گنجور

مرثیه حضرت مخدوم نورا [نورالدین عبدالرحمن جامی]

هر دم از انجمن دهر جفایی دگر است
هر یک از انجم او داغ بلایی دگر است
روز و شب را که کبود است و سیه جامه درو
شب عزایی دگر و روز عزایی دگر است
بلکه هر لحظه عزائیست که از دشت عدم
هر دم از خیل اجل گرد فنایی دگر است
هست ماتمکده ای دهر که از هر طرفش
دود آهی دگر و ناله و وایی دگر است
آه او هست به دل تیرگی افزاینده
وای او نیز به جان یأس فزایی دگر است
گل این باغ که صد پاره ز ماتم زدگیست
هر یکی سوخته خامه قبایی دگر است
آب او زهر و هوایش متعفن چه عجب
که درین مرحله هر روز وبایی دگر است
اهل دل میل سوی گلشن قدس ار دارند
هست ازانرو که درو آب و هوایی دگر است
نزد ارباب یقین دار فنا جایی نیست
وطن اصلی این طایفه جایی دگر است
زان سبب مست می جام ازل عارف جام
سرخوش از دار فنا سوی وطن کرد خرام
ای حریم حرم قرب الهی جایت
طرف جنت فردوس کجا پروایت
چون شدی از حرم ملک به سیر ملکوت
بود در انجمن خیل ملک غوغایت
طوطیان حرم قدس به حرم مشتاقت
بلبلان چمن انس به جان شیدایت
سیمیا کار قضا مهر دگر داد طلوع
چرخ را از اثر روشنی سیمایت
نه فلک چرخ زنان آمده بر اطرافت
بوده گویا به سر هر یک ازان سودایت
شور در عالم ارواح بیفتاد از آن
که بنوشند به جان نکته روح افزایت
روح اقطاب رسیدند باستقلالت
جان اوتاد فتادند به خاک پایت
دست بر دست ربودند ترا تا جایی
که در این غمکده هم خواستی آنرا رایت
تو شدی واصل مقصود حقیقی و بماند
تا قیامت به جهان شیون و واویلایت
در فراق تو غمین ماند دل غمزدگان
تیره زین گوشه ماتمکده ماتم زدگان
تو برفتی و دل خلق جهان زار بماند
تا قیامت به فراق تو گرفتار بماند
زاتشین آه دل سوختگان تا به ابد
دودها در خم این گنبد دوار بماند
اهل توحید که بی مرشد کامل گشتند
صدشان مشکل حل ناشده در کار بماند
سالکانرا که کمال از تو رسیدی به سلوک
عجزها در روش و نقص در اطوار بماند
امرا را که شدی مشعل مهر از تو منیر
تیره شد مشعل و تا حشر شب تار بماند
صد خلل راه بدین یافت که دین دارانرا
سبحه بشکست به کف رشته زنار بماند
سر حق رفت پس پرده کتمان که ز اشک
به گل اندوده و در مخزن اسرار بماند
نه که صد خار الم در دل احرار خلید
که دو صد بار ستم بر تن ابرار بماند
طالبان را روش راه فنا رفت ز دست
هر یکی در پس صد پرده پندار بماند
چه تزلزل که ز فوت تو در ایام افتاد
زان تزلزل چه خلل ها که در اسلام افتاد
زین عزا در همه عالم نه گدا ماند نه شاه
که کشیدند به سوگ تو دو صد ناله و آه
ابرسان گریه کنان نعره زنان سایه فکند
بر سر نعش تو خورشید کرم ظل الله
گر میسر شدیش نعش کشیدی بر دوش
چون من سوخته دل جانب مدفن همراه
شهریاران جهان چاک زده جامه به تن
پیش تابوت تو پویند به احوال تباه
سر بلندان زمان در پی نعشت شده پست
