گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد
های و هویی در فلک نتوان فکند
شر و شوری در جهان نتوان نهاد
چون پریشانی سر زلفت کند
سلسله بر پای جان نتوان نهاد
چون خرابی چشم مستت می‌کند
جرم بر دور زمان نتوان نهاد
عشق تو مهمان و ما را هیچ نه
هیچ پیش میهمان نتوان نهاد
نیم جانی پیش او نتوان کشید
پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد
گرچه گه‌گه وعدهٔ وصلم دهد
غمزهٔ تو، دل بر آن نتوان نهاد
گویمت: بوسی به جانی، گوییم:
بر لبم لب رایگان نتوان نهاد
بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر
لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد
بر دلم بار غمت چندین منه
برکهی کوه گران نتوان نهاد
شب در دل می‌زدم، مهر تو گفت:
زود پابر آسمان نتوان نهاد
تا تو را در دل هوای جان بود
پای بر آب روان نتوان نهاد
تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان
پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد
ور عراقی محرم این حرف نیست
راز با او در میان نتوان نهاد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: ای دل، نمی‌توانی وابسته به من باشی، زیرا شور و شوق در دل دیوانگان نمی‌گنجد.
های و هویی در فلک نتوان فکند
شر و شوری در جهان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: هیچ سر و صدایی در آسمان نمی‌تواند به آرامش و سکون زندگی آسیب برساند و هیچ تلاطمی نمی‌تواند در جهان ایجاد کند.
چون پریشانی سر زلفت کند
سلسله بر پای جان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که پریشانی و درهم‌ریختگی موهای تو بر جانم تاثیر می‌گذارد، نمی‌توان به هیچ‌چیز دیگری فکر کرد.
چون خرابی چشم مستت می‌کند
جرم بر دور زمان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و جذابیت چشمان مست تو به من آسیب می‌زند، نمی‌توانم هیچ گناه یا خطایی را به گردن زمان بیندازم.
عشق تو مهمان و ما را هیچ نه
هیچ پیش میهمان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند مهمانی است که در دل ما جا دارد و ما هیچ چیز دیگری برای عرضه نداریم. در برابر این مهمان بزرگ، دیگر چیزی برای ارائه و عرضه نیست.
نیم جانی پیش او نتوان کشید
پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: نمی‌توان نیمی از زندگی را در حضور او به دست آورد، و نمی‌توان استخوان را در برابر سیمرغ گذاشت.
گرچه گه‌گه وعدهٔ وصلم دهد
غمزهٔ تو، دل بر آن نتوان نهاد
هوش مصنوعی: هرچند که تو با نگاه‌های فریبنده‌ات وعده ملاقات را به من می‌دهی، اما من نمی‌توانم به آن امید ببندم و دلخوش باشم.
گویمت: بوسی به جانی، گوییم:
بر لبم لب رایگان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که بوسه‌ای که ارزش جان دارد، نمی‌توان آن را بی‌دلیل و رایگان بر لبانم گذاشت.
بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر
لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: در کنار لب‌های تو، با دل شکسته نمی‌توان لقمه‌ای خوشمزه در دهان گذاشت.
بر دلم بار غمت چندین منه
برکهی کوه گران نتوان نهاد
هوش مصنوعی: نگذار که درد و غم تو بار سنگینی بر دلم باشد؛ چون که نمی‌توان بار سنگینی چون کوه را بر برکه‌ای کوچک قرار داد.
شب در دل می‌زدم، مهر تو گفت:
زود پابر آسمان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: در دل شب، وقتی که به عشق تو فکر می‌کردم، مهر تو به من گفت که زود به آسمان نمی‌توان پا گذاشت.
تا تو را در دل هوای جان بود
پای بر آب روان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و احساس به تو در دل من وجود دارد، نمی‌توانم قدم در آب جاری بگذارم.
تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان
پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: چهره تو بسیار درخشان و زیباست، بنابراین همین هفت مرحله‌ای که پیش روی توست کافی است و نیازی به هشت مرحله دیگر نیست.
ور عراقی محرم این حرف نیست
راز با او در میان نتوان نهاد
هوش مصنوعی: اگر عراقی به این موضوع آگاه باشد، نباید با او راز گفت و نمی‌توان این مسائل را با او در میان گذاشت.