فصول اربعه: سرطان
باز آتش خور ساخت سمندر سرطان را
افروخت چو آتشکده گلزار جهان را
هم کرد عیان باد سموم آه حزین را
هم ساخت بیان نار حجر سر نهان را
از شعله و دود سحر و شام جهان سوخت
مریخ و زحل کی کند این نوع قران را
خورشید پی شعبدهبازی چو مشعبد
از شوره و از طلق تر آراست دکان را
گلریز نگر هر طرف از خط شعاعش
آتش بازی کرده همه سیرت و سان را
انجم قطرات قلعی آمده هر سو
در طاس فلک تافته از خور ذوبان را
در دود مپسند از شرر کز دم فاسد
گشتست عیان سرخچه اغضای دخان را
زآتش نه زبانست که از فرط حرارت
کردست برون از دهن کوره زبان را
بر خاک اگر پویه زند کس نتوان یافت
از پاشنه یا خود سر انگشت نشان را
گویا کوره نار ته افتاده ز جایش
و افکند به دور کره ارض مکان را
گشتست هوا شعله به بین در حجر و طین
خواهی نگری اخگر و خاکستر آن را
در چشمه که جوشیده براید ز زمین آب
چون جوش ز گرماست ببینش جریان را
گاه جریانش نه حبابست که گشته
پا آبله از تاب زمین آب روان را
گرما و عرق ساخته چون ماکث حمام
از چین بدن پیر همه شخص جوان را
در تافته ریگش بنگر خار سم اینک
بشکافته و سوخته آهوی دوان را
ورنه ز چه ناساید از جستن مفرط
ره داده در انفاس و وجودش خفقان را
از آرزوی شوشه یخ جا بتوان داد
در سینه تفسیده لبتشنه سنان را
در کوزه گردون شده خورشید چو آتش
ذرات شرارست همی شعله آن را
آتش که زبان آوری او ز زبانه است
کس عالم نی معنی آن صوت و بیان را
گویا که چو حمی شده مفرط به مزاجش
کردست عیان گاه تکلم هذیان را
نز جور فلک خون شده از لعل دل کوه
کافتاده ز گرما اخگر سینه کان را
آن رفت که از آتش عشق و دل محرور
کس نکته سگال آمده ابنای زمان را
کز گفتن آتش به خلاف مثل اکنون
سوزد که زند آبله اطراف زبان را
مانند سیه سینه شود داغ وجودش
هر مرغ که بر خاک نهد جسم تپان را
شد آنکه دم صبح ز انفاس مسیحی
دادی به تن خاک همی مژده جان را
آن واقعه آمد که هوا از دم مهلک
زایل کند از سنگ سیه تاب و توان را
زین گرمی خورشید برست آنکه پنه ساخت
ظل شرف رایت جمشید زمان را
سلطان فلک قدر حسین آن شه غازی
کز عدل چو فردوس جنان ساخت جهان را
شاهی که ز یک کنگر قصرش به دگر یک
صد ساله پریدن فکند مرغ کمان را
از چاوشیش قدر و بها کسری و جم را
وز چاکریش عز و شرف قیصر و خان را
از صولت او مور تنی شیر عرین را
وز شوکت او پشه و شی پیل دمان را
بذلش به خیال خرد افکنده طمع را
احسانش و از نفس طمع برده هوان را
آید چو نسیم کرم از گلشن خلقش
سازد به نظر نار سقر ورد جنان را
ور زانکه شراری جهد از آتش قهرش
خاکستر بی وزن کند کوه گران را
ای فیض رسانی که به جز فیض پذیری
کاری نبود پیش تو یک فیضرسان را
هم ابر ز دست تو کند کسب کرم را
هم چرخ ز خاک در تو رفعت شان را
بر کسوت عمر عدو از ماه لوایت
آن آمده کز پرتو مهتاب کتان را
کو قطره خون عدوی تیغ ترا بین
نادیده عقیق یمن و برق یمان را
در وادی عدل تو ز افراط سیاست
کلبی است نگه دار رمه گرگ شبان را
از تربیتت سرو قدی آمده گل خد
در طرف چمن چون نگری سرو چمان را
