گنجور

شمارهٔ ۲۳ - دزد پاتختی

هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است
برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است!
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مردم!
ز دست این همه جان کندن، این چه جان سختی است؟
رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم
برون نشد دگر، این منتهای بدبختی است!
رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است
که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است
رجال صالح ما، این رجال خنثی‌اند!
که از رجال دگر، امتیازشان لختی است
زنان کشور ما زنده‌اند و در کفنند
که این اصول سیه‌بختی، از سیه‌رختی است!
بمیر «عشقی » ار آسایش آرزو داری
که هر که مرد، شد آسوده، زنده در سختی است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1401/04/19 02:07
Vah barz

زنان ِ کشور ِ ما زنده اند و در کفن اند / که این اصول ِ سیه‌بختی، از سیه‌رختی است!

این بیت عشقی بزرگوار خوش درخور حال و روز کنونی این ایران ویران است.