فصل ۱۲۳
اگر آتش عشق دل عاشق نسوختی و بباد هواش برندادی بودی که عکس جمال معشوق در وی پدید آمدی و درین مقام اجتماع معشوق و عشق بودی در بیت الاحزان عاشق و سر بی یَسمَعُ و بی یَبصُرُ ظاهر شدی اما آن مقام درین عالم که سخن میرود ناتمام مینماید که زیرا خانۀ خراب را مالک چه دوست و چه دشمن چون عشق غیور خانه ویران کن جان است و سوزندۀ ارکان، حدیث وصل کردن با وی از خامی است همانابوصول رایات سلطان وصال عشق رخت بر لاشۀ وجود عاشق مینهد و از دروازه هستی بدر میکند و بصحرای عدم میفرستد سر رشته این معنی در ضبط نمیآید همانا این پیچاپیچ از شکن زلف معشوق است و دل را در آن شکستگیها میباید جست:
گفتم جانم گفت برماش طلب
گفتم که دلم گفت همانجاش طلب
گفتم عقلم کرد اشارت سوی زلف
یعنی که درین شکستگیهاش طلب
فصل ۱۲۲: در عشق ساز وصل عین معشوقست و ساز فراق عین عاشق اگر سعادت مساعدت کند و عاشق را وصال جمال نماید وجود عاشق بکمال قریبتر بود زیرا که او را این بود و این را او درین مقام عشق حاصل عاشق معشوق بود و حاصل معشوق عاشق اگر ذوق داری جانم فدای تو باد: فَمَن مِثْلی وَرَبُّ الْعَرْش مَحْبوُبی:فصل ۱۲۴: از آنجا که حقیقت کارست معشوق را از عشق عاشق عارست زیرا که نه سودست و نه زیان اما عشق میکوشد تا عاشق را در نظر معشوق آرد و آنچه عشق وجود عاشق را هدف ناوک بلا سازد برای این معنی است که تا او را منظور معشوق کند و معشوق باشد که روی بدو آرد علی التعیین درین مقام فراق باختیار معشوق تمامتر بود و با نظامتر بود از وصال باختیار عاشق زیرا که در مقام اول عاشق منظور میشود ودر مقام دویم مهجور میشود و این سری بزرگ است درشناخت اختیار چون آیۀ یَخْلُقُ مایَشاءُ وَیختارُ دم درکش اگر وصال اختیار کند نوری نور و اگر فراق اختیار کند منظوری منظور لعمری اُنْظُرْ اِلَیْکَ.. اگر برای منظوری بودی خوش بودی:
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر آتش عشق دل عاشق نسوختی و بباد هواش برندادی بودی که عکس جمال معشوق در وی پدید آمدی و درین مقام اجتماع معشوق و عشق بودی در بیت الاحزان عاشق و سر بی یَسمَعُ و بی یَبصُرُ ظاهر شدی اما آن مقام درین عالم که سخن میرود ناتمام مینماید که زیرا خانۀ خراب را مالک چه دوست و چه دشمن چون عشق غیور خانه ویران کن جان است و سوزندۀ ارکان، حدیث وصل کردن با وی از خامی است همانابوصول رایات سلطان وصال عشق رخت بر لاشۀ وجود عاشق مینهد و از دروازه هستی بدر میکند و بصحرای عدم میفرستد سر رشته این معنی در ضبط نمیآید همانا این پیچاپیچ از شکن زلف معشوق است و دل را در آن شکستگیها میباید جست:
هوش مصنوعی: اگر آتش عشق در دل عاشق شعلهور نشود و نیروی عشق او را به باد نسپارد، آنگاه تصویر زیبایی معشوق در دل او تجلی پیدا میکند و در این حالت، عشق و معشوق در یکجا جمع میشوند. در این بیت غم و اندوه، عاشق با احساسی گنگ و به دور از درک و بینایی، خود را نشان میدهد. اما این مرحله در این دنیا ناتمام به نظر میرسد، زیرا خانهای که خراب شده، مالک آن دیگر نه دوست است و نه دشمن. عشق، مانند یک بخشنده غیور، دل را ویران کرده و پایههای آن را میسوزاند. سخن از وصال عشق، تنها از خامی ناشی میشود. حقیقت وصل عشق، در واقع بر روی لاشه وجود عاشق قرار میگیرد و او را از دنیای هستی بیرون میفرستد و به بیابان عدم میبرد. درک عمیق این معنا بسیار دشوار است، زیرا این پیچیدگیها ناشی از تاب زلف معشوق هستند و باید دل را در این شکافها جستجو کرد.
گفتم جانم گفت برماش طلب
گفتم که دلم گفت همانجاش طلب
هوش مصنوعی: گفتم جانم چه چیزی طلب میکنی، او گفت که از دل من بخواه. من هم اشاره کردم که دل من همینجا نُشانی دارد که باید طلب کرد.
گفتم عقلم کرد اشارت سوی زلف
یعنی که درین شکستگیهاش طلب
هوش مصنوعی: گفتم که ذهنم به سوی زلف معشوق اشاره میکند، یعنی در این شکستگیها و پیچیدگیها، به دنبالش میگردم.