گنجور

بخش ۱ - کفن سیاه

این هم چند قطره اشک دیگر که از دیدن ویرانه‌های مداین از دیده طبع عشقی بدین اوراق چکیده. موضوع این منظومه نو و شیوا: سرگذشت یک زن باستانی به نام «خسرو دخت» و سرنوشت «زنان ایرانی» در نظر او، هنگام ورود به «مه آباد» است.

در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید
دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید
دل خونین سپهر از افق غرب دمید
چرخ از رحلت خورشید سیه می‌پوشید
که سر قافله با زمزمه زنگ رسید
در حوالی مداین به دهی
ده تاریخی افسانه‌گهی
ده به دامان یکی تپه پناه آورده
گرد تاریک‌وَشی بر تن خود گسترده
چون سیه‌پوش یکی مادر دختر مرده
کلبه‌هایش همه فرتوت و همه خم‌خورده
الغرض هیئتی، از هر جهتی افسرده
کاروان چونکه به ده داخل شد
هر کسی در صدد منزل شد
طَرْف ده مختصر آبی و در آن مرغابی
منعکس گشته در آن، سقف سپهر آبی
وندر آن حاشیه سرخ شفق، عنابی
سطح آب، از اثر عکس کواکب یابی
دانه دانه، همه جا آینه مهتابی
در دل آب، چراغانی بود
آب، یک پرده الوانی بود
آنسوی آب، پر از نور فضایی دیدم
دورش از نخل، صف سبز لوایی دیدم
پس باغات، شفق سرخ هوایی دیدم
شفق و سبزه، عجب دور نمایی دیدم
یعنی آتشکده، در سبز سرایی دیدم
در همان حال که می گردیدم
طرف آن آب، بنائی دیدم
هر کس از قافله در منزلی و من غافل
بیش از اندیشه منزل به تماشا مایل
از پس سیر و تماشای بسی، الحاصل
عاقبت بر لب استخر نمودم منزل
خانه بیوه زنی، تنگ‌تر از خانه دل
باری آن خانه بدو یک باره
داد آنهم به منش یک باره
خانه، جز بیوه زن و کهنه جلی هیچ نداشت
بیوه زن رفت و فقط کهنه جلی باز گذاشت
پیرمردی ز کسانش به حضورم بگماشت
خانه بی شمع و سیه پرده تاریکی چاشت
به نظر گاهی من منظر گوران افراشت
خانه آباد که اندک مهتاب
سر زد از خانه آن خانه خراب
جوئی از نور مه، از پنجره‌ئی در جریان
رویش اسپید که روی سیه شب ز میان:
برد و از پنجره شد قلعه‌یی از دور عیان
باشکوه آنقدر آن قلعه که ناید به بیان
لیک ویرانه چو سر تا سر آثار کیان
پیر بنشسته بر پنجره، من:
گفتمش: ماتم ازین منظره من!
(من): آن خراب ابنیه کز پنجره پیداست کجاست؟
خیره بر پنجره شد پیر و به زانو برخاست
گفت: آن قلعه که مخروبه آبادی ماست
دیرگاهیست که ویران شده و باز بپاست
ارگ شاهنشهی و بنگه شاهان شماست
این «مهاباد» بلند ایوان است
که سرش همسر با کیوان است
نه گماندار: مهاباد، همین این بوده؟
نه مهاباد صد اینگونه به تخمین بوده!
فصل دی خرم و گردشگه پیشین بوده
قصر قشلاقی شاهان مه آئین بوده
حجله و کامگه خسرو و شیرین بوده
لیکن امروز مهابادی نیست
دیگر این کوره ده، آبادی نیست!
حرف آخرش همین بود و ز در بیرون شد
لیک از این حرف چه گویم که دل من چون شد؟
یاد شد وقعه خونینی، وز آن دل خون شد
گوئی آن جنگ عرب در دل من اکنون شد!
