گنجور

شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون
چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا
تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی
تو گفتی موی سنجابست بر پیروزه‌گون دیبا
بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش
به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا
تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش
به پرواز اندر آورده‌ست ناگه بچگان عنقا
همی رفت از بر گردون گهی تاری گهی روشن
و زو گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا
بسان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه
به کردار عبیر بیخته بر صفحه مینا
چو دودین آتشی کآبش بروی اندرزنی ناگه
چو چشم بیدلی کز دیدن دلبر شود بینا
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافر کشته ز تیغ خسرو والا
یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی
امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما
شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید
ز بیم نُه منی گرزش به جابُلقا و جابُلسا
دل ترسا همی داند کزو کیشش تبه گردد
لباس سوکواران زان قبل پوشد همی ترسا
خلافش بدسگالان را بدانگونه همی بکشد
که هنگام سموم اندر بیابان تشنه را گرما
دل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداری
که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا
امید خلق غواصست و دست راد او دریا
به کام خویش برگیرد گهر غواص از دریا
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا
گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو
نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا
جهان را برترین جایست زیر پایه تختش
چنان چون برترین برجست مر خورشید را جوزا
صفات قصر او بشنید حورا یکره و زان پس
خیال قصر او بیند به خلد اندر همی حورا
زبان از بهر آن باید که خوانی مدح او امروز
دو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردا
چو مدحش خواند نتوانی چه گویا و چه ناگویا
چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا
بیابد هر که اندیشد ز گنجش برترین قسمت
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا
ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد
ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت
نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
ز خشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز
ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهن کش
از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر
ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو درپاشی
که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما
امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستی
که گنجی را برافشانی چو بر کف برنهی صهبا
تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها
که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا
طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم
همانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحا
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولا
هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند
بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا
ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن ترا شاید
که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانده لؤلؤ لالا
گهی چون آینه چینی نماید ماه دو هفته
گهی چو مهره سیمین نماید زهره زهرا
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامگاری باشد و یار دولت برنا
میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم
گه از دست بت خُلُخ، گه از دست بت یغما

