گنجور

بخش ۶ - مثنوی

عاشق بی‌قرار، از سر درد
به ریا مدتی چو طاعت کرد
از ریا دور بود اخلاصش
برد سوی عبادت خاصش
بوی تحقیق از آن مجاز شنود
دری از عاشقی برو بگشود
دایما مشتغل به ذکر خدای
نه به شه راه داد و نی به گدای
نه شنید از کسی، نه با کس گفت
در عبادت به آشکار و نهفت
هم رعیت مرید و هم شاهش
همه از ساکنان درگاهش
شبی، آن مه، چو جمله خلق بخفت
زد در شیخ و در جوابش گفت:
آنکه معشوق توست؟ گفت: آری
گر تو آنی من آن نیم، باری
زد بسی در ولیک سود نداشت
نگشود و بر خودش نگذاشت
شاه خوبان، چو دید آن حالت
متاثر شد از چنان حالت
در خود از درد عشق دردی دید
باز گردید و جای می نگزید
چون که در قصر خویش منزل کرد
با هزاران هزار انده و درد
سینه پر سوز ازو و دل بریان
جان به دریا غریق و تن به کران
گشت بیمار، چو نخورد و نخفت
دایما با خود این سخن می‌گفت:
طالبم را نگر، که شد مطلوب
یا محب مرا، که شد محبوب
ای پدر، بهر من طبیب مجوی
رو، ز بیمار خویش دست بشوی
کو نداند دوا عنای مرا
چاره مردن بود بلای مرا
درد دل را مجو دوا ز طبیب
به نگردد، مگر به بوی حبیب
چون که درد من از طبیب افزود
هیچ دارو مرا ندارد سود
نیست در دل ز زهر غم آن درد
که به تریاق دفع شاید کرد
من خود این درد را دوا دانم
لیکن از شرم گفت نتوانم
چون به یکبارگی برفت از کار
به اتابک رسید این گفتار
گفت اتابک که: محرم او کیست؟
باز پرسید ازو به خفیه که: چیست؟
سر عنقاست؟ یا دماغ نهنگ؟
زیر دریاست؟ یا به هفت اورنگ؟
چون بپرسید محرمش، به نهفت
راز خود را، چنان که بود، بگفت
عشق نقلی و چاره‌سازی او
بر غم خویش و بی‌نیازی او
وآنکه آن شب برفت و وا گردید
که چه بی‌التفاتی از وی دید
به تنی خسته و دلی پر غم
همه تقریر کرد با محرم
چون که محرم شنید ازو این راز
گفت در خدمت اتابک باز
گفت، اتابک چو این سخن بشنید:
باید این درد را دوا طلبید
با بزرگان عهد او بر شیخ
به تضرع بخواست از در شیخ
تا گشاید برو طریق وصول
کند از راه خادمیش قبول
زین نمط پیش او بسی راندند
قصهٔ راز پس فرو خواندند
رقتی در میانه پیدا شد
اثر عشق او هویدا شد
شیخ، از راه حق، فراغت را
به رضا گفت آن جماعت را:
این بنا بر مراد من منهید
لیک او را مراد او بدهید
پس اتابک گرفت او را دست
پیر عقد نکاح او در بست
پیش دختر از آن خبر بردند
همدمش ساعتی بیاوردند
یار محبوب و پس محب مرید
چون که در آستان شیخ رسید
زد سرانگشت بر درش در حال
بار دادش، کنون که بود حلال
عفت عشق و صدق یار نگر
حسن تدبیر و ختم کار نگر
نیست دل را، به هیچ نوع، از دوست
آن صفا کز معاملات نکوست
چون که بنیاد را بر اصل نهاد
بر دل خود در مراد گشاد
عشق او را چو خانه روشن کرد
خاندانش جهان مزین کرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق بی‌قرار، از سر درد
به ریا مدتی چو طاعت کرد
هوش مصنوعی: عاشق پریشان حال، به خاطر دردش مدتی به طور ظاهری عبادت کرد.
از ریا دور بود اخلاصش
برد سوی عبادت خاصش
هوش مصنوعی: او از تظاهر و نفاق دور بود و با خالص‌ترین نیت به عبادت خود روی آورد.
بوی تحقیق از آن مجاز شنود
دری از عاشقی برو بگشود
هوش مصنوعی: بوی حقیقتی که از آن عالم مجازی به مشام می‌رسد، دروازه‌ای از عشق را برای انسان باز کرده است.
دایما مشتغل به ذکر خدای
نه به شه راه داد و نی به گدای
هوش مصنوعی: همیشه مشغول یاد خدا باش، نه به پادشاهی و نه به گدایی.
نه شنید از کسی، نه با کس گفت
در عبادت به آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: او از کسی چیزی نشنید و با هیچ‌کس در مورد عبادت، نه به صورت آشکار و نه به شکل پنهان صحبت نکرد.
