گنجور

شمارهٔ ۳ - در مرثیهٔ بهاء الدین زکریا

چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟
چون نمویم؟ که می‌نیابم یار
کارم از دست رفت و دست از کار
دیده بی‌نور ماند و دل بی‌یار
دل فگارم، چرا نگریم خون؟
دردمندم، چرا ننالم زار؟
خاک بر فرق سر چرا نکنم؟
چون نشویم به خون دل رخسار؟
یار غارم ز دست رفت، دریغ!
ماندم، افسوس، پای بر دم مار
آفتابم ز خانه بیرون شد
منم امروز و وحشت شب تار
حال بیچاره‌ای چگونه بود؟
رفته از سر مسیح و او بیمار
خود همه خون گریستی بر من
بودی ار دوستی مرا غم‌خوار
روشنایی دیده رفت، افسوس!
منم امروز و دیده‌ای خونبار
آن چنانم که دشمنم چو بدید
زار بگریست بر دل من، زار
خاطر عاشقی چگونه بود
هم دل از دست رفته، هم دلدار؟
سوختم ز آتش جدایی او
مرهمم نیست جز غم و تیمار
روز و شب خون گریستی بر من
بودی ار چشم بخت من بیدار
کارم از گریه راست می‌نشود
چه کنم؟ چیست چارهٔ این کار؟
دلم از من بسی خراب‌تر است
خاطرم از جگر کباب‌تر است
دوش پرسیدم از دل غمگین:
بی‌رخ یار چونی، ای مسکین؟
دل بنالید زار و گفت: مپرس
چه دهم شرح؟ حال من می‌بین
چون بود حال ناتوان موری
که کند قصد کعبه از در چین؟
زیر چنگ آردش دمی سیمرغ
بردش برتر از سپهر برین
باز سیمرغ بر پرد به هوا
ماند او اندر آن مقام حزین
منم آن مور، آنکه سیمرغم
مرغ عرش آشیان سدره نشین
آنکه کرد از قفس چنان پرواز
کاثرش در نیافت روح‌الامین
چون به گردش نمی‌رسد جبریل
چه عجب گر نماندش او به زمین؟
زیبد ار بفکند قفس سیمرغ
بی‌صدف قدر یافت در ثمین؟
چون نگنجید زیر نه پرده
شد، سراپرده زد به علیین
از حدود صفات بیرون شد
وندر اقطار ذات یافت مکین
او روان کرده سوی رضوان انس
ما ز شوقش تپان چو روح‌القدس
شاید ار شود در جهان فکنیم
گریه بر پیر و بر جوان فکنیم
رستخیزی ز جان برانگیزیم
غلغلی در همه جهان فکنیم
بر فروزیم آتشی ز درون
شورشی در جهانیان فکنیم
سنگ بر سینه لحظه لحظه زنیم
خاک بر سر، زمان زمان فکنیم
آب حسرت روان کنیم از چشم
سیل خون در حصار جان فکنیم
غرق خونیم، خیز تا خود را
زین خطرگاه بر کران فکنیم
قدمی بر هوا نهیم، مگر
خویشتن را بر آسمان فکنیم
از پی جست و جوی او نظری
در ریاضات خوش جنان فکنیم
ور نیابیم در مکان او را
خویشتن را به لامکان فکنیم
مرکب عشق زیر ران آریم
رخت از آن سوی کن فکان فکنیم
پس در آن بارگاه عزت و ناز
عرضه داریم از زبان نیاز
کان تمنای جان حیران کو؟
آرزوی دل مریدان کو؟
ما همه عاشقیم و دوست کجاست؟
دردمندیم جمله ، درمان کو؟
گرد میدان قدس بر گردیم
کاخر آن شهسوار میدان کو؟
بر رسیم از مواکب ارواح
کای ندیمان خاص، سلطان کو؟
پیش مرغان عرش لابه کنیم
کاخر این تخت را سلیمان کو؟
شاهباز فضای قدس کجاست؟
آفتاب سپهر عرفان کو؟
پرتو آفتاب سر قدم
در سر این حدوث تابان کو؟
چند اشارت خود، صریح کنیم:
