گنجور

فصل ۷۹

عندلیب خوش نوای عشق بر درخت سمع و بصر ترنم یکسان کند یعنی چنانکه عشق بطریق بصر اثبات یابد چنان که چون حسن دلربائی در نظر آید بر وی عاشق شود چون از حسن جان افزائی خبر آید هم عاشق شود اما عشقی که بواسطۀ نظر بود دفعةً واحدةً بود بیقراری و بی آرامی در حال اثبات باید و عاشق خواهد که در زمان بدو شتابد. باری عشقی که بطریق خبر بود تازه تازه بود زیرا که اخبار جمال و کمال او دفعةً واحدةً ممکن نبود پس عشق بدو هم دفعةً واحدةً نبود و این اصلی متین است بنا براین اصل چون حسن معشوق مشاهده گردد دل عاشق را بدو میلی پدید آیدو او بدان واسطه در گفت و شنید آید تخم این مشاهدۀ جمال بود و از طرف معشوق کرشمه و دلال بود:

عاشق چو بعاشقی پدید آراید
از عالم خود بسوی دلدار آید
چون مرغ ز بهر دانه در کارآید
در دام بماندنش ز دیدار آید

باز چون کمال جمال به سمع رسد حقیقت وجود بحکم خاصیت بدان مایل شود و بطبع بدان شتابد اگرچه داند که درنیابد آن میل برای آتش افروختن است در مقام اول وصال مطلوب بود تا دل از خفقان طلب برآساید وجان بعالم خود باز آید و در مقام دوم ذکر وصال خود بر ضمیر گذر نکند زیرا که علم بعدم وصول سابق بود و عشق لاحق:

چندان صفت جمال در نوش آید
کین جان ز دست رفته در جوش آید

حاصل در عرف عشق را وطن میان دو دل است گاه ناز معشوق شود و بعاشق نپردازد و گاه نیاز عاشق شود و در پای معشوق اندازد گاه افتخار او را بدین جلوه کند و گاه افتقار این را برو عرضه کند اما مراد کلی او آن بود که هر دو را درمرکز و محل خود فراهم کند تا وصال بی انفصال ممکن شود آنچه گفته‌اند عشق نهنگی شودو عاشق و معشوق را درکشد تا اجتماع ایشان در جوف او بود و تصور فراق نماند بدین معنی قریب است و این رمزی عجیب است:

از خوف فراق رویت ای مایۀ عمر
خواهد دل من با تو که در پوست شود
فصل ۷۸: جفای معشوق بر عاشق دلیل قلعه گشادنست روا بود که معشوق عاشق را در منجنیق بلانهد ودر آتش ولا اندازد تا لوث انحرافی که از بت رویان عالم حشر کرده است از وی زایل شود و دولت تسلیمش حاصل شود قالوا حَرِّقوه تا هر گاه که سلطان قهر منجنیق بلا نصب کند و وجود عاشق در آتش غیرت اندازد و لطف محبوب سلطان وش از سحاب عنایت باران رعایت بر آن آتش بارد تا ریاحین انس پدید آید یا نارُ کونی بَرداً وَسلاماً.. ای درویش بهش باش آنچه بخودی خود زخم بر وجودت می‌اندازد برای آنست تا توئی ترا در تو پست سازد بلکه نیست کند و بخودی خودت هست کند اگر عاشقی و در عشق صادقی،خود را هدف ساز و در مقابلۀ نظر معشوق دار اگر خواهد تیر جفا در تو اندازد و اگر خواهد نیزۀ وفا اندازد ترا همین بس بود که او در زمان انداختن روی بتو آورد و نظر بر تو دارد، عجب اهل عالم را روی بدو و او را بتو، زهی پادشاهی نامتناهی که ترا بود تعیّن تو در هدف بودن و توجه او بتو در انداختن نه خرد،کاریت فهم این از ذوق باید و قبول این را شوق، آن نقد که تو او را علم خوانی و آن بضاعت که تو آن را عقل دانی درین بازار رواجی ندارد:فصل ۸۰: عشق عاشق با معشوق دیگرست درین اصل هر یکی در دو مرتبه مقرر می‌شوند و این اگرچه در ظاهر کثرت می‌نماید اما در معنی وحدتست زیرا که چون معشوق عاشق شود هر آینه عاشق معشوق شود کثرت برخیزد و چون معشوق یکی بود و خود یک عاشق را دو معشوق روا نبود ماجَعلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَینِ فی جوفِه اما یک معشوق را روا بود که هزار عاشق بود و هر یک در عشق صادق بود اما اینجا سریست دقیق بدان که عاشق را گذر بر دریای شوقست ونهنگ عشق درو در کمین تازمرۀ عشاق را که بر درگاه سرادق جلال شور و شغب می‌دارند و می‌نالند و می‌زارند با آنکه از استغناءمعشوقخبر دارند بیکبار درکشد و دم درکشد زیرا که از رحمت خلقیت بحقیقت بر درگاه جز زحمت بی فایده نیست خَلقناکُم لّنَرَبَحَ عَنکُم لاتَربَحوا عَنّا:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عندلیب خوش نوای عشق بر درخت سمع و بصر ترنم یکسان کند یعنی چنانکه عشق بطریق بصر اثبات یابد چنان که چون حسن دلربائی در نظر آید بر وی عاشق شود چون از حسن جان افزائی خبر آید هم عاشق شود اما عشقی که بواسطۀ نظر بود دفعةً واحدةً بود بیقراری و بی آرامی در حال اثبات باید و عاشق خواهد که در زمان بدو شتابد. باری عشقی که بطریق خبر بود تازه تازه بود زیرا که اخبار جمال و کمال او دفعةً واحدةً ممکن نبود پس عشق بدو هم دفعةً واحدةً نبود و این اصلی متین است بنا براین اصل چون حسن معشوق مشاهده گردد دل عاشق را بدو میلی پدید آیدو او بدان واسطه در گفت و شنید آید تخم این مشاهدۀ جمال بود و از طرف معشوق کرشمه و دلال بود:
هوش مصنوعی: پرنده‌ی خوش‌صدا عشق، بر درخت سمع و نظر ترانه‌ای یکسان می‌خواند. بدین معنا که عشق زمانی که از طریق دیدن به وجود می‌آید، مانند زمانی است که زیبایی دل‌ربا در دیدار جلوه‌گری کند و آدمی عاشق شود. همچنین وقتی خبر از زیبایی جان‌افزا برسد، باز هم آدمی عاشق می‌شود. اما عشقی که بر پایه‌ی دیدن باشد، به سرعت ایجاد می‌شود و عاشق در حال شیدایی و بی‌قراری قرار می‌گیرد و می‌خواهد به سوی معشوق شتابد. در مقابل، عشقی که از طریق خبر به وجود می‌آید تازه و تدریجی است؛ زیرا که اخبار زیبایی و کمال معشوق به طور همزمان ممکن نیست، پس عشق به او نیز ناگهانی نیست. این یک اصل محکم است، بنابراین وقتی زیبایی معشوق مشاهده شود، دل عاشق به آن متمایل می‌شود و از این طریق در گفت‌وگو و شنیدار درگیر می‌شود. تخم این تماشای زیبایی از طرف معشوق با کرشمه و فریبش به وجود می‌آید.
عاشق چو بعاشقی پدید آراید
از عالم خود بسوی دلدار آید
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق در عشق خود به حقیقت می‌رسد، از دنیای خویش فاصله می‌گیرد و به سوی محبوب خود می‌رود.
چون مرغ ز بهر دانه در کارآید
در دام بماندنش ز دیدار آید
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای برای یافتن دانه به تلاش می‌افتد، ممکن است به دام بیفتد و از آنچه که قبلاً داشته دور شود.
باز چون کمال جمال به سمع رسد حقیقت وجود بحکم خاصیت بدان مایل شود و بطبع بدان شتابد اگرچه داند که درنیابد آن میل برای آتش افروختن است در مقام اول وصال مطلوب بود تا دل از خفقان طلب برآساید وجان بعالم خود باز آید و در مقام دوم ذکر وصال خود بر ضمیر گذر نکند زیرا که علم بعدم وصول سابق بود و عشق لاحق:
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی کامل به گوشت برسد، حقیقت وجود به خاطر خاصیت آن به آن تمایل پیدا می‌کند و به طور طبیعی به سمت آن حرکت می‌کند، هرچند بداند که ممکن است آن تمایل را هیچ‌گاه به دست نیاورد. این میل برای برقراری ارتباطی عمیق در اولین مرحله است تا دل از فشار و سختی جستجو رهایی یابد و جان دوباره به دنیای خود بازگردد. در مرحله دوم، خیال وصال به ذهن خطور نمی‌کند زیرا که علم به عدم رسیدن پیش از آن وجود دارد و عشق پس از آن ظهور می‌کند.
چندان صفت جمال در نوش آید
کین جان ز دست رفته در جوش آید
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و شگفتی را به خوبی وصف کنیم، آنقدر تأثیرگذار است که روحی که از دست رفته، دوباره جان و انرژی می‌گیرد.
حاصل در عرف عشق را وطن میان دو دل است گاه ناز معشوق شود و بعاشق نپردازد و گاه نیاز عاشق شود و در پای معشوق اندازد گاه افتخار او را بدین جلوه کند و گاه افتقار این را برو عرضه کند اما مراد کلی او آن بود که هر دو را درمرکز و محل خود فراهم کند تا وصال بی انفصال ممکن شود آنچه گفته‌اند عشق نهنگی شودو عاشق و معشوق را درکشد تا اجتماع ایشان در جوف او بود و تصور فراق نماند بدین معنی قریب است و این رمزی عجیب است:
هوش مصنوعی: در عشق واقعی، سرزمین مشترک بین دو دل وجود دارد. گاهی معشوق با ناز خود، عاشق را نمی‌بیند و گاهی عاشق به خاطر نیازش، خود را در پای معشوق می‌اندازد. همچنین ممکن است عاشق به افتخار معشوق فخر کند و در بعضی مواقع معشوق به ارزش عاشق توجه کند. هدف کلی این است که هر دو در مرکز وجود یکدیگر قرار بگیرند تا پیوندی بدون فاصله برقرار شود. در اینجا، عشق به‌گونه‌ای توصیف شده است که مانند یک نهنگ عاشق و معشوق را در خود می‌کشد تا هیچ‌گونه تصوری از جدایی باقی نماند، و این رمز و راز عجیبی است.
از خوف فراق رویت ای مایۀ عمر
خواهد دل من با تو که در پوست شود
هوش مصنوعی: از ترس دوری و جدایی تو، ای منبع حیات، دل من با تو خواهد شد که به چیزی جز پوست تغییر کند.