گنجور

شمارهٔ ۱۹ - از قصاید بسیار خوب فلکی است در مدح منوچهر شروانشاه

سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
ناچیده گلی ز گلبن وصل
صد گونه نهاده هجر خارم
بی آنکه شراب وصل خوردم
از شربت هجر در خمارم
اندیشه دل نمی گذارد
یک لحظه مرا که دم برآرم
ای دل سره می کنی چنین کن
مگذار مرا که سر بخارم
نتوانم گفت کز غم دل
ایام چگونه می گذارم
از بهر خدای را نگوئی
ای دل که ز دست تو چه دارم؟
یکباره سیاه گشت روزم
یکباره تباه گشت کارم!
این جامه صبر چند پوشم؟
وین تخم امید چند کارم؟
کارم همه انتظار و صبر است
من کشته صبر و انتظارم
دل دارم و رفت دلنوازم
غم دارم و نیست غمگسارم
عید آمد و شد جدا ز من یار
عیدم چه بود چو نیست یارم
ای آنکه ز بیم خشم نامت
گفتن به زبان همی نیارم
با این همه کز پی تو گریم
حقا که هنوز شرمسارم
هر شب ز فراق تو نگارا
رخساره به خون همی نگارم
راز دل من اگر نه تو
آگاه ز ناله های زارم
جز نقش خیال تو نجویم
بر هر چه دو دیده برگمارم
دریاب ز بهر روز فردا
امروز مرا که سخت زارم
مگذار مرا به قهر زیراک
بنواخت به لطف شهریارم
خاقان بزرگ شاه شروان
کز دولت او امیدوارم
بوالهیجا فخر دین منوچهر
کز خدمت اوست افتخارم
شاهی که فلک عدوش را گفت
می باش که با تو کار دارم
گفت آیت فتح رایتش را
کای از همه عالم اختیارم
گوید فلکش که خنجر توست
آن شعله که من ورا شرارم
چون هست به شکل نعل اسبت
گشتست هلال گوشوارم
از دولت توست عز و نازم
وز خدمت توست کار و بارم
خصم تو ز عجز خویش گوید
شاها بپذیر زینهارم
ای تیغ زنی که گفت گردون
با دشمن توست گیر و دارم
آنی تو که مملکت تو را گفت
از تو مکناد کردگارم
ای آن که به ملک مستقیمی
بنگر سخنان مستعارم
عید آمد و نوبهار خرم
ای مدح تو عید و نوبهارم
تو دل به طرب سپار تا من
در گفتن مدح جان سپارم
می نوش تو تا به دست خاطر
در پای تو در نظم بارم
ز اول که سخن به نظم کردم
کم بود به شاعری عارم
زآموزش و وز قبولت امسال
بنگر که چه بر سخن سوارم
هر سال ز فر دولت تو
در گفتن مدح به ز پارم
شیریست سخن که دایم او را
خواهم که به نام خود درآرم
گر دل دهدم قبول این شعر
این شیر سخن شود شکارم
تا چرخ بدل کند که تا حشر
بر خلق زمانه کامکارم
چندان برباش تا بگوید
کز بعد من اوست یادگارم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
هوش مصنوعی: فراق یارم برایم مانند دیوانگی است و من در دست روزگار همچون یک وسیله‌ای برای بازی هستم.
ناچیده گلی ز گلبن وصل
صد گونه نهاده هجر خارم
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه از زیبایی‌های وصال و عشق بی نصیب مانده‌ام، به خاطر دوری و جدایی، درد و رنج بسیاری را تحمل می‌کنم.
بی آنکه شراب وصل خوردم
از شربت هجر در خمارم
هوش مصنوعی: بدون آنکه شراب وصال معشوق را نوشیده باشم، از نوشیدنی جدایی در حال مستی به سر می‌برم.
اندیشه دل نمی گذارد
یک لحظه مرا که دم برآرم
هوش مصنوعی: خود فکری که در ذهنم دارم به قدری مرا مشغول کرده است که حتی نتوانم یک لحظه آرامش پیدا کنم و نفس بکشم.
