گنجور

فصل ۱۳۶

پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود او معشوق بود بلکه معشوق بغلبۀ ذکر حاضر بود و در عالم عشق دائم الحضور و این در مقامی بود که عاشق بیاد معشوق در یاد آید فَاذْکُرُونی اَذْکُرکُمْ. و درین دو لفظ تنبیهیست و وعدۀ.خواجه احمد خوشنام از بیرون شدگان بود حجة الاسلام او را روز عید بدید از وی عیدی خواست گفت آنچه ترا شاید آنست که در آن عید گذشته چون خلق از خروجگاه بازگشتند من در محراب نمازگاه سر بسجده نهادم گفتم خوشنام را عیدی فرست و نقد فرست که دلش را طاقت وعدۀ فردا نیست ندا بگوشم رسید که پیک حضرت رسید سر بردار سر برداشتم هدهدی را دیدم درمنقار رقعۀ از حریر سبز خطی از نور نوشته بود فاذْکُرُونی اَذْکُرکُم ای برادر عزیز این اشارت بعشق معشوق است فهم این را ذوق یابد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود او معشوق بود بلکه معشوق بغلبۀ ذکر حاضر بود و در عالم عشق دائم الحضور و این در مقامی بود که عاشق بیاد معشوق در یاد آید فَاذْکُرُونی اَذْکُرکُمْ. و درین دو لفظ تنبیهیست و وعدۀ.خواجه احمد خوشنام از بیرون شدگان بود حجة الاسلام او را روز عید بدید از وی عیدی خواست گفت آنچه ترا شاید آنست که در آن عید گذشته چون خلق از خروجگاه بازگشتند من در محراب نمازگاه سر بسجده نهادم گفتم خوشنام را عیدی فرست و نقد فرست که دلش را طاقت وعدۀ فردا نیست ندا بگوشم رسید که پیک حضرت رسید سر بردار سر برداشتم هدهدی را دیدم درمنقار رقعۀ از حریر سبز خطی از نور نوشته بود فاذْکُرُونی اَذْکُرکُم ای برادر عزیز این اشارت بعشق معشوق است فهم این را ذوق یابد.
هوش مصنوعی: عاشق در حالتی بود که خود را فراموش کرده و تمام فکر و ذهنش به معشوق معطوف شده بود. اینجا معشوق در یاد عاشق به گونه‌ای پررنگ حاضر بود که عشق او همیشه در ذهنش جریان داشت. این حالت به طوری بود که عاشق هرگاه به یاد معشوق می‌افتاد، خود را متوجه او می‌کرد. در این میان، قصه‌ای از خواجه احمد خوشنام وجود دارد که در روز عید به حجة الاسلام اعلام کرد که در عید گذشته، وقتی همه به خانه‌هایشان برگشتند، او در محراب نماز به سجده رفته و از خدا خواسته بود که عیدی برایش بفرستد. او به گوشش شنید که فرستاده‌ای از جانب خداوند آمده است. از سجده بلند شد و پرنده‌ای هدهد را دید که در منقار خود نامه‌ای از حریر سبز داشت و بر آن نوشته شده بود: "م مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم." این جمله به عشق معشوق اشاره دارد و تنها افرادی که حس محبت را تجربه کرده‌اند، معنای واقعی آن را درک می‌کنند.