همه گریان و کشان بار تو با پشت دو تاه
شده هر پایه مهد تو بدوش یک قطب
لیک هر چار شده ندبه گرو وا اسفاه
عالمی را به سوی عالم دیگر بردن
نتوان جز به چنین بار کسان آگاه
جزعه اکبری افتاد که با این همه چشم
چرخ گردون نتوانست بدانسوی نگاه
گرچه شام تو شد از نور چو مهتاب سفید
هیچکس لیک ندیدست چنان روز سیاه
به نمازت که هزاران ز بشر پیوستند
صد هزاران ز ملایک به هوا صف بستند
همه بردند به افغان و دل چاک ترا
جای کردند چو گنجی به دل خاک ترا
خیل ارباب ارادت همه را خاک به دل
هر یکی خواست کشیدن به دل چاک ترا
سر پاکان جهان بودی ازان ای گل پاک
پاک آورد و دگر برد همان پاک ترا
غرقه بحر وصالی که بچشم همت
روضه چون گلخن و طوبیست چو خاشاک ترا
روح پاکت چو به بالای نهم چرخ شتافت
زینکه تن زیر زمین رفت کجا باک ترا؟
همه پاکان جهان را به تن پاک رسید
آنچه بر پیکر پاک آمد از افلاک ترا
چون تو گنجی که فلک داشت نهان کرد بخاک
نه پی حفظ که از غایت امساک ترا
عقل کل بودی از ادراک معانی زان رو
نتواند که تعقل کند ادراک ترا
قسم یاران ز تو گر زاری و غمناکی شد
لیک زاری نبود چون من غمناک ترا
زده صف خیل اکابر که برا ای مخدوم
مخلصان را مکن از دیدن رویت محروم
دوستان در همه فن نادره عالم کو؟
افضل و اعلم اولاد بنی آدم کو؟
در بیابان تمناش خلایق مردند
به دوای همه آن خضر مسیحا دم کو؟
دل اصحاب شد از تیغ فراقش صد زخم
آنکه بودی بهمه خلق خوشش مرهم کو؟
حجره خالی و پریشان شده اوراق و کتب
صاحب حجره کجا ناظم آن هم کو؟
در سرا نیست به جز خودکشی غمزدگان
آنکه تسکین دهد اینرا و خوردشان غم کو؟
خامه رو کرده سیه سینه خود را زده چاک
که خداوند من آن بر علما اعلم کو؟
در خراسان نتوان گفت که کس خرم نیست
کس که در روی زمین یافت شود خرم کو؟
نه که در خانقه زهد فتاد این ماتم
در خرابات فنا نیز به جز ماتم کو؟
گذراندن به فنا عهد کنم باقی عمر
کاندرین دیر کهن عهد بقا محکم کو؟
عشقبازان ز غم آتش به دل افروخته اند
جان گدازان هم ازین آتش دل سوخته اند
ای که در پیش گرفتی سفر دورو دراز
که بدین نوع سفر هر که بشد ناید باز
نه که از نوک قلم باز به بستی ره سحر
بلکه از بند زبان بردی از آفاق اعجاز
نفس قدسیت از کس نتوان یافت دگر
وحی را بعد نبی زانکه نشد کس ممتاز
شاه را ماند بجان زاتش هجران تو سوز
بنده را در دل صد پاره ز داغ تو گداز
نه شه و بنده که تا روز قیامت در دهر
هر که باشد بود از ماتم تو نوحه طراز
گرچه رو در تتق وصل نهفتی که شوی
تا ابد جلوه کنان در حرم عزت ناز
مدد از روح پر انوار خودت نیز رسان
که خرابند ز هجر تو بسی اهل نیاز
هر که صد قرن بماند به جهان هم به فسون
برباید ز جهانش فلک شعبده باز
ای رفیقان همه را عاقبت کار اینست
فکر انجام کسی به که کند از آغاز
شاه معنی را اگر صورتی افتاد چنین
باد تا حشر شه صورت و معنی آمین!

