گنجور

عید نوروز

در تکاپوی غروب است، ز گردون خورشید
دهر پر بیم شد و رنگ رخ دشت پرید
دل خونین سپهر از افق غرب دمید
چرخ از رحلت خورشید سیه می پوشید
که شب عید حمل، خویش به گردون آراست
سال بگذشته بشد، ظرف زمانش لبریز
ریخت بر ساحت این نامتناهی دهلیز
در کف سال نو، آینده اسرارآمیز
همچو مرغی به نوائی هجن و لحن ستیز
بنشسته است به بام فلک و نغمه سراست
من به بام اندر و گوشم به فغان بومی است
در عجب سخت که امشب چه شب مغمومی است؟
این شب عید مبارک، چه شب مشئومی است
دهر مبهوت، چه آینده نامعلومی است؟
چرخ یک پرده نقاشی، از آثار بلاست!
ناگه از خانه همسایه، یکی ناله زار
در فضا بر شد و بر گوش من افتادش گذار
باری این ناله لرزان شده، از باد بهار
باشد از دخترکی، کز همه عالم یک بار
چهره دلبری از چهره او جلوه نماست
رخ سیمین ورا، پنجه غم بفشرده
آنچنان کاین گل نو گل شده را پژمرده
با لباسی سیه و وضعیتی افسرده
اشک ریزان چو یکی دختر مادر مرده
اشک گه پاک کند دستش و گه سوی خداست
گفتم ای دخت مهین مملکت جمشیدی
عید جمشید است امشب ز چه رو نومیدی؟
سرخ پوشند جهان و تو سیه پوشیدی
عید گیرند همه خلق و تو در نوعیدی
پس از این حرف برآشفت و سبک از جا خاست
بر رخش وضعیت حال، دگرگون آمد
گوئی این حرف، خراشیدش و دل خون آمد
چه ز بس آه، از آن سینه محزون آمد
بوی خون زآن دل خونین شده بیرون آمد
گفت: رو عید مگو، عید چه؟ این عید عزاست!
عید بگرفتن امسال در این ویرانه
نبود مورد طعن خودی و بیگانه؟
عید که، عید کجا، عید چه؟ ای دیوانه!
خانه داران را عید است، ترا کو خانه؟
رو مگو عید؛ که این عید که و عید کجاست؟
ملتی را که چنان جرأت و طاقت نبود
که بخس گوید کذب تو صداقت نبود!
پی حفظ وطن خویش، لیاقت نبود!
عید بگرفتن این قوم، حماقت نبود؟!
عید، نی، در خور یک ملت محکوم فناست!
تو کم ای هموطن از موسوی بی وطنی!
او شد آزاد ترا تازه به گردن رسنی!!
هست هان جامه عید چو توئی و چو منی!
بهر من رخت عزا، بهر تو خونین کفنی
هست زیبنده من، این و ترا آن زیباست
بن این خانه رسیدست بر آب! این عید است؟
وندر این خانه خرابی همه خواب، این عید است؟
ناید اعداد خرابی به حساب، این عید است؟
خانه خود نگر! ای خانه خراب، این عید است؟
به عزا صاحب این عید، نک از دست شماست!
هست از دست شما پاک، روانش به عذاب!
خانه تان ویران کردید ورا خانه خراب!
چون بدین جا برسید، از سر برداشت نقاب
گفت اینت بسرو کرد سوی من پرتاب!
تو نه مردی، کله مردی، بر مرد سزاست!
گفتم ای بانو: این ملت قرنیست درست
زیردست است! مرا چیست گنه، گفت: ای سست!
زیردستی و زبردستی تو، در کف تست
دست بسته نشد آن مرد که دست از جان شست
هرگز از دست نرفت آن که زبردستی خواست
آخر ای مردان! از نابسلامت مردید!
این رذالت چه بود بر سر ما آوردید . . . ؟
زین سخن: دیده من تیره جهان را بردید
وین سخن کارگر اندر دل گردون گردید!
منقلب گشت هوا سخت نسیمی برخاست!
بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد
کاین چه بد بر سرت، ای ملک مه آباد آمد؟
من چو از خسروم، این شکوه همی یاد آمد
در و دیوار، در آن خانه، به فریاد آمد!
وین چنین روی سخن جانب خسرو آراست
کای شه از خاک برآ، ملک تو این بود؟ ببین!
حال این ملک، به عهد تو، چنین بود؟ ببین!
خطه پاک تو، ویرانه زمین بود؟ ببین!
قصر شیرین تو، این جغدنشین بود، ببین!
بیستونی ز تو ای شه، فقط اینک برپاست!
همه دار و ندار تو، به تاراج رسید!
کار ملک تو، در این دوره، به حراج رسید!
در خور تاج سرت، از همه جا باج رسید!
سر برآور، چه ببین بر سر آن تاج رسید!
نه سری بر تنی و نی ز تنی سر پیداست
زین همه شکوه چه گویم؟ که دل من خون شد!
ز افق خونین خون دل من افزون شد
نقش دلبر به دل، از خون دلم، گلگون شد!
حاصل این همه خون دلم، این مضمون شد:
عید که، عید کجا، عید چه؟ این عید عزاست!

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در تکاپوی غروب است، ز گردون خورشید
دهر پر بیم شد و رنگ رخ دشت پرید
هوش مصنوعی: خورشید زندگی در حال غروب است و به نظر می‌رسد که به زودی غم و ناامیدی در فضای دنیا حاکم می‌شود، رنگ و زیبایی دشت هم از بین رفته است.
دل خونین سپهر از افق غرب دمید
چرخ از رحلت خورشید سیه می پوشید
هوش مصنوعی: دل آسمان از افق غرب به شدت غمگین شد، چرخ یا همان گردونه زمان به خاطر غروب خورشید، رنگی تیره و سیاه به خود گرفت.
که شب عید حمل، خویش به گردون آراست
هوش مصنوعی: در شب عید، آسمان خود را با زیبایی‌ها و جلوه‌های خاصی زینت داده است.
سال بگذشته بشد، ظرف زمانش لبریز
ریخت بر ساحت این نامتناهی دهلیز
هوش مصنوعی: زمان به پایان رسیده و سال سپری شده است، و این لحظات بر فضای بی‌انتها و عمیق زندگی ریخته شده است.
در کف سال نو، آینده اسرارآمیز
همچو مرغی به نوائی هجن و لحن ستیز
هوش مصنوعی: در آغاز سال نو، آینده‌ای ناشناخته و پر از رازها به مانند پرنده‌ای در حال آواز خواندن و ایجاد نغمه‌ای خاص است.
بنشسته است به بام فلک و نغمه سراست
هوش مصنوعی: در بالای آسمان نشسته و در حال آواز خواندن است.
من به بام اندر و گوشم به فغان بومی است
در عجب سخت که امشب چه شب مغمومی است؟
هوش مصنوعی: من بر روی بام نشسته‌ام و به صدای ناله‌ی پرنده‌ای گوش می‌دهم. در شگفتم که امشب، چه شبی با دل‌گدازی و غم‌انگیزی است.
این شب عید مبارک، چه شب مشئومی است
دهر مبهوت، چه آینده نامعلومی است؟
هوش مصنوعی: این شب عید خوشی است، اما در عین حال پر از ناامیدی و نگرانی. زمان در حال حاضر ما را متحیر کرده و آینده‌ای که در پیش داریم، نامشخص و نامعلوم به نظر می‌رسد.
چرخ یک پرده نقاشی، از آثار بلاست!
هوش مصنوعی: گردش چرخ زندگی، حاصل جنایاتی است که رخ داده‌اند!
ناگه از خانه همسایه، یکی ناله زار
در فضا بر شد و بر گوش من افتادش گذار
هوش مصنوعی: ناگهان صدای زاری از خانه همسایه به گوشم رسید و توجه‌ام را جلب کرد.
باری این ناله لرزان شده، از باد بهار
باشد از دخترکی، کز همه عالم یک بار
هوش مصنوعی: این ناله‌ای که به گوش می‌رسد، ناشی از نسیم بهار است و به یک دخترک تعلق دارد که به‌نحو خاص و یکتا احساس خود را ابراز می‌کند.
