گنجور

مسدس - غزل حضرت مخدوم [جامی] است که بحکم عالی مسدس کرده شده است

کردمی در خاک کوی دوست مأوا کاشکی
سودمی رخسار خود بر خاک آن پا کاشکی
آمدی بیرون ز کوی آن سرو بالا کاشکی
برقع افکندی ز روی عالم آرا کاشکی
دیدمی دیدار آن دلدار رعنا کاشکی
دیده روشن کردمی زانروی زیبا کاشکی
کوی آنمه تا بود جنت نمی باید مرا
تا بود جنت به دوزخ دل فرو ناید مرا
پیش لعلش کی دهن با کوثر آلاید مرا
تا بود آن سرو طوبی خوش نمی آید مرا
خاطر اندر سایه طوبی نیاساید مرا
سایه کردی بر سرم آن سرو بالا کاشکی
دی شدم افغان کنان تا کوی آن سرو بلند
تا جمالش بنگرم هر گه برون راند سمند
منتظر می بود تا امروز جان مستمند
چون برون آمد بروی خویشتن برقع فکند
گرچه امروز از جمال او نگشتم بهره مند
وعده این دولت افتادی بفردا کاشکی
در دل زارم هوس دیدار آن گلچهره بود
عازم قصرش شدم چون آن هوس در دل فزود
مانع آمد حاجبم وانگه بصد گفت و شنود
جانب گلزارم از بهر تماشا ره نمود
عاشقانرا رخصت گل چیدن و دیدن چه سود؟
بودی آن گلچهره را اذن تماشا کاشکی
با وجود آنکه دلرا نیست زان گلرو نصیب
نی گل آن رو که خاری از سر آن کو نصیب
نی به جان یک نکته زان لبهای شیرین گو نصیب
نی به چشمم جلوه ای زان عارض نیکو نصیب
کاشکی گویم مرا گشتی وصال تو نصیب
بی نصیبان را نصیبی نیست الا کاشکی
نیست اهل زهد را آگاهی از اسرار عشق
نقد دین بی قیمت افتادست در بازار عشق
از طریق عاقلی بیزار باشد زار عشق
دین همی بر باد باید داد در اطوار عشق
با وجود عقل و دین سامان نگیرد کار عشق
در هجوم این شدی آن هر دو یغما کاشکی
آنکه شرح حرف هجرش کام جانرا ساخت مر
از زبور عشق دان هم بیناتش هم ز بر
بسکه وصف او بود ورد زبان عبد و حر
گشته است از در نظم اهل طبق آفاق پر
نظم جامی را که شد در وصف لطف او چو در
جا نبودی غیر گوش شاه والا کاشکی
خسروی کز شمع رایش میبرد خورشید نور
ماه نو بهر غلامانش سزد نعل ستور
بندگان او گه رزم آوری خاقان تور
چاوشان او همه شاهان گه عیش و سرور
شاه ابوالغازی که میگوید شه انجم ز دور
بودیم در سلک نزدیکان او جا کاشکی
آنکه گردون نیست در سرعت بسان عزم او
عقل کل انگشت حیرت در دهان از حزم او
لرزه در اندام بحر آمد ز عزم جزم او
هر چه راند باد مغلوب از بساط رزم او
هر چه خواهد باد حاصل در حریم بزم او
وز حریم بزم او صد ساله ره تا کاشکی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کردمی در خاک کوی دوست مأوا کاشکی
سودمی رخسار خود بر خاک آن پا کاشکی
هوش مصنوعی: می‌گوید که در خاک کوی محبوبش زندگی می‌کردم، ای کاش از حال و روز خودم سودی می‌بردم و ای کاش چهره‌ام بر خاک پای او می‌افتاد.
آمدی بیرون ز کوی آن سرو بالا کاشکی
برقع افکندی ز روی عالم آرا کاشکی
هوش مصنوعی: تو از کوی آن دختر زیبا خارج شدی، ای کاش چادرش را از روی چهره‌اش کنار زده بودی تا زیبایی‌اش بیشتر نمایان شود.
دیدمی دیدار آن دلدار رعنا کاشکی
دیده روشن کردمی زانروی زیبا کاشکی
هوش مصنوعی: من دیدار آن معشوق زیبا را تجربه کردم، ای کاش که چشمانم از زیبایی او روشن می‌شد. ای کاش!