هم رعیت مرید و هم شاهش
همه از ساکنان درگاهش
هوش مصنوعی: هر دو، هم مردم عادی و هم پادشاه، از کسانی هستند که در درگاه او زندگی می‌کنند و به او وابسته‌اند.
شبی، آن مه، چو جمله خلق بخفت
زد در شیخ و در جوابش گفت:
هوش مصنوعی: شبی، آن ماه وقتی که همه‌ی مردم خواب بودند، به شیخی ندا داد و او نیز به این ندا پاسخ داد.
آنکه معشوق توست؟ گفت: آری
گر تو آنی من آن نیم، باری
هوش مصنوعی: معشوق تو کیست؟ او پاسخ داد: اگر تو من باشی، پس من هم همان هستم، خلاصه اینکه.
زد بسی در ولیک سود نداشت
نگشود و بر خودش نگذاشت
هوش مصنوعی: او تلاش‌های زیادی کرد، اما نفعی نبرد و در نهایت نتوانست مشکلش را حل کند و به خود نیز تحمیل نشد.
شاه خوبان، چو دید آن حالت
متاثر شد از چنان حالت
هوش مصنوعی: سلطان زیبا رویان، وقتی آن وضعیت را دید، از آن حال تحت تأثیر قرار گرفت.
در خود از درد عشق دردی دید
باز گردید و جای می نگزید
هوش مصنوعی: در درون خود، دوباره دردی ناشی از عشق را احساس کرد و نتوانست جایی بماند.
چون که در قصر خویش منزل کرد
با هزاران هزار انده و درد
هوش مصنوعی: زمانی که او در قصر خود سکونت گزید، با انبوهی از غم و درد روبه‌رو شد.
سینه پر سوز ازو و دل بریان
جان به دریا غریق و تن به کران
هوش مصنوعی: دل پر از سوز و آتش دارد و جانش در عمق دریا غرق شده، ولی بدنش در ساحل قرار دارد.
گشت بیمار، چو نخورد و نخفت
دایما با خود این سخن می‌گفت:
هوش مصنوعی: بیمار وقتی که نه غذا خورد و نه خوابید، مدام با خودش این فکر را می‌کرد:
طالبم را نگر، که شد مطلوب
یا محب مرا، که شد محبوب
هوش مصنوعی: به نگاه کن به طالب و خواهانی که من دارم، او به هدف و مقصودش رسید و محبوبی که من دوست دارم، او هم به مقام محبوبیت و عشق دست یافت.
ای پدر، بهر من طبیب مجوی
رو، ز بیمار خویش دست بشوی
هوش مصنوعی: ای پدر، برای من دنبال پزشک نرو و از بیمار خودت دست بردار.
کو نداند دوا عنای مرا
چاره مردن بود بلای مرا
هوش مصنوعی: کسی که نداند، داروی محبت من چاره‌ای برای مرگ من است و همین موضوع، بلای جان من شده است.
درد دل را مجو دوا ز طبیب
به نگردد، مگر به بوی حبیب
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی درد و دل خود را درمان کنی، نباید به پزشک مراجعه کنی، زیرا هیچ درمانی جز عطر محبوب نمی‌تواند به تو کمک کند.
چون که درد من از طبیب افزود
هیچ دارو مرا ندارد سود
هوش مصنوعی: وقتی که درد من با کمک پزشک زیادتر شد، هیچ دارویی برای من فایده‌ای نداشت.
نیست در دل ز زهر غم آن درد
که به تریاق دفع شاید کرد
هوش مصنوعی: در دل من از تلخی غم، دردی وجود ندارد که بتوان آن را با دارویی درمان کرد.
من خود این درد را دوا دانم
لیکن از شرم گفت نتوانم
هوش مصنوعی: من خود می‌دانم که این درد را چگونه درمان کنم، اما به خاطر شرم و خجالت نمی‌توانم آن را بیان کنم.
چون به یکبارگی برفت از کار
به اتابک رسید این گفتار
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی و بی‌خبر، همه چیز به یکباره تغییر کرد و به اتابک این حرف رسید.
گفت اتابک که: محرم او کیست؟
باز پرسید ازو به خفیه که: چیست؟
هوش مصنوعی: اتابک پرسید: "محرم او چه کسی است؟" سپس به طور پنهانی از او پرسید: "این موضوع چیست؟"
سر عنقاست؟ یا دماغ نهنگ؟
زیر دریاست؟ یا به هفت اورنگ؟
هوش مصنوعی: آیا این چیزها فقط تصوراتی از موجودات افسانه‌ای هستند، یا اینکه واقعاً وجود دارند؟ آیا آن‌ها در اعماق دریا پنهان‌اند یا در عالم‌های دیگر؟
چون بپرسید محرمش، به نهفت
راز خود را، چنان که بود، بگفت
هوش مصنوعی: وقتی محرم او از او سوال کرد، راز خود را پنهانی گفت، به همان شکلی که بود.