غوث دین، قطب چرخ ایمان کو؟
مطلع نور ذوالجلال کجاست؟
مشرق قدس فیض سبحان کو؟
خاتم اولیاء امام زمان
مرشد صدهزار حیران کو؟
صاحب حق، بهای عالم قدس،
زکریا، ندیم رحمان کو؟
چه عجب گر به گوش جان همه
آید از سر غیب این کلمه
کین دم آن سرور شما با ماست
زانکه امروز دست او بالاست
دست او در یمین لم یزل است
رتبتش برتر ازو قیاس شماست
منزلش صحن قاب قوسین است
مجلس او رباط او ادنی‌ست
در هوای هویتش جولان
در سرای حقیقتش ماوی‌ست
هر دو عالم درون قبضهٔ اوست
بار او در درون صفهٔ ماست
گوهر «کل من علیها فان»
در کف آشنای بحر بقاست
گرچه در جای نیست، لیک ز لطف
هر کجا کان طلب کنی آنجاست
دیده باید که جان تواند دید
ورنه او در همه جهان پیداست
در جهان آفتاب تابان است
عیب از بوم و دیدهٔ اعمی‌ست
هر که خواهد که روی او بیند
گو: ببین روی جان، اگر بیناست
دیدهٔ روح بین به دست آرید
گرتان آرزوی مولاناست
آنکه او را میان جان جوییم
چون نیابیم، ذکر او گوییم
ای گرفته ولایت از تو نظام
چون نبوت به مصطفی شده تام
دیدهٔ مصطفی به تو روشن
شادمان از تو انبیای کرام
هم تو مطبوع اولیا به قدم
هم تو مبعوث انبیا به مقام
دل ابدال چاکر تو ز جان
جان اوتاد از دو دیده غلام
بی‌تو ما بی‌مراد مانده و تو
یافته از مراد خود همه کام
هیچ باشد که از فراموشی
یاد آری در آن خجسته مقام؟
چه شود گر کند در آن حضرت
ناقصی را عنایت تو تمام؟
چه کم آید که از سخاوت تو
کار بیچاره‌ای شود به نظام؟
ای رخت تاب آفتاب ازل
روشن از تو قصور دار سلام
ذره بی‌تاب مهر چون باشد؟
هم چنانیم بی‌رخت و سلام
گرچه سهل است این ثنا: بنیوش:
مهری از لطف، عیب ذره بپوش
بر تو انوار حق مقرر باد
حسن او بر تو هردم اظهر باد
به تجلی ذات، طلعت تو
چون دلت، لحظه لحظه انور باد
در طرب‌خانهٔ وصال قدم
هر زمانت سرور دیگر باد
ز انعکاس صفای آب رخت
منظر قدسیان منور باد
وز نسیم ریاض انفاست
جان روحانیان معطر باد
به جمالت، که مجمع حسن است
دیدهٔ جان ما منور باد
هر سعادت که حاصل است تو را
دوستان تو را میسر باد
هفت فرزند تو، که اوتادند،
هر یک غوث هفت کشور باد
قطبشان صدر صفهٔ ملکوت
که مقامش ز عرش برتر باد
بر سر کوی هر یکی گردون
چون عراقی کمینه چاکر باد
دوحهٔ روضهٔ منور تو
رشک گلزار خلد ازهر باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟
چون نمویم؟ که می‌نیابم یار
هوش مصنوعی: چرا شکایت نکنم؟ چرا با حالتی غمگین نگاه نکنم؟ چرا خود را نشان دهم؟ که نمی‌توانم کسی را پیدا کنم که همراه و همدل باشد.
کارم از دست رفت و دست از کار
دیده بی‌نور ماند و دل بی‌یار
هوش مصنوعی: در این جمله بیان می‌شود که همه تلاش‌ها و زحمات فرد به هدر رفته و او به نتیجه‌ای نرسیده است. همچنین، او احساس می‌کند که در زندگی‌اش هیچ نور و روشنی وجود ندارد و دلش هم از محبت و همراهی خالی مانده است.