کوی آنمه تا بود جنت نمی باید مرا
تا بود جنت به دوزخ دل فرو ناید مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که خیابان عشق وجود دارد، بهشت برای من نیازی نیست. چون وقتی بهشت باشد، آتش دوزخ در قلبم نمی‌افتد.
پیش لعلش کی دهن با کوثر آلاید مرا
تا بود آن سرو طوبی خوش نمی آید مرا
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت عشق اشاره دارد. گویا شاعر از زیبایی خاص محبوبش، که شبیه لعل و کوثر است، سخن می‌گوید و می‌افزاید که تا زمانی که آن محبوب خوش‌چهره در کنار او نیست، هیچ چیز دیگری برایش خوشایند نیست. به نوعی، او احساس می‌کند که زیبایی و وجود محبوبش، تنها چیزی است که می‌تواند رضایت و شادی را به او ببخشد.
خاطر اندر سایه طوبی نیاساید مرا
سایه کردی بر سرم آن سرو بالا کاشکی
هوش مصنوعی: افکار من در سایه درخت طوبی آرام نمی‌گیرد، تو ای سرو بلند، سایه‌ات را بر سرم انداختی، ای کاش...
دی شدم افغان کنان تا کوی آن سرو بلند
تا جمالش بنگرم هر گه برون راند سمند
هوش مصنوعی: دیروز به‌سر و صدا و هیاهو به سمت کوی آن قد بلند رفتم تا چهره‌اش را ببینم و هر بار که از خانه بیرون می‌آید، شوق دیدارش مرا به حرکت وامی‌دارد.
منتظر می بود تا امروز جان مستمند
چون برون آمد بروی خویشتن برقع فکند
هوش مصنوعی: او منتظر بود تا امروز روح نیازمندش از بدنش جدا شود و به سوی خودش بیاید و پرده از روی چهره‌اش بردارد.
گرچه امروز از جمال او نگشتم بهره مند
وعده این دولت افتادی بفردا کاشکی
هوش مصنوعی: با اینکه امروز از زیبایی او بی‌بهره‌ام، اما امید دارم که این سعادت به فردا بیفتد، ای کاش که این گونه باشد.
در دل زارم هوس دیدار آن گلچهره بود
عازم قصرش شدم چون آن هوس در دل فزود
هوش مصنوعی: در دل نگرانم آرزو دارم تا آن چهره زیبا را ببینم، بنابراین راهی قصر او شدم چرا که این آرزو در دلم هر روز بیشتر می‌شود.
مانع آمد حاجبم وانگه بصد گفت و شنود
جانب گلزارم از بهر تماشا ره نمود
هوش مصنوعی: حاجب مانع من شد و بعد از صحبت‌های بسیار، برای تماشای گلزار راهی پیدا کردم.
عاشقانرا رخصت گل چیدن و دیدن چه سود؟
بودی آن گلچهره را اذن تماشا کاشکی
هوش مصنوعی: عاشقان اجازه دارند که گل بچینند و زیبایی‌ها را ببینند، اما چه فایده‌ای دارد؟ ای کاش گلچهره‌ی محبوب ما اجازه می‌داد که او را تماشا کنیم.
با وجود آنکه دلرا نیست زان گلرو نصیب
نی گل آن رو که خاری از سر آن کو نصیب
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل من از آن زیبایی بهره‌ای ندارد، اما از آن گل همانی نصیب کسی نمی‌شود که خاری از سر او به دست آورد.
نی به جان یک نکته زان لبهای شیرین گو نصیب
نی به چشمم جلوه ای زان عارض نیکو نصیب
هوش مصنوعی: از دهن شیرین تو یک نکته به جانم رسیده، اما ما هیچ نوری از آن چهره زیبا نصیب چشمانم نشده است.
کاشکی گویم مرا گشتی وصال تو نصیب
بی نصیبان را نصیبی نیست الا کاشکی
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستم بگویم که دیدارت نصیب من شده، ولی بیچارگان و ناکامان به جز حسرت به چیزی دسترسی ندارند، ای کاش...