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر دم از انجمن دهر جفایی دگر است
هر یک از انجم او داغ بلایی دگر است
هوش مصنوعی: هر لحظه از گردونه زمان، نیکی‌ها و بدی‌های جدیدی به سراغ ما می‌آید. هر یک از ستاره‌ها هم نشان‌دهنده درد و رنجی متفاوت است.
روز و شب را که کبود است و سیه جامه درو
شب عزایی دگر و روز عزایی دگر است
هوش مصنوعی: روز و شب، که با رنگ تیره‌ای پر شده‌اند، نشان‌دهنده‌ی حالتی اندوهناک هستند و هر یک از آنها به نوعی نشان‌دهنده‌ی عزایی جدید است.
بلکه هر لحظه عزائیست که از دشت عدم
هر دم از خیل اجل گرد فنایی دگر است
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی ما مانند عزایی است که از جاهایی نامعلوم و غیرقابل وضوح به ما می‌رسد و نشان‌دهنده‌ی گذر زمان و نزدیک شدن به پایان زندگی است.
هست ماتمکده ای دهر که از هر طرفش
دود آهی دگر و ناله و وایی دگر است
هوش مصنوعی: در عالم امروز، مکانی شبیه به ماتمخانه وجود دارد که از هر سو، دود و آه و ناله و فریادهایی به گوش می‌رسد.
آه او هست به دل تیرگی افزاینده
وای او نیز به جان یأس فزایی دگر است
هوش مصنوعی: دل انسان با اندوه و تیره‌ای که عشق ناکام به وجود می‌آورد، بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گیرد. این دل‌آشوب و یأس ناشی از عشق، به روح و جان فرد نیز آسیب می‌زند و احساس ناامیدی را در او شدت می‌بخشد.
گل این باغ که صد پاره ز ماتم زدگیست
هر یکی سوخته خامه قبایی دگر است
هوش مصنوعی: این گلزار پر از گل‌هایی است که هر کدام به خاطر غم و اندوهی که دارند، دچار آسیب شده‌اند. هر کدام از این گل‌ها داستانی متفاوت و عمیق را در دل خود دارند.
آب او زهر و هوایش متعفن چه عجب
که درین مرحله هر روز وبایی دگر است
هوش مصنوعی: آب او زهر و هوایش متعفن یعنی آب این محل سمّی و هوای آن بو و بویی ناخوشایند دارد، بنابراین طبیعی است که در هر روز بیماری جدیدی در اینجا به وجود بیاید.
اهل دل میل سوی گلشن قدس ار دارند
هست ازانرو که درو آب و هوایی دگر است
هوش مصنوعی: عاشقان و اهل حال، اگر به سوی باغ بهشت متمایل شوند، به خاطر این است که در آنجا هوایی متفاوت و دلچسب وجود دارد.
نزد ارباب یقین دار فنا جایی نیست
وطن اصلی این طایفه جایی دگر است
هوش مصنوعی: به ارباب یقین بگو که در اینجا جایی برای فنا و زوال وجود ندارد، زیرا سرزمین اصلی این گروه در مکانی دیگر است.
زان سبب مست می جام ازل عارف جام
سرخوش از دار فنا سوی وطن کرد خرام
هوش مصنوعی: به همین خاطر، عارف خوشحال و سرمست از جام جاودانه، با ناز و لطافت از دنیاست و به سوی وطن خود حرکت می‌کند.
ای حریم حرم قرب الهی جایت
طرف جنت فردوس کجا پروایت
هوش مصنوعی: ای مکان مقدس که در جوار خداوند قرار داری، کجاست آن جایگاه عالی و بخشنده که بهشت برین به تو نزدیک است؟
چون شدی از حرم ملک به سیر ملکوت
بود در انجمن خیل ملک غوغایت
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیای مادی و ظاهری به دنیای معنوی و فراتر از آن روی آوردی، در جمع روحانیون و فرشتگان، صدای تو همه جا را پر کرده و غوغایی برپا خواهد شد.
