شمارهٔ ۸ - در هجو شیخ ممقانی
از دست هر که هر چه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند، با دست آسمانی
کفرنج بیوگان را، مال یتیمگان را
اموال این و آن را، حینی که میستانی:
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری!
ترس از خدا نداری؟ ای شیخ مامقانی!
تو کمتر از گدایی، نان گدا ربایی،
گر غیر از این نمایی، کی اندر این گرانی:
هر روز میتوانی، خوانی بگسترانی
در خورد دعوت عام، شایان میهمانی
از پرتو سفارت، وز شاهراه غارت،
هم خوب میخوری و، هم خوب میخورانی
دزدی و پاسبانی، هم گرگ و هم شبانی
در هر دو حال گشتن، الحق که میتوانی
گر اینچنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟
میبودی آن که قرآن، در مقبری بخوانی!
یاد از نجف کن اندک، خاطر بیار یک یک
آن هیکل چو «اردک» و آن رنگ زعفرانی
شیخی بدی گزیده، در حجرهای خزیده،
لب دائما گزیده، از فقر و ناتوانی
تو بودی و حصیری، نان بخور نمیری،
بر اشکم تو سیری، میخواند لنترانی
مبل تو بود سنگی، یا آن که لوله هنگی،
با قوری جفنگی، از عهد باستانی
یک جامه در برت بود، هم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود، و آن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت، وآن چرب شبکلاهت،
بد یادگار گویا، از دوره کیانی
در جمله وجودت، غیر از شپش نبودت:
چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلکت مبرهن؟ نی مسکنت معین،
همچو خدای هرجا! حاضر ز لامکانی
گویند روضهخوانی است، راه معیشت تو
بهبه چه خوب فنی است، این فن روضهخوانی؟
هرگه کسی بمردی، تو فرصتی شمردی
وآن روز سیر خوردی، حلوای نوحهخوانی
ای شیخ کارآگاه، امروز ماشاء الله،
کردی اداره چون شاه، ترتیب زندگانی
یک خانه شهر داری، یک خانه اسکو داری
از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت و حشم را، وین کثرت درم را
این خانه ارم را، والله در جوانی:
گر خواب دیده بودی، یا خود شنیده بودی،
بر خویش ریده بودی؟ از فرط شادمانی
ای مایه خباثت! ای میوه نجاست!
اندر ره سیاست، میبینمت روانی
گه پیرو «وکیلی»، گه خویشتن دلیلی،
گه یار «سد جلیلی» گه یاور «یگانی»
با سد جلیل گردی، خواهی وکیل گردی
رو رو عبث در این ره، پوتین همیدرانی!
باری در این میانه، از چیست غایبانه؟
کردی مرا نشانه، در طعن و بدزبانی!
از روی زشتخویی، صدگونه زشت گویی،
چون نظم من نجویی، چون شعر من بخوانی
از من چه دیدهای بد؟ از من خطا چه سر زد؟
جز صفت فصاحت؟ جز قدرت بیانی؟
از من خطا ندیدی، لیکن جلو دویدی،
دانی که من زمانی، با منطق و معانی:
وصف تو سازم آغاز، مشت تو را کنم باز،
برگیرمت گریبان، چون مرگ ناگهانی
من ار به کنج عزلت، بنشسته بیاذیت،
گاهی به نفع ملت، بگشودهام زبانی
من ار که نکتهسنجم بر تو رسید رنجم
پس از چه در شکنجم؟ دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآن را چرا گناهست
خودروی تو سیاهست، ترسی که من زمانی:
شرحی کنم کتابت، در حق گفتههایت
وآن روز هر جفایت، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی، یاد آمدم مثالی
از عهد خردسالی، هان گویمت بدانی
یک روز کودکی را، ختنه همینمودند
دختی بر او نظر داشت، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی، آزرده شد به سختی
بگریست زار چون ابر، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:
او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز
گردید بهر من تیز تا روز کامرانی!
تو نیز این چنینی، چون نظم من ببینی،
از طبع من ظنینی، وز خویش بدگمانی
من خامه تیز کردم، صد چون تو هیز کردم،
تو نیز گریه سر کن، هر قدر میتوانی
ای شیخ دمبریده! ای زیر دم دریده،
ای بر جلو دویده، تا در عقب نمانی
با این همه زرنگی، با من چرا بجنگی؟
حقا درین دبنگی، تکلیف خود ندانی!
