گنجور

شمارهٔ ۲۱ - در مدح فخرالملک

دوش چون برزد سر از جیب افق بدر منیر
زورق زرین شتابان گشت در دریای قیر
زورقی از نور و دریائی ز ظلمت، همچنانک
رای دستور آورد بدخواه جاهش در ضمیر
دامن دریا، از آن دریا، چو دریا، پرگهر
مرزع ایام از آن زورق، چو زورق، در مسیر
عزم عالیحضرتی کردم که از شوق ثناش
در ریاض خلد آتش می شود جان ظهیر
طالع سعد و هوای مدح صاحب چون نمود
راه کرمانم خوش و آسان بپای باد گیر
ماه مهر افروز من در کاروان آورد روی
زلف و ابرو چون کمان و غمزه و بالا چو تیر
زلف چون بر لاله، سنبل، خط چو بر آتش دخان
لب چو در یاقوت جان، رخساره چون در باده شیر
رخ صبوح اندر بهار و لب شراب اندر صبوح
خط عبیر اندر گلستان، زلف تاب اندر عبیر
چون شبم زو، روز روشن گشت وز روز رخش
کاروان در جنبش آمد، کاروانی در تعیر
گفت کای در عشق من قولت سقیم و عهدست
گفت کای در کار خود رایت جوان و بخت پیر
در چنین فصلی که گوئی ز التهاب امر داد
جنبش گردون مزاج باد را طبع اثیر
جوشن ماهی ز گرمی هوا در عین آب
همچنان سوزد که اندر شعله ی آتش حریر
گر سمندر را در آتش پرورش بودی کنون
می بسوزد حدّت گرماش بردم زمهریر
کوه آهن، دجله ی سیماب شد بر وی چو تافت
برق تیغ آفتاب اندر میان ماه تیر
گفتم ای جنت ز باغ فضل تو خاک زمین
گفتم ای دوزخ ز تاب هجر تو عشر عشیر
گر شبی بی مهر رخسارت بروز آرد دلم
روز عیشش چون شب زلفت پریشان باد و تیر
کرد، چون کردم اساس عذرهای خوشگوار
گشت، چون گشتم بگرد نکته های دلپذیر
نرگسش را از تحسّر تاب و دل پروین فشان
فندقش در بی بدیلی نظم پروین دستگیر
ز اشتیاقم ریخت بر زر طلی از سیم مذاب
در وداعش گشت گلبرگ طری بدر منیر
بر گل نسرین روان کرد او گلابی گرم و من
راندم از خون جگر سیلاب بر برگ زریر
برگرفتم زو دل و چون دولت آوردم بطبع
روی دل در قبله ی اقبال در گاه وزیر
آسمان داد فخرالملک شمس الدین، که داد
دین و دنیا را حیات از حکم او حی قدیر
صاحب کلک و قلم صدری که دست و کلک اوست
موجب دریا و گوهر، مایه ی خورشید و تیر
بسته اش را در تفکر تنگ شکر پایمال
قند را در تعجب عقد گوهر دستگیر
آنکه تا پروانه ی روزیست دستش خلق را
کان و دریائی نماید از نظر خوار و حقیر
و آنکه تا نصرت ز کلک اوست تیغ شاه را
ورد اوقاتست دین و ملک را نعم النصیر
با خرد، در مدح او گفتم تو میدانی که هست
ای جهان را از تو چون جان را ز جانان ناگزیر
ابر احسان را بمعنی دست او بحر محیط
کشت دولت را ببرهان کلک او ابر مطیر
عقل گفت آگه نئی گوئی که دست و کلک اوست
دور گردون را مشار و سیر انجم را مشیر
دست دریا پرورش را بعد ازین توفیق خوان
کلک فرمان گسترش را زین سپس تقدیر گیر
ای بنسبت باثبات حلم تو خارا بخار
وی بهمت با وجود جود تو دریا غدیر
نافذ امر تو حاکم چون قضا و چون قدر
نهی کلک تو آگاه از قلیل و از کثیر
همچو تو قبعت جهانداری کند امر ترا
هر که سر بر خط نهد، چون خامه از دست دبیر
گرنه از نیل سر کلک تو عمان قطره ایست
در مکنون از چه معنی نیست در هر آبگیر
گرنه از ایوان درگاه تو گردون غرفه ایست
پس چرا در هر اثر درگاه تست او را اثیر
کی توانستی طبایع که گردی زیر پای
گر نگشتی خاک درگاهت سپهر مستدیر
کی فکندی بر عصا آدم نظر، ثم اجتباه