عشق نقلی و چاره‌سازی او
بر غم خویش و بی‌نیازی او
هوش مصنوعی: عشق او به گونه‌ای است که می‌تواند غم‌هایش را کاهش دهد و او را از نیازهایش بی‌نیاز سازد.
وآنکه آن شب برفت و وا گردید
که چه بی‌التفاتی از وی دید
هوش مصنوعی: کسی که در آن شب رفت و دور شد، نمی‌دانست چه بی‌توجهی از او دیده می‌شود.
به تنی خسته و دلی پر غم
همه تقریر کرد با محرم
هوش مصنوعی: با بدنی خسته و دلی پر از غم، همه درد و دلش را با کسی که به او اعتماد دارد، بیان کرد.
چون که محرم شنید ازو این راز
گفت در خدمت اتابک باز
هوش مصنوعی: زمانی که جوان محرم این راز را از او شنید، به خدمت اتابک بازگشت و این موضوع را برای او مطرح کرد.
گفت، اتابک چو این سخن بشنید:
باید این درد را دوا طلبید
هوش مصنوعی: اتابک وقتی این حرف را شنید، گفت: باید برای این مشکل چاره‌ای بیابیم.
با بزرگان عهد او بر شیخ
به تضرع بخواست از در شیخ
هوش مصنوعی: با افراد بزرگ آن زمان عهد و پیمان بست و از شیخ با تضرع و زاری درخواست کرد.
تا گشاید برو طریق وصول
کند از راه خادمیش قبول
هوش مصنوعی: تا زمانی که راه رسیدن به او برایت باز شود، باید از طریق خدمت به او پذیرش یابی.
زین نمط پیش او بسی راندند
قصهٔ راز پس فرو خواندند
هوش مصنوعی: در اینجا داستان‌های زیادی درباره راز و رازورزی نقل کرده‌اند، اما او پس از شنیدن آنها، به دقت بر آنها توجه کرد و نکات مهم را بررسی کرد.
رقتی در میانه پیدا شد
اثر عشق او هویدا شد
هوش مصنوعی: در میانه، حسی از تاثر به وجود آمد و عشق او به وضوح نمایان شد.
شیخ، از راه حق، فراغت را
به رضا گفت آن جماعت را:
هوش مصنوعی: شیخ در مسیر حقیقت، آرامش را به رضایت و تسلیم در برابر خواست الهی هدیه کرد به آن گروه.
این بنا بر مراد من منهید
لیک او را مراد او بدهید
هوش مصنوعی: این ساختمان بر اساس خواسته من ساخته نشده است، اما شما می‌توانید خواسته او را در نظر بگیرید.
پس اتابک گرفت او را دست
پیر عقد نکاح او در بست
هوش مصنوعی: سپس اتابک او را گرفت و دست پیر را برای عقد ازدواج او به کار بست.
پیش دختر از آن خبر بردند
همدمش ساعتی بیاوردند
هوش مصنوعی: خبر را به دختر رساندند و همراه او برای مدتی کسی را آوردند.
یار محبوب و پس محب مرید
چون که در آستان شیخ رسید
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب و معشوق به سراغ دوست می‌آیند، مرید و پیرو نیز در کنار آنها به درگاه شیخ حضور پیدا می‌کنند.
زد سرانگشت بر درش در حال
بار دادش، کنون که بود حلال
هوش مصنوعی: با سرانگشت خود بر در منزلی زده و از آن درخواست باران کرده است، حالا که باران ریزش کرده است، آیا این باران بر او حلال است؟
عفت عشق و صدق یار نگر
حسن تدبیر و ختم کار نگر
هوش مصنوعی: به اهمیت عفت و صداقت در عشق توجه کن و به زیبایی تدبیر و پایان کار دقت کن.
نیست دل را، به هیچ نوع، از دوست
آن صفا کز معاملات نکوست
هوش مصنوعی: دل هیچ‌گاه از دوستی، به هیچ شکلی، آن آرامش و صفایی را که از رفتارهای خوب حاصل می‌شود، دریافت نمی‌کند.
چون که بنیاد را بر اصل نهاد
بر دل خود در مراد گشاد
هوش مصنوعی: زمانی که پایه و اساس کار را بر مبنای صحیح قرار داد، دل خود را از خواسته‌ها و آرزوها پر کرد.
عشق او را چو خانه روشن کرد
خاندانش جهان مزین کرد
هوش مصنوعی: عشق او همچون نوری در خانه‌اش تابید و خانواده‌اش را با زیبایی به دنیا معرفی کرد.