زرپاشی دستت نه چو ابر است که گاهی
روشن کند از صاعقه یک سوی جهان را
کآن روز که چو مهر فشاند زر احسان
پر زر کند آفاق کران تا به کران را
بر رای منیر تو چو نظاره کند مهر
زایل کندش حمرت خجلت یرقان را
چون بر چمن حلم و وقار تو وزد باد
از دل برد آن تازه هوایش ضربان را
آن روز که از ابر بلا قطره پیکان
بارد که زند آب فضای میدان را
دو صف چو دو کوهی که بود رسته ز آهن
بنمده چو برگ و شجرش تیغ و سنان را
زان کوه و جنان پشته یلان عربده آیین
بینند چو در طعمه خودی شیر ژیان را
هر گرد به همچون خودی آویخته در رزم
انگیخته در کینهوری برق جهان را
از خون که بهر سو شده چون سیل روانه
صحرای وغا کرده عیان لالهستان را
منقارصفت کرده ز زهر گوشه دهن باز
چون میل سده خوردن خون زاغ کمان را
بر بختی کف ریز غریو خم رویین
آن نوع نطاق فلک افکنده فغان را
کز جذر اصم پرده مغز از تعب رنج
انگشت به گوش آمده فریاد امان را
آن لحظه اگر پاشنه بر ران سبک خیز
جنبانی و تحریک زنی کوه گران را
زانسان فرع اکبر از آفاق برآید
کافلاک به خود یابد از آن ورطه زیان را
هر سوی که روی آوری گر خصم بود کوه
چون کاه چه قوت بودش حمل جنان را
در یک نفس آثار نماند ز اعادی
چون از اثر برق خس باد پران را
کار عدو و رزمگه آورده فراهم
تابی چو سوی بزمگه عیش عنان را
کج کرده به فرق سر خود تاج کیانی
ز اقبال قدم زیب دهی تخت کیان را
ملکی که ز شاهی بگرفتی به گدایی
بخشی چو دهی جلوه کف ملکستان را
اندر خور بذل و کرمت نقد رسانی
نبود به یقین حوصله نی بحر و نه کان را
یابد ز سها تا فلک اعظمت احسان
یعنی ز عطا مایه دهی خرد و کلان را
رد بزم نوال تو دو قرصند مه و مهر
چون پهن کند خادم احسان تو خوان را
وین طرفه که در دور تو محتاج نه سایل
تا بشکند از خوان جنین نان جنان را
زان رو که گدایان سر خوان تو بخشند
بسیار به شاهان ز چنین مایده نان را
دینداریات آن گونه که یک نکته که گویی
بالخاصیه سازی چو حرم دیر مغان را
شاها چو ز اول به دو صد عیب خریدی
این بنده بیفایده هیچ مدان را
بهتر ز توام کس نشناسد ز بدو نیک
از نیک و بد من چه یقین را چه گمان را؟
نشنیدنت اولیست ز تعریف و ز تعریض
اندر حق من نکه بهمان و فلان را
از عیب و هنر هرچه تو گویی که جنانی
من بنده قبول از دل و جان کرده همان را
تا در سرطان از اثر گرمی خورشید
خورشیدوَشانند خریدار کتان را
بادا همه مأمور تو وز مخزن لطفت
آماده کتان در سرطان خلعتشان را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز آتش خور ساخت سمندر سرطان را
افروخت چو آتشکده گلزار جهان را
هوش مصنوعی: سمندر در آتش زندانی است و این آتش باعث ایجاد زندگی و شگفتی در گلزار جهان میشود. از سویی، آتش نماد زندهدلی و شور و حرارت زندگی است که به زیبایی و شکوه طبیعت جلوهای خاص میبخشد.
هم کرد عیان باد سموم آه حزین را
هم ساخت بیان نار حجر سر نهان را
هوش مصنوعی: باد گرم و سوزان آلام و غمهای پنهان را به وضوح نشان داد و صدای دردناک دل را واضح و آشکار کرد.