گر نبودی گوهرت را طینت آدم خبیر
چون نیاز از همت خصم تو اندر پرده رفت
پیش از این، پوست خصمت برون آمد چو سیر
در ازل گردون تنور خاطرت را گرم دید
با کواکب گفت وقت آمد که در بندم فطیر
در چنان روزی که گوئی آسمان در شأن او
بر جهان می خواند «یوماً کان شره مستطیر»
بیلک از صدر تن گردنکشان، می جست جای
خنجر از قلب دماغ پر دلان، می جست تیر
بی سپر گشتی ممالک سر کشیدندی سپاه
در خطر بودی رعیت بی خطر ماندی خطیر
شد بلند اختر چو مهر رایت آمد در فروغ
گشت بی رونق چو نوک کلک آمد در صریر
از صریر کلک دشمن سوز تو، تیغ و سپاه
در پناه رای مهر افروز، تو تاج و سریر
دین پناها، صاحبا، من بنده را ز آنرو که نیست
در سخن چون در سخا دست تو در عالم نظیر
عقل نپسندد که از راه حسد صاحب غرض
هر زمان طعنی کند در لفظ و معنی، خیر، خیر
گر سخندانست و صاحب طبع و فاضل پس چرا
خرمن ترکیب اشعارش نیر زد یک شعیر؟
ور نمی داند سخن، گو دست از دعوی بدار
خرده از بی خردگی بر مدح این حضرت مگیر
پست و بی معنی است با جود تو و الفاظ من
همت یحیی و جعفر - شعر اعشی و جریر
حضرت دستور شرقست ای امامی دم مزن
می نیندیشی ز نقد قلب و نقاد نصیر
تا بنسبت با چهار ارکان نباشد نزد عقل
جرم هفت اختر قیصر و قصر نه گردو قصیر
اختر و افلاک و ارکان باد در کل کمال
سقف و صحن و ساحت ایوان جاه ترا بشیر
سیر کلک را متابع هم ملوک و هم صدور
دور حکمت را مساعد هم صغیر و هم کبیر
چهره ی ملت ز نور، روی و رایت با فروغ
دیده دولت ز کحل خاک پایت مستنیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون برزد سر از جیب افق بدر منیر
زورق زرین شتابان گشت در دریای قیر
هوش مصنوعی: دیشب، زمانی که سر از لبه‌ی افق بالا آمد، نور زیبایی درخشید و قایق زرینی به سرعت در دریاچه‌ای سیاه‌رنگ حرکت کرد.
زورقی از نور و دریائی ز ظلمت، همچنانک
رای دستور آورد بدخواه جاهش در ضمیر
هوش مصنوعی: یک قایق نورانی در دریای تاریکی، همان‌طور که فکری منفی در دل کسی شکل می‌گیرد.
دامن دریا، از آن دریا، چو دریا، پرگهر
مرزع ایام از آن زورق، چو زورق، در مسیر
هوش مصنوعی: دریا پر از جواهرات است و زمان به مانند یک قایق در مسیر زندگی حرکت می‌کند.
عزم عالیحضرتی کردم که از شوق ثناش
در ریاض خلد آتش می شود جان ظهیر
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که به خاطر محبت و ستایش او، جانم را در باغ بهشت به آتش بکشم.
طالع سعد و هوای مدح صاحب چون نمود
راه کرمانم خوش و آسان بپای باد گیر
هوش مصنوعی: سرنوشت خوش و فضای مدح و ستایش از صاحب، همچنان که مسیر کرمان را نشان داد، برای من خوش و آسان شده است، به گونه‌ای که به راحتی در باد سوار بر مرکب می‌شوم.
ماه مهر افروز من در کاروان آورد روی
زلف و ابرو چون کمان و غمزه و بالا چو تیر
هوش مصنوعی: ماه محبوب من با نرمی و زیبایی خاصی در مسیر زندگی‌ام ظاهر شد. موهایش چون زلف و ابرویش مانند کمان است و نگاهش به طرز زیبایی مانند تیر می‌زند.
زلف چون بر لاله، سنبل، خط چو بر آتش دخان
لب چو در یاقوت جان، رخساره چون در باده شیر
هوش مصنوعی: موهایی مانند زلف گل، عطرش مانند سنبل است؛ خطی که بر آتش نقش می‌بندد، لب‌هایی مانند یاقوت دارند و چهره‌ای همچون باده شیرین.