طوطیان حرم قدس به حرم مشتاقت
بلبلان چمن انس به جان شیدایت
هوش مصنوعی: پرندگان زیبای حرم قدس، به مکان مقدس تو علاقه‌مند هستند، و بلبلان چمن نیز به عشق تو دل بسته‌اند.
سیمیا کار قضا مهر دگر داد طلوع
چرخ را از اثر روشنی سیمایت
هوش مصنوعی: یعنی زیبایی و جذابیت تو باعث شده که سرنوشت تغییر کند و نور طلوعی تازه بر افرازده شود.
نه فلک چرخ زنان آمده بر اطرافت
بوده گویا به سر هر یک ازان سودایت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آسمان با چرخش خود دور تو می‌چرخد و گویی هر یک از آرزوهایت بر سر تو نشسته‌اند.
شور در عالم ارواح بیفتاد از آن
که بنوشند به جان نکته روح افزایت
هوش مصنوعی: در عالم ارواح، هیجان و شور و شوقی به وجود آمده است؛ زیرا آن‌ها می‌خواهند از نکتۀ جان‌افزای معنوی بهره‌مند شوند و آن را درک کنند.
روح اقطاب رسیدند باستقلالت
جان اوتاد فتادند به خاک پایت
هوش مصنوعی: روح بزرگانی که همواره در مسیر هدایت و راهنمایی قوم خود هستند، به سمت استقلال تو آمده‌اند و آنانی که در مقام اوتاد قرار دارند، به خاک پای تو افتاده‌اند.
دست بر دست ربودند ترا تا جایی
که در این غمکده هم خواستی آنرا رایت
هوش مصنوعی: دستت را گرفتند و تو را به جایی بردند که حتی در این دنیای غمگین هم آرزو داشتی آن را پرچم خود قرار دهی.
تو شدی واصل مقصود حقیقی و بماند
تا قیامت به جهان شیون و واویلایت
هوش مصنوعی: تو به هدف واقعی رسیدی و تا قیامت در این دنیا صدای اندوه و اعتراض مردم باقی خواهد ماند.
در فراق تو غمین ماند دل غمزدگان
تیره زین گوشه ماتمکده ماتم زدگان
هوش مصنوعی: دل‌های غمگین به خاطر دوری تو در این گوشه‌ی غم و اندوه باقی مانده‌اند و همچنان در غم و ماتم احساس ناراحتی می‌کنند.
تو برفتی و دل خلق جهان زار بماند
تا قیامت به فراق تو گرفتار بماند
هوش مصنوعی: تو رفتی و دل مردم دنیا در حال سوگواری و غم است و تا همیشه به خاطر دوری تو اسیر و در بند خواهد ماند.
زاتشین آه دل سوختگان تا به ابد
دودها در خم این گنبد دوار بماند
هوش مصنوعی: آتش دل سوختگان همیشه و تا ابد در فضای این دنیا به شکل دود باقی می‌ماند.
اهل توحید که بی مرشد کامل گشتند
صدشان مشکل حل ناشده در کار بماند
هوش مصنوعی: افراد اهل توحید که بدون راهنمایی کامل و ارشاد درست حرکت کردند، در کارهای خود با مشکلاتی مواجه شدند که هیچ‌گاه حل نشد.
سالکانرا که کمال از تو رسیدی به سلوک
عجزها در روش و نقص در اطوار بماند
هوش مصنوعی: سالکان (رو Spirituall Seeker) زمانی که به کمال و اصل وجودت دست پیدا کرده‌اند، باید بدانند که در مسیر خود با ضعف‌ها و نواقص خود باقی می‌مانند.
