر نگون گردد و افتد به چه سیصد باز
هوش مصنوعی: هر کسی که از بندگی و اطاعت بزرگی سر باز زند، سرنوشتش به نفعش نخواهد بود و به زوال و سقوط دچار خواهد شد.
شهریاری که خلافش طلبد زود افتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز
هوش مصنوعی: حاکمی که به ظلم و ستم روی آورد، به سرعت از دنیای خوشی و نعمت به سختی و زحمت میافتد و از زندگی در کاخ به دنیای بیرحمی میرسد.
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یَشْک گراز
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم با جنگ و شمشیر او را شکست دهیم، نمیتوانیم، زیرا شیر آزاد هرگز از خطر گراز غافل نمیشود.
ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز
هوش مصنوعی: اگر به واسطه این دو دلیل (خودبینی و غرور) انسان دچار کوری و نادانی شود، همچون موری خواهد بود که پرواز میکند بدون اینکه بداند چقدر محدود و ناچیز است.
دولتش بر دل بدخواهان صاحب خبرست
بشنود هرچه بگویند و برون آرد راز
هوش مصنوعی: حکومت او بر دل دشمنان آگاهی دارد و هر آنچه بگویند را میشنود و رازها را برملا میسازد.
گر کسی بر دل جز طاعتش اندیشه کند
موی گردد به مثل بر تن آن کس غماز
هوش مصنوعی: اگر کسی جز اطاعت خداوند بر دل خود چیزی بگذارد، بر همان اساس در دلش دچار غم و اندوه میشود و مانند مویی بر بدنش، به او غم و اندوه خواهد چسبید.
وز پی آنکه بدانند مر او را به نشان
سر نگون گردد بر جامه او نقش طراز
هوش مصنوعی: برای آنکه او را بشناسند، سرش را پایین میآورد و بر روی لباسش نقش و نگار زیبایی میافتد.
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
باز گردد ز کمان تیر سوی تیر انداز
هوش مصنوعی: هر سرباز و جنگجویی که به نبرد در سرزمین پادشاهی برود، به زودی از سمتی که تیراندازان در آن ایستادهاند، به عقب برمیگردد.
سپه دشمن او را رمهای دان که در او
نه چراننده شبانست نه رهجوی نهاز
هوش مصنوعی: دشمن را مانند یک گلهای میدانند که نه چوپانی آن را هدایت میکند و نه راهی را برای آنها مشخص کرده است.
ملکان مرغ شکارند و ملک باز سپید
تا جهان بود و بود، مرغ بود طعمه باز
هوش مصنوعی: ملکها مانند پرندگان شکار را دنبال میکنند و ملک به معنای پادشاه یا حاکم است و در اینجا به باز سفید اشاره دارد. تا زمانی که دنیا وجود دارد، پرندگان همچنان طعمه این بازها خواهند بود. این بیان نشاندهندهی چرخهای است که در آن قدرت و شکار همواره در حال تکرار و استمرار است.
همه میران را دعویست، ملک را معنی
همه شاهان را عجزست ملک را اعجاز
هوش مصنوعی: همهی انسانها ادعایی دارند؛ اما مقام و موقعیت شاهان نشاندهندهی ناتوانی آنهاست. در حالی که ملک، دارای ویژگیهای خاص و شگفتانگیزی است.
هر چه عارست به بدخواه ملک باز شود
هر چه فخرست و بزرگی به ملک گردد باز
هوش مصنوعی: هر چیزی که به نفع دشمنان باشد، به زودی آشکار خواهد شد، و هر گونه فخر و عظمت نیز در برابر قدرت و حکومت در نهایت نمایان میشود.
خشم او آتش تیزست و بداندیشان موم
موم هر جای که آتش بود آید به گداز
هوش مصنوعی: خشم او همچون آتش تند و سوزندهای است و کسانی که بداندیش هستند، مانند موم در برابر آن آتش نرم و ذوب میشوند. هر جا که این آتش وجود داشته باشد، میتواند به ذوب کردن آنها منجر شود.
اندر آن بیشه که یک بار گذر کرد ملک
نکند شیر مقام و ندهد ببر آواز
هوش مصنوعی: در جنگلی که یک بار شاهزادهای گذر کرده، شیر به هیچ عنوان در آنجا سلطنت نخواهد کرد و ببر هم صدای خود را نخواهد داد.
جاودان شاد زیاد این ملک کامروا
لشکرش بی عدد و مملکتش بی انداز
هوش مصنوعی: این سرزمین همیشه خوشبخت و موفق باشد، سربازانش بیشمار و خاکش بیپایان باشد.
ای خداوند ملوک عرب و آن عجم
ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز
هوش مصنوعی: ای خداوند پادشاهان عرب و عجم، ای که حقیقت تو از میان فرمانروایان چون حقیقتی روشن نمایان است.
سده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و خبر خوشی برایت آورده است. خبر خوش را بپذیر و لباس نو را دریافت کن و آماده کارهای جدید شو.
امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
آتشی چون گل و بگمار به بستان بِگْماز
هوش مصنوعی: فرمان بده تا در کاخ تو بخاری ایجاد کنند که مانند گل زیبا باشد و از آن در باغ نیز آتش برپا کنند.
عشق بازی کن و سهیکی خور و برخند بر آن
که ترا گوید سهیکی مخور و عشق مباز؟
هوش مصنوعی: عشق را تجربه کن و از آن لذت ببر و به حرف کسانی که میگویند عشق نداشته باش و شادی نکن، اهمیت نده.
خلد باد از تو و از دولت تو ملک جهان
ای رضای تو از ایزد به سوی خلد جواز
هوش مصنوعی: بهشت از تو و حکومت تو بر دنیا برقرار است، ای رضای تو که از خداوند برای ورود به بهشت مجوزی است.