رخ صبوح اندر بهار و لب شراب اندر صبوح
خط عبیر اندر گلستان، زلف تاب اندر عبیر
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا در صبح بهاری و لب‌هایش که شراب را در خود دارند، مانند خطوط عطر در باغ و زلف‌هایش که در عطر پیچیده‌اند.
چون شبم زو، روز روشن گشت وز روز رخش
کاروان در جنبش آمد، کاروانی در تعیر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من شبی هستم و در تاریکی به سر می‌برم، روز روشن شده و نور آن باعث شده تا کاروان‌ها در حرکت بیفتند و تغییر و تحولی به وجود آید.
گفت کای در عشق من قولت سقیم و عهدست
گفت کای در کار خود رایت جوان و بخت پیر
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که در عشق من، وعده‌ات ضعیف و عهد تو سست است. و گفت: ای کسی که در کار خود جوان هستی، ولی بختت پیر و از کار افتاده است.
در چنین فصلی که گوئی ز التهاب امر داد
جنبش گردون مزاج باد را طبع اثیر
هوش مصنوعی: در این فصل خاص، به نظر می‌رسد که از شدت هیجان و فعالیت در طبیعت، تغییرات و حرکات باد تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.
جوشن ماهی ز گرمی هوا در عین آب
همچنان سوزد که اندر شعله ی آتش حریر
هوش مصنوعی: ماه در دمای بالای هوا در حالی که در آب است، به شدت می‌سوزد، همانطور که پارچه‌ی حریر در آتش می‌سوزد.
گر سمندر را در آتش پرورش بودی کنون
می بسوزد حدّت گرماش بردم زمهریر
هوش مصنوعی: اگر سمندر را در آتش تربیت می‌کردند، اکنون به شدت گرما می‌سوزاند، زیرا من سرمای زمهریر را از گرمای آن برداشت کرده‌ام.
کوه آهن، دجله ی سیماب شد بر وی چو تافت
برق تیغ آفتاب اندر میان ماه تیر
هوش مصنوعی: کوهی محکم و بزرگ تبدیل به جریانی چون نقره شد، زمانی که تیغ آفتاب مانند نوری در میان ماه تیر می‌درخشد.
گفتم ای جنت ز باغ فضل تو خاک زمین
گفتم ای دوزخ ز تاب هجر تو عشر عشیر
هوش مصنوعی: به خدا گفتم که ای بهشت، زیبایی‌ات مانند باغی از فضل و خوبی‌های توست و ای جهنم، درد و عذاب جدایی تو مانند آتش سوزان است.
گر شبی بی مهر رخسارت بروز آرد دلم
روز عیشش چون شب زلفت پریشان باد و تیر
هوش مصنوعی: اگر شبی بدون حضور چهرهٔ جذابت بگذرد، دل من روز را به یاد شب عیش تو، چون زلف‌های پریشان‌ات، بی‌نظم و آشفته خواهد دید.
کرد، چون کردم اساس عذرهای خوشگوار
گشت، چون گشتم بگرد نکته های دلپذیر
هوش مصنوعی: وقتی که من عذرخواهی کردم، شرایط به گونه‌ای تغییر کرد که خوشایند شد و وقتی به نکات دلپذیر و زیبا توجه کردم، اوضاع بهتر شد.
نرگسش را از تحسّر تاب و دل پروین فشان
فندقش در بی بدیلی نظم پروین دستگیر
هوش مصنوعی: نرگس او را با حسرت تماشا کن و دل پروین را با زیبایی فندقش در نظم بی‌نظیرش متاثر و شگفت‌زده کن.
ز اشتیاقم ریخت بر زر طلی از سیم مذاب
در وداعش گشت گلبرگ طری بدر منیر
هوش مصنوعی: از شدت اشتیاقم، طلاهای گداخته و نقره به زمین ریخت و در لحظه وداع، گلبرگ‌های لطیف در نور تابناک قرار گرفتند.
بر گل نسرین روان کرد او گلابی گرم و من
راندم از خون جگر سیلاب بر برگ زریر
هوش مصنوعی: او بر روی گل نسرین عطر و بوی گلابی دلنشین پاشید و من در حالی که از درد دل می‌نالم، سیلابی از اشک را بر برگ‌های لطیف ریختم.
