گنجور

لمعۀ بیست و هشتم

معشوق چون خواهد که عاشق را برکشد، نخست هر لباس که از هر عالمی با او همراه شده باشد از او برکشد و بدل آن خلعت صفات خودش درپوشاند، پس به همه نامهای خودش بخواند و به جای خودش بنشاند. اینجا باز در موقف مواقفش موقوف گرداند، یا به عالمش بهر تکمیل ناقصان بازگرداند، و چون به عالمش مراجعت فرماید، آن رنگهای عالم که از او برکشیده بود به رنگ خود در وی پوشاند، عاشق چون در کسوت خود نگرد،‌ خود را به رنگ دیگر بیند، حیران بماند:

این چه رنگ است بدین زیبائی؟
چه لباس است بدین یکتائی؟

از خودبوی دیگر یابد، گوید:

اشم منک نسیماً است اعرفه. بلکه همگی خود او را یابد گوید: انا من اهوی و من اهوی انا. در هر چه نگه کند وجوددوست بیند، معلوم کند که: کل شیئی هالک الا وجهه، چه وجه دارد؟ چرا نشاید که هاء-وجهه- عاید شیئی باشد، چه هر شیئی از روی صورت هالک است و از روی معنی باقی، چه ازوجه معنی آن وجه ظهور حق است که: ویبقی وجه ربک، ای دوست چون دانستی که معنی و حقیقت اشیاء وجه اوست، پس: ارناالاشیاء کما هی، می‌گوی تا عیان بینی که:

شعر
شعر
بیت
بیت
شعر
شعر
ففی کل شیئ له آیة
تدل علی انه واحد

قل لمن الارض و من فیها... سیقولون لله. سبحان الله: سخن مستانه می‌رود معذور دار که:

من کل معنی لطیف احتسی قدحاً
و کل ناطقة فی‌الکون تطربنی
مرا چو دل به خرابات می‌برد هر دم
به گرد اهل مناجات و زهد کی گردم؟

نیز در بحری افتاده‌ام که کرانش پدید نیست.

حریفی می‌کنم با هفت دریا
اگرچه زور یک شبنم ندارم

اگر معانی این کلمات به نسبت با بعضی فهوم مکرر نماید معذور دارد، که هر چند می‌خواهم که خود را به ساحل اندازم، ساحل یافته نمی‌شود از هر سوئی موجی‌ام ربوده است و در لجه‌ای افکنده.

الحمد للّه عنی اننی
کضفدع ساکنة فی الیم
ان هی فاهت ملأت فاها
اوسکتت ماتت من‌الغم

و چندان که خود را ملامت می‌کنم:

آنجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا

باز همت می‌گوید: ناامیدی شرط راه نیست.

اندر این بحر بی‌کرانه چو غوک
دست و پائی بزن چه دانی؟ بوک

دل نیز در بحر امید دست و پائی می‌زند و با جان به لب رسیده این خطاب می‌کند:

کی بود ما ز ما جدا مانده؟
من و تو رفته و خدا مانده

٭٭٭

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

معشوق چون خواهد که عاشق را برکشد، نخست هر لباس که از هر عالمی با او همراه شده باشد از او برکشد و بدل آن خلعت صفات خودش درپوشاند، پس به همه نامهای خودش بخواند و به جای خودش بنشاند. اینجا باز در موقف مواقفش موقوف گرداند، یا به عالمش بهر تکمیل ناقصان بازگرداند، و چون به عالمش مراجعت فرماید، آن رنگهای عالم که از او برکشیده بود به رنگ خود در وی پوشاند، عاشق چون در کسوت خود نگرد،‌ خود را به رنگ دیگر بیند، حیران بماند:
هوش مصنوعی: معشوق وقتی می‌خواهد عاشق را به خودش نزدیک کند، ابتدا باید تمام آن لباس‌ها و ویژگی‌هایی که عاشق از جهانی به جهانی دیگر به همراه دارد را از او بزداید و در عوض ویژگی‌های خود را به او بدهد. سپس او را با نام‌های خود صدا می‌زند و در جای خود می‌نشاند. در این مرحله، ممکن است عاشق را در شرایطی قرار دهد که در آن قرار دارد یا به جهانی برگرداند که برای کامل شدنش نیاز دارد. وقتی عاشق به آن جهان بازمی‌گردد، رنگ‌ها و ویژگی‌های آن جا که قبلاً از او گرفته بود را با رنگ‌های خود پر می‌کند. به همین دلیل، عاشق وقتی در لباس و شکل خود نمی‌بیند، خود را به شکلی متفاوت می‌یابد و در حیرت می‌ماند.
این چه رنگ است بدین زیبائی؟
چه لباس است بدین یکتائی؟
هوش مصنوعی: این چه رنگ و زیبایی است که مشاهده می‌کنم؟ این چه لباسی است که این‌قدر خاص و منحصر به فرد به نظر می‌رسد؟
اشم منک نسیماً است اعرفه. بلکه همگی خود او را یابد گوید: انا من اهوی و من اهوی انا. در هر چه نگه کند وجوددوست بیند، معلوم کند که: کل شیئی هالک الا وجهه، چه وجه دارد؟ چرا نشاید که هاء-وجهه- عاید شیئی باشد، چه هر شیئی از روی صورت هالک است و از روی معنی باقی، چه ازوجه معنی آن وجه ظهور حق است که: ویبقی وجه ربک، ای دوست چون دانستی که معنی و حقیقت اشیاء وجه اوست، پس: ارناالاشیاء کما هی، می‌گوی تا عیان بینی که:
هوش مصنوعی: این متن به طرز فلسفی درباره وجود و حقیقت اشیاء صحبت می‌کند. نویسنده بیان می‌کند که وقتی به چیزها نگاه می‌کنیم، باید متوجه شویم که همه چیز زوال‌پذیر است جز وجود خداوند. در واقع، هر چیزی که وجود دارد و ما می‌بینیم، فقط ظاهری است و حقیقت اصلی آن به خداوند برمی‌گردد. بنابراین، اگر بفهمیم که حقیقت و معنای هر چیزی در ارتباط با خداوند است، می‌توانیم به درکی عمیق‌تر از دنیای اطراف خود دست یابیم و واقعیت اشیاء را به طور صحیح ببینیم.
ففی کل شیئ له آیة
تدل علی انه واحد
هوش مصنوعی: در هر چیزی نشانه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد او یکی است.
قل لمن الارض و من فیها... سیقولون لله. سبحان الله: سخن مستانه می‌رود معذور دار که:
هوش مصنوعی: بهره‌برداری از زمین و کسانی که در آن زندگی می‌کنند، به خداوند تعلق دارد. در چنین حالتی، بیان ناآگاهانه یا بدون توجه می‌تواند به عنوان بی‌احترامی تلقی شود.
من کل معنی لطیف احتسی قدحاً
و کل ناطقة فی‌الکون تطربنی
هوش مصنوعی: هر نوع معنای زیبا را می‌نوشم و هر چه در جهان سخن می‌گوید، مرا خوشحال می‌کند.
مرا چو دل به خرابات می‌برد هر دم
به گرد اهل مناجات و زهد کی گردم؟
هوش مصنوعی: هر لحظه مرا به خرابات می‌برد، در حالی که جمع اهل دعا و زهد دور و بر من است، و من نمی‌توانم به این حالتی که آن‌ها دارند، دست پیدا کنم.
نیز در بحری افتاده‌ام که کرانش پدید نیست.
هوش مصنوعی: من در دریایی غوطه‌ور هستم که هیچ نشانه‌ای از ساحل و پایان آن قابل دیدن نیست.
حریفی می‌کنم با هفت دریا
اگرچه زور یک شبنم ندارم
هوش مصنوعی: من با کسی که همچون هفت دریا قدرت دارد، به مبارزه می‌پردازم، حتی اگر تنها دارایی من یک شبنم باشد و قدرتی نداشته باشم.
اگر معانی این کلمات به نسبت با بعضی فهوم مکرر نماید معذور دارد، که هر چند می‌خواهم که خود را به ساحل اندازم، ساحل یافته نمی‌شود از هر سوئی موجی‌ام ربوده است و در لجه‌ای افکنده.
هوش مصنوعی: اگر معنای این کلمات با برخی از مفاهیم تکرار شود قابل درک است، چرا که هرچند تلاش می‌کنم خود را به ساحل برسانم، اما ساحلی پیدا نمی‌کنم و از هر طرف امواج مرا به دریا می‌برند و در عمق آب غرق شده‌ام.
الحمد للّه عنی اننی
کضفدع ساکنة فی الیم
هوش مصنوعی: شکر خدایی را که من همچون وزغی هستم که در دریا زندگی می‌کند.
ان هی فاهت ملأت فاها
اوسکتت ماتت من‌الغم
هوش مصنوعی: اگر او زبان خود را از خشم و غم پر کند، در نهایت سکوت اختیار کرده و خواهد مرد.
و چندان که خود را ملامت می‌کنم:
هوش مصنوعی: هر چقدر هم خودم را سرزنش کنم، باز هم به نتیجه‌ای نمی‌رسم.
آنجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا
هوش مصنوعی: در جایی که دریای بی‌پایان وجود دارد، ممکن است موجی به سمت ساحل نیاید و به دل آشنا نشانه‌ای نرساند.
باز همت می‌گوید: ناامیدی شرط راه نیست.
هوش مصنوعی: باز همت می‌گوید که ناامیدی، مانع از ادامه مسیر و تلاش نیست.
اندر این بحر بی‌کرانه چو غوک
دست و پائی بزن چه دانی؟ بوک
هوش مصنوعی: در این دریای وسیع و نامحدود، مثل قورباغه‌ای تلاشی کن و دست و پا بزن؛ چه می‌دانی که ممکن است به جایی برسی؟
دل نیز در بحر امید دست و پائی می‌زند و با جان به لب رسیده این خطاب می‌کند:
هوش مصنوعی: دل در دریای امید تلاش می‌کند و با حال پر از ناامیدی به این جمله اشاره می‌کند:
کی بود ما ز ما جدا مانده؟
من و تو رفته و خدا مانده
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ما جدا نیست. من و تو هر کجا رفته باشیم، خداوند همیشه همراه ماست.