بخش ۸ - حکایت
آن شنیدی که عاشقی جانباز
وعظ گفتی به خطهٔ شیراز؟
سخنش منبع حقایق بود
خاطرش کاشف دقایق بود
روزی آغاز کرد بر منبر
سخنی دلفریب و جان پرور
بود عاشق، زد از نخست سخن
سکهٔ عشق بر درست سخن
مستمع عاشقان گرم انفاس
همه مستان عشق بی می و کاس
گرم تازان عرصهٔ تجرید
پاکبازان عالم توحید
عارفی زان میان بپا برخاست
گفت: عشاق را مقام کجاست؟
پیر عاشق، که در معنی سفت
از سر سوز عشق با او گفت:
نشنیدی که ایزد وهاب
گفت: «طوبی لهم و حسن مآب»؟
این بگفت و براند از سر شوق
سخن اندر میان به غایت ذوق
ناگهان روستاییی نادان
خالی از نور، دیدهٔ دل و جان
ناتراشیده هیکلی ناراست
همچو غولی از آن میان برخاست
لب شده خشک و دیدهتر گشته
پا ز کار اوفتاد، سر گشته
گفت: کای مقتدای اهل سخن
غم کارم بخور، که امشب من
خرکی داشتم، چگونه خری؟
خری آراسته به هر هنری
خانهزاد و جوان و فربه و نغز
استخوانش، ز فربهی، همه مغز
من و او چون برادران شفیق
روز و شب همنشین و یار و رفیق
یک دم آوردم آن سبک رفتار
به تفرج میانهٔ بازار
ناگهانش ز من بدزدیدند
از جماعت بپرس: اگر دیدند؟
مجلس گرم و غرقه در اسرار
چون در آن معرض آمد این گفتار
حاضران خواستندش آزردن
خر ز مسجد بپا گه آوردن
پیر گفتا بدو که: ای خرجو
بنشین یک زمان و هیچ مگو
نطق دربند و گوش باش دمی
بنشین و خموش باش دمی
پس ندا کرد سوی مجلسیان:
کاندرین طایفه، ز پیر و جوان
هرکه با عشق در نیامیزد
زین میانه به پای برخیزد
ابلهی، همچو خر، کریه لقا
چست برخاست، از خری، برپا
پیر گفتا: تویی که در یاری
دل نبستی به عشق؟ گفت: آری
بانگ بر زد، بگفت: ای خر دار
هان! خرت یافتم بیار افسار
ویحک! ای بیخبر ز عالم عشق
ناچشیده حلاوت غم عشق
خر صفت، بار کاه و جو برده
بیخبر زاده، بیخبر مرده
از صفاهای عشق روحانی
بیخبر در جهان، چو حیوانی
طرفه دون همتی و بیخبری
که ندارد به دلبری نظری
هر حرارت، که عقل شیدا کرد
نور خورشید عشق پیدا کرد
هر لطافت، که در جمال افزود
اثر عشق پاکبازان بود
گر تو پاکی، نظر به پاکی کن
منقطع از طباع خاکی کن
سوز اهل صفا به بازی نیست
عشقبازی خیالبازی نیست
رو، در عشق آن نگارین زن
که تو از عشق او شدی احسن
هر که عشقش نپخت و خام بماند
مرغ جانش اسیر دام بماند
عشق ذوقی است، همنشین حیات
بلکه چشم است بر جبین حیات
عشق افزون ز جان و دل جانی است
بلکه در ملک روح سلطانی است
گاه باشد که عشق جان گردد
گاه در جان جان نهان گردد
گاه جان زنده شد، حیاتش عشق
گاه شد چون زمین، نباتش عشق
آب در میوهٔ خرد عشق است
بلکه آب حیات خود عشق است
لذت عشق عاشقان دانند
پاکبازان جان فشان دانند
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن شنیدی که عاشقی جانباز
وعظ گفتی به خطهٔ شیراز؟
هوش مصنوعی: آیا آن سخن را که عاشق فداکار در منطقهٔ شیراز بیان کرده بود شنیدهای؟
سخنش منبع حقایق بود
خاطرش کاشف دقایق بود
هوش مصنوعی: سخن او پر از حقیقت و واقعیت بود و ذهنش توانایی کشف و فهم جزئیات عمیق را داشت.