امرا را که شدی مشعل مهر از تو منیر
تیره شد مشعل و تا حشر شب تار بماند
هوش مصنوعی: ای کسی که با مهر و دوستی خود، روشنی‌بخش زندگی امرا شدی، بدان که نور و روشنی‌ات باعث شد تا تاریکی و ظلمت در زندگی آن‌ها بماند و این شب سیاه تا قیامت ادامه خواهد داشت.
صد خلل راه بدین یافت که دین دارانرا
سبحه بشکست به کف رشته زنار بماند
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره می‌شود که مشکلات و معایب زیادی در مسیر وجود دارد، به طوری که دین‌داران به خاطر ناتوانی‌شان در حفظ اعتقادات خود، دچار تردید و شکست می‌شوند، در حالی که در نهایت فقط نخی از دنیا در دست دارند.
سر حق رفت پس پرده کتمان که ز اشک
به گل اندوده و در مخزن اسرار بماند
هوش مصنوعی: حقیقت از پس پرده آشکار شد، و به دلیل اشک‌ها به گل آغشته گردید و در جایی از اسرار پنهان باقی ماند.
نه که صد خار الم در دل احرار خلید
که دو صد بار ستم بر تن ابرار بماند
هوش مصنوعی: نه اینکه فقط یک بار قلب آزادمردان پر از درد و رنج شده، بلکه این که ظلم و ستم بارها بر وجود خوبان و نیکان باقی مانده است.
طالبان را روش راه فنا رفت ز دست
هر یکی در پس صد پرده پندار بماند
هوش مصنوعی: طالبان، که گمراهان جویای حقیقت هستند، در مسیر نابودی و فنا قرار گرفته‌اند. هر یک از آن‌ها در پس افکار و خیالات خود، به بند پرده‌هایی از تصورات گرفتار مانده‌اند و نمی‌توانند به حقیقت دست یابند.
چه تزلزل که ز فوت تو در ایام افتاد
زان تزلزل چه خلل ها که در اسلام افتاد
هوش مصنوعی: از زمانی که تو از میان ما رفتی، چه تغییرات و بی‌نظمی‌هایی در زندگی به وجود آمد و به دنبال این بی‌نظمی‌ها چه مشکلاتی در دین اسلام ایجاد شد.
زین عزا در همه عالم نه گدا ماند نه شاه
که کشیدند به سوگ تو دو صد ناله و آه
هوش مصنوعی: به خاطر این مصیبت در دنیا نه فقیر و نه پادشاهی باقی نماند، زیرا همه به سوگ تو صدها ناله و آه سر دادند.
ابرسان گریه کنان نعره زنان سایه فکند
بر سر نعش تو خورشید کرم ظل الله
هوش مصنوعی: ابرها با صدای ناله و گریه به تو سایه می‌اندازند، در حالی که خورشید، مظهر رحمت خدا، بر نعش تو تابیدن را متوقف کرده است.
گر میسر شدیش نعش کشیدی بر دوش
چون من سوخته دل جانب مدفن همراه
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش بیاید، مانند من که دل سوخته‌ای دارم، تو هم جنازه‌ات را بر دوش می‌کشانی تا به مقبره برسی.
شهریاران جهان چاک زده جامه به تن
پیش تابوت تو پویند به احوال تباه
هوش مصنوعی: پادشاهان دنیا با لباس پاره و آشفته به دنبال تابوت تو می‌روند و از حال و روز ناگوار خود سخن می‌گویند.
سر بلندان زمان در پی نعشت شده پست
همه گریان و کشان بار تو با پشت دو تاه
هوش مصنوعی: در میان مردم، کسانی که در راس جامعه قرار دارند و در جستجوی خوشبختی و لذت هستند، به ناچار به خاطر مشکلات و سختی‌های زندگی در حال گریه و زاری هستند. همه آنان بار سنگینی را بر دوش دارند که سبب تأسف و رنجشان شده است.