چهره دلبری از چهره او جلوه نماست
هوش مصنوعی: چهره معشوقی زیبا و دلربا از چهره او جلوه و زیبایی بیشتری دارد.
رخ سیمین ورا، پنجه غم بفشرده
آنچنان کاین گل نو گل شده را پژمرده
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نازک او، آنچنان تحت فشار غم قرار گرفته که این گل تازه نیز پژمرده شده است.
با لباسی سیه و وضعیتی افسرده
اشک ریزان چو یکی دختر مادر مرده
هوش مصنوعی: دختری با لباس سیاه و حالتی ناراحت، مانند کسی که مادرش فوت شده، در حال گریه کردن است.
اشک گه پاک کند دستش و گه سوی خداست
هوش مصنوعی: گاهی اشک او دستش را تمیز می‌کند و گاهی به سوی خدا می‌رود.
گفتم ای دخت مهین مملکت جمشیدی
عید جمشید است امشب ز چه رو نومیدی؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای دختر بزرگ مملکت جمشید، امشب شب جشن جمشید است، چرا اینقدر ناامید به نظر می‌رسی؟
سرخ پوشند جهان و تو سیه پوشیدی
عید گیرند همه خلق و تو در نوعیدی
هوش مصنوعی: دنیا در شادی و خوشی است و همه مردم لباس‌های سرخ و شاد می‌پوشند، اما تو به رنگ سیاه درآمده‌ای و در عذابی به سر می‌بری. در حالی که همه در جشن و سرور هستند، تو در غم و اندوهی.
پس از این حرف برآشفت و سبک از جا خاست
هوش مصنوعی: بعد از آن صحبت، او عصبانی شد و که از جا بلند شد.
بر رخش وضعیت حال، دگرگون آمد
گوئی این حرف، خراشیدش و دل خون آمد
هوش مصنوعی: بر روی اسبش اوضاع حال تغییر کرده است، گویی که این سخن، دلش را آزرده کرده و موجب ناراحتی او شده است.
چه ز بس آه، از آن سینه محزون آمد
بوی خون زآن دل خونین شده بیرون آمد
هوش مصنوعی: به خاطر آوای دل‌خراش و غم‌انگیز، بوی خون از دل زخم‌خورده خارج شده و به فضا پیچیده است.
گفت: رو عید مگو، عید چه؟ این عید عزاست!
هوش مصنوعی: گفت: عید را فراموش کن، عید چیست؟ این روز، روز سوگواری است!
عید بگرفتن امسال در این ویرانه
نبود مورد طعن خودی و بیگانه؟
هوش مصنوعی: امسال در این ویرانه، به دلیل شرایط نامساعد، هیچ‌کس نمی‌تواند به ما ایراد بگیرد، چه از خودی‌ها و چه از بیگانه‌ها.
عید که، عید کجا، عید چه؟ ای دیوانه!
خانه داران را عید است، ترا کو خانه؟
هوش مصنوعی: عید یعنی چه؟ تو که هیچ چیزی نداری، فقط دلت خوش است! عید برای کسانی است که خانه و زندگی دارند، اما تو که خانه‌ای نداری، چه عیدی برایت وجود دارد؟
رو مگو عید؛ که این عید که و عید کجاست؟
هوش مصنوعی: نگو عید کجاست؛ چرا که این زمان، دیگر به جشن و شادی نمی‌خورد.
ملتی را که چنان جرأت و طاقت نبود
که بخس گوید کذب تو صداقت نبود!
هوش مصنوعی: ملتی که از جرأت و قدرت کافی برخوردار نباشد، نمی‌تواند حقیقت را بگوید و به‌راستی صداقت او مشکوک است.
پی حفظ وطن خویش، لیاقت نبود!
عید بگرفتن این قوم، حماقت نبود؟!
هوش مصنوعی: برای حفاظت از وطن خود، شایستگی لازم نبود! آیا جشن گرفتن برای این مردم، نادانی نبود؟
عید، نی، در خور یک ملت محکوم فناست!