از شعله و دود سحر و شام جهان سوخت
مریخ و زحل کی کند این نوع قران را
هوش مصنوعی: از آتش و دودی که در صبح و شب به وجود میآید، سیارههای مریخ و زحل نیز نابود میشوند. آیا این نوع عذاب و مصیبت را میتوان تحمل کرد؟
خورشید پی شعبدهبازی چو مشعبد
از شوره و از طلق تر آراست دکان را
هوش مصنوعی: خورشید مانند یک شعبدهباز، دکان را با شوری و خاکسیاهی آراسته است.
گلریز نگر هر طرف از خط شعاعش
آتش بازی کرده همه سیرت و سان را
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن؛ گلها در خطی که از خود میکشند، آتش بازی میکنند و زیبایی و شکلهای مختلف را به نمایش میگذارند.
انجم قطرات قلعی آمده هر سو
در طاس فلک تافته از خور ذوبان را
هوش مصنوعی: ستارهها مانند قطرات قلع، در هر سو بر روی آسمان میدرخشند که از ذوب شدن خورشید به وجود آمدهاند.
در دود مپسند از شرر کز دم فاسد
گشتست عیان سرخچه اغضای دخان را
هوش مصنوعی: در دودی که به وجود آمده، نمیتوان چیزی را خوب دید، زیرا از شعلهای که به آن دمیده شده، همه چیز به وضوح تغییر کرده و پژمرده شده است.
زآتش نه زبانست که از فرط حرارت
کردست برون از دهن کوره زبان را
هوش مصنوعی: آتش زبانه نمیکشد که از شدت حرارت، زبان را از دهان کوره بیرون آورده است.
بر خاک اگر پویه زند کس نتوان یافت
از پاشنه یا خود سر انگشت نشان را
هوش مصنوعی: اگر کسی بر زمین حرکت کند و برگردد، نمیتوان رد پای او را از پاشنه یا نوک انگشتانش پیدا کرد.
گویا کوره نار ته افتاده ز جایش
و افکند به دور کره ارض مکان را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که کوره آتش درونی زمین به جای خود نیست و این انرژی را به دور زمین پخش کرده است.
گشتست هوا شعله به بین در حجر و طین
خواهی نگری اخگر و خاکستر آن را
هوش مصنوعی: هوا در حال جستجوست و شعلهای را در بین سنگ و گِل مییابد. اگر بخواهی، میتوانی گرما و خاکستر آن را تماشا کنی.
در چشمه که جوشیده براید ز زمین آب
چون جوش ز گرماست ببینش جریان را
هوش مصنوعی: آب در چشمه به خاطر گرما و فشار از زمین بیرون میجوشد؛ به همین ترتیب، جریان آب را مشاهده کن.
گاه جریانش نه حبابست که گشته
پا آبله از تاب زمین آب روان را
هوش مصنوعی: گاهی جریان آب فقط حباب نیست، بلکه به دلیل فشار و تابش زمین، به شکل آبلهای روی سطح آب نمایان میشود.
گرما و عرق ساخته چون ماکث حمام
از چین بدن پیر همه شخص جوان را
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از وضعیت انسانی اشاره شده است که در اثر گرما و عرق در حال استراحت یا نشستن مانند در حمام است. همچنین به تفاوت بین سن و ظاهر اشاره میشود؛ به طوری که ظاهری جوانتر از سن واقعی خود دارد و این نشان دهنده انعطافپذیری و جوانی روح انسان است.
در تافته ریگش بنگر خار سم اینک
بشکافته و سوخته آهوی دوان را
هوش مصنوعی: به دقت به تار و پود این کلام نگاه کن، خار سم اینجا نمایان شده و آهو، که در حال دویدن است، زخمیده و سوخته به نظر میرسد.
ورنه ز چه ناساید از جستن مفرط
ره داده در انفاس و وجودش خفقان را
هوش مصنوعی: اگر نه این است که او، به دلیل فشار و تنگی نفس و وجودش، نتوانسته است از حد معمول فراتر برود و تلاش نکند، چرا باید از این کار اجتناب کند؟
از آرزوی شوشه یخ جا بتوان داد
در سینه تفسیده لبتشنه سنان را
هوش مصنوعی: میتوان از آرزوی جایی مثل شوشه یخ در دل خود جا گرفت و به آرامی تشنگی لبهای خشک و بیجان را تسکین داد.