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
هوش مصنوعی: ابرهای بزرگ و خاکستری از سمت دریا که رنگ نیلگون دارد، به آرامی بالا می‌آیند و در دل آنها افکار و احساسات عاشقانه‌ای مانند ذهن بیداران غمگین و شیدا نهفته است.
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
هوش مصنوعی: وقتی سیلابی از آب به راه می‌افتد، آرامش خود را از دست می‌دهد و شبیه گردبادی تند و تاریک می‌شود که در حال گردش است.
ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون
چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا
هوش مصنوعی: باران بارید و همه چیز از هم پاشید و مانند فیل‌ها در میان آب‌های بیابان، در فضا به‌هم‌ریخته و پراکنده شد.
تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی
تو گفتی موی سنجابست بر پیروزه‌گون دیبا
هوش مصنوعی: تو اشاره کردی که بر روی آیینه چینی، گرد و غبار نشسته و همچنین گفتی که موی سنجاب بر روی پارچه‌های زیبا و رنگی مانند دیبا قرار گرفته است.
بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش
به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا
هوش مصنوعی: مانند یک چمنزار سبز، در یک ساعت تمام، زیبا و دلنشین، رو به آسمان سبز رنگ گشوده شده است.
تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش
به پرواز اندر آورده‌ست ناگه بچگان عنقا
هوش مصنوعی: تو گفتی آسمان مثل دریاست از رنگ سبز و در آن ناگهان بچه‌های پرنده‌ای به نام عنقا به پرواز در آمده‌اند.
همی رفت از بر گردون گهی تاری گهی روشن
و زو گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا
هوش مصنوعی: حالت زندگی مانند یک سفر است که گاهی تاریک و گاهی روشن می‌شود. در این مسیر، گاهی آسمان را می‌بینی و گاهی خورشید در پس ابرها پنهان می‌شود.
بسان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه
به کردار عبیر بیخته بر صفحه مینا
هوش مصنوعی: مانند چند خط که با سوهان بر روی صفحه‌ای از طلا حک شده، به زیبایی و لطافت عطر گلی بر روی سطح بلورین می‌نشیند.
چو دودین آتشی کآبش بروی اندرزنی ناگه
چو چشم بیدلی کز دیدن دلبر شود بینا
هوش مصنوعی: وقتی که دو آتش به هم بیفتند و آبی که بر آن می‌ریزند، اندیشه‌هایی را ایجاد کند، ناگهان مانند چشمی که با دیدن دلبر (عزیز) بینا می‌شود، روشنایی می‌یابد.
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
چو جان کافر کشته ز تیغ خسرو والا
هوش مصنوعی: هوا که روزی روشن و زنده بود، اکنون به خاطر رنگش تیره و گرفته شده و مانند روح یک کافر که به دست شاه بزرگ کشته شده باشد، تاریک و غمناک به نظر می‌رسد.
یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی
امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا
هوش مصنوعی: راستگویی و خوش‌نامی مدعیان قدرت، دنیا را به امن و امان نگه می‌دارد و ملت‌ها را به زیبایی و شکوه می‌آراید.
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما
هوش مصنوعی: اعتقاد و پایه‌های دین پیامبر به ویژگی‌های ملک محمود وابسته است که هم دین را تعالی می‌بخشد و هم به نیکی رفتار می‌کند. این ملک دارای صفاتی است که شامل اعمال خوب، رفتار شایسته، سهم عادلانه و ظاهر زیبا می‌شود.
شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید
ز بیم نُه منی گرزش به جابُلقا و جابُلسا
هوش مصنوعی: پادشاهی که خواب را از چشمان دیگر شاهان می‌گیرد، حتی اگر به اندازه‌ی نُه من بخواهد، همچنان در جابُلَق و جابُلَسا ترسی از او وجود دارد.
دل ترسا همی داند کزو کیشش تبه گردد
لباس سوکواران زان قبل پوشد همی ترسا
هوش مصنوعی: دل انسان ترسو می‌داند که اگر از چیزی بترسد، ممکن است به نابودی خود منتهی شود. بنابراین این فرد، مانند کسانی که در لباس غم و اندوه به سر می‌برند، سعی می‌کند پیش از ورود به آن وضعیت، خود را آماده کند و به نوعی لباس محافظتی به تن کند.
خلافش بدسگالان را بدانگونه همی بکشد
که هنگام سموم اندر بیابان تشنه را گرما
هوش مصنوعی: بدسگالان را به گونه‌ای می‌کشد که مانند تشنه‌ای در بیابان در زمان گرمای شدید، عذاب می‌کشند.
دل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداری
که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا
هوش مصنوعی: دل من از ترس تیغ او به شدت درد می‌کند، گویی که آتش رنگ خون را گرفته است وقتی که از صخره بیرون می‌آید.
امید خلق غواصست و دست راد او دریا
به کام خویش برگیرد گهر غواص از دریا
هوش مصنوعی: امید و آرزوی مردم همچون غواصی است که با دستان خود از دریا گوهرهای ارزنده‌ای می‌گیرد.
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا
هوش مصنوعی: این شعر به عظمت و قدرت یک سپاه اشاره دارد. بیان می‌کند که هیچ جهانی نمی‌تواند همهٔ تحت حفاظت و سایهٔ آن سپاه را در خود جای دهد و هیچ سرزمینی به اندازهٔ گستردهٔ آن سپاه وجود ندارد. به عبارتی، قدرت و نفوذ این سپاه به حدی است که هیچ چیزی نمی‌تواند آن را در بر بگیرد.
گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو
نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا
هوش مصنوعی: اگر اسکندر چنین بود که در پادشاهی و سپاه و قدرتش هیچ سرپیچی نداشت، مانند داریوش، به درستی در فرماندهی خود نخواهد بود.
جهان را برترین جایست زیر پایه تختش
چنان چون برترین برجست مر خورشید را جوزا
