گنجور

ترجیع بند

ای زغیب الغیوب کرده نزول
بسراپرده ی نفوس و عقول
قدسیان را بطاعت تو مدار
عرشیان را بحضرت تو وصول
چارطبع از کمال حکمت تو
اثر و فعل کرده اند قبول
بحر و کانرا زجامعیت تو
نقدهای خزینه شد محصول
سبزه ها را از اقتضای قضا
داده یی گه نمو و گاه ذبول
کرده یی زین میان امین انسان
هم خودش خوانده یی ظلوم و جهول
تا بحدیست وحدتت با خلق
که نمیگنجد اتحاد و حلول
حیرتی داشتم درین معنی
تا رسید این بشارتم زرسول
که زروی معیت و نسبت
عرض و جوهر و فروع و اصول
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
چینیی در نگارخانه ی چین
مجلسی ساخت همچو خلد برین
قد رعنا و صورت زیبا
سرو آزاد و لاله و نسرین
عارض دلفریب و حلقه ی زلف
گل سیراب و سنبل پرچین
غنچه های دمیده ی خندان
لاله های شکفته ی رنگین
شکل لیلی و هیأت مجنون
نقش فرهاد و صورت شیرین
آب بیرنگ را بصورت رنگ
داده در دیده ی خرد تزیین
مابه الامتیاز این همه شکل
چون شود طرح لاعلی التعیین
آنچه باقی بود چه خواهد بود
باز کن دیده را و نیک ببین
این مثل را نمودم ای عارف
تا شود پاک و روشنت که یقین
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
بلبلی ناله یی عجب میکرد
در چمن بود و گل طلب میکرد
شام زلف بنفشه را می دیدی
صبح بر روی گل طرب میکرد
بنوا آب را گره میزد
بنفس باد را ادب میکرد
ناله میکرد از کرشمه ی گل
گل تبسم بزیر لب میکرد
جلوه ی شاخ ارغوان میدید
وز دل خونچکان شغب میکرد
شب نمیرست از فغان تا روز
روز فریاد تا بشب میکرد
غنچه میدید و تنگدل میشد
بوی گل میشنید و تب میکرد
باز میجست نسبت هر یک
همه را پرسش از حسب میکرد
تا نگویی که بلبل مشتاق
طلب یار بی سبب میکرد
هر چه در کارگاه امکانست
پره دار جمال جانانست
آفتاب من از دریچه ی نور
میکند در هزار پرده ظهور
گه شود آتش و سخن گوید
بر فراز درخت ایمن و طور
گه برون آرد از دل آتش
گل سیراب و نرگس مخمور
پرتو آفتاب طلعت اوست
داغ جانسوز عاشق مهجور
در طربخانه های هشت بهشت
قصر یاقوت و حشمت فغفور
قدح انگبین و ساغر شیر
جام فیروزه و شراب طهور
سر ما و کمند فتنه ی عشق
دست زهاد و عقد طره ی حور
مست و مخمور و خفته و بیدار
عشق و معشوق و ناظر و منظور
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
مبتلایی زعشق داغی داشت
آتشی در دل از چراغی داشت
نوبهاران دلش زخلق گرفت
که چو مجنون هوای راغی داشت
از ریاحین و لاله در صحرا
هر طرف نوشکفته باغی داشت
یکدمش غنچه یی حدیثی گفت
یکدمش لاله یی ایاغی داشت
چون نبودش نوای مرغ چمن
ناله ی کبک و بانگ زاغی داشت
بسته بر عود دل بریشم آه
میسرود و بخویش لاغی داشت
یافت در جمله رنگ و بوی حبیب
وه چه روشن دل و دماغی داشت
داشت جمعیتی چنان با خود
که زخلق جهان فراغی داشت
یار میجست از زمین و زمان
وز لب هر کسی سراغی داشت
هرچه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
خیز ای مطرب غزل پرداز
باده در جام ریز و عود بساز
هر لطافت که روی بنماید
در حضورش چراغ دل بگداز
آمد آن شاخ گل کرشمه کنان
بر سرم با هزار عشوه و ناز
گره از غنچه ی دلم بگشود
مهر برداشت از سفینه ی راز
کای هواخواه حسن ده روزه
وی طلبگار رنگ و بوی مجاز
