گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شیخ حمیدالدین احمد واعظ

ای صبا جلوه ده گلستان را
با نوا کن هزاردستان را
بر کن از خواب چشم نرگس را
تا نظاره کند گلستان را
دامن غنچه را پر از زر کن
تا دهد بلبل خوش‌الحان را
گل خوی کرده را کنی گر یاد
کند ایثار بر تو مرجان را
ژاله از روی لاله دور مکن
تا نسوزد ز شعله بستان را
مفشان شبنم از سر سبزه
به خضر بخش آب حیوان را
تا معطر شود همه آفاق
بگشائید زلف جانان را
بهر تشویش خاطر ما را
برفشان طرهٔ پریشان را
سر زلف بتان به رقص درآر
تا فشانیم بر سرت جان را
برقع از روی نیکویان به ربای
تا ببینم ماه تابان را
ور تماشای خلد خواهی کرد
بطلب راه کوی جانان را
بگذر از روضه قصد جامع کن
تا ببینی ریاض رضوان را
نرمکی طره از رخش وا کن
بنگر آن آفتاب تابان را
حسن رخسار یار را بنگر
گر به صورت ندیده‌ای جان را
مجلس وعظ واعظ اسلام
حل کن مشکلات قرآن را
اوست اوحد حمید احمد خلق
کز جلالش نمود برهان را
پیش تو ای صبا، چه گویم مدح
گر توانی ادا کنی آن را
برسان از کرم زمین بوسم
ور توانی بگوی ایشان را
خدمت ما بدو رسان و بگو
کای فراموش کرده یاران را
ای ربوده ز من دل و جان را
وی به تاراج داده ایمان را
در سر آن دو زلف کافر تو
دل و دین رفت این مسلمان را
چشم تو می‌کند خرابی و ما
بر فلک می‌زنیم تاوان را
گر خرابی همی کند چه عجب؟
خود همین عادت است مستان را
مردم چشم تو سیه کارند
وین نه بس نسبت است انسان را
همه جایی تو را خوش است ولیک
بی تو خوش نیست اهل ملتان را
شاد کن آرزوی دلها را
بزدای از صدور احزان را
قصهٔ درد من بیا بشنو
می‌نیابم، دریغ، درمان را
باز سرگشته‌ام همی خواهد
تا چه قصد است چرخ گردان را
خواهدم دور کردن از یاران
خود همین عادت است دوران را
ما چه گویی، قضا چو چوگانی
چه از آنجا که گوست چوگان را؟
می‌کند خاطرم پیاپی عزم
که کند یک نظاره جانان را
دیده امیدوار می‌باشد
تا ببیند جمال خوبان را
منتظر مانده‌ام قدوم تو را
هین وداعی کن این گران جان را
آخر ای جان، غریب شهر توام
خود نپرسی غریب حیران را؟
هر غریبی که در جهان بینی
عاقبت باز یابد اوطان را
جز عراقی که نیست امیدش
تا ببیند وصال کمجان را
من نگویم که حسنت افزون باد
چون بدان راه نیست نقصان را
باد عمرت فزون و دولت یار
تا بود دور چرخ گردان را

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای صبا جلوه ده گلستان را
با نوا کن هزاردستان را
هوش مصنوعی: ای نسیم، با نغمه‌ات زیبایی‌های گلستان را به نمایش بگذار و جلوه‌گری کن.
بر کن از خواب چشم نرگس را
تا نظاره کند گلستان را
هوش مصنوعی: چشم نرگس را از خواب بیدار کن تا زیبایی گلستان را ببیند.
دامن غنچه را پر از زر کن
تا دهد بلبل خوش‌الحان را
هوش مصنوعی: غنچه را پر از طلا کن تا بلبل خوش‌صدا بتواند آواز بخواند.
گل خوی کرده را کنی گر یاد
کند ایثار بر تو مرجان را
هوش مصنوعی: اگر به کسی که گلی از خود کرده است، محبت و فداکاری کنی، او نیز تو را به یاد خواهد آورد و به تو ارزش خواهد داد.
