گنجور

بخش ۶۸ - تنها ماندن امیر مختار و مویه گری

به یاد آمدش گویی آن رزمگاه
که مسلم درآن کشته شد بیگناه
همان خواری او به چشم آمدش
زتیمار او دل به خشم آمدش
همی دست برسر زد و کرد، آه
بنالید و گفت: ای سپهدار شاه
ایا برخی جان تو جان من
قوی پی به مهر تو ایمان من
دریغا از آن حیدری دست تو
از آن تیر و چرخ و زه و شست تو
وزان برز و بالا و آن سفت و یال
وزان چهره کز خون سرگشت، آل
وزان زور بازوی مرد افکنی
وزان فرو نیروی شیراوژنی
دریغا که تنها به دشت نبرد
شدی کشته و یاری ات کس نکرد
نگونسار باد آن بنای بلند
که دشمن زبامش تنت بر فکند
نبودم گر آن روز یارت شوم
ز زخم گران پاسدارت شوم
ولی کردگار جهانرا سپاس
فزون از شمار و برون از قیاس
که کشتم کسی را کت او کشت زار
سرش کردم آون به برج حصار
کنون مایل تست جان و دلم
که باشد زمهر تو آب و گلم
به مینو در آن بزم آراسته
روانم روان تو را خواسته
چو من طایر آشیان توام
به شاخ ولا پر فشان توام
مدد کن که پرواز خواهم نمود
به سوی تو پر باز خواهم نمود
دهم جان به تو ای سپهر مهی
به مهرت کنم خرقه ی تن تهی
به یاد تو پیمانه گیرم همی
به کوی تو کاشانه گیرم همی
بگفت این و برزد یل بیقرین
به دشمن کشی رزم را آستین
بزد دست بردسته ی تغی تیز
به جنگاوران بست راه ستیز
بزد یکتنه خویش را بر سپاه
چو سوزان شرر کاندر افتد به کاه
و یا شیر جنگی به یک دشت گور
و یا بر سپاه شب تیره هور
و یا برق کافتد به خرمن درا
و یا آنکه در خارسان آذرا
گرانمایه فردوسی نامدار
که آمرزش ایزدش باد یار
همانا ستایش به مختار کرد
که بر سفته این در شهوار کرد
بر هر حمله از آن سپاه شریر
فراوان بکشت آن قویدست میر
بسی زخم کاری زتیر و سنان
زدندش ستم پیشه اهریمان
تو پاکش از زخم پیکان بخست
زهر حلقه ی جوشنش خون بجست
از آن خون بدان سرو بستان عشق
بسی گل دمید از گلستان عشق
تو سروی شنیدی گل آرد ببار
جز اندام مختار فرخ تبار؟
در آن خستگی ساز فریاد کرد
سپهبد براهیم را یاد کرد
بگفت: ای برادر کجایی کنون؟
چرا از برادر جدایی کنون؟
تو در موصل و من به کوفه درم
اسیر و گرفتار و بی یاورم
چو نبود کسی تا فرستم کنون
به سوی تو تا گویدت کار چون
زهر موی مژگان کنم خامه ای
نگارم به خون جگر نامه ای
سپارم به دست برید صبا
به سویت فرستم چو مرغ سما

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به یاد آمدش گویی آن رزمگاه
که مسلم درآن کشته شد بیگناه
هوش مصنوعی: او به یاد آورد گویی که در میدان جنگی است که مسلم به ناحق در آن کشته شد.
همان خواری او به چشم آمدش
زتیمار او دل به خشم آمدش
هوش مصنوعی: آن بی‌احترامی و ذلت او به چشمش آمد و از درد و رنجِ او، دلش پر از خشم شد.
همی دست برسر زد و کرد، آه
بنالید و گفت: ای سپهدار شاه
هوش مصنوعی: دستی به سر گذاشت و آهی کشید و با صدای ناله گفت: ای فرمانده شاه.