زیر هر پوست مغز نغزی هست
مغز میگیر و پوست می انداز
نافه را مشک جوی و گلرا بوی
باغ را حسن و مرغ را آواز
گشته هر دل بدلبری مایل
کرده هر مرغ بر گلی پرواز
چشم یعقوب و جلوه ی یوسف
دل محمود و عقد زلف ایاز
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
می صافی و معاشران ظریف
چمن دلکش و هوای لطیف
هر درخت گلی بوصف گلی
کرده رنگین رساله یی تصنیف
همه را داده دوست جام مراد
که نکردست قطره یی تخفیف
طاق ابروی ساقیان ملیح
شادی روی شاهدان حریف
کرده آهنگ پرده ی عشاق
نی لاغر میان و چنگ نحیف
در سماع از نوای منطق طیر
هدهد تاجدار و مور ضعیف
بزمگاهی بدان صفت که خرد
میشود مست و بیخود از تعریف
مطرب از تار ارغنون طرب
بلبل از پرده ی ثقیل و خفیف
این نوا میزنند کز ره عشق
پری و آدمی وضیع و شریف
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
داشتم لعل پاره یی من هست
از کفم ناگهان فتاد و شکست
سودم آن پاره ها بزیر قدم
توتیا ساختم بقوت دست
نور خورشید از دریچه ی صبح
چون بدین خاک تیره در پیوست
دیدم آن ذره های نورانی
جملگی گشته آفتاب پرست
یار خورشید و لعل پاره دلیست
که درو غیر مهر نقش نبست
تا شود ذره و بمهر رسد
زیر سنگ غمش بباید خست
کی بود کی که بشکنند خمار
جرعه نوشان بامداد الست
که درین صیدگاه شیر شکار
زاهوی دام تا بماهی شست
کبک کهسار و مرغ دریا بار
میزنند این نوا بلند نه پست
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
باغبان از درخت چند ورق
چید و در کوره کرد بهر عرق
کوره چون کار خویش کرد تمام
شد لباب پیاله یی زمرق
آنچه باقی بماند از آنهمه گل
پاره یی خاک بود بی رونق
عقل در شیشه ماند ازین حیرت
تا کجا رفت آن گل چو شفق
رنگ زرد و بنفش و سیمابی
سبز و گلگون و مشکی و ازرق
همه در نیل عشق یکرنگست
هیچیک را نشد جدا زورق
از من و از تو نام عاریتست
اوست باقی بذات خود صدق
گل چو رو از نقاب غنچه نمود
پرده چون باز شد زروی طبق
از ره علم عین و صدق یقین
گشت چون روز روشنم الحق
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
من و ساقی و یکدو یار ندیم
بر در گلشنی شدیم مقیم
ناگه از بوستان نسیمی خاست
همرهش نکهت بهشت نعیم
کیست آگاه تا بگوید راست
که چه باشد نسیم و چیست شمیم
آنکه از بوی گل شود بیخود
چه کند امتیاز بوی نسیم
جان نسیمست و معنی او یار
زنده دل زان نسیم جسم رمیم
چکنم حیرتی عجب دارم
دلی از درد و غصه گشته دو نیم
کو نسیمی زبوستان وصال
تا کنم جان و دل باو تسلیم
ای فغانی بدانکه کشف رموز
نشود از تعلم و تعلیم
هر کرا جوهریست در فطرت
باز یابد زفکر و طبع سلیم
که زر و لعل و لؤلؤی شهوار
گوهر شبچراغ و در یتیم
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زغیب الغیوب کرده نزول
بسراپرده ی نفوس و عقول
هوش مصنوعی: ای کسی که از عالم غیب بر دل‌ها و عقل‌ها فرود آمده‌ای.
قدسیان را بطاعت تو مدار
عرشیان را بحضرت تو وصول
هوش مصنوعی: فرشتگان به اطاعت تو مشغولند و بزرگان آسمانی به حضور تو دست می یابند.
چارطبع از کمال حکمت تو
اثر و فعل کرده اند قبول
هوش مصنوعی: چهار طبع (عناصر اصلی) از کمال حکمت تو تأثیر پذیرفته‌اند و براساس آن عمل کرده‌اند.