برگرفتم زو دل و چون دولت آوردم بطبع
روی دل در قبله ی اقبال در گاه وزیر
هوش مصنوعی: دل خود را از او جدا کردم و وقتی که به خوشبختی دست یافتم، با طبع و روحی شاد مستقیماً به سمت مقام و موقعیت وزیر رفتم.
آسمان داد فخرالملک شمس الدین، که داد
دین و دنیا را حیات از حکم او حی قدیر
هوش مصنوعی: آسمان به شمس‌الدین فخرالملک افتخار می‌دهد، زیرا او از قدرت الهی، زندگی را به دین و دنیا بخشیده است.
صاحب کلک و قلم صدری که دست و کلک اوست
موجب دریا و گوهر، مایه ی خورشید و تیر
هوش مصنوعی: کسی که نوشتن و هنر در دستانش است، می‌تواند به مانند دریا و جواهرها باعث نور و روشنی شود.
بسته اش را در تفکر تنگ شکر پایمال
قند را در تعجب عقد گوهر دستگیر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن حسرت و حیرت ناشی از زیبایی و ارزشمندی چیزها پرداخته است. او به فکر و تأمل در مورد شکر و قند اشاره می‌کند و آن‌ها را به عنوان نمادی از لذت و شیرینی زندگی می‌داند. همچنین به نوعی در مورد جواهرات و گوهرها که نشان‌دهنده زیبایی و ارزش هستند، صحبت می‌کند. به طور کلی، احساس شگفتی و تأمل در حقیقت و زیبایی را به تصویر می‌کشد.
آنکه تا پروانه ی روزیست دستش خلق را
کان و دریائی نماید از نظر خوار و حقیر
هوش مصنوعی: کسی که تا وقتی روزی به او می‌رسد، می‌تواند به دیگران عمق و وسعتی مانند دریا بدهد، اما در واقع خود را از نظر دیگران کوچک و بی‌ارزش نشان می‌دهد.
و آنکه تا نصرت ز کلک اوست تیغ شاه را
ورد اوقاتست دین و ملک را نعم النصیر
هوش مصنوعی: آن که از قلم او، یاری و پیروزی حاصل می‌شود، شمشیر پادشاه نیز در اوست و او در اوقات مختلف، هم دین و هم ملک را یاری می‌کند.
با خرد، در مدح او گفتم تو میدانی که هست
ای جهان را از تو چون جان را ز جانان ناگزیر
هوش مصنوعی: من با عقل و درایت درباره او صحبت کردم و می‌دانم که تو نیز می‌دانی؛ او مانند جان انسان است و جهان بدون او مانند جان بدون جانان نمی‌تواند باشد.
ابر احسان را بمعنی دست او بحر محیط
کشت دولت را ببرهان کلک او ابر مطیر
هوش مصنوعی: ابر احسان به معنای دست اوست که دریا را در بر گرفته و به برکت قلم او، باران نعمت‌ها بر زمین می‌بارد.
عقل گفت آگه نئی گوئی که دست و کلک اوست
دور گردون را مشار و سیر انجم را مشیر
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که بدان بی‌خبر نیستی و در واقع حکمت اوست که بر گردونه آسمان و گردش ستاره‌ها نظارت دارد.
دست دریا پرورش را بعد ازین توفیق خوان
کلک فرمان گسترش را زین سپس تقدیر گیر
هوش مصنوعی: دریا به توفیق و موفقیت تو کمک می‌کند، اکنون برای گسترش کارهایت از قلم و نوشته‌ات استفاده کن و از این پس به سرنوشت و تقدیر خود متکی باش.
ای بنسبت باثبات حلم تو خارا بخار
وی بهمت با وجود جود تو دریا غدیر
هوش مصنوعی: ای صبر و بردباری تو نسبت به سختی‌ها مانند سنگی است که در برابر آب و موج‌ها ثابت و استوار است و تو با بخشش‌ها و generosity خود، همچون دریایی بزرگ و پر از نعمت‌ها می‌باشی.
نافذ امر تو حاکم چون قضا و چون قدر
نهی کلک تو آگاه از قلیل و از کثیر
هوش مصنوعی: حکومت و فرمان تو همانند سرنوشت و قضا و قدر است. قلم تو به خوبی از جزئیات و کلیات آگاه است.
همچو تو قبعت جهانداری کند امر ترا
هر که سر بر خط نهد، چون خامه از دست دبیر
هوش مصنوعی: هر کسی که سرش را بر خط تو بگذارد، مانند قلمی است که از دست نویسنده می‌افتد و به توامر می‌پیوندد. تو مانند فرمانروایی هستی که به شکل تو احترام و توجه می‌شود.