شده هر پایه مهد تو بدوش یک قطب
لیک هر چار شده ندبه گرو وا اسفاه
هوش مصنوعی: هر پایه‌ی مهد تو بر دوش یک قطب قرار گرفته است، اما هر چهار گوشه به حالتی زاری و افسوس افتاده‌اند.
عالمی را به سوی عالم دیگر بردن
نتوان جز به چنین بار کسان آگاه
هوش مصنوعی: برای انتقال یک فرد از دنیای علم به دنیای دیگر، تنها افرادی که آگاهی و دانش لازم را دارند می‌توانند این کار را انجام دهند.
جزعه اکبری افتاد که با این همه چشم
چرخ گردون نتوانست بدانسوی نگاه
هوش مصنوعی: به دلیل وقوع حادثه‌ای بزرگ و مهم، هیچ‌گاه نتوانسته‌ایم به آن سو که می‌خواهیم و به آرزوهای خود نظری بیفکنیم، حتی با وجود تمام تلاش‌ها و دقت‌های ما.
گرچه شام تو شد از نور چو مهتاب سفید
هیچکس لیک ندیدست چنان روز سیاه
هوش مصنوعی: هر چند شب تو مانند شب‌های روشن و درخشان است، اما هیچ‌کس چنین روز تاریکی را ندیده است.
به نمازت که هزاران ز بشر پیوستند
صد هزاران ز ملایک به هوا صف بستند
هوش مصنوعی: به هنگام نمازت هزاران انسان جمع شده‌اند و صدها هزار فرشته در آسمان صف کشیده‌اند.
همه بردند به افغان و دل چاک ترا
جای کردند چو گنجی به دل خاک ترا
هوش مصنوعی: همه به یاد تو و احساست پرداخته‌اند و دل‌هایشان را برای تو زخم کرده‌اند، مثل گنجی که در دل زمین پنهان شده است.
خیل ارباب ارادت همه را خاک به دل
هر یکی خواست کشیدن به دل چاک ترا
هوش مصنوعی: همه‌ی کسانی که عشق و ارادت دارند، به دلشان می‌خواهند که تو را درون دل خود جا دهند و برای هر کدام از آن‌ها، تو بهترین و عزیزترین هستی.
سر پاکان جهان بودی ازان ای گل پاک
پاک آورد و دگر برد همان پاک ترا
هوش مصنوعی: ای گل نازنین، تو در این دنیا فقط یک سر و یک سرشت پاک داری، که از آن جلوه‌های خالص به وجود آمده‌است و آنچه را که به تو داده، دوباره خواهد گرفت.
غرقه بحر وصالی که بچشم همت
روضه چون گلخن و طوبیست چو خاشاک ترا
هوش مصنوعی: در دنیای عشق و وصال، آن چنان غرق شده‌ای که با دیدن زیبایی‌ها و لذایذ زندگی همچون گلی در باغ، شادابی و آرامش را احساس می‌کنی. اما در عین حال، تمام این زیبایی‌ها مانند علفی بی‌ارزش در مقابل عظمت و اهمیت عشق تو به نظر می‌رسند.
روح پاکت چو به بالای نهم چرخ شتافت
زینکه تن زیر زمین رفت کجا باک ترا؟
هوش مصنوعی: وقتی که روح پاکت به اوج آسمان پرواز کند و تن تو در خاک و زمین بماند، دیگر چه نگرانی‌ای برایت باقی خواهد ماند؟
همه پاکان جهان را به تن پاک رسید
آنچه بر پیکر پاک آمد از افلاک ترا
هوش مصنوعی: همه افراد نیکوکار و پاک در دنیا به اصل پاکی خود دست می‌یابند و چیزی که از آسمان‌ها بر وجود پاک تو نازل شده، شایسته توست.
چون تو گنجی که فلک داشت نهان کرد بخاک
نه پی حفظ که از غایت امساک ترا
هوش مصنوعی: تو مانند گنجی هستی که آسمان آن را پنهان کرده و به زمین سپرده است، نه برای حفظ تو بلکه به خاطر فقر و زیاده‌روی در نگهداری‌ات.