این شید و شیطنت را، این کید و ملعنت را
با هر که میتوانی، با من نمیتوانی
شمارهٔ ۷ - سوگند وکالت: ضیاء الواعظین، آن رند جیغوشمارهٔ ۹ - شعر و شکر: عامیان شعر تو با شکر، برابر میکنند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از دست هر که هر چه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند، با دست آسمانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دیگران بگیری یا دریافت کنی، در نهایت از دست تو گرفته خواهد شد و این کار با قدرتی بالاتر و آسمانی انجام میگیرد.
کفرنج بیوگان را، مال یتیمگان را
اموال این و آن را، حینی که میستانی:
هوش مصنوعی: درد و رنج بیوهها و مال یتیمها را در حالی که از دیگران میگیری، فراموش نکن.
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری!
ترس از خدا نداری؟ ای شیخ مامقانی!
هوش مصنوعی: نگران نیستی که در برابر ما خجالت نمیکشی و بیپروا هستی؟ آیا از خدا نمیترسی، ای شیخ مامقانی؟
تو کمتر از گدایی، نان گدا ربایی،
گر غیر از این نمایی، کی اندر این گرانی:
هوش مصنوعی: شما از وضعیت خود کمتر از یک گدا نیستید؛ نانی که از گدا میگیری، خودتان هم در این شرایط سخت نمیتوانید بهجز این ظاهر شوید.
هر روز میتوانی، خوانی بگسترانی
در خورد دعوت عام، شایان میهمانی
هوش مصنوعی: هر روز میتوانی مجلسی برپا کنی و مهمانی را برای افراد دعوت کنی.
از پرتو سفارت، وز شاهراه غارت،
هم خوب میخوری و، هم خوب میخورانی
هوش مصنوعی: از لطف و حمایت دیگران بهرهمند میشوی و در عین حال، به دیگران هم خوبی میرسانی.
دزدی و پاسبانی، هم گرگ و هم شبانی
در هر دو حال گشتن، الحق که میتوانی
هوش مصنوعی: دزدی و نگهبانی، هم دزد و هم نگهبان، در هر دو حالت میتوانی به خوبی عمل کنی.
گر اینچنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟
میبودی آن که قرآن، در مقبری بخوانی!
هوش مصنوعی: اگر اینطور نبود، حالا میدانستی چه تلفیق و وضعی داری؟ ممکن بود آن کسی باشی که قرآن را در زوایای تاریک قبرستانی بخواند!
یاد از نجف کن اندک، خاطر بیار یک یک
آن هیکل چو «اردک» و آن رنگ زعفرانی
هوش مصنوعی: به یاد بیاور اندکی از نجف، به خاطر بیاور آن شکلها که شبیه به «اردک» هستند و آن رنگ زعفرانی که دارند.
شیخی بدی گزیده، در حجرهای خزیده،
لب دائما گزیده، از فقر و ناتوانی
هوش مصنوعی: شخصی که در گناه و ناپاکی گرفتار شده است، به اتاقی کوچک پناه برده و به طور مداوم لبهایش را گاز میگیرد از روی اندوه و بیپناهی.
تو بودی و حصیری، نان بخور نمیری،
بر اشکم تو سیری، میخواند لنترانی
هوش مصنوعی: در کنار تو و بر روی حصیری نشستهام، نانی میخورم و از گرسنگی نمیمیرم. تو بر اشکهای من چیرهای و در دل میخوانی که هرگز مرا نخواهی دید.
مبل تو بود سنگی، یا آن که لوله هنگی،
با قوری جفنگی، از عهد باستانی
هوش مصنوعی: مبل تو از سنگ بود، یا اینکه لولهای مثل لولههای قدیمی، و قوریات هم بیفایده و بیکیفیت، از زمانهای دور باقی مانده بود.
یک جامه در برت بود، هم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود، و آن نیز بود امانی
هوش مصنوعی: یک لباس بر تن تو بود که همزمان به عنوان بالش زیر سرت و هم در برخی اوقات به عنوان بستر برای خوابیدنت استفاده میکردی، و این لباس نیز امانتی بود که در اختیار تو قرار داده شده بود.
آن جبه سیاهت، وآن چرب شبکلاهت،
بد یادگار گویا، از دوره کیانی
هوش مصنوعی: آن جبه سیاه و آن شبکلاه چرب تو، نشانهایی است از روزگار کهن و یادگارهایی از سلسله کیانیان.
در جمله وجودت، غیر از شپش نبودت:
چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
هوش مصنوعی: در کل وجود تو، فقط چیز بیارزشی مثل شپش وجود دارد؛ یعنی در این دنیای مادی و زودگذر، هیچ گونه ارزش و دارایی حقیقی نداری.
