گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸

نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
سر کفر و غم ایمان که دارد؟
اگر عشق تو خون من نریزد
غمت را هر شبی مهمان که دارد؟
دل من با خیالت دوش می‌گفت:
که این درد مرا درمان که دارد؟
لب شیرین تو گفتا: ز من پرس
که من با تو بگویم: کان که دارد؟
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان که دارد؟
دلم در بند زلف توست ور نه
سر سودای بی‌پایان که دارد؟
اگر لطف خیال تو نباشد
عراقی را چنین حیران که دارد؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
سر کفر و غم ایمان که دارد؟
هوش مصنوعی: ای نگاه زیبا، وقتی تو در کنارم نیستی، زندگی چه ارزشی دارد؟ دروقتی که من در حال بی‌احساسی و اندوه هستم، چه اعتقادی می‌تواند مرا آرام کند؟
اگر عشق تو خون من نریزد
غمت را هر شبی مهمان که دارد؟
هوش مصنوعی: اگر عشق تو به من آسیب نرساند، پس غمت را هر شب چه کسی تحمل کند؟
دل من با خیالت دوش می‌گفت:
که این درد مرا درمان که دارد؟
هوش مصنوعی: دل من شب گذشته با یاد تو سخن می‌گفت و از خود می‌پرسید که این دردی که دارم، چگونه درمانی دارد؟
لب شیرین تو گفتا: ز من پرس
که من با تو بگویم: کان که دارد؟
هوش مصنوعی: لب‌های شیرین تو گفتند: از من بپرس تا بتوانم به تو بگویم: چه کسی آن را دارد؟
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان که دارد؟
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که فردا روز یکدیگر پیوستن است. حالا بگو چقدر امیدوار به زندگی هستی؟
دلم در بند زلف توست ور نه
سر سودای بی‌پایان که دارد؟
هوش مصنوعی: دل من به زلف‌های تو وابسته است، وگرنه آرزوی بی‌پایان دیگری در سر ندارم.
اگر لطف خیال تو نباشد
عراقی را چنین حیران که دارد؟
هوش مصنوعی: اگر محبت و خوبی تو در ذهن من نباشد، عراقی چه حالی خواهد داشت که این‌قدر گیج و ناامید است؟