گنجور

شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع سوم

که ای فراق تو جان از تنم جدا کرده
غم تو ام ببلای تو مبتلا کرده
لبت بخنده روان مرا روان برده
رخت بطیره صباح مرا مسا کرده
نه در تف شب هجران بمژده شکری
طبیب وصل تو درد مرا دوا کرده
قضا چو تیغ بچشم ستمگرت داده
جهان ز بند چو زلف ترا رها کرده
همین ثبات جهانرا کشیده در زنجیر
همان بتیغ، کمین در ره قضا کرده
شکنج سنبلت آن بر زمانده شوریده
فریب نرگست این مست خواب نا کرده
لب مرا بشب تیره ی جفا بسته
دل مرا هدف ناوک بلا کرده
چو تاب زلف توام گشته طبع آب حیات
ز مدح حضرت دستور پادشا کرده
نه در غم شب هجران بجرعه ی نظری
شراب لعل تو کام مرا روا کرده
جهان پناه وزیری که از جهان هنر
ملک چو گرد بر آورده او سما کرده
کریم بار خدائی که کان و دریا را
بگاه بذل کف و کلک او گدا کرده
زهی بتقویت ملک هر دم انصافت
هزار ساله جفای فلک قضا کرده
زهی به تربیت آب لطف طبع مرا
مدایح تو، چو آینه با صفا کرده
زمانه گرچه گه نظم، در مکنون را
چو گوهر سخنم دیده بی بها کرده
مرا سپهر جلال تو در جهان سخن
اسیر دهشت درگاه کبریا کرده
همیشه تا که بداس سپهر گشت بقاء
شود درو ده و در خرمن فنا کرده
چو خوشه با دهر آن سر که در هوای تو نیست
بداس حادثه چرخ از تنش جدا کرده

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که ای فراق تو جان از تنم جدا کرده
غم تو ام ببلای تو مبتلا کرده
هوش مصنوعی: ای جدا شدن تو از من، جانم را از بدنم سلب کرده و غم تو باعث شده که در درد و رنج غم‌های تو بیفتam.
لبت بخنده روان مرا روان برده
رخت بطیره صباح مرا مسا کرده
هوش مصنوعی: لبخند تو جانم را به پرواز درآورده و زیبایی تو صبح مرا غرق کرده است.
نه در تف شب هجران بمژده شکری
طبیب وصل تو درد مرا دوا کرده
هوش مصنوعی: در تاریکی شب جدایی، نوید خوشی و شکرگزاری من به خاطر دیدن توست، زیرا تو درد من را درمان کرده‌ای.
قضا چو تیغ بچشم ستمگرت داده
جهان ز بند چو زلف ترا رها کرده
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند شمشیری است که به چشمان ستمگر تو داده شده است، و دنیا نیز مانند مویی که به تدبیر تو آزاد شده، از بند رهایی یافته است.
همین ثبات جهانرا کشیده در زنجیر
همان بتیغ، کمین در ره قضا کرده
هوش مصنوعی: ثبات و پایداری جهان به زنجیری بسته شده و به قدری آسیب‌پذیر است که با وقوع تقدیر، به یکباره در تله‌ای از خطر گرفتار می‌شود.
شکنج سنبلت آن بر زمانده شوریده
فریب نرگست این مست خواب نا کرده
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی موی تو، دل‌های شیدا را به تلاطم می‌اندازد و خواب را از چشم‌های خمار نرگس‌ها می‌گیرد.
لب مرا بشب تیره ی جفا بسته
دل مرا هدف ناوک بلا کرده
هوش مصنوعی: لب‌های من به خاطر بی‌رحمی‌ها بسته شده و دل من هدف تیرهای بلا و مشکلات قرار گرفته است.
چو تاب زلف توام گشته طبع آب حیات
ز مدح حضرت دستور پادشا کرده
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت زلف تو، حالتی شبیه به نوشیدن آب حیات در من به وجود آمده است که باعث شده شروع به ستایش شخصیت بزرگ و والای تو کنم.
نه در غم شب هجران بجرعه ی نظری
شراب لعل تو کام مرا روا کرده
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که در زمان دوری از محبوب، دیدن یک نگاه یا تصویر از او همانند نوشیدن شراب گرانبها و دلپذیر است که باعث تسکین و شادمانی او می‌شود. غم و اندوه شب جدایی را با آن نگاه از یاد می‌برد و به این ترتیب، حس خوبی را تجربه می‌کند.
جهان پناه وزیری که از جهان هنر
ملک چو گرد بر آورده او سما کرده
هوش مصنوعی: جهان به وزیر پناه می‌آورد که هنر و شرافت او مانند گرد و غبار از ضیافت سلطنت به‌دست آمده است.
کریم بار خدائی که کان و دریا را
بگاه بذل کف و کلک او گدا کرده
هوش مصنوعی: خدای بزرگ و بخشنده‌ای که در زمان بخشش، کوه‌ها و دریاها را هم در مقابل بخشش‌های خود، همچون گداهایی در نظر می‌گیرد.
زهی بتقویت ملک هر دم انصافت
هزار ساله جفای فلک قضا کرده
هوش مصنوعی: به‌راستی که استحکام پادشاهی هر لحظه به عدل و انصاف آن افزوده می‌شود، در حالی که آسمان و سرنوشت به مدت هزار سال بر این ملک بی‌رحمی کرده‌اند.
زهی به تربیت آب لطف طبع مرا
مدایح تو، چو آینه با صفا کرده
هوش مصنوعی: آب با لطف و خوش‌طبعی‌اش به من آموزش داده و مدح و ستایش تو را مانند آینه‌ای صاف و روشن ساخته است.
زمانه گرچه گه نظم، در مکنون را
چو گوهر سخنم دیده بی بها کرده
هوش مصنوعی: زمانه هرچند گاهی منظم می‌شود، اما در اصل و باطن خود، سخن من را که چون گوهر باارزش است، بی‌اهمیت گرفته است.
مرا سپهر جلال تو در جهان سخن
اسیر دهشت درگاه کبریا کرده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عظمت و شکوه تو باعث شده است که من در برابر بزرگی و مقام بلند تو، احساس ترس و تحیر کنم. حضور تو در آسمان کلام و سخن، مانند ابهتی است که همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
همیشه تا که بداس سپهر گشت بقاء
شود درو ده و در خرمن فنا کرده
هوش مصنوعی: همیشه زمانی که آسمان تغییر می‌کند و آهسته به سمت ابدیت می‌رود، در آن ذخیره‌ها و حاصل‌ها نابود می‌شوند.
چو خوشه با دهر آن سر که در هوای تو نیست
بداس حادثه چرخ از تنش جدا کرده
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت کسی در عشق تو نباشد، مانند خوشه‌ای می‌ماند که از حوادث زمانه جدا شده است و در واقع، سرنوشتش با تنش جدا شده است.