دل فگارم، چرا نگریم خون؟
دردمندم، چرا ننالم زار؟
هوش مصنوعی: دل من در غم و اندوه است، چرا باید به حال خود گریه نکنم؟ من گرفتار درد و رنج هستم، چرا نباید زاری کنم و فریاد بزنم؟
خاک بر فرق سر چرا نکنم؟
چون نشویم به خون دل رخسار؟
هوش مصنوعی: چرا خاک بر سر نریزیم وقتی که چهره‌مان از غم و درد سرخ شده است؟
یار غارم ز دست رفت، دریغ!
ماندم، افسوس، پای بر دم مار
هوش مصنوعی: دوست نزدیک من از دست رفت و افسوس بر این واقعه دارم. حالا در شرایط دشواری به سر می‌برم که همچون قرار گرفتن پا بر روی دم مار، خطرناک و آسیب‌پذیر است.
آفتابم ز خانه بیرون شد
منم امروز و وحشت شب تار
هوش مصنوعی: امروز من مانند آفتابی هستم که از خانه بیرون آمده است، اما احساس می‌کنم که در تاریکی شب تنها و وحشت‌زده هستم.
حال بیچاره‌ای چگونه بود؟
رفته از سر مسیح و او بیمار
هوش مصنوعی: حال بیچاره چگونه است؟ در حالی که از سر مسیح دور شده و او بیمار است.
خود همه خون گریستی بر من
بودی ار دوستی مرا غم‌خوار
هوش مصنوعی: اگر واقعا دوستی و محبت من را داشتی، باید بر حال من گریان می‌شدی.
روشنایی دیده رفت، افسوس!
منم امروز و دیده‌ای خونبار
هوش مصنوعی: چشمانم دیگر روشنایی ندارند، کاشکی اینطور نمی‌شد! امروز من تنها هستم و چشمانم پر از اشک است.
آن چنانم که دشمنم چو بدید
زار بگریست بر دل من، زار
هوش مصنوعی: من آنچنان دچار اندوه و غم هستم که وقتی دشمنم مرا ببیند، بر حال و روز من گریان می‌شود.
خاطر عاشقی چگونه بود
هم دل از دست رفته، هم دلدار؟
هوش مصنوعی: عشق چه حالتی دارد وقتی که هم محبوب از دست رفته و هم دل عاشق شکسته است؟
سوختم ز آتش جدایی او
مرهمم نیست جز غم و تیمار
هوش مصنوعی: از درد جدایی او سوخته‌ام و هیچ درمانی برای من جز غم و ناراحتی وجود ندارد.
روز و شب خون گریستی بر من
بودی ار چشم بخت من بیدار
هوش مصنوعی: اگر چشمان بخت من بیدار بودند، تو روز و شب برای من اشک ریخته بودی.
کارم از گریه راست می‌نشود
چه کنم؟ چیست چارهٔ این کار؟
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم با گریه مشکل خود را حل کنم. چه راهی برای رفع این مسئله وجود دارد؟
دلم از من بسی خراب‌تر است
خاطرم از جگر کباب‌تر است
هوش مصنوعی: دل من در حالتی بسیار خراب‌تر از خودم است و یادها و خاطراتم مانند جگر کباب شده‌اند و بسیار دردناک هستند.
دوش پرسیدم از دل غمگین:
بی‌رخ یار چونی، ای مسکین؟
هوش مصنوعی: دیشب از دل غمگینم پرسیدم: ای بیچاره، حال تو بدون دیدن یار چطور است؟
دل بنالید زار و گفت: مپرس
چه دهم شرح؟ حال من می‌بین
هوش مصنوعی: دل به حالت زاری دراز کشیده و می‌گوید: نپرس چه احساسی دارم، فقط حال و روز مرا ببین.
چون بود حال ناتوان موری
که کند قصد کعبه از در چین؟
هوش مصنوعی: چه حالتی دارد موری ناتوان که بخواهد از در چین به قصد کعبه برود؟
زیر چنگ آردش دمی سیمرغ
بردش برتر از سپهر برین
هوش مصنوعی: در زیر نوا و آهنگ دلنشین، سیمرغی را به اوج می‌برد که بالاتر از آسمان است.