هوش مصنوعی: جشن و شادی برای یک ملت که به خاطر سرنوشت تلخش محکوم به نابودی است، معنا و ارزشی ندارد.
تو کم ای هموطن از موسوی بی وطنی!
او شد آزاد ترا تازه به گردن رسنی!!
هوش مصنوعی: تو ای هموطن، کم هستی از موسوی که بی‌وطن است! او از قید و بند رهایی یافته و تو هم اکنون به زنجیر وابستگی گرفتار هستی!
هست هان جامه عید چو توئی و چو منی!
بهر من رخت عزا، بهر تو خونین کفنی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به دو حالت متفاوت که به مناسبت عید و عزای یکدیگر نگریسته می‌شود. شخص اول در حال جشن و شادی است و او را به لباس عید تشبیه می‌کند، در حالی که شخص دوم در وضعیت عزاداری و اندوه به سر می‌برد. این تضاد نمادین بین شادی و غم نمایانگر تفاوت احساسات و وضعیت‌های زندگی است.
هست زیبنده من، این و ترا آن زیباست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من چیزی را می‌پسندم که زیبنده من است و تو نیز چیزی را می‌پسندی که برای تو زیباست. در واقع، هر شخص زیبایی‌ها و پسندهای خاص خودش را دارد.
بن این خانه رسیدست بر آب! این عید است؟
وندر این خانه خرابی همه خواب، این عید است؟
هوش مصنوعی: این خانه به آب نزدیک شده و افتاده است. آیا این واقعا روز خوشحالی است؟ در حالی که در این خانه ویرانی و خرابی همه جا را فراگرفته و همه در خواب غفلتند، آیا این روزی برای جشن و شادی است؟
ناید اعداد خرابی به حساب، این عید است؟
خانه خود نگر! ای خانه خراب، این عید است؟
هوش مصنوعی: این روز عید است و نباید به مشکلات و خرابکاری‌ها توجه کرد. به خانه‌ات نگاه کن، ای خانه ویران، اینجا روز جشن و شادی است!
به عزا صاحب این عید، نک از دست شماست!
هوش مصنوعی: در این عید، حال و هوای غم و اندوهی وجود دارد که نمی‌توان از آن فرار کرد؛ این احساس از شما ناشی نمی‌شود، بلکه به خاطر وضعیت دیگری است.
هست از دست شما پاک، روانش به عذاب!
خانه تان ویران کردید ورا خانه خراب!
هوش مصنوعی: از دست شما دل پاکی از بین رفته و روانش در عذاب است! شما خانه‌تان را خراب کرده‌اید و او هم در اثر این ویرانی به نابودی رسیده است!
چون بدین جا برسید، از سر برداشت نقاب
گفت اینت بسرو کرد سوی من پرتاب!
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا رسید، از چهره‌اش پرده برداشت و گفت: «این کافی است»، سپس آن را به سمت من پرتاب کرد.
تو نه مردی، کله مردی، بر مرد سزاست!
هوش مصنوعی: تو به معنای واقعی مرد نیستی، بلکه فقط نمای ظاهری مردانه داری، و به همین خاطر شایسته نیستی که بر مردان تکیه کنی.
گفتم ای بانو: این ملت قرنیست درست
زیردست است! مرا چیست گنه، گفت: ای سست!
هوش مصنوعی: به خانم گفتم: این مردم سال‌هاست که تحت سلطه قرار دارند! من چه گناهی کرده‌ام؟ او پاسخ داد: ای ضعیف!
زیردستی و زبردستی تو، در کف تست
دست بسته نشد آن مرد که دست از جان شست
هوش مصنوعی: شما در کنترل و تسلط بر اوضاع هستید و اگر کسی جانش را به خطر بیندازد، به معنای واقعی خود را به دست سرنوشت سپرده است.
هرگز از دست نرفت آن که زبردستی خواست
هوش مصنوعی: هرگز آن کسی که مهارت و کاردانی را طلب کرد، از بین نرفت و فراموش نشد.
آخر ای مردان! از نابسلامت مردید!