هوش مصنوعی: جهان بهترین مکان است، زیر پایه تخت او، مانند اینکه بهترین مکان برای خورشید در کنار برج جوزا است.
صفات قصر او بشنید حورا یکره و زان پس
خیال قصر او بیند به خلد اندر همی حورا
هوش مصنوعی: حوریان زیبایی‌های قصر او را شنیدند و از آن خوششان آمد. بعد از آن، آنها در خیال خود قصر او را در بهشت تصور می‌کنند.
زبان از بهر آن باید که خوانی مدح او امروز
دو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردا
هوش مصنوعی: زبان باید برای ستایش او به کار رود و امروزه باید با چشمانت زیبایی او را ببینی و فردا از آن بهره‌مند شوی.
چو مدحش خواند نتوانی چه گویا و چه ناگویا
چو رویش دید نتوانی چه بینا و چه نابینا
هوش مصنوعی: وقتی درباره او تمجید می‌کنی، نه می‌توانی چیزی خوب بگویی و نه بد. و وقتی او را می‌بینی، نه می‌توانی چیزی بگویی که او را ببینی و نه می‌توانی چیزی بگویی که او را نادیده بگیری.
بیابد هر که اندیشد ز گنجش برترین قسمت
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا
هوش مصنوعی: هر کسی که با اندیشیدن به گنجینه‌های ارزشمند، بهترین ویژگی‌های بشر را پیدا کند، در حقیقت، تمام نعمت‌ها و خوبی‌ها در آن گنجینه همیشه باقی خواهد ماند.
ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد
ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا
هوش مصنوعی: از قدرت و خشم او، دل خردمند جایی را در نظر می‌آورد. و از بخشش و اراده‌اش، دل آگاه نیز جایی را تصور می‌کند.
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت
نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
هوش مصنوعی: نه آتش گرم است، نه آهن قدرت دارد، نه دریا تأثیری دارد و نه آسمان بلندی خاصی می‌تواند داشته باشد.
ز خشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز
ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز به تلخی خشم او نیست و نباید تعجب کرد اگر در اثر خشمش، چیزهایی که خوب و شیرین هستند، تلخ و ناگوار شوند.
دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهن کش
از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا
هوش مصنوعی: دل دشمنان او سخت و بی‌رحم است، اما کسی که آهن را می‌کشد، از آن تیر کسی با دل دشمنانش به غیر از سختی چیزی نمی‌بیند.
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر
ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
هوش مصنوعی: آیا کسی از میان شاهان وجود دارد که شایسته تو باشد؟ آیا کسی در میان رئیسان هست که همتای تو باشد؟
به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو درپاشی
که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما
هوش مصنوعی: هر بار که می‌نوشی، به ما طلا بپاش، چرا که از بس رنگ طلا بر ما تاثیر می‌گذارد، خود ما هم به زودی رنگین و درخشان خواهیم شد.
امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستی
که گنجی را برافشانی چو بر کف برنهی صهبا
هوش مصنوعی: ای امیر و شاه بزرگ! تو وعده داده‌ای که هنگامی که جام شراب را برمی‌داری، گنجی را به دیگران ببخشی و بگشایی.
تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها
که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا
هوش مصنوعی: تو وقتی مادح و شاعری را می‌بینی، همچنان شاد و خوشحال می‌شوی، مانند وامق که هرگز از دیدن عذرا، معشوقش، غافل نمی‌شود.
طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم
همانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحا
هوش مصنوعی: من همواره زایران را می‌بینم که دور قصر تو در حال طواف هستند. یقیناً قصر تو مانند کعبه است و دور آن، سرزمین بطحاست.
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولا
هوش مصنوعی: از نسل آدم و حوا دیگر هیچ شاهی در جهان وجود ندارد که مانند تو در برابر عظمت و مقام خود، سر بر خاک نهاد.
هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند
بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا
هوش مصنوعی: هر فردی که توانایی صحبت کردن دارد، همیشه از کسی که با آن یک واژه، مدح و ستایش می‌کند، تقدیر و تشکر خواهد کرد.
ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن ترا شاید
که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از میان همه پادشاهان دنیا، تنها تو شایسته ستایش هستی و همه کلمات در وصف تو به‌طور کامل و زیبا بیان می‌شود.
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانده لؤلؤ لالا
هوش مصنوعی: تا زمانی که شب تاریک است، ستاره‌ها مانند دانه‌های مروارید بر پارچه‌ای از جنس فیروزه درخشان هستند.
گهی چون آینه چینی نماید ماه دو هفته
گهی چو مهره سیمین نماید زهره زهرا
هوش مصنوعی: گاهی ماه، مانند آینه‌ای شفاف و روشن ظاهر می‌شود و گاهی همچون یک مهره نقره‌ای، زهره (جمشید) را می‌نمایاند.
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامگاری باشد و یار دولت برنا
هوش مصنوعی: دوست شادمانی باش و همراهی دائمی برای سلطنتت انتخاب کن، تا همیشه همراه خوشبختی و موفقیت تو باشد و یار جوانی و نیرویت باشد.
میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم
گه از دست بت خُلُخ، گه از دست بت یغما
هوش مصنوعی: در میان شادی و جشن، همیشه شراب روشنی به دست می‌گیرم، گاهی از دست معشوقی زیبایی می‌نوشم و گاهی هم از دست معشوقی دیگر.