گرنه از نیل سر کلک تو عمان قطره ایست
در مکنون از چه معنی نیست در هر آبگیر
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، این جمله بیان می‌کند که ارزش و زیبایی قلم و سخن تو همچون قطره‌ای است که در دریاچه‌ای بزرگ و بی‌نهایت کمتر از آنچه که هست به چشم می‌آید. به این معنا که ممکن است در ظاهر چیزهای زیادی وجود داشته باشد، اما عمق و معنی واقعی در هر یک از آن‌ها وجود ندارد.
گرنه از ایوان درگاه تو گردون غرفه ایست
پس چرا در هر اثر درگاه تست او را اثیر
هوش مصنوعی: اگر دنیای بزرگ و آسمان به عنوان ایوان درگاه تو باشد، پس چرا در هر نشانه و اثری، نشانی از تو و تأثیر تو وجود دارد؟
کی توانستی طبایع که گردی زیر پای
گر نگشتی خاک درگاهت سپهر مستدیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چگونه توانستی زمینۀ خود را زیر پا قرار دهی؟ اگر تو خود خاک درگاه آسمان می‌بودی، می‌توانستی به چنین جایگاهی برسی. به بیان دیگر، این شعر به اهمیت و ارزش وجود انسانی و توانایی‌های او اشاره دارد؛ اینکه برای رسیدن به موفقیت و مقام خاص، باید پایه‌گذاران و عوامل مؤثر را در نظر گرفت.
کی فکندی بر عصا آدم نظر، ثم اجتباه
گر نبودی گوهرت را طینت آدم خبیر
هوش مصنوعی: کیست که بر عصای آدم نظر افکند و او را برگزید؟ اگر ذات تو از طینت آدم نبود، چگونه می‌توانستی از این خاصیت برخوردار باشی؟
چون نیاز از همت خصم تو اندر پرده رفت
پیش از این، پوست خصمت برون آمد چو سیر
هوش مصنوعی: زمانی که نیاز تو از تلاش دشمن پنهان شد، پیش از این، دشمن تو همچون میوه رسیده نمایان شد.
در ازل گردون تنور خاطرت را گرم دید
با کواکب گفت وقت آمد که در بندم فطیر
هوش مصنوعی: در آغاز، آسمان تنور دل تو را گرم دید و با ستاره‌ها گفت: وقت آن رسیده که من نانی را در این تنور بپزم.
در چنان روزی که گوئی آسمان در شأن او
بر جهان می خواند «یوماً کان شره مستطیر»
هوش مصنوعی: در آن روزی که گویی آسمان برای او در جهان ندا می‌دهد: "این روزی است که نابودی‌ای بزرگ و وسیع خواهد بود."
بیلک از صدر تن گردنکشان، می جست جای
خنجر از قلب دماغ پر دلان، می جست تیر
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به دو نوع حمله یا آسیب‌دیدن وجود دارد. نخست به این موضوع پرداخته می‌شود که افرادی از طبقات بالاتر و قدرتمند، در جستجوی نقطه‌ضعفی هستند تا آن را مورد حمله قرار دهند. دوم، نشان‌دهنده این است که در میان انسان‌های پر احساس و دل‌سوز، نقاط آسیب‌پذیر و نگرانی‌های عاطفی وجود دارد که باید به دقت مراقبشان بود. به طور کلی، این بیت به جستجوی نقاط ضعف در افراد و جوامع اشاره دارد.
بی سپر گشتی ممالک سر کشیدندی سپاه
در خطر بودی رعیت بی خطر ماندی خطیر
هوش مصنوعی: وقتی که بدون محافظت و دفاع، سرزمین‌ها مورد هجوم قرار می‌گرفتند، سربازان در خطر بودند و مردم عادی در امان مانده بودند.
شد بلند اختر چو مهر رایت آمد در فروغ
گشت بی رونق چو نوک کلک آمد در صریر
هوش مصنوعی: چشمۀ امید و خوشبختی، همچون ستاره‌ای درخشان، با ظهور نماد و نشانه‌ی شایسته‌اش درخشندگی خاصی پیدا کرد. اما در عین حال، جلوه‌ای از سکون و بی‌زندگی به خود گرفت، گویی زمانی که نوک قلمی در حال نوشتن است، زندگی و رونق آن کاهش پیدا کرده است.
