گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱

نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او
رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش
لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی
شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش
به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن
سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش
چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم
که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش
منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم
منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش
ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی
پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
هوش مصنوعی: سخن گفتن او برای هر کسی ممکن نیست و هرکسی نمی‌تواند زیبایی او را ببیند.
لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او
رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش
هوش مصنوعی: او لب‌های لعلینی دارد که کسی جز خودش نمی‌تواند آن را ببوسد و زیبایی‌اش نیز تنها از دو چشم شگفت‌انگیزش قابل مشاهده است.
لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی
شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش
هوش مصنوعی: تو بالاخره به لبم رسیدی و با لب او روزی کام دل برآورده شدی، وقتی که نشانی از دهان کوچک او پیدا شد.
به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن
سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش
هوش مصنوعی: اگر تیر غمزه‌ای از معشوقه به من پرتاب شود، چه اهمیتی دارد؟ اما نگرانی من این است که آن تیر به تن من آسیب برساند و سپر من نتواند آن را دفع کند.
چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم
که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر هیچ گونه رنگ و حالی از خود ندارم، همه رنگ‌ها و حالت‌های او را به خود می‌گیرم. وقتی که به حقیقت او رسیدم، تمام جهان به فرمان من درآمد.
منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم
منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش
هوش مصنوعی: من مانند خورشید درونم هستم که می‌توانم سنگ را به جواهر تبدیل کنم و مانند شیشه‌ای سرشار از زیبایی هستم که می‌تواند سنگ را تکه‌تکه کند.
ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی
پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش
هوش مصنوعی: وقتی عراقی از میان ما بیرون رفت، حالا دیگر نه صلحی برای ما مانده و نه جنگی.

حاشیه ها

1392/09/22 02:11
سعید

بسیار زیباست این غزل...
در مصرع دوم بیت چهارم فکر میکنم درستش این باشه که : که ((بدو)) رسد خدنگش ، نه ((بدور)) .

1394/06/28 22:08
فرشاد

بیت ششم واقعا محشره که اگه بخوایم تفسیرش کنیم میشه گفت یجورایی با خودم کردم که لعنت بر خودم باد تناسب داره
خطاب به معشوق میگه من آدمیم که سنگ(معشوقه) رو به لعل تبدیل کردم ولی تو آدمی هستی که با سنگ وجودت آیینه دلم رو خواهی شکست
درود بر عراقی