ایا برخی جان تو جان من
قوی پی به مهر تو ایمان من
هوش مصنوعی: آیا برخی از جان تو، جان من را قوی‌تر می‌کند و به مهر و محبت تو ایمان دارم؟
دریغا از آن حیدری دست تو
از آن تیر و چرخ و زه و شست تو
هوش مصنوعی: ای کاش که یاد حیدر در دلم باشد! دست تو شایسته‌ی ستایش است، چون تیر و کمان و قدرت در آن نهفته است.
وزان برز و بالا و آن سفت و یال
وزان چهره کز خون سرگشت، آل
هوش مصنوعی: از آن جایی که ما در حالتی متضاد قرار داریم، یکی در عرش و دیگری در زمین، و چهره‌هایی که از خون دچار آشفتگی هستند، نشان‌دهنده‌ی حالتی دشوار و پر از درد و رنج است.
وزان زور بازوی مرد افکنی
وزان فرو نیروی شیراوژنی
هوش مصنوعی: از قدرت بازوی مردان پرهیز کن و از نیروی شیراوژنی نیز دوری کن.
دریغا که تنها به دشت نبرد
شدی کشته و یاری ات کس نکرد
هوش مصنوعی: افسوس که در دشت جنگ تنها مانده‌ای و هیچ‌کس به یاری‌ات نرسیده است.
نگونسار باد آن بنای بلند
که دشمن زبامش تنت بر فکند
هوش مصنوعی: نسیم به آرامی آن ساختمان بلند را که دشمن از بالای آن تو را به زمین می‌کوبد، پایین می‌آورد.
نبودم گر آن روز یارت شوم
ز زخم گران پاسدارت شوم
هوش مصنوعی: اگر آن روز من در کنار تو نبودم، دردی که تحمل کرده‌ام را فراموش نکن و به یاد داشته باش که همیشه در کنارت هستم.
ولی کردگار جهانرا سپاس
فزون از شمار و برون از قیاس
هوش مصنوعی: خداوند را به خاطر همه نعمت‌ها و برکاتش، با کمال شکرگزاری و بی‌نهایت سپاس می‌گویم.
که کشتم کسی را کت او کشت زار
سرش کردم آون به برج حصار
هوش مصنوعی: من کسی را از پای درآوردم، او به تنگنا و دشواری افتاد و من نیز او را در دژ محبوس کردم.
کنون مایل تست جان و دلم
که باشد زمهر تو آب و گلم
هوش مصنوعی: امروز تمایل دارم که جان و دل من تحت تأثیر عشق تو باشد، به گونه‌ای که مانند آب و گل از محبت تو سرشار شوم.
به مینو در آن بزم آراسته
روانم روان تو را خواسته
هوش مصنوعی: در دنیای زیبای آن میهمانی، من به زیبایی و لطافت می‌اندیشم و از ته دل به تو علاقه‌مندم.
چو من طایر آشیان توام
به شاخ ولا پر فشان توام
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای هستم که لانه‌ام در کنار توست و با پرهای خود به سوی تو پرواز می‌کنم.
مدد کن که پرواز خواهم نمود
به سوی تو پر باز خواهم نمود
هوش مصنوعی: به من کمک کن که می‌خواهم به سوی تو پرواز کنم و در این راه آماده‌ام.
دهم جان به تو ای سپهر مهی
به مهرت کنم خرقه ی تن تهی
هوش مصنوعی: من جانم را به تو می‌دهم، ای آسمان روشنی‌بخش، و با عشق تو، لباس جسم را از خود می‌کَنم.
به یاد تو پیمانه گیرم همی
به کوی تو کاشانه گیرم همی
هوش مصنوعی: به یاد تو، پیاله می‌نوشم و آرزو دارم در کوی تو سکونت داشته باشم.
بگفت این و برزد یل بیقرین
به دشمن کشی رزم را آستین
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس در عزم جنگ، آستین‌هایش را بالا زد تا به دشمن حمله کند.
بزد دست بردسته ی تغی تیز
به جنگاوران بست راه ستیز
هوش مصنوعی: با دستش به دسته‌ی شمشیر تیز حمله کرد و راه جنگ را بر سربازان بست.