باز سیمرغ بر پرد به هوا
ماند او اندر آن مقام حزین
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با نام سیمرغ دوباره در آسمان به پرواز درآمد و او در آن مقام غمناک و اندوهگین ماند.
منم آن مور، آنکه سیمرغم
مرغ عرش آشیان سدره نشین
هوش مصنوعی: من همان موری هستم که سیمرغ، آن پرنده‌ی افسانه‌ای، در عالم بالا و درخت سدره سکونت دارد.
آنکه کرد از قفس چنان پرواز
کاثرش در نیافت روح‌الامین
هوش مصنوعی: آن کسی که توانسته از قفس رهایی یابد و به آزادی پرواز کند، دیگر نمی‌تواند فرشته‌ای مانند جبرئیل را بیابد.
چون به گردش نمی‌رسد جبریل
چه عجب گر نماندش او به زمین؟
هوش مصنوعی: اگر جبریل از حرکت باز بماند، چه جای تعجب است اگر او روی زمین نماند؟
زیبد ار بفکند قفس سیمرغ
بی‌صدف قدر یافت در ثمین؟
هوش مصنوعی: اگر قفس سیمرغ از بین برود، آیا ارزش گرانبهای آن بدون صدف درخشانش پیدا می‌شود؟
چون نگنجید زیر نه پرده
شد، سراپرده زد به علیین
هوش مصنوعی: وقتی نتوانست در زیر پرده‌های محدودی جای بگیرد، تمام پرده‌ها را برداشت و به بلندی‌ها رفت.
از حدود صفات بیرون شد
وندر اقطار ذات یافت مکین
هوش مصنوعی: از مرزهای صفات فراتر رفت و در عمق وجودش حقیقتی پنهان یافت.
او روان کرده سوی رضوان انس
ما ز شوقش تپان چو روح‌القدس
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش به ما، روح ما را به سوی بهشت می‌کشاند و مانند روح‌القدس ما را پر از شوق و شور می‌کند.
شاید ار شود در جهان فکنیم
گریه بر پیر و بر جوان فکنیم
هوش مصنوعی: شاید اگر ما در این دنیا، به یاد پیران و جوانان، اندوه و گریه کنیم، تأثیرگذار باشد.
رستخیزی ز جان برانگیزیم
غلغلی در همه جهان فکنیم
هوش مصنوعی: باید از جان خود بار دیگر زنده شویم و در تمام دنیا صدا و هیاهویی به راه بیندازیم.
بر فروزیم آتشی ز درون
شورشی در جهانیان فکنیم
هوش مصنوعی: آتشی از درون بر می‌افروزیم و شورشی در دل جهانیان به وجود می‌آوریم.
سنگ بر سینه لحظه لحظه زنیم
خاک بر سر، زمان زمان فکنیم
هوش مصنوعی: هر moment که می‌گذرد، ما با درد و رنج مواجه‌ایم و به نوعی خود را در زحمت می‌اندازیم، در حالی که زمان به آرامی سپری می‌شود و ما نمی‌توانیم جلوی آن را بگیریم.
آب حسرت روان کنیم از چشم
سیل خون در حصار جان فکنیم
هوش مصنوعی: از چشمان‌مان اشک حسرت می‌ریزیم و در درون خود، احساس درد و غم فراوانی را به تصویر می‌کشیم.
غرق خونیم، خیز تا خود را
زین خطرگاه بر کران فکنیم
هوش مصنوعی: ما در شرایط سخت و خطرناکی هستیم، بیایید با هم تلاش کنیم تا خود را از این وضعیت نجات دهیم و به جایی امن برویم.
قدمی بر هوا نهیم، مگر
خویشتن را بر آسمان فکنیم
هوش مصنوعی: شاید با یک گام به جلو برداشتن، بتوانیم خود را به آسمان برسانیم.
از پی جست و جوی او نظری
در ریاضات خوش جنان فکنیم
هوش مصنوعی: برای یافتن او، نگاهی به باغ‌های زیبا و دل‌انگیز بیندازیم.