عقل کل بودی از ادراک معانی زان رو
نتواند که تعقل کند ادراک ترا
هوش مصنوعی: تمامی معانی و مفاهیم در دستان عقل کل قرار دارد و به همین دلیل نمی‌تواند وضعیت و درک تو را بفهمد.
قسم یاران ز تو گر زاری و غمناکی شد
لیک زاری نبود چون من غمناک ترا
هوش مصنوعی: اگر دوستانت از درد و غم تو سوگ کنند، اما سوگ و اندوهی که من دارم، هیچ‌کدام از آن‌ها نمی‌تواند به پای غم من برسد.
زده صف خیل اکابر که برا ای مخدوم
مخلصان را مکن از دیدن رویت محروم
هوش مصنوعی: به خاطر تو، بزرگان و مهمانان صف کشیده‌اند. پس ای سرورم، مخلصان و باوفا را از دیدن رویت محروم نکن.
دوستان در همه فن نادره عالم کو؟
افضل و اعلم اولاد بنی آدم کو؟
هوش مصنوعی: دوستانی که در تمام فنون تخصص دارند و در دنیا بی‌نظیرند کجا هستند؟ بهترین و داناترین فرزندان آدم کجا هستند؟
در بیابان تمناش خلایق مردند
به دوای همه آن خضر مسیحا دم کو؟
هوش مصنوعی: در بیابان آرزوها، مردم به خاطر نیاز به چیزی جان باختند، پس چرا خضر مسیحا که می‌تواند برای همه آن‌ها درمان باشد، در دسترس نیست؟
دل اصحاب شد از تیغ فراقش صد زخم
آنکه بودی بهمه خلق خوشش مرهم کو؟
هوش مصنوعی: دل‌های دوستان از درد جدایی او پر از زخم شده است؛ آن کسی که برای همه آدم‌ها دل‌نشین بود، حالا مرهمش کجاست؟
حجره خالی و پریشان شده اوراق و کتب
صاحب حجره کجا ناظم آن هم کو؟
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فضایی خالی و بی‌نظم اشاره می‌شود که کتب و نوشته‌های صاحب آن به هم ریخته‌اند. این وضعیت به فراموشی یا نبودن صاحب آن مکان اشاره دارد و سوالی درباره وضعیت او و دلیل غیبتش مطرح می‌شود.
در سرا نیست به جز خودکشی غمزدگان
آنکه تسکین دهد اینرا و خوردشان غم کو؟
هوش مصنوعی: در این مکان هیچ چیز جز غم و ناراحتی وجود ندارد. کسانی که در اینجا هستند تنها در فکر پایان دادن به درد و رنج خود هستند. کسی نیست که بتواند به آنها آرامش بخشد و در جستجوی شادابی، غم و اندوه را از خود دور کند.
خامه رو کرده سیه سینه خود را زده چاک
که خداوند من آن بر علما اعلم کو؟
هوش مصنوعی: قلم را برداشته و با شدت به سینه‌ام زخم زده‌ام، چون می‌خواهم بگویم که خداوند من داناتر از همه وزرای علم و دانش است.
در خراسان نتوان گفت که کس خرم نیست
کس که در روی زمین یافت شود خرم کو؟
هوش مصنوعی: در خراسان نمی‌توان گفت که هیچ‌کس شاداب و خوشحال نیست؛ زیرا هر کس که در روی زمین پیدا شود، شاداب و خوشحال است.
نه که در خانقه زهد فتاد این ماتم
در خرابات فنا نیز به جز ماتم کو؟
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که تنها در مکان‌های مذهبی و خانقاه‌ها غم و اندوه وجود ندارد، بلکه در مکان‌های غیرمذهبی نیز مانند خرابات، این غم و ماتم حضوری پر رنگ دارد. به عبارت دیگر، زندگی و دنیا پر از درد و محنت است و این تنها مختص به مکان‌های خاصی نیست.