بحر و کانرا زجامعیت تو
نقدهای خزینه شد محصول
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که وجود و ویژگی‌های تو، مانند دریایی بزرگ، باعث شده است که تمام ارزش‌ها و ثروت‌ها به وجود آیند و به نوعی محصول این جمعیت و وجود تو هستند. به عبارت دیگر، تمام نتایج و دستاوردها به خاطر وجود تو و تأثیرگذاری‌ات حاصل شده‌اند.
سبزه ها را از اقتضای قضا
داده یی گه نمو و گاه ذبول
هوش مصنوعی: سبزه‌ها به خاطر سرنوشت و قضا و قدر، گاهی رشد می‌کنند و گاهی پژمرده می‌شوند.
کرده یی زین میان امین انسان
هم خودش خوانده یی ظلوم و جهول
هوش مصنوعی: در میان انسان‌ها، فردی که خود را درستکار و قابل اعتماد می‌داند، در واقع ظالم و نادان است.
تا بحدیست وحدتت با خلق
که نمیگنجد اتحاد و حلول
هوش مصنوعی: تا جایی ارتباط و اتحاد تو با انسان‌هاست که نمی‌توان درک کرد که این اتحاد چگونه است یا چگونه اتفاق می‌افتد.
حیرتی داشتم درین معنی
تا رسید این بشارتم زرسول
هوش مصنوعی: در اینجا شخص دچار شگفتی و حیرت شده است به خاطر یک موضوع خاص که در آن لحظه برایش روشن شده و تا زمانی که آن خبر خوش از پیامبر به او رسید، در این حیرت باقی مانده بود.
که زروی معیت و نسبت
عرض و جوهر و فروع و اصول
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی رابطه و تعامل بین جنبه‌های مختلف وجود انسان و جهان می‌پردازد، از جمله جنبه‌های ظاهری و باطنی، و اصول و جزئیات. به نوعی به ارتباط میان ماهیت و صفات اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه این عناصر در کنار هم معنا پیدا می‌کنند.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر آنچه در دنیا ممکن است، حاصل زیبایی و جلوه جانان است.
چینیی در نگارخانه ی چین
مجلسی ساخت همچو خلد برین
هوش مصنوعی: در خانه هنری چین، چینی هنرمندانه مجلسی برپا کرد که شبیه به بهشت است.
قد رعنا و صورت زیبا
سرو آزاد و لاله و نسرین
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و طراوت او مانند سرو بلند و لاله و نسرین است که جلوه‌ای خاص و دل‌نواز دارند.
عارض دلفریب و حلقه ی زلف
گل سیراب و سنبل پرچین
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و موهای دلبر، گل را آب‌دار و سنبل را در باغچه پرچین کرده است.
غنچه های دمیده ی خندان
لاله های شکفته ی رنگین
هوش مصنوعی: گل‌های جوان و خندان با شکوفه‌های رنگارنگ و زیبا در حال ظهور هستند.
شکل لیلی و هیأت مجنون
نقش فرهاد و صورت شیرین
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی و جذابیت دو شخصیت عاشقانه می‌پردازد. لیلی و مجنون به عنوان نمادهای عشق و دلدادگی و فرهاد و شیرین به عنوان نمادهای عشق افسانه‌ای معرفی شده‌اند. بنابراین، شاعر به زیبایی و شکوه این شخصیت‌ها اشاره می‌کند و آن‌ها را در یک مقام و جایگاه رفیع قرار می‌دهد.
آب بیرنگ را بصورت رنگ
داده در دیده ی خرد تزیین
هوش مصنوعی: آب بی‌رنگ را به صورت رنگی در چشم‌های خردمند تزیین کرده‌اند.
مابه الامتیاز این همه شکل
چون شود طرح لاعلی التعیین
هوش مصنوعی: ما به خاطر وجوه تمایز زیادی که داریم، چطور می‌توانیم طرحی بسازیم که فراتر از تعیین و تعریف خاصی باشد؟
آنچه باقی بود چه خواهد بود
باز کن دیده را و نیک ببین
هوش مصنوعی: به آنچه که باقی مانده است فکر کن و با دقت به اطرافت نگاه کن تا همه چیز را به خوبی درک کنی.
