گنجور

شمارهٔ ۱ - کوه الوند و شهر همدان

کوهِ الوند که شهرِ همدان دامنش است
جامهٔ سبز به بر دارد و طوطی‌منش است
صبحدم تازه چو خورشید، بدو تابد نور
سنگ‌هایش زر و آبش همه‌سو نقره‌وش است
آبشار از کمرِ کوه، چو ریزد به نظر
نقرهٔ ذوب‌شده، از سرِ زر در پرش است
دورِ شهر از دو طرف، رشتهٔ کُهساری آن
چون دو دستی‌ست که معشوقه، در آغوش‌کش است
در پناهِ صفِ کُهسار، طبیعت همه‌سوی
از زُمُرُّد قلمی در کفش و نقشه‌کش است
همه‌سو دایهٔ جویی‌ست، که در تربیت است
همه‌جا طفلِ گیاهی‌ست که در پرورش است
وه! از آنگه که یکی تند نسیم، از پس که
تند و چالاک چو یک دشت سپه، در یورش است
هر درختی به مصافش، سری آورد فرود
یا که در کُرنش و یا درصدد کشمکش است
وه! چه سخت است که انسان به زبانش آرد
آنچه از نقشهٔ ایوانِ جهان، در سرش است
تپه (پیر مصلی)، ز جوانی یادش
از فرِ سنجر و از شوکتِ اهخامنش است
خفته با بالش و با ناله چنین می‌گوید
گرچه اندر نظرِ ساده دهانِ خَمُش است
که نیرزد به همه لذتِ پیری خوشی‌ای
در جوانی که چراغانی مشتی کلش است
نوشی از لذتِ آنی، خوانی نیش است
تو چه دانی همه عمرت پس از آن در عطش است؟
در چنین خرگه خوش، خیمهٔ زشتِ همدان
همچو در سینهٔ گُرجی، دلِ خلقِ حبش است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوهِ الوند که شهرِ همدان دامنش است
جامهٔ سبز به بر دارد و طوطی‌منش است
هوش مصنوعی: کوه الوند که در کنار شهر همدان قرار دارد، لباس سبز رنگی دارد و زیبایی و سرسبزی خاصی را به نمایش می‌گذارد.
صبحدم تازه چو خورشید، بدو تابد نور
سنگ‌هایش زر و آبش همه‌سو نقره‌وش است
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، خورشید مانند یک نور تازه برمی‌خیزد و درخشندگی آن به گونه‌ای است که سنگ‌هایش به طلا و آبش به نقره تغییر رنگ می‌دهند و همه جا را می‌پوشاند.
آبشار از کمرِ کوه، چو ریزد به نظر
نقرهٔ ذوب‌شده، از سرِ زر در پرش است
هوش مصنوعی: آبشار که از لبهٔ کوه پایین می‌ریزد، مانند نقره‌ای ذوب شده به نظر می‌رسد که از بالای طلا جریان دارد.
دورِ شهر از دو طرف، رشتهٔ کُهساری آن
چون دو دستی‌ست که معشوقه، در آغوش‌کش است
هوش مصنوعی: دور شهر را از هر دو سو، رشته‌ای کوه‌پیمایی احاطه کرده است که به مانند دو دستانی است که معشوقه در آغوش گرفته است.
در پناهِ صفِ کُهسار، طبیعت همه‌سوی
از زُمُرُّد قلمی در کفش و نقشه‌کش است
هوش مصنوعی: در دل کوه‌ها، طبیعت همچون هنرمندی است که با قلمی سبز و نقشه‌ای زیبا، سرزمین را طراحی کرده است.
همه‌سو دایهٔ جویی‌ست، که در تربیت است
همه‌جا طفلِ گیاهی‌ست که در پرورش است
هوش مصنوعی: در هر طرف، پرورش‌دهنده‌ای وجود دارد که به تربیت و رشد گیاهان کمک می‌کند. در هر مکان، گیاهی که در حال رشد و پرورش است، وجود دارد.
وه! از آنگه که یکی تند نسیم، از پس که
تند و چالاک چو یک دشت سپه، در یورش است
هوش مصنوعی: وای! از زمانی که یک نسیم تند و سریع مانند یک لشکر در حال حمله از دشت می‌وزد.
هر درختی به مصافش، سری آورد فرود
یا که در کُرنش و یا درصدد کشمکش است
هوش مصنوعی: هر درختی که به او نزدیک می‌شود یا سرش را خم می‌کند، نشان‌دهنده‌ی احترام است، یا در حال آماده شدن برای مبارزه است.
وه! چه سخت است که انسان به زبانش آرد
آنچه از نقشهٔ ایوانِ جهان، در سرش است
هوش مصنوعی: آه! چقدر دشوار است که انسان بتواند آنچه در ذهنش از طرح و برنامه‌های زندگی و دنیا می‌گذرد، با زبان بیان کند.
تپه (پیر مصلی)، ز جوانی یادش
از فرِ سنجر و از شوکتِ اهخامنش است
هوش مصنوعی: تپه پیر مصلی، به یاد جوانی‌های خودش، از روزگار سنجر و باشکوهی‌های هخامنشیان صحبت می‌کند.
خفته با بالش و با ناله چنین می‌گوید
گرچه اندر نظرِ ساده دهانِ خَمُش است
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که حتی در حالتی که شخص خوابیده و صدایش به زحمت به گوش می‌رسد، احساسات و درد دل‌های او همچنان وجود دارد و می‌تواند بیانگر احساسات عمیق‌تری باشد. به عبارت دیگر، ممکن است ظاهر آرام و خاموش او گمراه کننده باشد و در واقع درونش پر از ناله و اندوه است.
که نیرزد به همه لذتِ پیری خوشی‌ای
در جوانی که چراغانی مشتی کلش است
هوش مصنوعی: جوانی و لذت‌های آن به‌قدری بی‌ارزش است که نمی‌تواند به پای لذت‌های عمیق و واقعی دوران پیری برسد؛ چرا که شادی‌های جوانی مانند چراغانی سطحی و زودگذر هستند.
نوشی از لذتِ آنی، خوانی نیش است
تو چه دانی همه عمرت پس از آن در عطش است؟
هوش مصنوعی: لذتی که در یک لحظه به دست می‌آوری، در واقع می‌تواند مثل نیش زهرآگینی باشد. تو چه می‌دانی؟ ممکن است تمام عمرت را در عطش و کمبود بعد از آن بگذرانیمی.
در چنین خرگه خوش، خیمهٔ زشتِ همدان
همچو در سینهٔ گُرجی، دلِ خلقِ حبش است
هوش مصنوعی: در این مکان خوشایند، سرپناه زشت همدان به مانند دل مردم حبش است که در سینهٔ یک گرجی نهفته است.