ور نیابیم در مکان او را
خویشتن را به لامکان فکنیم
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم او را در جایی پیدا کنیم، خود را در جایگاهی قرار دهیم که دیگر مکان و زمان برایمان معنایی نداشته باشد.
مرکب عشق زیر ران آریم
رخت از آن سوی کن فکان فکنیم
هوش مصنوعی: در عشق، مانند اسب سواری عمل می‌کنیم و آماده‌ایم که از دنیای معهود و آشنا خارج شویم و به دنیای جدیدی وارد شویم.
پس در آن بارگاه عزت و ناز
عرضه داریم از زبان نیاز
هوش مصنوعی: پس در آن مکان بزرگ و باعزت، سر نیاز و درخواست خود را به نمایش می‌گذاریم.
کان تمنای جان حیران کو؟
آرزوی دل مریدان کو؟
هوش مصنوعی: آرزوها و خواسته‌های دل‌های حیران و مشتاق کجا هستند؟
ما همه عاشقیم و دوست کجاست؟
دردمندیم جمله ، درمان کو؟
هوش مصنوعی: همه ما عاشق هستیم، اما دوستی که به ما آرامش دهد کجاست؟ همه ما دچار درد و رنج هستیم، اما درمان و چاره‌اش کجا است؟
گرد میدان قدس بر گردیم
کاخر آن شهسوار میدان کو؟
هوش مصنوعی: به دور میدان قدس برمی‌گردیم، زیرا آخر آن قهرمان میدان کیست؟
بر رسیم از مواکب ارواح
کای ندیمان خاص، سلطان کو؟
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که در سفر به عالم بالا یا دنیای ارواح، کجا هستند دوستان خاص که در کنار سلطان قرار دارند؟ به نوعی سوالی است درباره حضور و وجود این افراد در یک وضعیت خاص یا حالتی معنوی.
پیش مرغان عرش لابه کنیم
کاخر این تخت را سلیمان کو؟
هوش مصنوعی: در حضور پرندگان آسمان فریاد می‌زنیم که آیا در نهایت این تخت سلیمان کجاست؟
شاهباز فضای قدس کجاست؟
آفتاب سپهر عرفان کو؟
هوش مصنوعی: پرنده بزرگ آسمانی در کجاست؟ و نور خورشید عرفان چه شده است؟
پرتو آفتاب سر قدم
در سر این حدوث تابان کو؟
هوش مصنوعی: آفتاب روشن و درخشان در آغاز این پدیده جدید کجاست؟
چند اشارت خود، صریح کنیم:
غوث دین، قطب چرخ ایمان کو؟
هوش مصنوعی: بگذارید به طور واضح بگوییم: چه کسی در دین ما، محور و راهنمای ایمان ‌است؟
مطلع نور ذوالجلال کجاست؟
مشرق قدس فیض سبحان کو؟
هوش مصنوعی: کجاست محل درخشش نور پروردگار؟ و کجاست نقطه‌ای که فیض بی‌نظیر او از آنجا می‌تابد؟
خاتم اولیاء امام زمان
مرشد صدهزار حیران کو؟
هوش مصنوعی: خاتم اولیاء، یعنی بهترین و برترین ولی خدا، امام زمان است. او مرشدی است که در میان صدها هزار انسان متحیر و سردرگم، وجود دارد.
صاحب حق، بهای عالم قدس،
زکریا، ندیم رحمان کو؟
هوش مصنوعی: این بیت به دنبال یافتن مقام والای زکریا، که به عنوان یک شخصیت بزرگ و صاحب مقام در عالم معنوی شناخته می‌شود، می‌باشد و از او به عنوان دوستی نزدیک و همراه رحمت الهی یاد می‌کند. در حقیقت، این بیانگر ارادت به زکریا و جایگاه ایشان در عالم روحانی است.
چه عجب گر به گوش جان همه
آید از سر غیب این کلمه
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر این کلمه از عالم غیب به گوش جان همه برسد.
کین دم آن سرور شما با ماست
زانکه امروز دست او بالاست
هوش مصنوعی: امروز فرصت و زمان مساعدی برای ماست، چون آن فرد بزرگ و مورد احترام شما در حال حاضر از ما حمایت می‌کند.
