غزل شمارهٔ ۵۶
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد
پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد
وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد
نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید
گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
هوش مصنوعی: عزیزم، داستان عشق تو آنقدر عمیق و پر راز است که نمیتوان آن را در یک روایت ساده گنجاند و حتی در هزاران کلام نیز نمیتوان بهطور کامل بیان کرد.
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو در دلها میگردد و چهره زیبایت در هیچ جسم و روحی جای نمیگیرد.
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
هوش مصنوعی: افکار و آرزوهای من درباره زلف و چهرهات فقط در خیال میگنجد و ممکن نیست به حقیقت بپیوندد. اندیشهی وصال تو تنها در ذهن من موجود است و نمیتوانم آن را به واقعیت تبدیل کنم.
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در دل بسط پیدا کند، دیگر در جان خبری از سود و منفعت نخواهد بود. و وقتی محبت تو در دل نشیند، عشق به قدری عمیق و پرشور خواهد بود که گنجایش ندارد.
دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد
هوش مصنوعی: دل اگر از وجود تو تغذیه کند، در دنیای زیبایی نمیتواند فراموش شود. جان اگر رنگ و بوی تو را ببیند، جا برای خود در این دنیا نخواهد داشت.
پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
هوش مصنوعی: پیام خستگی تو در کوی تو چه معنا دارد؟ زیرا در آنجا عاشقان بسیارند و هیچکس نمیتواند در دل آنها جای گیرد.
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
هوش مصنوعی: آن لحظهای که محبوب به عاشقان خود توجه دارد، فردی که در آنجا نمیتواند وارد شود، واقعاً در فقر و ناتوانی به سر میبرد.
بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد
وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد
هوش مصنوعی: به کسی که به خاطر عشق تو جان میدهد، مهربانی کن و بگذار او برای مدتی در حضور تو احساس آرامش کند.
جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد
نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد
هوش مصنوعی: دل عاشق با تمام وجودش فدای معشوق میشود، اما نمیداند که روزی در جایی پیدا خواهد شد که این عشق بزرگ نمیتواند در آن جا جایی داشته باشد.
آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید
گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد
هوش مصنوعی: زمانی که دل با خیال تو به راز عشق میپردازد، حتی اگر جان آن هم در دنیای دیگری باشد، نمیتواند در این میان جا بگیرد.
حاشیه ها
1394/11/17 20:02
دیروز
چه جالب ! جناب عراقی غزل عطار رو با تغییر حسن به شوق و جابجا کردن بعضی
ابیات اصلی و اوردن تخلص خودش در بیت اخر جواب گفته