این مثل را نمودم ای عارف
تا شود پاک و روشنت که یقین
هوش مصنوعی: این مثال را به تو نشان دادم، ای آگاه، تا پاک و روشن شوی که به حقیقت پی ببری.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیای ممکنات وجود دارد، نمایانگر زیبایی و جمال محبوب است.
بلبلی ناله یی عجب میکرد
در چمن بود و گل طلب میکرد
هوش مصنوعی: یک بلبل به شکل عجیبی در چمن ناله و سوگوار بود و در جستجوی گل می‌گشت.
شام زلف بنفشه را می دیدی
صبح بر روی گل طرب میکرد
هوش مصنوعی: شام، موهای زیبا و تیره بنفشه را می‌دیدی و صبح، گلی را می‌دیدی که با شادی و نشاط می‌رقصید.
بنوا آب را گره میزد
بنفس باد را ادب میکرد
هوش مصنوعی: بنوا آب را با لنگر نگه می‌داشت و برای باد احترامی خاص قائل می‌شد.
ناله میکرد از کرشمه ی گل
گل تبسم بزیر لب میکرد
هوش مصنوعی: گلی با دلربایی و زیبایی‌اش ناله‌ای سر می‌دهد، در حالی که زیر لب لبخندی به نمایش می‌گذارد.
جلوه ی شاخ ارغوان میدید
وز دل خونچکان شغب میکرد
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی شاخ و برگ درخت ارغوان ایستاده بود و دل پریشانش از شوق و هیجان می‌تپید.
شب نمیرست از فغان تا روز
روز فریاد تا بشب میکرد
هوش مصنوعی: شب از شدت فریاد و ناله هیچ وقت تمام نمی‌شود و تا روز در حال فریاد زدن است و دوباره به شب برمی‌گردد.
غنچه میدید و تنگدل میشد
بوی گل میشنید و تب میکرد
هوش مصنوعی: غنچه را که می‌دید، دلش پر از حسرت می‌شد و وقتی بوی گل را استشمام می‌کرد، دچار حالتی خاص می‌گردید.
باز میجست نسبت هر یک
همه را پرسش از حسب میکرد
هوش مصنوعی: او به دنبال ارتباط و نسبت هر یک از افراد بود و از همه درباره‌ی نیاکان و اعتبارشان سؤال می‌کرد.
تا نگویی که بلبل مشتاق
طلب یار بی سبب میکرد
هوش مصنوعی: تا وقتی که به زبان نیاوری که بلبل بی‌دلی و بی‌دلیل برای خواسته‌اش از یار می‌خواند.
هر چه در کارگاه امکانست
پره دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر آنچه در دنیای موجودات ممکن است، زیبایی و جمال جانان در آن نهفته است.
آفتاب من از دریچه ی نور
میکند در هزار پرده ظهور
هوش مصنوعی: خورشید من از لابه‌لای هزار پرده نوری خود را نمایان می‌سازد.
گه شود آتش و سخن گوید
بر فراز درخت ایمن و طور
هوش مصنوعی: گاهی آتش بر افروخته می‌شود و در بالای درخت ایمن به سخن درمی‌آید، مانند کوه طور.
گه برون آرد از دل آتش
گل سیراب و نرگس مخمور
هوش مصنوعی: گاهی آتش دل، گلی شاداب و نرگسی مست و پرشکوه را به بیرون می‌آورد.
پرتو آفتاب طلعت اوست
داغ جانسوز عاشق مهجور
هوش مصنوعی: نور آفتاب نماد زیبایی و چهره ی محبوب اوست که دل عاشق بی‌سرنوشت را به شدت می‌سوزاند.
در طربخانه های هشت بهشت
قصر یاقوت و حشمت فغفور
هوش مصنوعی: در باغ‌های بهشتی، کاخی از یاقوت و ثروتی بی‌پایان وجود دارد که شادی و نشاط را به همراه دارد.
قدح انگبین و ساغر شیر
جام فیروزه و شراب طهور
هوش مصنوعی: لیوان عسل و جام پر از شیر، جامی با رنگ فیروزه‌ای و نوشیدنی پاک و زلال.