گذراندن به فنا عهد کنم باقی عمر
کاندرین دیر کهن عهد بقا محکم کو؟
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم باقی عمرم را در این دنیای فانی بگذرانم، اما در این سرای کهن، آیا پایبندی به وعده ابدی وجود دارد؟
عشقبازان ز غم آتش به دل افروخته اند
جان گدازان هم ازین آتش دل سوخته اند
هوش مصنوعی: عشاق به خاطر اندوه و درد خود، آتشی در دل روشن کرده‌اند و کسانی که جانشان در این عشق رنج می‌کشد، از همین آتش دل‌شان سوخته‌ است.
ای که در پیش گرفتی سفر دورو دراز
که بدین نوع سفر هر که بشد ناید باز
هوش مصنوعی: ای کسی که سفر طولانی و دشواری را آغاز کرده‌ای، بدان که هر کسی که این نوع سفر را تجربه کند، دیگر به مقصدی که از آنجا آمده باز نخواهد گشت.
نه که از نوک قلم باز به بستی ره سحر
بلکه از بند زبان بردی از آفاق اعجاز
هوش مصنوعی: نه اینکه تنها با نوک قلم به مسیر جادوگری اشاره کردی، بلکه از محدودیت‌های زبان رها شدی و رازهایی از عالم را آشکار کردی.
نفس قدسیت از کس نتوان یافت دگر
وحی را بعد نبی زانکه نشد کس ممتاز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند مانند پیامبر وحی را دریافت کند، زیرا بعد از او کسی به آن درجه از کمال و برتری نرسیده است.
شاه را ماند بجان زاتش هجران تو سوز
بنده را در دل صد پاره ز داغ تو گداز
هوش مصنوعی: شاه از دوری تو به شدت ناراحت و عذاب کشیده است، و من هم به خاطر غم و سوزی که در دل دارم، مانند آتشی درونم در حال سوختن هستم.
نه شه و بنده که تا روز قیامت در دهر
هر که باشد بود از ماتم تو نوحه طراز
هوش مصنوعی: نه پادشاه و نه کسی که در مقام خدمت است، تا روز قیامت در این دنیا هر کسی که باشد، به خاطر غم و اندوه تو سوگواری خواهد کرد.
گرچه رو در تتق وصل نهفتی که شوی
تا ابد جلوه کنان در حرم عزت ناز
هوش مصنوعی: هرچند که چهره‌ات را در راز وصال پنهان کرده‌ای، اما امید دارم که همیشگی و با زیبایی در مکان ارجمندت نمایان شوی.
مدد از روح پر انوار خودت نیز رسان
که خرابند ز هجر تو بسی اهل نیاز
هوش مصنوعی: از نور روح پاکت یاری برسان، زیرا بسیاری از نیازمندان به خاطر فراق تو در رنج و اذیت هستند.
هر که صد قرن بماند به جهان هم به فسون
برباید ز جهانش فلک شعبده باز
هوش مصنوعی: هر کسی که برای مدتی طولانی در دنیا بماند، در هر حال تحت تأثیر جادوگری و حقه‌بازی عالم هستی قرار می‌گیرد.
ای رفیقان همه را عاقبت کار اینست
فکر انجام کسی به که کند از آغاز
هوش مصنوعی: دوستان، پایان کار هر کسی به همین شکل است؛ پس بهتر است از همان ابتدا به کارهایی که انجام می‌دهیم فکر کنیم.
شاه معنی را اگر صورتی افتاد چنین
باد تا حشر شه صورت و معنی آمین!
هوش مصنوعی: اگر شاه معنی از بین برود و فقط ظاهری باقی بماند، تا روز قیامت چنین باشد که همواره رابطه بین صورت و معنی وجود داشته باشد. آمین!