ای دل سره می کنی چنین کن
مگذار مرا که سر بخارم
هوش مصنوعی: ای دل، اگر می‌خواهی کار درست را انجام دهی، این کار را بکن و نگذار شرایط به گونه‌ای پیش برود که دلم آشفته و ناراحت شود.
نتوانم گفت کز غم دل
ایام چگونه می گذارم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم بیان کنم که از غم دل، روزها را چگونه سپری می‌کنم.
از بهر خدای را نگوئی
ای دل که ز دست تو چه دارم؟
هوش مصنوعی: ای دل، چرا برای خداوند چیزی نمی‌گویی که از تو چه خواسته‌ام یا چه امیدی از تو دارم؟
یکباره سیاه گشت روزم
یکباره تباه گشت کارم!
هوش مصنوعی: یکلحظه تمام روزم تیره و تار شد و ناگهان کارهایم خراب شد!
این جامه صبر چند پوشم؟
وین تخم امید چند کارم؟
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر باید صبر کنم و چه مدت باید به امیدی که دارم بپردازم؟
کارم همه انتظار و صبر است
من کشته صبر و انتظارم
هوش مصنوعی: من تمام فعالیت‌هایم انتظار و صبر است و در واقع به خاطر همین صبر و انتظار، دلم می‌سوزد.
دل دارم و رفت دلنوازم
غم دارم و نیست غمگسارم
هوش مصنوعی: من دلی دارم و کسی را دارم که به دل من آرامش بخشد، اما با این حال، غم و اندوهی را احساس می‌کنم و کسی نیست که این غم را از من بزداید.
عید آمد و شد جدا ز من یار
عیدم چه بود چو نیست یارم
هوش مصنوعی: عید فرا رسید و محبوب من از من دور شده است. چه فایده‌ای دارد جشن و شادی، زمانی که یارم در کنارم نیست؟
ای آنکه ز بیم خشم نامت
گفتن به زبان همی نیارم
هوش مصنوعی: ای کسی که از ترس خشم تو، نمی‌توانم حتی نامت را به زبان بیاورم.
با این همه کز پی تو گریم
حقا که هنوز شرمسارم
هوش مصنوعی: با تمام عشقی که به تو دارم و به خاطر تو اشک می‌ریزم، واقعاً هنوز احساس شرمندگی می‌کنم.
هر شب ز فراق تو نگارا
رخساره به خون همی نگارم
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری تو، ای محبوب، صورت خود را به اشک می‌آغشم.
راز دل من اگر نه تو
آگاه ز ناله های زارم
هوش مصنوعی: اگر تو از درد و ناله‌های دلbroken من خبر نداری، پس چه کسی از آن باخبر است؟
جز نقش خیال تو نجویم
بر هر چه دو دیده برگمارم
هوش مصنوعی: جز تصویر خیال تو را نمی‌جویم و بر هر چیزی که نگاهم را بیندازم، فقط تو را می‌بینم.
دریاب ز بهر روز فردا
امروز مرا که سخت زارم
هوش مصنوعی: لطفاً امروز مرا دریاب تا روزی که فردا می‌رسد. من در حال حاضر خیلی دردمند و نیازمندم.
مگذار مرا به قهر زیراک
بنواخت به لطف شهریارم
هوش مصنوعی: مرا به خاطر خشم خود نرنجان، زیرا که با مهربانی خود از من حمایت کرده‌ای.
خاقان بزرگ شاه شروان
کز دولت او امیدوارم
هوش مصنوعی: شاه شروان، حاکم بزرگ و قدرتمند است که من از حکومت و ریاست او امید و دلگرمی دارم.
بوالهیجا فخر دین منوچهر
کز خدمت اوست افتخارم
هوش مصنوعی: بوالهیجا، که به عنوان افتخار دین منوچهر شناخته می‌شود، باعث افتخار من است که به او خدمت کرده‌ام.
شاهی که فلک عدوش را گفت
می باش که با تو کار دارم
هوش مصنوعی: پادشاهی که آسمان به او گفت: بمان که من با تو کار دارم.