روزی آغاز کرد بر منبر
سخنی دلفریب و جان پرور
هوش مصنوعی: روزی شخصی بر روی منبر شروع به سخنرانی کرد و کلماتش به قدری جذاب و روحپرور بود که جانها را به خود جلب میکرد.
بود عاشق، زد از نخست سخن
سکهٔ عشق بر درست سخن
هوش مصنوعی: عاشق از همان ابتدا صحبت خود را با موضوع عشق آغاز کرد و حرفهایش درست و مطابق با احساسات واقعیاش بود.
مستمع عاشقان گرم انفاس
همه مستان عشق بی می و کاس
هوش مصنوعی: شنوندگان عاشقان، نفسهای گرم و پرشور دارند و تمام این خیرتهای عشق بدون شراب و پیمانه است.
گرم تازان عرصهٔ تجرید
پاکبازان عالم توحید
هوش مصنوعی: این شعر به افرادی اشاره دارد که با عشق و خلوص نیت در مسیر عرفان و توحید حرکت میکنند. آنها در دنیای مادی بیخبر از گرفتاریها، با اشتیاق و سوزی عمیق به فراگیری معارف الهی مشغولند و در پی درک حقیقت و پاکی هستند.
عارفی زان میان بپا برخاست
گفت: عشاق را مقام کجاست؟
هوش مصنوعی: یکی از عارفان به پا خاست و پرسید: عشقورزان کجا باید قرار و مقام بگیرند؟
پیر عاشق، که در معنی سفت
از سر سوز عشق با او گفت:
هوش مصنوعی: عاشق پیری که به خاطر عشق عمیقش، در زمینه فهم و معرفت بسیار محکم و قوی است، با من گفتگو کرد.
نشنیدی که ایزد وهاب
گفت: «طوبی لهم و حسن مآب»؟
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که خداوند بخشنده گفته است: «برای آنها خوشا به حالشان و عاقبت نیکو دارند»؟
این بگفت و براند از سر شوق
سخن اندر میان به غایت ذوق
هوش مصنوعی: او این را گفت و از روی شوق و اشتیاق، با حالتی بسیار خوش و با ذوق، در میان سخن پیش رفت.
ناگهان روستاییی نادان
خالی از نور، دیدهٔ دل و جان
هوش مصنوعی: یک روستایی نادان و بیخبر از حقیقت، به طور ناگهانی در حالت بیخبر و تاریکی گرفتار میشود.
ناتراشیده هیکلی ناراست
همچو غولی از آن میان برخاست
هوش مصنوعی: شخصی با ظاهری ناهموار و ناهماهنگ، شبیه به یک غول، از میان جمعیت ظاهر شد.
لب شده خشک و دیدهتر گشته
پا ز کار اوفتاد، سر گشته
هوش مصنوعی: لبش خشک شده و چشمانش اشکبار گشته است. از کار و خستگی سرش گیج شده و در حالت نامتعادل به سر میبرد.
گفت: کای مقتدای اهل سخن
غم کارم بخور، که امشب من
هوش مصنوعی: گفت: ای پیشوای اهل کلام، نگران کار من باش، زیرا امشب من...
خرکی داشتم، چگونه خری؟
خری آراسته به هر هنری
هوش مصنوعی: من یک خر داشتم که بسیار زیبا و با مهارت بود و به هر نحوی آراسته بود.
خانهزاد و جوان و فربه و نغز
استخوانش، ز فربهی، همه مغز
هوش مصنوعی: مرد جوان و خوشبدن و خوشاندامش، به خاطر چاقیاش، از تمام مغز خود بینصیب مانده است.
