لمعۀ بیست و هفتم
عاشق را طلب شهود بهر فناست از وجود، دایم در عدم برای آن میزند که در حال عدم آسوده بود، هم شاهد بود و هم مشهود.
بیت
شعر
رباعی
زان قبل بود شاهد و مشهود
که بنزدیک خویش هیچ نبود
چون موجود شد غلطای بصر خود شد و از شهود محروم ماند، بصر او بحکم: کنت سمعه و بصره، عین معشوق آمد و اوئی او غطای آن بصر. انت الغمامة علی شمسک، فاعرف حقیقة نفسک. اگر این غطا که توئی تو است از پیش بصر کشف شود، معشوق را بینی و تو در میان نه، آنگاه به سمع سر توندا آید که:
بذالک سر طال عنک اکتتامه
ولاح صباح کنت انت ظلامه
فانت حجاب القلب عن سر غیبه
ولولاک لمیطمع علیه ختامه
روزت بستودم و نمیدانستم
شب با تو غنودم و نمیدانستم
ظن برده بدم بمن که من میبودم
من جمله تو بودم ونمیدانستم
اینجا دعای عاشق همه این بود که: اللهم اجعلنی نوراً، یعنی مرا در مقام شهود بدار تا بینم که من توام، آنگاه گویم: من رآنی فقد رأی الحق، و تو گوئی: من یطع الرسول فقد اطاع الله: که اگر من باشم ترا نبینم، لاجرم گویم: نور انی اراه؟
خلق را روی کی نماید او؟
در کدام آینه در آید او؟
و ماقدروا الله حق قدره.
لمعۀ بیست و ششم: محب چون خواهد که مراقب محبوب باشد، چارۀ او آن بود که محبوب را بهرچشمی مراقب باشد و بهرنظری ناظر،چه او را در هر علمی صورتی است و در هر صورتی وجهی است، و در همه اشیاء ظهور او را مراقب بود، چه ظاهر همه اشیاء اوست، چنانکه باطن اوست. هوالظاهر و الباطن. هیچ چیز نبیند که او را پیش از آن یا پس از آن یا درآن یا با آن نبیند. محب اینجا بیش خلوت نتواند نشست، عزلت نتواند کرد، چه او را عین اشیاء بیند، مقامی بر مقامی نگزیند، و از هیچ چیز عزلت نتواند کرد؛ چه غایت عزلت آن بود که در خلوتخانه نابود وجود نشیند و از جملۀ اسماء و صفات حق و خلق عزلت گزیند. لیکن پس از آنکه ناظری او جویان منظوری دوست آمد و دانست که مرتبۀ معشوقی را به عاشقی او تعلق گونهای است، عزلت چگونه کند که: الربوبیة بغیر العبودیة محال. اینجا عاشق هم بحسابی درمیآید، چه اگر عاشق کرشمۀ معشوقی را قابل نیاید تهی ماند. ان للربوبیة سراً لو ظهر لبطلت الربوبیة، هرچند معشوق را حسن و ملاحت به کمال است و از روی کمال هیچ در نمییابد.لمعۀ بیست و هشتم: معشوق چون خواهد که عاشق را برکشد، نخست هر لباس که از هر عالمی با او همراه شده باشد از او برکشد و بدل آن خلعت صفات خودش درپوشاند، پس به همه نامهای خودش بخواند و به جای خودش بنشاند. اینجا باز در موقف مواقفش موقوف گرداند، یا به عالمش بهر تکمیل ناقصان بازگرداند، و چون به عالمش مراجعت فرماید، آن رنگهای عالم که از او برکشیده بود به رنگ خود در وی پوشاند، عاشق چون در کسوت خود نگرد، خود را به رنگ دیگر بیند، حیران بماند:
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.