ژاله از روی لاله دور مکن
تا نسوزد ز شعله بستان را
هوش مصنوعی: دختر زیبا، لطافت خود را از گل جدا نکن، تا آتش عشق باغ را نسوزاند.
مفشان شبنم از سر سبزه
به خضر بخش آب حیوان را
هوش مصنوعی: شبنم را از روی سبزه نریز، چون که آن آب حیات را به خضر می‌دهد.
تا معطر شود همه آفاق
بگشائید زلف جانان را
هوش مصنوعی: برای اینکه همه جا عطرآگین شود، زلف محبوب را باز کنید.
بهر تشویش خاطر ما را
برفشان طرهٔ پریشان را
هوش مصنوعی: برای آرامش خاطر ما، موهای پریشان را به زمین بریزید.
سر زلف بتان به رقص درآر
تا فشانیم بر سرت جان را
هوش مصنوعی: به موهای تابدار و زیباي معشوقه‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید که بگذار آن‌ها به رقص بیفتند تا جان و زندگی‌ام را بر سرت بریزم. این جمله حاکی از ابراز عشق و محبت عمیق نسبت به معشوق است.
برقع از روی نیکویان به ربای
تا ببینم ماه تابان را
هوش مصنوعی: حجاب و پوشش زیبا از چهره نیکوکاران را کنار بزن تا بتوانم چهره درخشان و ماهواره‌ای آن‌ها را ببینم.
ور تماشای خلد خواهی کرد
بطلب راه کوی جانان را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به بهشت و خوشی دست پیدا کنی، باید مسیر عشق معشوق را بپویی.
بگذر از روضه قصد جامع کن
تا ببینی ریاض رضوان را
هوش مصنوعی: از لذت‌های دنیوی گذر کن و به سمت هدف اصلی خود برو تا زیبایی‌های بهشتی را ببینی.
نرمکی طره از رخش وا کن
بنگر آن آفتاب تابان را
هوش مصنوعی: موهای تو را به آرامی کنار بزن و به آن خورشید درخشان نگاه کن.
حسن رخسار یار را بنگر
گر به صورت ندیده‌ای جان را
هوش مصنوعی: اگر صورت یار را هنوز ندیده‌ای، پس به زیبایی او نگاه کن، که جانت را به تماشا می‌آورد.
مجلس وعظ واعظ اسلام
حل کن مشکلات قرآن را
هوش مصنوعی: در جمع‌های مذهبی، سخنرانان دین باید چالش‌ها و معماهای قرآن را مورد بررسی و حل کنند.
اوست اوحد حمید احمد خلق
کز جلالش نمود برهان را
هوش مصنوعی: او همان یکتای ستوده و بهترین است که به خاطر جلالش، برهان و دلیل را به وجود آورده است.
پیش تو ای صبا، چه گویم مدح
گر توانی ادا کنی آن را
هوش مصنوعی: ای نسیم خوش، در حضور تو چه بگویم که اگر بتوانی آن را به زیبایی بیان کنی؟
برسان از کرم زمین بوسم
ور توانی بگوی ایشان را
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی با مهربانی زمین را به من برسان تا آن را ببوسم، یا اگر توانایی داری، به آن‌ها بگو که من این خواسته را دارم.
خدمت ما بدو رسان و بگو
کای فراموش کرده یاران را
هوش مصنوعی: به او بگو که ما به یادش هستیم و از او خواهش کرده‌ایم که به دوستان فراموش شده‌اش توجه کند.
ای ربوده ز من دل و جان را
وی به تاراج داده ایمان را
هوش مصنوعی: ای کسی که دل و جان مرا از من گرفته‌ای و ایمانم را به یغما برده‌ای.
در سر آن دو زلف کافر تو
دل و دین رفت این مسلمان را
هوش مصنوعی: در دل و ایمان من به خاطر آن دو زلف جذاب تو نابود شد. این اتفاق برای یک مسلمان رخ داده است.