بزد یکتنه خویش را بر سپاه
چو سوزان شرر کاندر افتد به کاه
هوش مصنوعی: او به تنهایی به دل سپاه دشمن زد، مانند شعله‌ای که در کاه بریزد و آتش به پا کند.
و یا شیر جنگی به یک دشت گور
و یا بر سپاه شب تیره هور
هوش مصنوعی: شاید به جای یک دشت پر از گور، شیر جنگی در برابر سپاه تاریک شب قرار گیرد.
و یا برق کافتد به خرمن درا
و یا آنکه در خارسان آذرا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یا اتفاقی ناگوار به وجود می‌آید و به مزرعه آسیب می‌زند، یا اینکه نتیجه‌ای خوشایند از زحمت‌های انجام‌شده حاصل می‌شود.
گرانمایه فردوسی نامدار
که آمرزش ایزدش باد یار
هوش مصنوعی: فردوسی، شاعر بزرگ و باارزش، که یادش زینت‌بخش دل‌هاست، ای کاش خداوند او را ببخشد و در سایه رحمتش قرار دهد.
همانا ستایش به مختار کرد
که بر سفته این در شهوار کرد
هوش مصنوعی: به راستی برای ستایش، مختار انتخاب شده است، زیرا او در شرایط سخت و در حوادث تلخ، به درستی عمل کرده و شجاعانه وارد عمل شده است.
بر هر حمله از آن سپاه شریر
فراوان بکشت آن قویدست میر
هوش مصنوعی: در هر حمله‌ای که از آن لشکر بدتر به وقوع می‌پیوندد، فرمانده‌ی نیرومند بسیاری را از دست می‌دهد.
بسی زخم کاری زتیر و سنان
زدندش ستم پیشه اهریمان
هوش مصنوعی: بسیاری از زخم‌ها و ضربات ناشی از تیر و نیزه به او وارد کردند، در حالی که او در برابر ظلم و ستم اهریمن مقاوم بود.
تو پاکش از زخم پیکان بخست
زهر حلقه ی جوشنش خون بجست
هوش مصنوعی: تو زخم‌های ناشی از تیر را از او دور کن، چون زهر زره‌اش باعث شده که خون از او بریزد.
از آن خون بدان سرو بستان عشق
بسی گل دمید از گلستان عشق
هوش مصنوعی: از آن خون، عشق به سرسبزی و زیبایی‌های گلستان زندگی دمید و باعث شد که شکوفه‌های زیادی از عشق در این باغ رویید.
تو سروی شنیدی گل آرد ببار
جز اندام مختار فرخ تبار؟
هوش مصنوعی: آیا تو درخت سرو را دیده‌ای که چطور گل می‌آورد؟ جز به قامت زیبا و دل‌فریب فردی خوش‌نژاد، چه چیز دیگری می‌تواند چنین زیبایی را به ارمغان بیاورد؟
در آن خستگی ساز فریاد کرد
سپهبد براهیم را یاد کرد
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که خستگی به او غلبه کرده بود، صدای ساز بلند شد و او به یاد سپهبد ابراهیم افتاد.
بگفت: ای برادر کجایی کنون؟
چرا از برادر جدایی کنون؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای برادر، الان کجایی؟ چرا از برادر دوری؟
تو در موصل و من به کوفه درم
اسیر و گرفتار و بی یاورم
هوش مصنوعی: تو در موصل هستی و من در کوفه، در حالیکه گرفتار و بی‌پناه هستم.
چو نبود کسی تا فرستم کنون
به سوی تو تا گویدت کار چون
هوش مصنوعی: چون کسی نیست که به سمت تو بفرستم تا بگوید اوضاع چگونه است.
زهر موی مژگان کنم خامه ای
نگارم به خون جگر نامه ای
هوش مصنوعی: موهای دلربای معشوقم را همانند زهر تصور می‌کنم و با خون دل، نامه‌ای عاشقانه برای او می‌نویسم.
سپارم به دست برید صبا
به سویت فرستم چو مرغ سما
هوش مصنوعی: من نسیم صبح را به دست می‌سپارم تا به سوی تو بیاید و مانند پرنده‌ای آزاد پرواز کند.