گنجور

فصل ۱۳

عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل به بار معشوق شود عجب آن بود که معشوق از کمال شوق که وَاِنّا اِلَیْهِم اشَدُّ شَوْقا حامل عین عاشق شود که وَحَمَلْناهُمْ فی البرَّ وَالْبَحْر.

عاشق چو دل از وجود خود برگیرد
اندر دَوَد و دامن دلبر گیرد
واللّه که عجب نباشد از دلبر او
کاو را به کمال لطف در برگیرد

ذوالنون مصری گفت در بادیه عاشقی را دیدم با یک پای سر در بیابان با آهوان نهاده بود و خوش می‌رفت. گفتم «تا کجا؟» گفت «تا خانهٔ دوست؟» گفتم «بی آلت سفر مسافت بعید قطع کردن چون میسر شود؟» گفت «وَیْحَکَ یا ذَالنّون اَما قَرَأتَ فی کِتابِه؛ وَحَمَلْناهُمْ فی البَرِّ وَالْبَحْرِ»، ذوالنون گفت چون به کعبه رسیدم دیدم او را که طواف می‌کرد، چون مرا بدید خوش بخندید و مرا گفت «اَنْتَ حامِلُ الاَمْرِواَنَا مَحْموُلٌ به» ترا داعیهٔ تکلیف در کار آورده است و مرا جاذبهٔ او به این دیار:

آن را که بخواند او به ناچار آید
تا هستی او به امر در کار آید
وانرا که کشید لطف او نزد خودش
بی واسطه‌ای محرم اسرار آید

شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد. اگرچه از راه معنی کاتب، استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود. ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتادهٔ دل به باد داده نهد در عالم صورت، اما چون به عالم معنی رسد بداند که آن حرف به معشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه:

من می نکنم بار ملامت بر من
باری ز برای چیست انصاف بده

دور نباشد که شاگرد استاد شود و به یافت مراد شاد.