و آن وقوعات، چنان با نظرم مقرون شد
که شد آن قلعه دگر وضع دگر
منظر دیگرم آمد به نظر:

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این هم چند قطره اشک دیگر که از دیدن ویرانه‌های مداین از دیده طبع عشقی بدین اوراق چکیده. موضوع این منظومه نو و شیوا: سرگذشت یک زن باستانی به نام «خسرو دخت» و سرنوشت «زنان ایرانی» در نظر او، هنگام ورود به «مه آباد» است.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف احساسات عاطفی یک فرد در مواجهه با خرابی‌های مداین می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه عشق او به این مکان باعث بروز اشک‌ها و احساسات در قلبش شده است. داستان این منظومه به سرنوشت زنی باستانی به نام «خسرو دخت» و نگرش او به وضعیت زنان ایرانی زمان ورود به «مه آباد» پرداخته است.
در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید
دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید
هوش مصنوعی: در حال نزدیک شدن به غروب، آسمان تحت تأثیر خورشید قرار گرفته و به نظر می‌رسد که زمان را متوقف کرده است. رنگ و زیبایی دشت نیز به تدریج از بین می‌رود.
دل خونین سپهر از افق غرب دمید
چرخ از رحلت خورشید سیه می‌پوشید
هوش مصنوعی: دل آسمان از سمت غرب به شدت غمگین و حزین شد، چون خورشید غروب کرد و چرخ روزگار با پوششی تیره و سیاه بر آن سایه افکند.
که سر قافله با زمزمه زنگ رسید
هوش مصنوعی: سرپرست گروه با صدای آرام و آهنگین خود به ما نزدیک شد.
در حوالی مداین به دهی
ده تاریخی افسانه‌گهی
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهرهای بزرگ، در دهکده‌ای قدیمی و افسانه‌ای قرار دارد.
ده به دامان یکی تپه پناه آورده
گرد تاریک‌وَشی بر تن خود گسترده
هوش مصنوعی: در جایی خلوت و مطمئن، فردی به تپه‌ای پناه برده و به دور خود پوششی تیره و تار بر تن کرده است.
چون سیه‌پوش یکی مادر دختر مرده
کلبه‌هایش همه فرتوت و همه خم‌خورده
هوش مصنوعی: زنی که لباس سیاه به تن دارد، به خاطر مرگ دخترش در کلبه‌هایی زندگی می‌کند که همه آنها قدیمی و خراب هستند.
الغرض هیئتی، از هر جهتی افسرده
کاروان چونکه به ده داخل شد
هوش مصنوعی: به طور کلی، کاروان وقتی به village وارد شد، از هر طرف افسرده و ناراحت به نظر می‌رسید.
هر کسی در صدد منزل شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال جایی برای زندگی و آرامش می‌گردد.
طَرْف ده مختصر آبی و در آن مرغابی
منعکس گشته در آن، سقف سپهر آبی
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از آسمان آبی، تصویر یک مرغابی بر روی آب منعکس شده است. آسمان نیز به رنگ آبی است که سقفی بر بالای این مناظر زیبا به شمار می‌رود.
وندر آن حاشیه سرخ شفق، عنابی
سطح آب، از اثر عکس کواکب یابی
هوش مصنوعی: در حاشیه سرخ انتهای روز، رنگ عنابی و قرمز روی سطح آب دیده می‌شود، که ناشی از انعکاس ستاره‌هاست.
دانه دانه، همه جا آینه مهتابی
در دل آب، چراغانی بود
هوش مصنوعی: در جاهای مختلف، به طور پراکنده، با تابش مهتاب، آبی در دل آب مانند چراغی روشن بود.
آب، یک پرده الوانی بود
هوش مصنوعی: آب، مانند یک پرده رنگارنگ بود.