من و او چون برادران شفیق
روز و شب همنشین و یار و رفیق
هوش مصنوعی: من و او مانند برادران نزدیک، در تمام روز و شب با یکدیگر هستیم و دوستان و همراهان همدیگر.
یک دم آوردم آن سبک رفتار
به تفرج میانهٔ بازار
هوش مصنوعی: یک لحظه آن شخص با آن رفتار خاص و آزاد خود را در وسط بازار دیدم که در حال لذت بردن بود.
ناگهانش ز من بدزدیدند
از جماعت بپرس: اگر دیدند؟
هوش مصنوعی: ناگهان از من چیزی را دزدیدند. از دیگران بپرس که آیا آن را دیدهاند یا نه؟
مجلس گرم و غرقه در اسرار
چون در آن معرض آمد این گفتار
هوش مصنوعی: مجلس پر از شور و راز و رمز است، و وقتی این سخن در آنجا بیان شد، حال و هوای جلسه تغییر کرد.
حاضران خواستندش آزردن
خر ز مسجد بپا گه آوردن
هوش مصنوعی: حاضرین خواستند تا به طور نامناسب و بیاحترامی به شتر در حال عبادت در مسجد، او را آزار دهند و از این کار حمایت کردند.
پیر گفتا بدو که: ای خرجو
بنشین یک زمان و هیچ مگو
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: ای خرجو، مدتی ساکت باش و هیچ چیزی نگو.
نطق دربند و گوش باش دمی
بنشین و خموش باش دمی
هوش مصنوعی: سخن گفتن را کنار بگذار و لحظهای ساکت و گوش فرا بده.
پس ندا کرد سوی مجلسیان:
کاندرین طایفه، ز پیر و جوان
هوش مصنوعی: او به جمعی که در مجلس بودند صدا زد و گفت: در این گروه، چه پیر و چه جوان، حضور دارند.
هرکه با عشق در نیامیزد
زین میانه به پای برخیزد
هوش مصنوعی: هر کسی که با عشق در ارتباط نباشد، از این دنیا باید خارج شود.
ابلهی، همچو خر، کریه لقا
چست برخاست، از خری، برپا
هوش مصنوعی: یک آدم نادان مانند الاغ، با چهره زشت و بدی که دارد، از جایش بلند شده و سر و صدا میکند.
پیر گفتا: تویی که در یاری
دل نبستی به عشق؟ گفت: آری
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: تو که در محبت و یاری دل نبستی، آیا واقعاً عاشق هستی؟ و او پاسخ داد: بله، من عاشق هستم.
بانگ بر زد، بگفت: ای خر دار
هان! خرت یافتم بیار افسار
هوش مصنوعی: صدا بلند شد و گفت: ای الاغ، توجه کن! من تو را پیدا کردهام، افسارت را بیاور.
ویحک! ای بیخبر ز عالم عشق
ناچشیده حلاوت غم عشق
هوش مصنوعی: ای بیخبر! تو که طعم شیرین عشق و غم آن را نچشیدهای، درک کن که چه چیزهایی را از دست دادهای.
خر صفت، بار کاه و جو برده
بیخبر زاده، بیخبر مرده
هوش مصنوعی: خر، مانند یک حیوان بارکش، کاه و جو را حمل میکند، در حالیکه نه از زحمت خود آگاهی دارد و نه از وضعیت خود خبری دارد.
از صفاهای عشق روحانی
بیخبر در جهان، چو حیوانی
هوش مصنوعی: در دنیای پر از عشق و صفای روحانی، عدهای بیخبر و مانند حیوانات زندگی میکنند.
طرفه دون همتی و بیخبری
که ندارد به دلبری نظری
هوش مصنوعی: عجیب است این بیحوصلگی و نادانی که حتی به زیباییها توجهی ندارد.