در کوزه گردون شده خورشید چو آتش
ذرات شرارست همی شعله آن را
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان مانند آتش درون کوزه، گرما و روشنایی را پراکنده میکند و ذرات را به جنب و جوش درمیآورد. شعلهی این آتش، انرژی و حرارتش را در اطراف منتشر میسازد.
آتش که زبان آوری او ز زبانه است
کس عالم نی معنی آن صوت و بیان را
هوش مصنوعی: آتش وقتی که زبان میآورد، از خود شعله و حرارتش صحبت میکند. هیچکس معنای آن صدا و گفتار را نمیفهمد.
گویا که چو حمی شده مفرط به مزاجش
کردست عیان گاه تکلم هذیان را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که حال او به شدت دچار تغییر شده و حالتی غیرعادی به خود گرفته است؛ گاهی اوقات حرفهای بیمعنا میزند.
نز جور فلک خون شده از لعل دل کوه
کافتاده ز گرما اخگر سینه کان را
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم دنیا، دل پر از درد و عواطف تلخ شده و مانند کوهی که از گرما ذوب و تضعیف شده، درون سینه در حال شعلهور است.
آن رفت که از آتش عشق و دل محرور
کس نکته سگال آمده ابنای زمان را
هوش مصنوعی: او رفت و رفتن او باعث شد که هیچکس از آتش عشق و دل تار وانهاده به حقیقتی پی نبرد و این مسئله در میان انسانها همچنان باقی ماند.
کز گفتن آتش به خلاف مثل اکنون
سوزد که زند آبله اطراف زبان را
هوش مصنوعی: آتش کلام میتواند به شدت دردآور باشد و مانند زخمهایی که اطراف زبان را میسوزاند، اثرات منفی و آسیبرسانی بر جای میگذارد.
مانند سیه سینه شود داغ وجودش
هر مرغ که بر خاک نهد جسم تپان را
هوش مصنوعی: هر پرندهای که بر زمین جسمش را بگذارد، همچون سینهای سیاه میشود و دلش پر از درد و آتش وجودش میگردد.
شد آنکه دم صبح ز انفاس مسیحی
دادی به تن خاک همی مژده جان را
هوش مصنوعی: صبح دم، با نفسهای مسیحی، نوید زندگی و جان را به این جسم خاکی عطا کردی.
آن واقعه آمد که هوا از دم مهلک
زایل کند از سنگ سیه تاب و توان را
هوش مصنوعی: آن حادثهای پیش آمد که میتواند از شدت و تاثیر خود، حتی از سنگ سیاه هم قدرت و استحکام را بزداید.
زین گرمی خورشید برست آنکه پنه ساخت
ظل شرف رایت جمشید زمان را
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای خورشید، آن کسی که سایهی شرف و افتخار پرچم جمشید را پنهان کرده، به وقوع پیوست.
سلطان فلک قدر حسین آن شه غازی
کز عدل چو فردوس جنان ساخت جهان را
هوش مصنوعی: سلطان آسمانها، مقام و جایگاه حسین، آن پیشوای قهرمان است که با عدالت خود، جهان را مانند بهشت برین ساخته است.
شاهی که ز یک کنگر قصرش به دگر یک
صد ساله پریدن فکند مرغ کمان را
هوش مصنوعی: شاهی که به خاطر یک کنگر (گیاه بیارزش) قصرش را ترک کرد، نشان میدهد که حتی میتواند برای یک چیز کوچک و بیاهمیت، از حقایق بزرگ و ارزشمند زندگیاش فاصله بگیرد و به اندازه یک پرنده، برود و برگردد.
از چاوشیش قدر و بها کسری و جم را
وز چاکریش عز و شرف قیصر و خان را
هوش مصنوعی: از آواز و ندا و دعوت او، مقام و ارزش کسری و جم بالا میرود و از خدمت و بندگیاش، عزت و شرافت قیصر و خان نیز به دست میآید.