آنسوی آب، پر از نور فضایی دیدم
دورش از نخل، صف سبز لوایی دیدم
هوش مصنوعی: دورتر از آب، جایی را دیدم که پر از نور بود و اطراف آن نخل‌ها قرار داشتند. همچنین، صفی از پرچم‌های سبز را مشاهده کردم که در آنجا به چشم می‌خوردند.
پس باغات، شفق سرخ هوایی دیدم
شفق و سبزه، عجب دور نمایی دیدم
هوش مصنوعی: در باغ‌ها، رنگین کمانی از درختان و گل‌ها را دیدم که در هوای غروب به رنگ قرمز درآمده بود. این منظره طبیعی و سبز، واقعاً شگفت‌انگیز و زیبا بود.
یعنی آتشکده، در سبز سرایی دیدم
در همان حال که می گردیدم
هوش مصنوعی: در یک باغ سرسبز، معبدی را دیدم که در آن آتش روشن بود و من در حال گشت و گذار در آن مکان بودم.
طرف آن آب، بنائی دیدم
هوش مصنوعی: در کنار آن آب، ساختمانی را مشاهده کردم.
هر کس از قافله در منزلی و من غافل
بیش از اندیشه منزل به تماشا مایل
هوش مصنوعی: هر فردی در سفر خود در مکانی است و من بیشتر به تماشای مسیر و مناظر اطراف مشغولم تا به فکر مقصد و مقصد خود.
از پس سیر و تماشای بسی، الحاصل
عاقبت بر لب استخر نمودم منزل
هوش مصنوعی: بعد از گذشت زمان و تجربه‌های فراوان، در نهایت تصمیم گرفتم کنار استخر استراحت کنم و سکونت گزینم.
خانه بیوه زنی، تنگ‌تر از خانه دل
باری آن خانه بدو یک باره
هوش مصنوعی: خانه‌ای که متعلق به بیوه زنی است، بسیار کوچک‌تر از فضای قلبی آن زن می‌باشد. این خانه به او یکباره تحویل داده شده است.
داد آنهم به منش یک باره
هوش مصنوعی: او همه چیز را یک جا به من داد.
خانه، جز بیوه زن و کهنه جلی هیچ نداشت
بیوه زن رفت و فقط کهنه جلی باز گذاشت
هوش مصنوعی: در خانه فقط یک زن بیوه و یک لباس کهنه باقی مانده بود. وقتی زن بیوه رفت، تنها آن لباس کهنه باقی ماند.
پیرمردی ز کسانش به حضورم بگماشت
خانه بی شمع و سیه پرده تاریکی چاشت
هوش مصنوعی: پیرمردی از خانواده‌اش به دیدنم آمد و خانه‌اش را بدون روشنایی شمع و با پرده‌های تیره به تصویر کشید.
به نظر گاهی من منظر گوران افراشت
خانه آباد که اندک مهتاب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد گاهی خانه‌ای آباد و خوش‌منظره در کنار گورستانی وجود دارد که تنها اندکی نور مهتاب بر آن می‌تابد.
سر زد از خانه آن خانه خراب
هوش مصنوعی: یک نور یا امیدی از آن مکان ویران تابید.
جوئی از نور مه، از پنجره‌ئی در جریان
رویش اسپید که روی سیه شب ز میان:
هوش مصنوعی: به دنبال نوری از ماه هستی که از دریچه‌ای به داخل می‌تابد و به آرامی بر دشت سیاه شب جاری می‌شود.
برد و از پنجره شد قلعه‌یی از دور عیان
باشکوه آنقدر آن قلعه که ناید به بیان
هوش مصنوعی: تجسم کنید که در کنار پنجره ایستاده‌اید و یک قلعه‌ی زیبا و دوردست را مشاهده می‌کنید. این قلعه به قدری با شکوه و بزرگ است که هیچ کلماتی نمی‌توانند عظمت و زیبایی آن را توصیف کنند.