چشم تو می‌کند خرابی و ما
بر فلک می‌زنیم تاوان را
هوش مصنوعی: چشم تو باعث ویرانی ما می‌شود و ما برای این خسارت، بر آسمان فریاد می‌زنیم.
گر خرابی همی کند چه عجب؟
خود همین عادت است مستان را
هوش مصنوعی: اگر کسی خرابکاری می‌کند، چیز عجیبی نیست؛ چون این رفتار، عادت کسانی است که مست هستند.
مردم چشم تو سیه کارند
وین نه بس نسبت است انسان را
هوش مصنوعی: مردم به خاطر چشمان تو دچار مشکلات و سختی‌ها هستند، اما این تنها یک نسبت نیست و انسانیت را نمی‌توان به این سادگی قضاوت کرد.
همه جایی تو را خوش است ولیک
بی تو خوش نیست اهل ملتان را
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، همه جا برایت قشنگ و دلپذیر است، اما برای مردم ملتان بدون تو خوشی وجود ندارد.
شاد کن آرزوی دلها را
بزدای از صدور احزان را
هوش مصنوعی: دل‌ها را شاد کن و غم‌ها را از بین ببر.
قصهٔ درد من بیا بشنو
می‌نیابم، دریغ، درمان را
هوش مصنوعی: بیایید داستان رنج من را بشنوید، جایی برای پیدا کردن درمان ندارم و افسوس که نمی‌توانم به آن دست یابم.
باز سرگشته‌ام همی خواهد
تا چه قصد است چرخ گردان را
هوش مصنوعی: من دوباره سرگردان هستم و می‌خواهم بدانم این دوران بی‌رحم چه هدفی دارد.
خواهدم دور کردن از یاران
خود همین عادت است دوران را
هوش مصنوعی: می‌خواهم که از دوستانم دور شوم، چون این ویژگی زمانه است.
ما چه گویی، قضا چو چوگانی
چه از آنجا که گوست چوگان را؟
هوش مصنوعی: ما چه می‌توانیم بگوییم وقتی سرنوشت مانند یک بازی چوگان عمل می‌کند و ما فقط بازیکنانی هستیم که تحت تأثیر آن قرار داریم؟
می‌کند خاطرم پیاپی عزم
که کند یک نظاره جانان را
هوش مصنوعی: خاطرم همواره تصمیم می‌گیرد که نگاهی به محبوب خود بیندازد.
دیده امیدوار می‌باشد
تا ببیند جمال خوبان را
هوش مصنوعی: چشم‌ها با امید به دیدن زیبایی‌های خوبان دوخته شده است.
منتظر مانده‌ام قدوم تو را
هین وداعی کن این گران جان را
هوش مصنوعی: من در انتظار حضور تو هستم، حالا وقت آن است که با این جان عزیز وداع کنی.
آخر ای جان، غریب شهر توام
خود نپرسی غریب حیران را؟
هوش مصنوعی: آخر ای عزیز، من در این شهر غریب و تنها هستم، تو چرا از حال غریبی که حیران و سرگردان است، نمی‌پرسی؟
هر غریبی که در جهان بینی
عاقبت باز یابد اوطان را
هوش مصنوعی: هر فردی که در این دنیا با غربت روبرو شود، در نهایت به سرزمین خود و خانه‌اش بازخواهد گشت.
جز عراقی که نیست امیدش
تا ببیند وصال کمجان را
هوش مصنوعی: به جز عراقی که امیدی به دیدن وصل کمجان ندارد، کسی دیگر نیست.
من نگویم که حسنت افزون باد
چون بدان راه نیست نقصان را
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که زیبایی تو بیشتر شود، زیرا راهی برای کاهش آن وجود ندارد.
باد عمرت فزون و دولت یار
تا بود دور چرخ گردان را
هوش مصنوعی: ای کاش باد و برکت عمرت زیاد باشد و تا زمانی که چرخ زمان در حال گردش است، نعمت یار و همراهی تو نیز برقرار بماند.