از صولت او مور تنی شیر عرین را
وز شوکت او پشه و شی پیل دمان را
هوش مصنوعی: قدرت و قدرت نمایی او باعث میشود که حتی شیر قوی و پشه ضعیف نیز ترس و وحشت داشته باشند. این نشان میدهد که عظمت و شکوه او میتواند بر همه موجودات اثر بگذارد، چه بزرگ و چه کوچک.
بذلش به خیال خرد افکنده طمع را
احسانش و از نفس طمع برده هوان را
هوش مصنوعی: او با بخشش و generosity خود، آرزوی دیگران را بیاثر کرده و با بخششهایش، نفس طمع را به پایین میآورد.
آید چو نسیم کرم از گلشن خلقش
سازد به نظر نار سقر ورد جنان را
هوش مصنوعی: وقتی نسیم لطف و مهربانی از باغ وجود او میآید، گلهای آفرینش را به نظر میآورد که آتش جهنم را به دست میسازد و بهشت را به زبان میآورد.
ور زانکه شراری جهد از آتش قهرش
خاکستر بی وزن کند کوه گران را
هوش مصنوعی: اگر شعلهای از خشم او به وجود آید، حتی کوههای سنگین را هم به خاکستر بیوزن تبدیل میکند.
ای فیض رسانی که به جز فیض پذیری
کاری نبود پیش تو یک فیضرسان را
هوش مصنوعی: تو ای کسی که فقط فیض و نعمت میبخشی و غیر از این کاری از تو برنمیآید، برای کسی که فیضی میرساند، جز دریافت فیض و نعمت تو کار دیگری نیست.
هم ابر ز دست تو کند کسب کرم را
هم چرخ ز خاک در تو رفعت شان را
هوش مصنوعی: ابر به خاطر لطف و مهربانی تو میداند چگونه باران بریزد و آسمان هم به خاطر مقام بالای تو از زمین بلندتر میشود.
بر کسوت عمر عدو از ماه لوایت
آن آمده کز پرتو مهتاب کتان را
هوش مصنوعی: در لباس عمر، نشانی از دشمنی وجود دارد که همچون رازهایی از ماه تابان، به خاطر نور ماه، به وضوح دیده میشود.
کو قطره خون عدوی تیغ ترا بین
نادیده عقیق یمن و برق یمان را
هوش مصنوعی: دربارهٔ قطرهٔ خونی صحبت میشود که به خاطر تیغ تو به زمین ریخته است. این تصویر به خوبی نشان میدهد که حتی در میان زیباییهایی چون عقیق یمن و درخشش یمن، رنج و درد ناشی از دشمنی و آسیب تو وجود دارد.
در وادی عدل تو ز افراط سیاست
کلبی است نگه دار رمه گرگ شبان را
هوش مصنوعی: در زمینه عدالت، اگر به افراط در سیاست بپردازیم، نتیجهاش به وضعیتی میانجامد که مانند یک سگ نگهبان است که باید مواظب گوسفندان باشد، اما در عوض، خود ممکن است به خطر تبدیل شود و گوسفندها را بترساند.
از تربیتت سرو قدی آمده گل خد
در طرف چمن چون نگری سرو چمان را
هوش مصنوعی: از تربیت تو، گل زیبا و قدبلندی در باغ به وجود آمده است. وقتی به چمن نگاه میکنی، سرو را میبینی که چقدر خوش قامت و جذاب است.
زرپاشی دستت نه چو ابر است که گاهی
روشن کند از صاعقه یک سوی جهان را
هوش مصنوعی: دست تو مثل ابر نیست که گهگاهی با رعد و برق، بخشی از دنیا را روشن کند.
کآن روز که چو مهر فشاند زر احسان
پر زر کند آفاق کران تا به کران را
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که مانند خورشید، بخشش و نیکی فراگیر میشود و تمام عالم را از طلای احسان پر میکند.
بر رای منیر تو چو نظاره کند مهر
زایل کندش حمرت خجلت یرقان را
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به زیبایی تو نگاه میکند، رنگ سرخ خجالت و زردی را از چهره آن میبرد.