سر ما و کمند فتنه ی عشق
دست زهاد و عقد طره ی حور
هوش مصنوعی: عشق ما را گرفتار کرده است و زاهدان تلاش می‌کنند تا ما را از این گرفتاری نجات دهند، اما زیبایی و جذابیت آن مانند موی حوریان ما را می‌کشاند.
مست و مخمور و خفته و بیدار
عشق و معشوق و ناظر و منظور
هوش مصنوعی: عشق و معشوق در حال حاضر در حالت‌های مختلفی قرار دارند؛ برخی مست و غرق در عشق هستند، برخی خوابیده‌اند و برخی دیگر بیدارند. در این میان، ناظر و منظور نیز وجود دارند که به این رویدادها نگاه می‌کنند.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در کارگاه دنیا وجود دارد، تحت تأثیر زیبایی و جذابیت معشوق است.
مبتلایی زعشق داغی داشت
آتشی در دل از چراغی داشت
هوش مصنوعی: فردی به عشق دچار شده و از این عشق در دلش یک آتش سوزان وجود دارد که مانند شعله‌ای از یک چراغ می‌سوزد.
نوبهاران دلش زخلق گرفت
که چو مجنون هوای راغی داشت
هوش مصنوعی: دل او در بهار احساس کرد که مانند لیلی مجنون، آرزوی عشق و زیبایی را دارد.
از ریاحین و لاله در صحرا
هر طرف نوشکفته باغی داشت
هوش مصنوعی: در دشت، هر سو که نگاه کنی، گل‌های خوشبو و لاله‌های زیبایی در حال شکفتن هستند و باغی سرشار از زیبایی و طراوت وجود دارد.
یکدمش غنچه یی حدیثی گفت
یکدمش لاله یی ایاغی داشت
هوش مصنوعی: مدتی غنچه‌ای چیزی گفت و مدتی دیگر، لاله‌ای در حال تماشای آن بود.
چون نبودش نوای مرغ چمن
ناله ی کبک و بانگ زاغی داشت
هوش مصنوعی: وقتی صدای خوش پرنده‌ای در باغ وجود ندارد، صدای ناله کبک و زنگ زاغ جای آن را می‌گیرد.
بسته بر عود دل بریشم آه
میسرود و بخویش لاغی داشت
هوش مصنوعی: دل عاشق به مانند عودی که بسته شده، به آه و اندوهی می‌پردازد و در خود احساس کم‌حالی و لاغری را تجربه می‌کند.
یافت در جمله رنگ و بوی حبیب
وه چه روشن دل و دماغی داشت
هوش مصنوعی: در میان همه‌ی موجودات، رنگ و عطر محبوب را پیدا کرد و چه دل و ذهن روشنی داشت.
داشت جمعیتی چنان با خود
که زخلق جهان فراغی داشت
هوش مصنوعی: او جمعیتی با خود داشت که به قدری در دل خود آرامش و خوشحالی می‌یافت که از دیگران و دغدغه‌های دنیا جدا شده بود.
یار میجست از زمین و زمان
وز لب هر کسی سراغی داشت
هوش مصنوعی: یار در جستجوی خود از هر گوشه و کنار دنیا و از لب هر انسان دیگری نشانه‌ای می‌خواست.
هرچه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیای امکان وجود دارد، به نوعی نمایانگر زیبایی معشوق است.
خیز ای مطرب غزل پرداز
باده در جام ریز و عود بساز
هوش مصنوعی: بیدار شو ای نوازنده و شعر سرای خوش آواز، باده را در جام بریز و عود بسوزان.
هر لطافت که روی بنماید
در حضورش چراغ دل بگداز
هوش مصنوعی: هر زیبایی که در حضور او نمایان شود، باعث ذوب شدن و شادابی دل می‌شود.
آمد آن شاخ گل کرشمه کنان
بر سرم با هزار عشوه و ناز
هوش مصنوعی: یک گل زیبا با ناز و عطرش به سراغ من آمد و با هزار دلبری و جذبه خود، توجه‌ام را جلب کرد.
