لمعۀ چهاردهم
محب و محبوب را یک دایره فرض کن که آن را خطی بدو نیم کند بر شکل دو کمان ظاهر گردد، اگر آن خط که مینماید که هست و نیست، وقت منازله از میان محو شود، دایره چنانکه هست یکی نماید، سر قاب قوسین پیدا آید.
هر که این خط را چنانکه هست بخواند که: همه هیچاند هیچ اوست که اوست. اما اینجا حرفی است بداند که: اگرچه خط از میان محو شود و طرح افتد، صورت دایره چنان نشود که اول بود وحکم خط زایل نشود،اگرچه خط زایل شود اثرش باقی ماند.
زیرا که هر وحدانیت که از اتحاد و دوگانگی حاصل آید، فردانیتش نگذارد گرد سراپردۀ احدیت گردد.
احدیت از روی اسماء احدیت کثرت تواند بود و از روی ذات احدیت عین،و هر دو صورت اسم او از واحدآمد، و احد در اشیاء همچنان ساری است که واحد در اعداد، اگر واحد نباشد اعیان اعداد ظاهر نشود و اعداد را اسم نبود و اگر واحد باسم خود ظاهر شود، عدد را عین ظاهر نشود.
وحدت او از وحدت تو توان دانست، زیرا که تو یکیی و او را ندانی جز بدان یکی؛ پس یکی نفس خود را دانسته باشد و تو و او در میان نی. توحید بدین حرف درست میشود وکم کسی داند، و بدانکه: افرادالاعداد فی الوحدة واحد.
یکی اندر یکی یکی باشد
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.