چون بر چمن حلم و وقار تو وزد باد
از دل برد آن تازه هوایش ضربان را
هوش مصنوعی: وقتی که نسیم از سمت تو به چمن میوزد، طراوت و تازگی آن به حدی است که ضربان دل را از یاد میبرد.
آن روز که از ابر بلا قطره پیکان
بارد که زند آب فضای میدان را
هوش مصنوعی: روزی میرسد که از آسمان، تیرهای بلای سختی میبارد و فضای میدان را پر از آب میکند.
دو صف چو دو کوهی که بود رسته ز آهن
بنمده چو برگ و شجرش تیغ و سنان را
هوش مصنوعی: دو صف مانند دو کوه هستند که از آهن ساخته شدهاند؛ در حالی که مانند برگ و درخت، دارای تیغ و نیزه هستند.
زان کوه و جنان پشته یلان عربده آیین
بینند چو در طعمه خودی شیر ژیان را
هوش مصنوعی: در دل این کوه و باغ های بهشتی، پهلوانان به شدت در حال نبرد هستند، همانگونه که شیران شکار خود را در چنگال میگیرند.
هر گرد به همچون خودی آویخته در رزم
انگیخته در کینهوری برق جهان را
هوش مصنوعی: هر گوی به مانند خود، در جنگ و در کینهورزی درخشش جهان را به دوش میکشد.
از خون که بهر سو شده چون سیل روانه
صحرای وغا کرده عیان لالهستان را
هوش مصنوعی: خون که به هر طرف جاری شده، مانند سیلی به سمت صحرا رفته و زیبایی گلهای لاله را نمایان کرده است.
منقارصفت کرده ز زهر گوشه دهن باز
چون میل سده خوردن خون زاغ کمان را
هوش مصنوعی: پرندهای با منقار زهرآلود، دهنش را باز کرده تا خون زاغ را بنوشد، مانند کمانی که برای هدف دقیق آماده شده است.
بر بختی کف ریز غریو خم رویین
آن نوع نطاق فلک افکنده فغان را
هوش مصنوعی: بر سر بخت خود، صدای بلندی از لبهای که خم شده، به سوی آسمان میرسد و فریادی را به وجود میآورد.
کز جذر اصم پرده مغز از تعب رنج
انگشت به گوش آمده فریاد امان را
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، صدای نالهام به گوش میرسد و این فریاد کمک را به آسمان میفرستم.
آن لحظه اگر پاشنه بر ران سبک خیز
جنبانی و تحریک زنی کوه گران را
هوش مصنوعی: اگر در آن لحظه پای خود را روی ران کسی بگذاری و او را تحریک کنی، میتوانی کوه عظیم را نیز به حرکت وا داری.
زانسان فرع اکبر از آفاق برآید
کافلاک به خود یابد از آن ورطه زیان را
هوش مصنوعی: انسانی که از جهان بالاتر میرود و به افقهای جدید میرسد، میتواند از آنجا به خود و زندگیاش نگاهی تازه داشته باشد و از خطرات و مشکلات دوری کند.
هر سوی که روی آوری گر خصم بود کوه
چون کاه چه قوت بودش حمل جنان را
هوش مصنوعی: هرجا که بروی، اگر دشمنی در مقابلت باشد، مانند کوهی بزرگ است که حمله به آن آسان نیست. روح و نیروی تو میتواند بر این مانع غلبه کند.
در یک نفس آثار نماند ز اعادی
چون از اثر برق خس باد پران را
هوش مصنوعی: در یک لحظه هیچ نشانی از دشمنان باقی نماند، همانطور که وقتی برقی میزند، تأثیرش بر پرندهای که در آسمان پرواز میکند، از بین میرود.
کار عدو و رزمگه آورده فراهم
تابی چو سوی بزمگه عیش عنان را
هوش مصنوعی: دشمن کارش را آماده کرده و به میدان جنگ آمده است، در حالی که تو به سوی میهمانی و زندگی لذتبخش میروی و زمام امور را در دست داری.
کج کرده به فرق سر خود تاج کیانی
ز اقبال قدم زیب دهی تخت کیان را
هوش مصنوعی: تاج کیانی را که به طور کج روی سر گذاشتهای، از نعمت و شایستگی توست که به تخت سلطنت کیان زیبایی میبخشد.