گره از غنچه ی دلم بگشود
مهر برداشت از سفینه ی راز
هوش مصنوعی: دل من همچون غنچه‌ای بود که با محبت و عشق باز شد و رازهایی که در دل داشتم، به سرنوشت من روشنی بخشید.
کای هواخواه حسن ده روزه
وی طلبگار رنگ و بوی مجاز
هوش مصنوعی: ای دوستدار حسن، که تنها به مدت ده روز به دنبال زیبایی و جذابیت‌های ظاهری هستی، به دنبال این رنگ و بوی فریبنده‌ای که گذرا و موقتی است.
زیر هر پوست مغز نغزی هست
مغز میگیر و پوست می انداز
هوش مصنوعی: زیر هر پوسته‌ای چیزی ارزشمند و گرانبها وجود دارد. به دنبال مغز و محتوا باش و ظواهر را کنار بگذار.
نافه را مشک جوی و گلرا بوی
باغ را حسن و مرغ را آواز
هوش مصنوعی: در میان طبیعت، گل‌ها خوشبو و زیبا هستند، و پرندگان با آواز شیرینشان فضا را پر می‌کنند.
گشته هر دل بدلبری مایل
کرده هر مرغ بر گلی پرواز
هوش مصنوعی: هر دلی به عشق محبوبی دل باخته و هر پرنده با شوق به سوی گل‌ها پرواز می‌کند.
چشم یعقوب و جلوه ی یوسف
دل محمود و عقد زلف ایاز
هوش مصنوعی: چشم یعقوب به یوسف اشاره دارد، یعنی انتظار و امید دیدار. جلوه یوسف نمادی از زیبایی و جذابیت است. دل محمود نشان‌دهنده‌ی عشق و علاقه‌ است، و عقد زلف ایاز نمادی از پیوند و ارتباط عاطفی می‌باشد. در مجموع، این جمله بر ارتباط عاطفی و زیبایی‌های مختلف در زندگی تأکید می‌کند.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد، نشان‌دهنده و نمایانگر زیبایی معشوق است.
می صافی و معاشران ظریف
چمن دلکش و هوای لطیف
هوش مصنوعی: شراب صاف و شفاف، دوستان نازک‌نظری که در کنار هم هستند، باغی زیبا و هوایی دلپذیر.
هر درخت گلی بوصف گلی
کرده رنگین رساله یی تصنیف
هوش مصنوعی: هر درختی با گل‌هایش رنگ و بویی خاص پیدا کرده و مانند یک اثر هنری، زیبایی خود را به نمایش می‌گذارد.
همه را داده دوست جام مراد
که نکردست قطره یی تخفیف
هوش مصنوعی: دوست به همه چیز مورد خواسته‌شان داده و هیچ چیز را کم نکرده است.
طاق ابروی ساقیان ملیح
شادی روی شاهدان حریف
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چشمان و ابروهای دختران نوشیدنی‌خور اشاره دارد که سبب شادی و خوشحالی در جمع دوستان و دوستان نزدیک می‌شود. ابروهای آنها مانند طاق‌هایی زیبا هستند که جذابیت و دلربایی را به وجود می‌آورند.
کرده آهنگ پرده ی عشاق
نی لاغر میان و چنگ نحیف
هوش مصنوعی: آهنگ دلنشینی می‌زند که مهر و محبت عاشقان را به یاد می‌آورد، در حالی که دل و جان هر یک از آنها به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است.
در سماع از نوای منطق طیر
هدهد تاجدار و مور ضعیف
هوش مصنوعی: در حالت نشئه و وجد به سر می‌برم، در حالی که صدای پرنده‌ای مانند هدهد و یا جنب و جوش مورچگان ضعیف گوش‌نواز است.
بزمگاهی بدان صفت که خرد
میشود مست و بیخود از تعریف
هوش مصنوعی: جایی که ویژگی‌های خاصی وجود دارد، عقل انسان تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به حالت نشئگی و بی‌خبری از خود می‌رسد.
مطرب از تار ارغنون طرب
بلبل از پرده ی ثقیل و خفیف
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به لذت‌های موسیقی و تأثیر آن بر احساسات اشاره دارد. آوازخوان یا نوازنده با نواختن ساز، شادی و سرور را به ارمغان می‌آورد، همان‌طور که بلبل با نغمه‌سرایی خود، زیبایی و احساسات لطیف را منتقل می‌کند. هر کدام به نوعی دنیای خاصی از احساسات را به وجود می‌آورند و بر روح انسان تأثیر می‌گذارند.
