گنجور

شمارهٔ ۴۲ - در مدح فخرالملک

صبح است در ده ای پسر ماه چهره می
برخیز و آفتاب ببین در صفای وی
بنمای رخ که طیره ی مهر است ای غلام
پیش آر، می که وقت صبوحست ای صبی
دل در پیاله بند که از حضرت صبوح
آورد خط بخون صراحی ز شوق می
برخیز با نسیم صبا، ناز تا بچند
می نوش؛ در حریم قضا زار تا بکی
ای در نهاد مهر ز شوق لب تو شور
وی برجبین حسن ز شرم رخ تو خوی
تا کعبه ی جمال ترا بر سپهر صیت
خاک رخ تو شد ز فروغ رخت جدی
گر لاف نیکوئی نزدی با رخ تو بدر
طومار حسن او نشدی ز آفتاب طی
ور مهر در کمان ز رخت تیر یافتی
فصل بهار روی نمودی ز ماه دی
وصف تو شاهنامه ی خوبیست چون فکند
بر وی همای مدح پناه زمانه حی
اکفی الکفاة کافی دین کز بنان اوست
دیندار و ملک پرور و گوهر نگار، نی
صدری که جز سعادت باران کلک او
ننشاند از هوای هدایت غبار غی
مقصود کون اگر نه کف و کلک اوستی
برداشتی وجود ز کونین اسم شی
ای مسرع ضمیر ترا ملک هر دو کون
در حل و عقد ملک گذشته بزیر پی
بر داغگاه توسن دولت بنام تو
دست کفایت تو نهاد از دوام کی!
اقبال را بجاه تو چندان تفاخر است
که اسلام را به کعبه و اعراب را بحی
گفتم روان حاتم طی در بنان تست
پیر سپهر گفت چه حاتم؟ کدام طی؟
کاندر جهان همت صاحب خزانه ایست
در ملک صیت روی زمین صیت ملک ری
گر قبله ی قبول نه خاک جناب تست
در بارگاه شرع چه یغما برد چه فی
ور نیستی ز حکم تو کوتاه دست جسم
آتش بجای آب برون آمدی ز فی
دور از تحمل تو شب از روز بگسلد
گر بانگ بر زمانه زنی کای زمانه هی
تا متفق شدند اطبا که در مذاق
زهر هلاهل است لعاب دهان حی
می در مذاق دشمن جاه تو زهر باد
زهری چنانکه باز نگردد بنام وی
هر روز در جوار تو دولت هزار بار
هر روز در پناه تو ملت هزار پی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح است در ده ای پسر ماه چهره می
برخیز و آفتاب ببین در صفای وی
هوش مصنوعی: صبح شده و در روستا بیدار شو، ای پسر. چهره‌ات مانند ماه است. بلند شو و آفتاب را در زیبایی‌اش تماشا کن.
بنمای رخ که طیره ی مهر است ای غلام
پیش آر، می که وقت صبوحست ای صبی
هوش مصنوعی: روی خود را نشان بده که نشانه عشق است، ای پسر! می را بیاور که زمان صبحانه است، ای جوان.
دل در پیاله بند که از حضرت صبوح
آورد خط بخون صراحی ز شوق می
هوش مصنوعی: دل را به پیاله متصل کن، چرا که از آن طرف صبح، نامه‌ای با خون انگور به همراه شوق می‌آورد.
برخیز با نسیم صبا، ناز تا بچند
می نوش؛ در حریم قضا زار تا بکی
هوش مصنوعی: بیدار شو و با نسیم صبحگاهی به دلخواه زندگی کن و از خوشی‌ها بهره‌مند شو، چرا که در بازی سرنوشت به زودی ممکن است زمان خوشی‌ها به پایان برسد.
ای در نهاد مهر ز شوق لب تو شور
وی برجبین حسن ز شرم رخ تو خوی
هوش مصنوعی: ای عشق و محبت که در دل من وجود داری، به خاطر زیبایی لب‌های تو شوق و شوری در من پدید آمده و زیبایی چهره‌ات باعث شرم و حیا شده است.
تا کعبه ی جمال ترا بر سپهر صیت
خاک رخ تو شد ز فروغ رخت جدی
هوش مصنوعی: تا زیبایی تو در آسمان‌ها به شهرت رسید، خاک چهره‌ات از نور روی تو زنده شد.
گر لاف نیکوئی نزدی با رخ تو بدر
طومار حسن او نشدی ز آفتاب طی
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی تو تکیه نکنیم، هیچگاه نتوانیم در وصف زیبایی‌ات به خوبی سخن بگوییم و مانند آفتاب روشنایی نداشته باشیم.
ور مهر در کمان ز رخت تیر یافتی
فصل بهار روی نمودی ز ماه دی
هوش مصنوعی: اگر محبتت را همچون تیر در کمان داشته باشی، بهاری تازه از چهره‌ات نمایان خواهد شد، حتی اگر در زمستان به دنیا آمده باشی.