حاشیه ها

1388/02/01 13:05

غلامحسین یوسفی در کتاب «فرخی سیستانی» به نقل از دیوان فرخی چاپ دبیرسیاقی ابیات ابتدایی این قصیده را با چند اختلاف نقل کرده. از آن جمله:
الف) به جای «پیلگون» در اولین مصرع قصیده «قیرگون» آورده.
ب) به جای «رای» در بیت اول «رأی» آورده.
ج) به جای «مغبر» در بیت دهم «مغیر» آورده. البته اولین شاهد کلمه‏ی مغبر در لغتنامه‏ی دهخدا همین بیت است. ضمن آن که نظر به این که من این قصیده را سالها پیش از روی کتاب چاپی رونویسی کرده‏ام، ممکن است این مورد آخر حاصل از این بوده باشد که من کلمه را غلط چاپی تشخیص داده و به ظن خودم تصحیح کرده‏ام.
از این قصیده‏ی فرخی شاعران زیادی استقبال کرده‏اند (منبع همان کتاب) که از آن جمله‏اند:
الف) امیرالشعرا محمد معزی نیشابوری:
بر آمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا
بخار مرکز خاکی نقاب قبه‏ی خضرا
ب) سنایی غزنوی در قصیده‏ای که با مصرع «مکن در جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا» می‏شود (این قصیده) و مصرع دوم بیت 58 آن عیناً نقل از فرخی است.
ج) میرزا حبیب قاآنی (1270-1223 ه.ق) در قصیده‏ای در مدح امام رضا (ع) با این مطلع:
به گردون تیره ابری بامدادان بر شد از دریا
جواهر خیز و گوهرریز و گوهربیز و گوهرزا
د) شمس الشعرا میرزا محمدعلی خان سروش اصفهانی (1285-1228 ه.ق) در قصیده‏ای در مدح امیرمؤمنان (ع) با این مطلع:
دو ابر بانگ‏زن گشت از دو سوی آسمان پیدا
به هم ناگاه پیوستند و بر شد از دو سو غوغا

1392/01/11 12:04
امین کیخا

اندروا یعنی معلق و اویزان و واژه ای بیتاست

1403/02/16 12:05
جهن یزداد

باد در پارسی بچم  هوا است باد اگر نوزد(وز در پهلوی یعنی حرکت) هوا است اگر بوزد باد وزان است  امدن  واژه هوا  واژگان پارسی را  از معانی تهی کرده اند  - برای همینست که گوید

چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا


اندروا، اندروای است  وای گویه دگر باد  است و باد بچم هوا است  اندروای یعنی اندرباد پای در باد-پا در هوا -

1392/01/11 12:04
امین کیخا

با تمام نیکروزی که از دیدن سروده های سده چهارمی به من دست میدهد و هر چند استادی و چیردستی ازادگان را روی و ریا بدتر زهر است بماناد فردوسی پاک زاد که رحمت بران تربت پاک باد

1393/11/22 03:01
م.م.ز.

بیت 2) مصرع اول: «گَردان گشته» صفت مرکب برای سیلاب است. مصرع دوم: گَردان گِردبادی تندگَردی تیره اندروا: یعنی گردبادِ گردانی که تند می گردد و می چرخد و تیره و معلق است.

1393/11/22 03:01
م.م.ز.

ب 28) آهن کَش: آهن ربا؛ از آن ...: به سبب آن است که ...
.

1395/11/08 20:02
امیر محمد

بیت اول نیلگون به جای پیلگون درست است

1395/12/25 20:02
علی عباسی

قسمت تغزل شاهکاره؛علاوه بر بیت اول و دوم که "نیلگون ابری" و نیز "گردبادی" که دیده ام درجاهایی این بیت بجای ضبط شما دیده ام:
هوای روشن از زنگش مغبرگشت وشد تیره
چون جان کافران ((گشته)) زتیغ خسرو والا

1396/09/30 03:11
پوریا

در کتاب درسی ادبیات دبیرستان رشته ادبیات در بیت اول نوشته:
برآمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا ...
که به نظر من هم اشتباهه و همون "پیلگون" بجای"نیلگون"درسته چون شاعر اینجا قافیه درونی و میانی(پیل_نیل)در مصراع اول بکار برده.
شاید اشتباه باشه نظرم نمیدونم دوستان اگر اطلاعی دارند با ما هم درمیان بزارند ممنون

1403/02/16 12:05
جهن یزداد

 پیدا نیست چی گفتید   اگر سخن تنها درباره ابر است  سخن بر سر  قیرگون ابر و پیلگون ابر  است  و درباره دریا تنها   نیلگون دریا درست است

1396/11/30 22:01
بهرام مشهور

آقای امیرمحمد درست میگه : برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

1401/09/27 20:11
زهرا قوچانی

پیلگون: خاکستری رنگ - رای: راه - اندروا: آویخته - عَنقا: سیمرغ - عبیر: مشک - بیخته: الک شده، نرم - مغبر: تیره

 

1403/02/16 12:05
جهن یزداد

خواستم بگویم این چه چهره ایست که از فرخی نهاده اید فرخی  سگزیی بود بی اندام جبه‌ای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی‌وار در سر و پای  و شعری در آسمان هفتم!

فرخی روی  و اندام سیستانی داشته و انام  تناسب است و  اندامهای تن  ، این عکس که نهاده اید  رخ چینیان است که رخت ایرانی پوشیده اند

1403/09/30 04:11
مهدی

بر آمد نیلگون ابری ز دریا // به آبِ سیل دریا کرد صحرا

از فخرالدین اسعد گرگانی در «ویس و رامین»