این رذالت چه بود بر سر ما آوردید . . . ؟
هوش مصنوعی: ای مردان! به خاطر مشکلات و ناهنجاری‌هایی که به وجود آوردید، در حال نابودی هستید! این چه پلیدی بود که بر سر ما آوردید؟
زین سخن: دیده من تیره جهان را بردید
وین سخن کارگر اندر دل گردون گردید!
هوش مصنوعی: از این گفتار: چشمان من، تاریکی‌های جهان را از میان برداشت و این گفتار، تأثیر عمیقی در دل آسمان گذاشت!
منقلب گشت هوا سخت نسیمی برخاست!
هوش مصنوعی: هوا به شدت تغییر کرد و نسیمی تند وزید!
بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد
کاین چه بد بر سرت، ای ملک مه آباد آمد؟
هوش مصنوعی: بوی درد و دل خسرو از سمت باد می‌آید و این نشان از آن دارد که چه بلای شومی بر سرت آمده، ای پادشاه سرزمین زیبا.
من چو از خسروم، این شکوه همی یاد آمد
در و دیوار، در آن خانه، به فریاد آمد!
هوش مصنوعی: وقتی از پدرم یاد می‌کنم، آن خانه و دیوارهایش به یادم می‌آید که چقدر صدا و فریاد داشتند.
وین چنین روی سخن جانب خسرو آراست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به سخنان زیبا و دلنواز که به خاطر شخصیت بزرگ و جذاب خسرو ارائه می‌شود. به نوعی می‌توان گفت که گفتار به احترام و زیبایی‌های او شکل گرفته است.
کای شه از خاک برآ، ملک تو این بود؟ ببین!
حال این ملک، به عهد تو، چنین بود؟ ببین!
هوش مصنوعی: ای پادشاه! آیا این سرزمین که از خاک روییده، واقعاً متعلق به تو بود؟ ببین! حال و وضعیت این سرزمین در زمان تو، آیا این‌گونه بود؟ نگاه کن!
خطه پاک تو، ویرانه زمین بود؟ ببین!
قصر شیرین تو، این جغدنشین بود، ببین!
هوش مصنوعی: آیا سرزمین پاک تو واقعا ویرانه‌ای از زمین بود؟ نگاه کن! قصر شیرین تو، اکنون جای زندگی این جغدها شده است، ببین!
بیستونی ز تو ای شه، فقط اینک برپاست!
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تنها یادگار تو در بیستون باقی مانده است!
همه دار و ندار تو، به تاراج رسید!
کار ملک تو، در این دوره، به حراج رسید!
هوش مصنوعی: تمام دارایی و داشته‌های تو به نابودی و غارت رفت! روزگار و وضعیت کشور تو در حال حاضر به فروش گذاشته شده است!
در خور تاج سرت، از همه جا باج رسید!
سر برآور، چه ببین بر سر آن تاج رسید!
هوش مصنوعی: به تو که تاج سر هستی، از هر سو پاداش و هدایا رسید. سر خود را بلند کن و ببین چه بر سر آن تاج آمده است!
نه سری بر تنی و نی ز تنی سر پیداست
هوش مصنوعی: بدن بدون سر وجود ندارد و سر به وضوح از بدن قابل تشخیص است.
زین همه شکوه چه گویم؟ که دل من خون شد!
ز افق خونین خون دل من افزون شد
هوش مصنوعی: با این همه زیبایی و عظمت، چه باید بگویم؟ دل من به اندازه‌ای دردمند و خونین شده است که از افق سرخ، غم و اندوه من بیشتر شده است.
نقش دلبر به دل، از خون دلم، گلگون شد!
حاصل این همه خون دلم، این مضمون شد:
هوش مصنوعی: دلبر در دل من به خاطر خون دل من رنگین و زیبا شد! نتیجه‌ی این همه رنج و درد دلم، به این شکل درآمد.
عید که، عید کجا، عید چه؟ این عید عزاست!
هوش مصنوعی: عید چیست؟ جایی برای جشن و شادی نیست. این روز، روز عزای ماست.