بخش ۶۲ - ساقی نامه در مقدمه ی داستان شهادت
بده ساقی آن آب یاقوتگون
که دل را دهد مشق عشق و جنون
مغنی بزن چنگ بر چنگ غم
که یاران گذشتند و ما نیز هم
صلایی به مستان میخانه زن
ره عشق یاران دیوانه زن
خراباتیان را بگو با خروش
که جان خواهد از عاشقان می فروش
از این می هرآنکس دمی نوش کرد
زهر چیز بودش فراموش کرد
خراب از چنین باده مختار راد
شد و جان به پیر خرابات داد
نخستین تن از آتش دمی نوش کرد
سپس جان به پیر خرابات داد
بده ساقی آن باده ی وحدتم
که در رنگ و آلایش کثرتم
سرم را از این نشنه شوری بده
دلم را از تن باده نوری بده
بده می که درکوی عشق و ولا
کنم جان فدای شه کربلا
چو مختار فرخ از این دامگاه
شوم سوی آن ایزدی بارگاه
کشم پای از دام ناسوتیان
شوم محرم بزم لاهوتیان
چو طاووس باغ جنانم، مخواه
مرا آشیان اندر این دامگاه
مرا گلشن عرش بد آشیان
فتادم در این دامگه زان میان
بده می که آهنگ بالا کنم
پری با سروشان والا زنم
چو انباز مرغان آن گلشنم
چرا بسته در دامگاه تنم
بکن رنجه ساقی سوی من قدم
میی ده که بگشایدم بسته دم
مگر آورد بازم اندر سخن
شود گفته، ناگفته گفتار من
همانا تو دانی که بر من دو سال
سرآمد که ماندم زگفتار لال
پر طوطی طبع من بسته بود
مرا دل زغم سخت بشکسته بود
به جز ژاژ خایی ندیدم زخویش
فرا گام ننهادم از ژاژ بیش
زبانم دگرگونه هنجار یافت
دگر پیشه جست و دگر کار یافت
تبه کرد کارم درود خسان
ببرد آبرویم بر ناکسان
به روزی رسانم توکل نماند
به باغ امید از وی ام گل نماند
به سر بخت بد گشت منشار من
بماند از سخن طبع سرشار من
چو خوشاند دریای ژرف مرا
چه رفت آن بیان شگرف مرا
چه رفت آن زبان سخن سنج را
که آکندی از وی سخن گنج را
کنون نیز اگر چندم آشفته دل
ز دستان و بند غم جانگسل
نیارم سخن گفت مانند پیش
نبینم من آن شور و مستی به خویش
توانی تو لیکن مداوای من
که از بسته دم خیزد آوای من
به یک همت ای ساقی میگسار
مرا وارهان از غم روزگار
مگر هم به بخت تو کاری کنم
کمندی گشایم، شکاری کنم
بتازم به نخجیرگاه سخن
مگر صیدی افتد به فتراک من
کمندی چو گیسوی تو تابدار
فرو هشته بر چهره ی آبدار
کمندی چو پیجان کمند امیر
گرانمایه مختار روشن ضمیر
چو بردست خویش این کمند آورم
بسی صید معنی به بند آورم
بکوبم به تایید جان آفرین
زپایان کار امیر مهین
که چون جست از این دامگاه جهان
قوی چنگ شهباز دست شهان
چسان زی جنان پرفشانی گرفت
زجان باختن زندگانی گرفت
گشاید کنون گر نیوشنده گوش
بگویم مرا هر چه گوید سروش
بخش ۶۱ - امر فرمودن حضرت امام زین العابدین(ع)خاندان بنی هاشم را: برآرید از تن لباس سیاهبخش ۶۳ - آغاز داستان غدر اهل کوفه با امیر مختار: چه فرخنده مختار کشور پناه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بده ساقی آن آب یاقوتگون
که دل را دهد مشق عشق و جنون
هوش مصنوعی: به من آن نوشیدنی قرمز رنگ را بده که احساس عشق و دیوانگی را در دل ایجاد کند.
مغنی بزن چنگ بر چنگ غم
که یاران گذشتند و ما نیز هم
هوش مصنوعی: بیا با صدای آواز و موسیقی، غم و اندوه را کنار بزنیم، زیرا دوستان و همراهان ما رفتند و ما هم در این مسیر خواهیم رفت.
صلایی به مستان میخانه زن
ره عشق یاران دیوانه زن
هوش مصنوعی: صدایی پرشور به نوشندگان میخانه بزن، و به دوستان عاشق و دیوانه راه عشق را نشان بده.
خراباتیان را بگو با خروش
که جان خواهد از عاشقان می فروش
هوش مصنوعی: به خراباتیان بگو با صدایی بلند که جان عاشقان به عشق میفروشد.
از این می هرآنکس دمی نوش کرد
زهر چیز بودش فراموش کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که بیداری و شادی زندگی را تجربه کند، همه مشکلات و سختیها را از یاد میبرد.