دست او در یمین لم یزل است
رتبتش برتر ازو قیاس شماست
هوش مصنوعی: دست او همیشه در قدرت و حمایت است و موقعیتش به قدری بالا و ارزشمند است که نمی‌توان آن را با دیگران مقایسه کرد.
منزلش صحن قاب قوسین است
مجلس او رباط او ادنی‌ست
هوش مصنوعی: خانه‌اش در جایی است که دو قوس به هم می‌رسند و محفل او در جایی است که به خدا نزدیک‌تر است.
در هوای هویتش جولان
در سرای حقیقتش ماوی‌ست
هوش مصنوعی: در فضای وجود او، جست‌وجو و سرگردانی در خانه واقعی‌اش استقرار دارد.
هر دو عالم درون قبضهٔ اوست
بار او در درون صفهٔ ماست
هوش مصنوعی: تمام جهان در کنترل اوست و وجود او در دل و جان ما قرار دارد.
گوهر «کل من علیها فان»
در کف آشنای بحر بقاست
هوش مصنوعی: تمام موجودات دنیا زوال‌پذیر و فانی هستند، اما حقیقت و جاودانگی در دست کسی است که به درک عمیق‌تری از علوم و معارف الهی دست یافته و به عمق وجود نائل آمده است.
گرچه در جای نیست، لیک ز لطف
هر کجا کان طلب کنی آنجاست
هوش مصنوعی: هرچند که در مکان خاصی نیست، اما به دلیل لطف و محبتی که دارد، هر جا که طلبش کنی، همان جا حاضر است.
دیده باید که جان تواند دید
ورنه او در همه جهان پیداست
هوش مصنوعی: چشم باید بتواند حقیقت را ببیند وگرنه حقیقت در تمام جهان قابل مشاهده است.
در جهان آفتاب تابان است
عیب از بوم و دیدهٔ اعمی‌ست
هوش مصنوعی: در این دنیا، خورشید نورانی و روشن است، اما مشکل از زمین و چشم کسی است که نابینا باشد.
هر که خواهد که روی او بیند
گو: ببین روی جان، اگر بیناست
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌خواهد چهره محبوبش را ببیند، به او بگو: چهره جان را ببین، اگر که بینا باشی.
دیدهٔ روح بین به دست آرید
گرتان آرزوی مولاناست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید به عمق معنوی بپردازید و چشم دل خود را بگشایید، باید چشمی را پیدا کنید که حقیقت را ببیند و درک کند؛ این همان خواسته‌ای است که مولانا از شما دارد.
آنکه او را میان جان جوییم
چون نیابیم، ذکر او گوییم
هوش مصنوعی: کسی که در دل و جان ما جستجو می‌شود، وقتی او را نیابیم، از یاد او صحبت می‌کنیم و نام او را به زبان می‌آوریم.
ای گرفته ولایت از تو نظام
چون نبوت به مصطفی شده تام
هوش مصنوعی: ای کسی که زمام کار از تو گرفته شده است، مانند نبوت که به مصطفی کامل شد.
دیدهٔ مصطفی به تو روشن
شادمان از تو انبیای کرام
هوش مصنوعی: چشم پیامبر مصطفی به نور تو روشن است و از وجود تو خوشحال و شاداب هستند، ای فرستادگان بزرگ خدا.
هم تو مطبوع اولیا به قدم
هم تو مبعوث انبیا به مقام
هوش مصنوعی: تو هم محبوب و مورد پسند اولیا هستی و هم اینکه پیامبران به خاطر مقام تو به رسالت برگزیده شده‌اند.
دل ابدال چاکر تو ز جان
جان اوتاد از دو دیده غلام
هوش مصنوعی: دل‌های افراد برجسته و نیکوکار، به خاطر عشق و ارادت به تو، از عمق وجودشان مانند بندگان تو رمزآلود و دل‌باخته گشته‌اند.
بی‌تو ما بی‌مراد مانده و تو
یافته از مراد خود همه کام
هوش مصنوعی: بدون تو ما بی‌هدف و ناامید مانده‌ایم، در حالیکه تو به همه خواسته‌ها و آرزوهای خود دست یافته‌ای.