ملکی که ز شاهی بگرفتی به گدایی
بخشی چو دهی جلوه کف ملکستان را
هوش مصنوعی: اگر ملکی که به واسطه قدرت و سلطنت به دست آمده، به شخصی که در فقر و گدایی است واگذار شود، زیبایی و درخشش آن ملک بیشتر از زمانی است که زیر سلطه شاه است.
اندر خور بذل و کرمت نقد رسانی
نبود به یقین حوصله نی بحر و نه کان را
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که بخشش و کرم واقعی در دنیا به صورتی نیست که به راحتی بتوان به آن دسترسی پیدا کرد. یعنی اگر بخواهی از بخشش و محبتهای بزرگ الهی برخوردار شوی، باید تحمل و ظرفیت بالایی داشته باشی، زیرا اینگونه نعمتها مانند دریا یا معادن عمیق هستند و به آسانی در دسترس قرار نمیگیرند.
یابد ز سها تا فلک اعظمت احسان
یعنی ز عطا مایه دهی خرد و کلان را
هوش مصنوعی: از ستارهی درخشان تا آسمان بزرگ تو را نعمت و بخشش میرسد، به گونهای که هم بزرگترها و هم کوچکترها از آن بهرهمند میشوند.
رد بزم نوال تو دو قرصند مه و مهر
چون پهن کند خادم احسان تو خوان را
هوش مصنوعی: در بزم خوب و پرنعمت تو، چون دو قرص ماه و خورشید جلوهگرند. همچون اینکه خدمتگزار مهربانی، سفرهای را برای مهمانان گسترده است.
وین طرفه که در دور تو محتاج نه سایل
تا بشکند از خوان جنین نان جنان را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که انسانها در دور و بر تو نیازمند به کسی نیستند تا از سفرهی پر برکت الهی، نان و نعمتهای خود را بگیرند. این نکته به نوعی به بینیازی و وفور نعمتها در اطراف اشاره دارد.
زان رو که گدایان سر خوان تو بخشند
بسیار به شاهان ز چنین مایده نان را
هوش مصنوعی: به همین خاطر که فقرا و گدایان از سفره تو بسیار بهره میبرند، سلطنت و ثروت شاهان، این گونه نان و روزی را ندارند.
دینداریات آن گونه که یک نکته که گویی
بالخاصیه سازی چو حرم دیر مغان را
هوش مصنوعی: دینداری تو به گونهای است که انگار یک نکته خاصی را به حرم معبد مجوسان تبدیل کردهای.
شاها چو ز اول به دو صد عیب خریدی
این بنده بیفایده هیچ مدان را
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از ابتدا با دو صد عیب من را خریدی، پس هیچگاه مرا بیفایده ندان.
بهتر ز توام کس نشناسد ز بدو نیک
از نیک و بد من چه یقین را چه گمان را؟
هوش مصنوعی: هیچکس بهتر از تو مرا نمیشناسد، پس با دانستههایت از خوب و بد من چه تفاوتی میکند؟ آیا باید به یقین باور کنم یا به گمان؟
نشنیدنت اولیست ز تعریف و ز تعریض
اندر حق من نکه بهمان و فلان را
هوش مصنوعی: بهتر است که درباره من به جای تعریف و تمجید یا بیاحترامی و کنایه زدن، سکوت کنی.
از عیب و هنر هرچه تو گویی که جنانی
من بنده قبول از دل و جان کرده همان را
هوش مصنوعی: هر چه درباره عیبها و هنرهای من بگویی، من به عنوان بنده اینها را با دل و جان میپذیرم و قبول دارم.
تا در سرطان از اثر گرمی خورشید
خورشیدوَشانند خریدار کتان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که در فصل تابستان گرمای خورشید احساس میشود، خریداران پارچه کتان به خرید آن رو میآورند.
بادا همه مأمور تو وز مخزن لطفت
آماده کتان در سرطان خلعتشان را
هوش مصنوعی: ای کاش همه چیز در اختیار تو باشد و از منابع نیکویت برای دیگران برکت و نعمت بفرستی.