هر حرارت، که عقل شیدا کرد
نور خورشید عشق پیدا کرد
هوش مصنوعی: هر نوع احساس و شور و شوقی که عقل و ذهن انسان ایجاد کند، به مانند نور خورشید عشق و محبت در دل نمایان میشود.
هر لطافت، که در جمال افزود
اثر عشق پاکبازان بود
هوش مصنوعی: هر زیبایی که به چهره افزوده میشود، نتیجهی عشق افرادی است که به عشق واقعی و پاک ایمان دارند.
گر تو پاکی، نظر به پاکی کن
منقطع از طباع خاکی کن
هوش مصنوعی: اگر تو پاک و بیآلایش هستی، به صفات پاکی توجه کن و از خوی و طبیعت زمینی خود دور شو.
سوز اهل صفا به بازی نیست
عشقبازی خیالبازی نیست
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق و پاک اهل دل، چیزی نیست که به سادگی و به شوخی گرفته شود. این احساسات جدی و عمیقتر از آن هستند که به عنوان یک سرگرمی یا بازی دیده شوند.
رو، در عشق آن نگارین زن
که تو از عشق او شدی احسن
هوش مصنوعی: در عشق آن زیبای نگارین، تو به زیبایی و کمالی رسیدی که ناشی از محبت به اوست.
هر که عشقش نپخت و خام بماند
مرغ جانش اسیر دام بماند
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق واقعی را نچشد و در این احساس نتواند پخته و معنادار شود، روحش در قید و بند محدودیتها و مشکلات باقی خواهد ماند.
عشق ذوقی است، همنشین حیات
بلکه چشم است بر جبین حیات
هوش مصنوعی: عشق، شادی و شوقی است که در کنار زندگی وجود دارد، و همانند چشمی است که به زندگی نگاه میکند.
عشق افزون ز جان و دل جانی است
بلکه در ملک روح سلطانی است
هوش مصنوعی: عشق فقط به جان و دل انسان محدود نمیشود، بلکه در دنیای روح و حقیقت، حکومتی بزرگ و پادشاهی عظیم دارد.
گاه باشد که عشق جان گردد
گاه در جان جان نهان گردد
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که عشق جان انسان را پر کند و گاهی نیز در عمق وجود او پنهان شود.
گاه جان زنده شد، حیاتش عشق
گاه شد چون زمین، نباتش عشق
هوش مصنوعی: گاهی روح انسان زنده میشود و زندگیاش با عشق آغشته است، گاهی هم مانند زمین که به واسطه عشق گیاه میروید، عشق سبب رشد و شکوفاییاش میشود.
آب در میوهٔ خرد عشق است
بلکه آب حیات خود عشق است
هوش مصنوعی: آب در میوهٔ خرد عشق قرار دارد، زیرا خود عشق، آب حیات است.
لذت عشق عاشقان دانند
پاکبازان جان فشان دانند
هوش مصنوعی: عاشقان از لذت عشق آگاه هستند و افرادی که جان خود را برای عشق فدای میکنند، این احساس را به خوبی درک میکنند.
حاشیه ها
1393/07/12 20:10
ناشناس
نشنیدی که ایزد وهاب
گفت: «طوبی لهم و حسن مب
صحیح :طوبی لهم و حسن مآب
1394/08/27 23:10
نجمه برناس
در نسخه دیگر به جای « هان خرت یافتم بیار افستر » گفته شده : هان خرت یافتم بیا بردار
تجرید در اصطلاح صوفیان ، خالی شدن قلب از ما سوی الله ، یعنی تنها به یاد خدا بودن
1394/08/27 23:10
نجمه برناس
افسار اشتباهی افسترنوشته ام « اشتباه تایپی »
1394/08/28 00:10
نجمه برناس
در نسخه دیگر به جای « هان خرت یافتم بیار افسار» گفته شده : هان خرت یافتم بیا بردار
تجرید در اصطلاح صوفیان ، خالی شدن قلب از ما سوی الله ، یعنی تنها به یاد خدا بودن