فصل ۱۲: آن مرکب که خاص حضرت پادشاه بوَد و رکاب او را شایسته‌، هرکه پای در رکاب آن مرکب آرد رقم بی‌حرمتی بر وی کشند باشد که به سیاستی گرفتار شود اما اگر رکاب‌دار در اوان آنکه پادشاه به میدان بود و گوی مرادش در چوگان‌، برای آنکه مرکب به‌زودی به میدان برَد بر آن مرکب سوار شود، در مذهب جهان‌داری روا بوَد. معشوق پادشاه است و روح مرکب و عشق رکابدار اگر رکاب‌دار عشق بر مرکب روح سوار شود و به سوی میدان مراد معشوق تازد تا به واسطهٔ آن گوی هوا به حال‌گاه رضا رساند عیبی نبود.فصل ۱۴: آن درّ ثمین را که واسطهٔ قلادهٔ شاه خواهد بود برای سفتن به جوهری استاد دهند؛ هرچند استاد در صنعت خود کامل‌تر خوف وی در آن سفتن بیشتر. اینجا دانش بسیار مانع فعل می‌آید حیلت آن بود که از آن شغل دل فارغ کند با آنکه داند که آن حیرت که در حق استاد خواست بود در حق او مبذول بود. آری چون پادشاه به عدل و فضل موصوف بود نظر بر فعل و فاعل دارد در حال نه بر کثرت حیلت و وقت علم.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل به بار معشوق شود عجب آن بود که معشوق از کمال شوق که وَاِنّا اِلَیْهِم اشَدُّ شَوْقا حامل عین عاشق شود که وَحَمَلْناهُمْ فی البرَّ وَالْبَحْر.
هوش مصنوعی: شگفتی این نیست که عاشق به خاطر کامل بودن عشقش، به معشوق بار بدهد. شگفتی این است که معشوق به خاطر شدت اشتیاقی که دارد، خود را به عاشق نزدیک کند و او را در دنیا و در دریا حمل کند.
عاشق چو دل از وجود خود برگیرد
اندر دَوَد و دامن دلبر گیرد
هوش مصنوعی: وقتی عاشق از وجود خود دل بکند و به دنبال دلبرش برود، تمام تلاشش را معطوف به او می‌کند و سعی می‌کند عشقش را به دست آورد.
واللّه که عجب نباشد از دلبر او
کاو را به کمال لطف در برگیرد
هوش مصنوعی: واقعاً عجبی نیست اگر محبوب او را به طور کامل با لطف و محبت در آغوش بگیرد.
ذوالنون مصری گفت در بادیه عاشقی را دیدم با یک پای سر در بیابان با آهوان نهاده بود و خوش می‌رفت. گفتم «تا کجا؟» گفت «تا خانهٔ دوست؟» گفتم «بی آلت سفر مسافت بعید قطع کردن چون میسر شود؟» گفت «وَیْحَکَ یا ذَالنّون اَما قَرَأتَ فی کِتابِه؛ وَحَمَلْناهُمْ فی البَرِّ وَالْبَحْرِ»، ذوالنون گفت چون به کعبه رسیدم دیدم او را که طواف می‌کرد، چون مرا بدید خوش بخندید و مرا گفت «اَنْتَ حامِلُ الاَمْرِواَنَا مَحْموُلٌ به» ترا داعیهٔ تکلیف در کار آورده است و مرا جاذبهٔ او به این دیار:
هوش مصنوعی: ذوالنون مصری داستانی از یک عارف را نقل می‌کند که در بیابان عاشقی را می‌بیند که با یک پایش در چمن‌زار در حال حرکت است. او از عاشق می‌پرسد به کجا می‌روی و عاشق پاسخ می‌دهد به خانه دوست. ذوالنون با تعجب می‌پرسد چگونه می‌توان با این وضعیت مسافتی طولانی را طی کرد. عاشق با ارجاع به آیات قرآن به او می‌گوید که این کار ممکن است. سپس ذوالنون می‌گوید که وقتی به کعبه می‌رسد، آن عاشق را می‌بیند که در حال طواف است و او با خوشحالی به ذوالنون لبخند می‌زند و می‌گوید که تو بار responsibility را بر دوش داری و خود به دلیل کشش عشق به این مکان آمده‌ای.
آن را که بخواند او به ناچار آید
تا هستی او به امر در کار آید
هوش مصنوعی: هر کسی که به این فراخوان پاسخ دهد، ناگزیر باید بیاید تا وجودش در مسیر خواسته شده قرار گیرد.
وانرا که کشید لطف او نزد خودش
بی واسطه‌ای محرم اسرار آید
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر محبت او قرار گیرد، بدون هیچ واسطه‌ای به عنوان دوست و رازدار او پذیرفته می‌شود.
شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد. اگرچه از راه معنی کاتب، استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود. ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتادهٔ دل به باد داده نهد در عالم صورت، اما چون به عالم معنی رسد بداند که آن حرف به معشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه:
هوش مصنوعی: استاد وقتی که می‌خواهد شاگردی تازه‌کار به نوشتن بیافتد، انگشت او را می‌گیرد و بر روی حروف می‌گذارد. هرچند در ظاهر، انگشت شاگرد بر حرف است، اما در واقع استاد، معلم مکتب است. هر کسی می‌تواند انگشتش را بر روی عشق و احساساتش بگذارد، اما وقتی به عمق این احساسات می‌رسد، می‌فهمد که این احساسات به معشوق مربوط می‌شود و در این میان، عاشق در حال توضیح و تفسیر احساساتش است.
من می نکنم بار ملامت بر من
باری ز برای چیست انصاف بده
هوش مصنوعی: من زیر بار انتقادات نمی‌روم، زیرا نمی‌دانم این فشارها از کجا ناشی می‌شوند. لطفاً به من حق و انصاف بده.
دور نباشد که شاگرد استاد شود و به یافت مراد شاد.
هوش مصنوعی: ممکن است روزی شاگرد به استاد تبدیل شده و به هدف خود برسد و خوشحال شود.