نی مسلکت مبرهن؟ نی مسکنت معین،
همچو خدای هرجا! حاضر ز لامکانی
هوش مصنوعی: آیا راه تو روشن نیست؟ آیا سکونت تو مشخص نیست؟ مثل خدا که در هر جا حاضر و ناظر است، تو نیز در هر مکان حضور داری.
گویند روضهخوانی است، راه معیشت تو
بهبه چه خوب فنی است، این فن روضهخوانی؟
هوش مصنوعی: میگویند شغل تو در روضهخوانی بسیار خوب و مناسب است و این کار میتواند به تأمین زندگیات کمک کند.
هرگه کسی بمردی، تو فرصتی شمردی
وآن روز سیر خوردی، حلوای نوحهخوانی
هوش مصنوعی: هر بار که کسی از دنیا میرود، تو این را بهانهای برای دریافت لذتی میدانی و در آن روز به خوشگذرانی میپردازی، گویی در حال جشن گرفتن مراسم سوگواری هستی.
ای شیخ کارآگاه، امروز ماشاء الله،
کردی اداره چون شاه، ترتیب زندگانی
هوش مصنوعی: ای شیخ کاردان، امروز به خوبی و با تدبیر، مانند یک پادشاه، زندگی را سامان دادهای.
یک خانه شهر داری، یک خانه اسکو داری
از وقعه فلان و از غارت فلانی
هوش مصنوعی: تو یک خانه در شهر داری و یک خانه دیگر در اسکو، به خاطر حوادث مختلف و دزدیهایی که از دیگران شده است.
این حشمت و حشم را، وین کثرت درم را
این خانه ارم را، والله در جوانی:
هوش مصنوعی: این همه قدرت و ثروت و این تجمع پول و این خانهی زیبا، به خدا سوگند که در جوانی دست یافتهام.
گر خواب دیده بودی، یا خود شنیده بودی،
بر خویش ریده بودی؟ از فرط شادمانی
هوش مصنوعی: اگر خواب دیده بودی یا این را از کسی شنیده بودی، آیا از شادیِ زیاد بر خودت نشستی؟
ای مایه خباثت! ای میوه نجاست!
اندر ره سیاست، میبینمت روانی
هوش مصنوعی: ای مظهر زشتی و پلیدی! ای میوهی ناپاکی! در مسیر سیاست تو را مشاهده میکنم که در حال حرکت هستی.
گه پیرو «وکیلی»، گه خویشتن دلیلی،
گه یار «سد جلیلی» گه یاور «یگانی»
هوش مصنوعی: گاهی از کسی پیروی میکنم، گاهی خودم دلیل و اصل کارم هستم. گاهی با دوستانم خوش میگذرانم و گاهی نیز دوست و یاور یگانی دارم.
با سد جلیل گردی، خواهی وکیل گردی
رو رو عبث در این ره، پوتین همیدرانی!
هوش مصنوعی: اگر در تلاش برای رسیدن به مقامی بزرگ و والایی هستی، بهتر است به این منظور از راههای درست و معقول استفاده کنی. بیهوده در راههای بیفایده نرو و زود به نتیجه نرسید.
باری در این میانه، از چیست غایبانه؟
کردی مرا نشانه، در طعن و بدزبانی!
هوش مصنوعی: در این میان، از چه چیزی فاصله گرفتی؟ با کلمات تند و نامناسب، مرا نشانه گرفتی و مورد انتقاد قرار دادی!
از روی زشتخویی، صدگونه زشت گویی،
چون نظم من نجویی، چون شعر من بخوانی
هوش مصنوعی: به خاطر زشتخلقیات، حرفهای ناپسند زیادی میزنی، وقتی به نظم من توجه نمیکنی، چطور میتوانی شعر من را بخوانی؟
از من چه دیدهای بد؟ از من خطا چه سر زد؟
جز صفت فصاحت؟ جز قدرت بیانی؟
هوش مصنوعی: از من چه چیزی بد دیدی؟ چه اشتباهی از من سر زده است؟ جز اینکه میتوانم خوب سخن بگویم؟ جز اینکه توانایی بیان خوبی دارم؟
از من خطا ندیدی، لیکن جلو دویدی،
دانی که من زمانی، با منطق و معانی:
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که اگرچه تو از من اشتباهی ندیدی و از من دور شدی، باید بدانید که زمانی، من با منطق و مفاهیم خوب و درست عمل میکردم.
وصف تو سازم آغاز، مشت تو را کنم باز،
برگیرمت گریبان، چون مرگ ناگهانی
هوش مصنوعی: من تو را توصیف میکنم و از آغاز به میدان میآورم، مشت تو را باز میکنم و گریبانت را میگیرم، همچون مرگ که ناگهانی میآید.