این نوا میزنند کز ره عشق
پری و آدمی وضیع و شریف
هوش مصنوعی: این نوا را می‌سرایند که عشق باعث می‌شود هم موجودات زیبا و هم انسان‌های معمولی و با مقام‌های متفاوت در کنار هم قرار بگیرند.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در کارگاه دنیا وجود دارد، نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت محبوب حقیقی است.
داشتم لعل پاره یی من هست
از کفم ناگهان فتاد و شکست
هوش مصنوعی: من یک گوهر قیمتی داشتم که ناگهان از دستم افتاد و شکست.
سودم آن پاره ها بزیر قدم
توتیا ساختم بقوت دست
هوش مصنوعی: من آن تکه‌های طلا را زیر پای تو قرار دادم و با قدرت دست خودم از آن‌ها چیزی ارزشمند ساختم.
نور خورشید از دریچه ی صبح
چون بدین خاک تیره در پیوست
هوش مصنوعی: نور خورشید با آغاز صبح از پنجره‌ها به زمین تیره اش می‌تابد و به آن می‌رسد.
دیدم آن ذره های نورانی
جملگی گشته آفتاب پرست
هوش مصنوعی: دیدم که تمام ذرات نورانی و کوچک به مانند آفتاب‌پرست شده‌اند و حالتی از تغییر و دگرگونی به خود گرفته‌اند.
یار خورشید و لعل پاره دلیست
که درو غیر مهر نقش نبست
هوش مصنوعی: دوست من مانند خورشید و سنگ قیمتی است که در وجودش جز محبت و محبت‌ورزی هیچ چیزی ثبت نشده است.
تا شود ذره و بمهر رسد
زیر سنگ غمش بباید خست
هوش مصنوعی: برای اینکه دل را تحت تأثیر عشق قرار دهیم، باید که درد و غم آن را تحمل کنیم و به سختی‌ها و مشکلات آن دل ببندیم.
کی بود کی که بشکنند خمار
جرعه نوشان بامداد الست
هوش مصنوعی: چه کسی بود که در صبح روز الست، خمار و نشئه‌ی نوشیدنی‌ها را بشکند؟
که درین صیدگاه شیر شکار
زاهوی دام تا بماهی شست
هوش مصنوعی: در این مکان شکار، شیر به دنبال صیدش است و از زاهوی دام تا ماهی در دریا را هدف قرار داده است.
کبک کهسار و مرغ دریا بار
میزنند این نوا بلند نه پست
هوش مصنوعی: کبک‌های کوهستان و پرندگان دریا آواز خوشی سر می‌دهند. این نوا، صدای بلندی است و هیچ‌گاه پایین نمی‌آید.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در عالم هستی امکان وقوع دارد، در واقع جلوه‌ای از زیبایی محبوب واقعی است.
باغبان از درخت چند ورق
چید و در کوره کرد بهر عرق
هوش مصنوعی: باغبان از درخت تعدادی برگ چید و آنها را در آتش سوزاند تا عصاره‌ای از آنها به دست آورد.
کوره چون کار خویش کرد تمام
شد لباب پیاله یی زمرق
هوش مصنوعی: وقتی کوره تمام کارش را انجام داد، نتیجه‌ای مانند عصاره‌ای از بهترین شراب به دست آمد.
آنچه باقی بماند از آنهمه گل
پاره یی خاک بود بی رونق
هوش مصنوعی: از تمام زیبایی‌ها و شکوهی که وجود داشت، تنها چیزی که باقی می‌ماند، تکه‌ای خاک بی‌زندگی و بی‌اتفاق است.
عقل در شیشه ماند ازین حیرت
تا کجا رفت آن گل چو شفق
هوش مصنوعی: عقل در شگفتی و حیرت مانده است و نمی‌داند تا کجا باید برود، همان‌طور که آن گل مانند شفق (پیدایش رنگ‌های گوناگون در آسمان) در مسیر خود حرکت کرده است.