وصف تو شاهنامه ی خوبیست چون فکند
بر وی همای مدح پناه زمانه حی
هوش مصنوعی: توصیف تو مانند داستان‌های زیبای شاهنامه است که بر آن، پرندۀ نیک بخت و مدح، سایه افکنده است و زمان به خوبی بر آن تأثیر گذاشته است.
اکفی الکفاة کافی دین کز بنان اوست
دیندار و ملک پرور و گوهر نگار، نی
هوش مصنوعی: این بیت به روح و قدرتی اشاره دارد که از دست خداوند ناشی می‌شود. خداوندی که دین را به انسان‌ها عطا کرده و والی و پادشاهی که از خطوط و اصول الهی پیروی می‌کند. در اینجا همچنین به این نکته اشاره می‌شود که انسان‌ها باید در برابر قدرت divine با افتخار و عظمت زندگی کنند و بر این باور باشند که جهان پر از زیبایی‌ها و ارزش‌های معنوی است.
صدری که جز سعادت باران کلک او
ننشاند از هوای هدایت غبار غی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که انسانی که تحت تأثیر خیرو خوبی قرار نگیرد و از آسمان هدایت بهره‌مند نشود، همچون درختی است که باران خوشبختی بر آن نبارد و همیشه در غم و تیره‌اندیشی باقی بماند.
مقصود کون اگر نه کف و کلک اوستی
برداشتی وجود ز کونین اسم شی
هوش مصنوعی: اگر هدف از وجود و کائنات فقط شمایی است که با دست و هنر خود خلق کرده‌ای، پس می‌توان گفت وجود این جهان فقط تجلی اسم توست.
ای مسرع ضمیر ترا ملک هر دو کون
در حل و عقد ملک گذشته بزیر پی
هوش مصنوعی: ای کسی که در اندیشه‌ات سرعت داری، تو دارای قدرتی هستی که بر هر دو جهان حاکم می‌شوی و گذشته‌ها را زیر پای می‌گذاری.
بر داغگاه توسن دولت بنام تو
دست کفایت تو نهاد از دوام کی!
هوش مصنوعی: بر جایگاه خوشبختی، دولت به نام تو قرار گرفته و نیکبختی و توانایی تو در حفظ آن از بین نخواهد رفت!
اقبال را بجاه تو چندان تفاخر است
که اسلام را به کعبه و اعراب را بحی
هوش مصنوعی: اقبال به خاطر مقام و جایگاه تو به حدی خود را می‌بالد که اسلام را به کعبه و اعراب را به زبان عربی مرتبط می‌داند.
گفتم روان حاتم طی در بنان تست
پیر سپهر گفت چه حاتم؟ کدام طی؟
هوش مصنوعی: گفتم که روح حاتم طایی در دست توست، اما پیر آسمان پرسید: چه حاتم؟ کدام حاتم؟
کاندر جهان همت صاحب خزانه ایست
در ملک صیت روی زمین صیت ملک ری
هوش مصنوعی: در جهان، اراده و کوشش کسی مانند صاحب خزانه‌ای است که در سرزمین ری، نام و آوازه‌اش به خوبی شناخته شده است.
گر قبله ی قبول نه خاک جناب تست
در بارگاه شرع چه یغما برد چه فی
هوش مصنوعی: اگر مکان قبله و پذیرش، جز خاک وجود تو نیست، در آستانه‌ی شریعت چه کسی می‌تواند چیزی ببرد یا آنگاه چه می‌گیرد؟
ور نیستی ز حکم تو کوتاه دست جسم
آتش بجای آب برون آمدی ز فی
هوش مصنوعی: اگر وجود تو را نداشته باشم، دستم از فرمان تو کوتاه می‌شود و به جای آب، آتش به وجود خواهد آمد.
دور از تحمل تو شب از روز بگسلد
گر بانگ بر زمانه زنی کای زمانه هی
هوش مصنوعی: اگر تو به فریاد زمانه برخیزی و صدایت را بلند کنی، حتی شب می‌تواند از روز جدا شود و قابل تحمل نخواهد بود.
تا متفق شدند اطبا که در مذاق
زهر هلاهل است لعاب دهان حی
هوش مصنوعی: اطبا به توافق رسیدند که طعم زهر هلاهل مشابه لعاب دهان حیوان است.
می در مذاق دشمن جاه تو زهر باد
زهری چنانکه باز نگردد بنام وی
هوش مصنوعی: شراب در کام دشمن همچون زهر است، زهر طوری که از آن سویش برنگردد و نام او را نیاورد.
هر روز در جوار تو دولت هزار بار
هر روز در پناه تو ملت هزار پی
هوش مصنوعی: هر روز در کنار تو خوشبختی هزار بار تکرار می‌شود و هر روز در سایه‌ی تو ملت و مردم هزار بار امنیت و آرامش را تجربه می‌کنند.