گفت آیت فتح رایتش را
کای از همه عالم اختیارم
هوش مصنوعی: گفتند که نشانه پیروزی پرچم او است، ای کسی که از تمامی جهان مرا انتخاب کرده‌ای.
گوید فلکش که خنجر توست
آن شعله که من ورا شرارم
هوش مصنوعی: فلک می‌گوید که آن شعله‌ای که من را به‌غضب واداشته، در واقع خنجر توست.
چون هست به شکل نعل اسبت
گشتست هلال گوشوارم
هوش مصنوعی: گوشواره‌ام به شکل هلال درآمده، مانند نعل اسب.
از دولت توست عز و نازم
وز خدمت توست کار و بارم
هوش مصنوعی: عزت و زیبایی من به خاطر توست و فعالیت‌ها و کارهای من به دلیل خدمتی است که به تو می‌کنم.
خصم تو ز عجز خویش گوید
شاها بپذیر زینهارم
هوش مصنوعی: دشمن تو به خاطر ناتوانی خود می‌گوید، ای پادشاه، لطفاً از من درگذشت کن.
ای تیغ زنی که گفت گردون
با دشمن توست گیر و دارم
هوش مصنوعی: ای کسی که با دشمن خود به جنگ می‌پردازی، بدان که سرنوشت تو نیز با کیفرها و سختی‌ها در ارتباط است.
آنی تو که مملکت تو را گفت
از تو مکناد کردگارم
هوش مصنوعی: تو که مملکتت را به کسی نمی‌سپاری، خداوند را شکر کن که این نعمت را به تو داده است.
ای آن که به ملک مستقیمی
بنگر سخنان مستعارم
هوش مصنوعی: ای کسی که به آسمان و آفرینش به روشی مستقیم و روشن می‌نگری، به حرف‌ها و استعاره‌های من دقت کن.
عید آمد و نوبهار خرم
ای مدح تو عید و نوبهارم
هوش مصنوعی: سال نو و بهار خوشی فرارسیده است، ای ستایش تو، من هم به مانند عید و بهار شاداب و خوشحال هستم.
تو دل به طرب سپار تا من
در گفتن مدح جان سپارم
هوش مصنوعی: به دل خود شادی و سرور بده تا من در وصف تو جانم را فدای عشق و ثنا کنم.
می نوش تو تا به دست خاطر
در پای تو در نظم بارم
هوش مصنوعی: نوشیدن می را ادامه بده تا به یاد تو در نظم و شعر، نامت را جاودانه کنم.
ز اول که سخن به نظم کردم
کم بود به شاعری عارم
هوش مصنوعی: از زمانی که شروع به نظم و شعر سرودن کردم، همیشه احساس می‌کردم به اندازه کافی در این هنر ماهر نیستم و شرم داشتم.
زآموزش و وز قبولت امسال
بنگر که چه بر سخن سوارم
هوش مصنوعی: به یادگیری و پذیرش تو امسال توجه کن که چقدر خوب بر سخن مسلط شده‌ام.
هر سال ز فر دولت تو
در گفتن مدح به ز پارم
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر وجود تو و نعمت‌هایی که به من عطا کرده‌ای، با کمال اشتیاق و افتخار از تو سخن می‌گویم و تو را مدح و ستایش می‌کنم.
شیریست سخن که دایم او را
خواهم که به نام خود درآرم
هوش مصنوعی: سخنی مانند شیر است که همواره به آن نیاز دارم تا با نام خودم آن را وارد کنم.
گر دل دهدم قبول این شعر
این شیر سخن شود شکارم
هوش مصنوعی: اگر قلبم را به این شعر بسپارم، این کلام زیبا مرا به دام خود می‌کشد.
تا چرخ بدل کند که تا حشر
بر خلق زمانه کامکارم
هوش مصنوعی: تا وقتی که دنیا بچرخد و تغییراتی را به وجود آورد، من در انتظار روز قیامت و خوشبختی برای مردم هستم.
چندان برباش تا بگوید
کز بعد من اوست یادگارم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای زندگی کن که بعد از رفتنت، یاد و خاطره‌ات باقی بماند.