رنگ زرد و بنفش و سیمابی
سبز و گلگون و مشکی و ازرق
هوش مصنوعی: رنگ‌های زرد، بنفش، سبز آبی، سرخ و سیاه و آبی به تصویر کشیده شده‌اند.
همه در نیل عشق یکرنگست
هیچیک را نشد جدا زورق
هوش مصنوعی: همه در عشق به یک اندازه و یک رنگ هستند و هیچ‌کس نتوانسته به‌تنهایی از این قایق جدا شود.
از من و از تو نام عاریتست
اوست باقی بذات خود صدق
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که ما و آنچه در ما وجود دارد، در واقع موقتی و عاریتی است. آنچه که باقی و پایدار است، حقیقتی است که مختص خود اوست و در وجود او صداقت و حقیقت آسمانی وجود دارد.
گل چو رو از نقاب غنچه نمود
پرده چون باز شد زروی طبق
هوش مصنوعی: زمانی که گل، پوشش خود را کنار زد و نمایان شد، همچون پرده‌ای که از روی صحنه کنار می‌رود.
از ره علم عین و صدق یقین
گشت چون روز روشنم الحق
هوش مصنوعی: به وسیله علم، حقیقت و صداقت برای من مانند روز روشن روشن شد.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیای ممکن وجود دارد، در واقع تجلی زیبایی و شکوه محبوب حقیقی است.
من و ساقی و یکدو یار ندیم
بر در گلشنی شدیم مقیم
هوش مصنوعی: من و ساقی و دو دوست دیگر در کنار یک باغ زیبا دور هم جمع شده‌ایم و اقامت گزیده‌ایم.
ناگه از بوستان نسیمی خاست
همرهش نکهت بهشت نعیم
هوش مصنوعی: ناگهان بادی از سمت بوستان وزید و بوی خوشی شبیه به بوی بهشت را به همراه خود آورد.
کیست آگاه تا بگوید راست
که چه باشد نسیم و چیست شمیم
هوش مصنوعی: کیست که بداند و بتواند به درستی بگوید که نسیم چه چیزی است و عطر چیست؟
آنکه از بوی گل شود بیخود
چه کند امتیاز بوی نسیم
هوش مصنوعی: هر کس که از عطر گل مست و بی‌خود شده است، چه تفاوتی برای او دارد که بوی نسیم را از کجا بیابد.
جان نسیمست و معنی او یار
زنده دل زان نسیم جسم رمیم
هوش مصنوعی: جان تو مانند نسیم خنکی است و معنای آن، یار زنده‌دلی است که به خاطر آن نسیم، از جسم دنیوی فاصله می‌گیرد.
چکنم حیرتی عجب دارم
دلی از درد و غصه گشته دو نیم
هوش مصنوعی: دچار حیرت شده‌ام و از درد و غصه، دلم به دو نیم شده است.
کو نسیمی زبوستان وصال
تا کنم جان و دل باو تسلیم
هوش مصنوعی: نسیمی از بهشت وصال بیاید تا بتوانم جان و دل خود را به آن تسلیم کنم.
ای فغانی بدانکه کشف رموز
نشود از تعلم و تعلیم
هوش مصنوعی: بدان ای فغان که درک حقایق و اسرار با یادگیری و آموزش ساده به دست نمی‌آید.
هر کرا جوهریست در فطرت
باز یابد زفکر و طبع سلیم
هوش مصنوعی: هر کسی که در نهادش کیفیتی خاص داشته باشد، می‌تواند از اندیشه و طبیعت سالم خود بهره‌برداری کند.
که زر و لعل و لؤلؤی شهوار
گوهر شبچراغ و در یتیم
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف جواهرات و زیورآلات گرانبها اشاره می‌شود، مانند طلا، سنگ‌های قیمتی و مروارید، که در شب درخشندگی خاصی دارند و مانند چراغی روشنایی بخش هستند، حتی اگر متعلق به یتیم باشند، نشان‌دهنده زیبایی و ارزش‌های معنوی و دنیوی است.
هر چه در کارگاه امکانست
پرده دار جمال جانانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیای ممکنات وجود دارد، زینت و زیبایی جانان را به نمایش می‌گذارد.