من ار به کنج عزلت، بنشسته بیاذیت،
گاهی به نفع ملت، بگشودهام زبانی
هوش مصنوعی: من در گوشهای دور از هیاهو نشستهام و آرامش دارم. گاهگاهی برای نفع مردم صحبت میکنم و نظرم را بیان میکنم.
من ار که نکتهسنجم بر تو رسید رنجم
پس از چه در شکنجم؟ دائم دسیسه رانی
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم به نکتهسنجی دربارهٔ تو بپردازم و به خودم آسیب برسانم، پس دلیل آن چیست که من در آزار خود بمانم؟ تو همیشه در حال توطئهچینی هستی.
دانستم از چه راهست وآن را چرا گناهست
خودروی تو سیاهست، ترسی که من زمانی:
هوش مصنوعی: متوجه شدم که چگونه و از چه راهی به این وضعیت رسیدم و دلیل این نادرستی چیست. خودت را در حالتی میبینی که به نوعی تاریکی و نگرانی دچار هستی، ترسی که در گذشته احساس میکردم.
شرحی کنم کتابت، در حق گفتههایت
وآن روز هر جفایت، گردد همی علانی
هوش مصنوعی: میخواهم درباره کتاب تو صحبت کنم و نسبت به سخنانت توضیح دهم؛ روزی خواهد آمد که همهی خیانتهایت فاش شود.
چون تو در این خیالی، یاد آمدم مثالی
از عهد خردسالی، هان گویمت بدانی
هوش مصنوعی: وقتی تو در این خیال هستی، به یادم مثالی از روزهای کودکی آمد. حالا بگو تا بدانی.
یک روز کودکی را، ختنه همینمودند
دختی بر او نظر داشت، در گوشه نهانی
هوش مصنوعی: روزی در حال ختنه کردن یک کودک بودند که دختری از دور او را تماشا میکرد.
چون بر گریست لختی، آزرده شد به سختی
بگریست زار چون ابر، در موسم خزانی
هوش مصنوعی: وقتی که او لحظهای به عقب برگشت، به شدت ناراحت شد و به شدت گریه کرد، مانند ابر در فصل پاییز که باران میبارد.
گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:
او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟
هوش مصنوعی: گفتند این چه غم و اندوهی است؟ ما مرتبط با تو چه نیاز و کاری داریم؟ ما او را ختنه میکنیم، تو چرا اینقدر ناله و فغان میکنی؟
پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز
گردید بهر من تیز تا روز کامرانی!
هوش مصنوعی: او نیز پاسخ داد که این وسیلهای است خطرناک و تیز، که برای من در روز کامیابی آماده شده است.
تو نیز این چنینی، چون نظم من ببینی،
از طبع من ظنینی، وز خویش بدگمانی
هوش مصنوعی: اگر تو هم به نیکی نظم من را ببینی، ممکن است به طبع من شک کنی و نسبت به خودت بدگمان شوی.
من خامه تیز کردم، صد چون تو هیز کردم،
تو نیز گریه سر کن، هر قدر میتوانی
هوش مصنوعی: من قلم را تند و تیز کردم و برای تو به اندازه صد تا اشک ریختم. تو هم هرچقدر که میتوانی، شروع به گریه کن.
ای شیخ دمبریده! ای زیر دم دریده،
ای بر جلو دویده، تا در عقب نمانی
هوش مصنوعی: ای شیخ، که حالا از دنیا و زندگیات دور افتادهای! ای که در مشکلات گرفتار شدهای و در تلاش هستی که از عقب نمانی، باید بیش از این تلاش کنی و از پیشرفتها عقب نمانی.
با این همه زرنگی، با من چرا بجنگی؟
حقا درین دبنگی، تکلیف خود ندانی!
هوش مصنوعی: با وجود این همه زیرکی، چرا با من درگیر میشوی؟ واقعاً در این هیاهو و شلوغی، نمیدانی چه بر سرت میآید!
این شید و شیطنت را، این کید و ملعنت را
با هر که میتوانی، با من نمیتوانی
هوش مصنوعی: این زیبایی و حیلهگری را، این فریب و بدخواهی را با هر کسی که میخواهی امتحان کن، اما با من نمیتوانی.
حاشیه ها
1403/01/28 06:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
یک روز کودکی را، ختنه همینمودند
دُختی بر او نظر داشت، در گوشه یِ نهانی
چون بر گریست لَختی، آزرده شد به سختی
بگریست زار چون ابر، در موسمِ خزانی
گفتندش این چه زاریست؟ ما را به تو چه کاریست:
او را کنیم ختنه، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز، این آلتی است خونریز!
گردید بهرِ من تیز تا روز کامرانی!