هیچ باشد که از فراموشی
یاد آری در آن خجسته مقام؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که در آن مکان پرخیر و برکت از یاد فراموشی چیزی به خاطر بسپارید؟
چه شود گر کند در آن حضرت
ناقصی را عنایت تو تمام؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تو لطف و توجهت را به فردی ناتوان و ناقص در آن حضور ببخشایی و او را به كمال برسانی؟
چه کم آید که از سخاوت تو
کار بیچاره‌ای شود به نظام؟
هوش مصنوعی: چقدر بعید است که با سخاوت تو، مشکلات یک آدم بیچاره حل نشود و به سامان نرسد؟
ای رخت تاب آفتاب ازل
روشن از تو قصور دار سلام
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات مانند تابش آفتاب از آغاز دنیا روشن است و من از تو عذرخواهی می‌کنم.
ذره بی‌تاب مهر چون باشد؟
هم چنانیم بی‌رخت و سلام
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای در عشق تو بي‌تاب و بی‌قرار باشد، ما نیز به همین حال بدون دیدارت و در انتظار سلام تو هستیم.
گرچه سهل است این ثنا: بنیوش:
مهری از لطف، عیب ذره بپوش
هوش مصنوعی: اگرچه شاید این ستایش ساده به نظر برسد، اما به دقت گوش کن: محبت و لطفی که در آن نهفته است، می‌تواند نواقص کوچک را بپوشاند.
بر تو انوار حق مقرر باد
حسن او بر تو هردم اظهر باد
هوش مصنوعی: نورهای الهی بر تو دائم بتابد و زیبایی او همواره بر تو نمایان باشد.
به تجلی ذات، طلعت تو
چون دلت، لحظه لحظه انور باد
هوش مصنوعی: چهره‌ات به واسطه نور وجودت، مانند دل تو درخشان و روشن باشد.
در طرب‌خانهٔ وصال قدم
هر زمانت سرور دیگر باد
هوش مصنوعی: همیشه با ورود به خانه عشق و اتحاد، شادابی و خوشحالی تازه‌ای می‌آید.
ز انعکاس صفای آب رخت
منظر قدسیان منور باد
هوش مصنوعی: به دلیل بازتاب زیبایی آب، چهره من همچون فرشتگان نورانی و درخشان شده است.
وز نسیم ریاض انفاست
جان روحانیان معطر باد
هوش مصنوعی: نسیم دل‌انگیز باغ‌ها، جان روحانیان را معطر می‌کند.
به جمالت، که مجمع حسن است
دیدهٔ جان ما منور باد
هوش مصنوعی: به زیبایی تو که تجلی تمام خوبی‌هاست، چشمان دل ما همیشه روشن و نورانی باد.
هر سعادت که حاصل است تو را
دوستان تو را میسر باد
هوش مصنوعی: هر خوشبختی که به دست می‌آوری، به یاری دوستانت برایت فراهم شود.
هفت فرزند تو، که اوتادند،
هر یک غوث هفت کشور باد
هوش مصنوعی: هفت فرزند تو که پایه‌های محکم و استواری هستند، هر یک در هر یک از هفت کشور، به کمک و حمایت مردم آنجا پرداخته‌اند.
قطبشان صدر صفهٔ ملکوت
که مقامش ز عرش برتر باد
هوش مصنوعی: محل و مقام آن‌ها در آسمان‌ها بسیار بالا و برتر از عرش است.
بر سر کوی هر یکی گردون
چون عراقی کمینه چاکر باد
هوش مصنوعی: در کنار خیابان، هر دوری که می‌چرخد، مانند یک عراقی، فانی و کوچک است.
دوحهٔ روضهٔ منور تو
رشک گلزار خلد ازهر باد
هوش مصنوعی: باغ زیبای تو باعث حسادت به بهشت و گلستان های بهشتی است.

حاشیه ها

1392/12/17 16:03
بی سواد

به نظرتون وزن شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن نیست؟ یعنی در رکن اول یه حرف به وزن پیشنهادی اضافه کنیم.