غزل شمارهٔ ۲۲۲
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟
به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟
به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ او من؟
چو خدنگ غمزهٔ او دل و جان و سینه خورده
پس ازین دگر چه بازم به سر خدنگ او من؟
ز غمش دو دیده خون گشت و ندید رنگ او چشم
نچشیده طعم شکر ز دهان تنگ او من
دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابم
خبری ز بوی زلفش، اثری ز رنگ او من
چو نهنگ بحر عشقش دو جهان بدم فرو برد
به چه حیله جان برآرم ز دم نهنگ او من؟
لب او چو شکر آمد، غم عشق او شرنگی
بخورم به بوی لعلش، چو شکر شرنگ او من
به عتاب گفت: عراقی، سر صلح تو ندارم
همه عمر صلح کردم به عتاب و جنگ او من
غزل شمارهٔ ۲۲۱: ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال منغزل شمارهٔ ۲۲۳: بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟
هوش مصنوعی: چه کار کنم که نتوانم دل ببندم به تیر محبت او؟ به چه دلی میتوانم جانم را از دست چشمان زیبا و شگفتانگیزش حفظ کنم؟
به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟
به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ او من؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دل خود را از غم او آزاد کنم؟ چه راهی وجود دارد که بتوانم دل خود را از دست او بگیرم؟
چو خدنگ غمزهٔ او دل و جان و سینه خورده
پس ازین دگر چه بازم به سر خدنگ او من؟
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند تیر به دل و جانم اصابت کرده و اکنون بعد از این، چه چیزی میتواند به من کمک کند که دوباره تحت تأثیر نگاه او قرار نگیرم؟
ز غمش دو دیده خون گشت و ندید رنگ او چشم
نچشیده طعم شکر ز دهان تنگ او من
هوش مصنوعی: از غم او چشمانم پر از اشک شده و رنگ چهرهاش را نمیبینم. به خاطر کمبود محبتش، حتی طعم شیرینی را از دهانم نتوانستهام بچشید.
دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابم
خبری ز بوی زلفش، اثری ز رنگ او من
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق و محبت او دل و ایمان خود را فدای کردهام، امیدوارم که خبری از عطر موهایش یا نشانهای از رنگ چهرهاش بیابم.
چو نهنگ بحر عشقش دو جهان بدم فرو برد
به چه حیله جان برآرم ز دم نهنگ او من؟
هوش مصنوعی: اگر عشق او مانند نهنگی غولپیکر است که دو جهان را در خود میبلعد، چگونه میتوانم با تدبیری جانم را از چنگال این نهنگ آزاد کنم؟
لب او چو شکر آمد، غم عشق او شرنگی
بخورم به بوی لعلش، چو شکر شرنگ او من
هوش مصنوعی: لبهای او مانند شکر شیرین است و عشق او برایم مانند زهر تلخ مینماید. از بوی لبهایش که مانند لعل (جواهر) زیبایی دارد، میچشم و از طعم تلخ عشقش رنج میبرم.
به عتاب گفت: عراقی، سر صلح تو ندارم
همه عمر صلح کردم به عتاب و جنگ او من
هوش مصنوعی: به تندی به من گفت: ای عراقی، من هرگز آماده صلح نیستم. در تمام عمرم همیشه بین صلح و جنگ دست و پنجه نرم کردهام.

عراقی