نیست اهل زهد را آگاهی از اسرار عشق
نقد دین بی قیمت افتادست در بازار عشق
هوش مصنوعی: کسانی که زهد و پارسایی را پیشه کرده‌اند، از رازهای عشق آگاهی ندارند. در حقیقت، ارزش واقعی دین به خاطر عشق گم شده و به بهای بسیار پایینی در بازار عشق معامله می‌شود.
از طریق عاقلی بیزار باشد زار عشق
دین همی بر باد باید داد در اطوار عشق
هوش مصنوعی: کسی که به عشق واقعی و معنوی دست پیدا کرده، نمی‌تواند از عاقلی و خرد به دور شود؛ زیرا عشق به دین و ایمان را باید در تمام جنبه‌ها و ظواهر آن به نمایش گذاشت.
با وجود عقل و دین سامان نگیرد کار عشق
در هجوم این شدی آن هر دو یغما کاشکی
هوش مصنوعی: عشق در بی‌نظمی و هرج و مرج دچار مشکلات و چالش‌هایی است که حتی عقل و مذهب هم نمی‌توانند آن را سر و سامان دهند. کاش در این شرایط عشق می‌توانست به گونه‌ای دیگر خود را نشان دهد و تحت تأثیر این وضعیت قرار نگیرد.
آنکه شرح حرف هجرش کام جانرا ساخت مر
از زبور عشق دان هم بیناتش هم ز بر
هوش مصنوعی: آن که غم جدایی‌اش لذت زندگی را برایم به ارمغان آورد، از عشقش آگاه شوید که هم نشانه‌هایش را می‌دانید و هم کلامش را از حفظ دارید.
بسکه وصف او بود ورد زبان عبد و حر
گشته است از در نظم اهل طبق آفاق پر
هوش مصنوعی: به قدری که توصیف او در گفتار بندگان و آزادگان رایج شده، هم اکنون در نظم و شعر اهل دانش و ادب در تمام جهان پراکنده است.
نظم جامی را که شد در وصف لطف او چو در
جا نبودی غیر گوش شاه والا کاشکی
هوش مصنوعی: نظم جامی که در توصیف مهربانی او سروده شده، اگرچه جز گوش شاه بلندمرتبه چیز دیگری در آنجا نیست، کاش که فقط این نبود.
خسروی کز شمع رایش میبرد خورشید نور
ماه نو بهر غلامانش سزد نعل ستور
هوش مصنوعی: پادشاهی که نورش از شمعش بیشتر است و روشنایی روز و شب را برای خدمتگزارانش تامین می‌کند، سزاوار است که از نعل اسب یاری بگیرد.
بندگان او گه رزم آوری خاقان تور
چاوشان او همه شاهان گه عیش و سرور
هوش مصنوعی: بندگان خدا در زمان جنگ و در حضور پادشاهان، به رزم و نبرد مشغولند، و در زمان خوشی و شادی، همه آنها از عیش و لذت برخوردار می‌شوند.
شاه ابوالغازی که میگوید شه انجم ز دور
بودیم در سلک نزدیکان او جا کاشکی
هوش مصنوعی: ابوالغازی می‌گوید که ما از دور به پادشاهی که در آسمان‌هاست نگاه می‌کردیم و آرزو می‌کنیم که ما نیز در صف نزدیکان او قرار می‌گرفتیم.
آنکه گردون نیست در سرعت بسان عزم او
عقل کل انگشت حیرت در دهان از حزم او
هوش مصنوعی: کسی که در سرعت و شتاب مانند او نیست، خرد و اندیشه‌ی کامل در برابر تدبیر و هوشمندی‌اش آدمی را به حیرت وا می‌دارد.
لرزه در اندام بحر آمد ز عزم جزم او
هر چه راند باد مغلوب از بساط رزم او
هوش مصنوعی: دریا به خاطر اراده قوی او دچار لرزش و تلاطم شد و هر بادی که به سمت او می‌آمد، به خاطر قدرت مبارزاتش شکست خورد و از میدان خارج شد.
هر چه خواهد باد حاصل در حریم بزم او
وز حریم بزم او صد ساله ره تا کاشکی
هوش مصنوعی: هر چه باد بخواهد، در محفل او به دست می‌آید و این که بخواهی از آن محفل تا صد سال نیز فاصله بگیری، کاش امکانش بود.