لیک ویرانه چو سر تا سر آثار کیان
پیر بنشسته بر پنجره، من:
هوش مصنوعی: ولی ویرانه‌ای که به جا مانده از سابقه‌ی قدرت و عظمت کیانیان، مانند یک پیر دانا و فرزانه، بر لبه‌ی پنجره نشسته است.
گفتمش: ماتم ازین منظره من!
هوش مصنوعی: به او گفتم: از این صحنه خیلی ناراحت و غمگینم!
(من): آن خراب ابنیه کز پنجره پیداست کجاست؟
خیره بر پنجره شد پیر و به زانو برخاست
هوش مصنوعی: مردی سالخورده به منظره‌ای که از پنجره دیده می‌شود خیره شده و از خود می‌پرسد که آن ساختمان خراب کجاست؟ او به خاطر این تصویر در ذهنش، از جایش بلند می‌شود و به زانو می‌افتد.
گفت: آن قلعه که مخروبه آبادی ماست
دیرگاهیست که ویران شده و باز بپاست
هوش مصنوعی: او گفت: آن دژ که روزگاری محل زندگی ما بود مدت طولانی است که خراب شده و هنوز هم برپا نیست.
ارگ شاهنشهی و بنگه شاهان شماست
این «مهاباد» بلند ایوان است
هوش مصنوعی: مهاباد، مکانی است که می‌توان آن را مانند ارگ یا قلعه‌ای برای شاهان تصور کرد و به نوعی به عنوان مرکز قدرت و شکوه در نظر گرفته می‌شود. این شهر به بلندی و عظمتی که دارد، نمایانگر جایگاهی ویژه است.
که سرش همسر با کیوان است
هوش مصنوعی: سر او همراه با کیوان است، به معنی این است که او در جایگاه رفیع و برجسته‌ای قرار دارد و همسرش نیز در مقام و شأنی بالا است.
نه گماندار: مهاباد، همین این بوده؟
نه مهاباد صد اینگونه به تخمین بوده!
هوش مصنوعی: مهاباد آیا فقط همین یک شکل بوده؟ نه، مهاباد به مراتب بیشتر از این تخمین‌زده شده است!
فصل دی خرم و گردشگه پیشین بوده
قصر قشلاقی شاهان مه آئین بوده
هوش مصنوعی: فصل دی، فصل خوشبختی و آرامش بوده و در آن زمان مکان‌های زیبا و دلپذیری برای استراحت شاهان وجود داشته است. این فصل به سبک زندگی و آداب و رسوم آن‌ها اشاره دارد.
حجله و کامگه خسرو و شیرین بوده
لیکن امروز مهابادی نیست
هوش مصنوعی: عشق و لذت زندگی خسرو و شیرین بود، اما امروز حال و هوای عشقی در میان نیست.
دیگر این کوره ده، آبادی نیست!
هوش مصنوعی: دیگر این روستا، دیگر رونق و آبادانی ندارد!
حرف آخرش همین بود و ز در بیرون شد
لیک از این حرف چه گویم که دل من چون شد؟
هوش مصنوعی: حرف نهایی او همین بود که از در بیرون رفت، اما از این حرف چه بگویم که دل من چه حالتی پیدا کرده است؟
یاد شد وقعه خونینی، وز آن دل خون شد
گوئی آن جنگ عرب در دل من اکنون شد!
هوش مصنوعی: یاد یک حادثه خونین به خاطر می‌آید و گویی که آن جنگ عربی در درون من دوباره رخ داده و دل من پر از غم و خون شده است.
و آن وقوعات، چنان با نظرم مقرون شد
هوش مصنوعی: و آن حوادث به گونه‌ای با چشمم همراه شد که انگار همیشه در کنار هم بوده‌اند.
که شد آن قلعه دگر وضع دگر
منظر دیگرم آمد به نظر:
هوش مصنوعی: آن قلعه اکنون تغییر کرده، وضعیت و منظره‌اش کاملاً متفاوت شده و به نظرم آمده است.