از صریر کلک دشمن سوز تو، تیغ و سپاه
در پناه رای مهر افروز، تو تاج و سریر
هوش مصنوعی: از صدای قلم دشمن که با خشم تو به حرکت درآمده است، به مدد تیر و سپاه در زیر سایهٔ اندیشه و عشق تو، تو تاج و تخت سلطنت هستی.
دین پناها، صاحبا، من بنده را ز آنرو که نیست
در سخن چون در سخا دست تو در عالم نظیر
هوش مصنوعی: ای صاحب، من به خاطر این که در سخن تو مانند سخی و بخشنده‌ای نیستم، به دین و پناه‌گاه نیاز دارم.
عقل نپسندد که از راه حسد صاحب غرض
هر زمان طعنی کند در لفظ و معنی، خیر، خیر
هوش مصنوعی: عقل نمی‌پذیرد که به خاطر حسد، فردی با نیت خاص همواره در کلام و معنا به دیگران ایراد بگیرد. شما باید در این مسیر خیر را در نظر بگیرید.
گر سخندانست و صاحب طبع و فاضل پس چرا
خرمن ترکیب اشعارش نیر زد یک شعیر؟
هوش مصنوعی: اگر او سخن‌سنج و صاحب نظر و فرزانه است، پس چرا در سرودن اشعارش نتوانسته حتی یک شعیر (دانه‌ی جو) درست تلفیق کند؟
ور نمی داند سخن، گو دست از دعوی بدار
خرده از بی خردگی بر مدح این حضرت مگیر
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی به خوبی سخن بگویی، بهتر است از ادعای خود کناره‌گیری کنی. کوچکترین انتقادی از نادانی خود را به ستایش این شخصیت بزرگ نچسبان.
پست و بی معنی است با جود تو و الفاظ من
همت یحیی و جعفر - شعر اعشی و جریر
هوش مصنوعی: با وجود بزرگی و عظمت تو، کلمات و سخنان من کوچک و بی‌ارزش به نظر می‌رسند، همچنان که تلاش یحیی و جعفر هم در برابر ساحت تو ناچیز است.
حضرت دستور شرقست ای امامی دم مزن
می نیندیشی ز نقد قلب و نقاد نصیر
هوش مصنوعی: ای امام مدعی شرق، سخن مگوی و دم برنیاور؛ چون نمی‌اندیشی به ارزش دل و نقد آنچیزی که نصیر می‌گوید.
تا بنسبت با چهار ارکان نباشد نزد عقل
جرم هفت اختر قیصر و قصر نه گردو قصیر
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که اگر چیزی با چهار عنصر اصلی (آتش، آب، هوا و زمین) نسبت نداشته باشد، عقل آن را کم‌ارزش و بی‌اهمیت می‌داند. در این حالت، حتی جرم هفت اختر (سیارات) و قصرهای بزرگ نیز به اندازه یک گردو ارزش ندارند. به عبارتی، ارزش واقعی یک چیز بستگی به ارتباطش با اصول اساسی دارد.
اختر و افلاک و ارکان باد در کل کمال
سقف و صحن و ساحت ایوان جاه ترا بشیر
هوش مصنوعی: در آسمان ستاره‌ها و عناصر طبیعی، هر کدام به نحوی زیبایی‌ها و عظمت دنیای تو را نوید می‌دهند. این حاکی از شکوه و جلال جایگاه توست.
سیر کلک را متابع هم ملوک و هم صدور
دور حکمت را مساعد هم صغیر و هم کبیر
هوش مصنوعی: سیر و حرکت قلم تحت پیروی هم پادشاهان و هم علمای بزرگ است و دوران حکمت به گونه‌ای است که هم برای افراد کوچک و هم بزرگ مناسب است.
چهره ی ملت ز نور، روی و رایت با فروغ
دیده دولت ز کحل خاک پایت مستنیر
هوش مصنوعی: چهره‌ی ملت با نور درخشان، و پرچم آن با جلوه‌ای از قدرت، مانند دیده‌ای که از خاک پایت روشنایی می‌گیرد.

حاشیه ها

1401/12/12 11:03
محمد سالاری

در بیت 51، قصیر صحیح است. 

به نظر می‌رسد این مصرع باید به این ترتیب تصحیح شود: جرم هفت اختر قیصر و قصر نه گرد و نه قصیر

مصرع اول در بیت 53 باید به این ترتیب تصحیح شود: سیر کلکت را متابع هم ملوک و هم صدور