خراب از چنین باده مختار راد
شد و جان به پیر خرابات داد
هوش مصنوعی: به خاطر میخوردن از چنین نوشیدنی دلخواه، به حال خرابی افتاد و جانش را به پیر دیوانهاش تقدیم کرد.
نخستین تن از آتش دمی نوش کرد
سپس جان به پیر خرابات داد
هوش مصنوعی: شخصی در ابتدا از آتش شعلهای نوشید و سپس روحش را به پیر رهنما و راهنمای دنیای خوشیها تقدیم کرد.
بده ساقی آن باده ی وحدتم
که در رنگ و آلایش کثرتم
هوش مصنوعی: به من بادهای از یگانگی بده که در رنگ و آلودگی کثرت نیست.
سرم را از این نشنه شوری بده
دلم را از تن باده نوری بده
هوش مصنوعی: برای آرامش روح و دل خود، از من خستگی و نگرانی را دور کن و به جای آن، نور و شادابی زندگی را به من ببخش.
بده می که درکوی عشق و ولا
کنم جان فدای شه کربلا
هوش مصنوعی: به من ساز و نوش بده تا در راه عشق و محبت جانم را فدای امام حسین کنم.
چو مختار فرخ از این دامگاه
شوم سوی آن ایزدی بارگاه
هوش مصنوعی: همچون مختار، خوش و آزاد از این مکان به سوی آن درگاه خدایی میروم.
کشم پای از دام ناسوتیان
شوم محرم بزم لاهوتیان
هوش مصنوعی: من از بند دنیا رها میشوم و به جمع خاصان آسمانی میپیوندم.
چو طاووس باغ جنانم، مخواه
مرا آشیان اندر این دامگاه
هوش مصنوعی: مانند طاووس در باغ بهشت هستم، پس از من نخواهید که در این تله زندگی کنم.
مرا گلشن عرش بد آشیان
فتادم در این دامگه زان میان
هوش مصنوعی: در باغی بهشتی که به خانهام شبیه است، گرفتار شدهام و در اینجا به تماشا نشستهام.
بده می که آهنگ بالا کنم
پری با سروشان والا زنم
هوش مصنوعی: به من نوشیدنی بده تا بتوانم خود را خوشحال و سرزنده کنم و به دنبال زیبایی بروم که با قد بلند و دلرباییاش، دلم را به دست آورد.
چو انباز مرغان آن گلشنم
چرا بسته در دامگاه تنم
هوش مصنوعی: چرا من مانند پرندگان آن باغ آزاد نیستم و در قفس جسم خود گرفتار شدهام؟
بکن رنجه ساقی سوی من قدم
میی ده که بگشایدم بسته دم
هوش مصنوعی: از ساقی خواهش میکنم که قدمی به سمت من بیاید و می به من بدهد، تا من بتوانم دلم را از این حال ناتوانی و بسته بودن رها کنم.
مگر آورد بازم اندر سخن
شود گفته، ناگفته گفتار من
هوش مصنوعی: جز این نیست که اگر به کلامم بازگردم، میتوانم سخنانی که ناگفته ماندهاند را بیان کنم.
همانا تو دانی که بر من دو سال
سرآمد که ماندم زگفتار لال
هوش مصنوعی: به حقیقت تو میدانی که دو سال بر من گذشت و من در سکوت به سر بردم و هیچ سخنی نگفتم.
پر طوطی طبع من بسته بود
مرا دل زغم سخت بشکسته بود
هوش مصنوعی: پر طوطی دل من به خاطر غمهایی که داشتم، بسته شده بود و به شدت ناراحت و شکسته بودم.
به جز ژاژ خایی ندیدم زخویش
فرا گام ننهادم از ژاژ بیش
هوش مصنوعی: تنها فضولی و حرفزدن بیمورد را از کسی ندیدم و هیچگاه از این قبیل رفتارها پا از منطقهی خود فراتر نذاشتهام.
زبانم دگرگونه هنجار یافت
دگر پیشه جست و دگر کار یافت
هوش مصنوعی: زبان من حالا تغییر کرده و به شیوهای جدید صحبت میکند و به دنبال کار و حرفهای متفاوت رفته است.
تبه کرد کارم درود خسان
ببرد آبرویم بر ناکسان
هوش مصنوعی: کارم خراب شد و سلامتیام را به خطر انداخت، آبرویم را در برابر انسانهای ناتوان از دست دادم.
به روزی رسانم توکل نماند
به باغ امید از وی ام گل نماند
هوش مصنوعی: روزهای بهتری را برایم به ارمغان میآورد، اما اگر به امید خود وابسته نباشم، دیگر هیچ گل و زیبایی از آن باغ نخواهیم داشت.
به سر بخت بد گشت منشار من
بماند از سخن طبع سرشار من
هوش مصنوعی: بخت بد من باعث شد که من از موفقیت دور ماندهام، اما استعداد و طبع سرشار من هنوز در درونم باقی مانده است.
چو خوشاند دریای ژرف مرا
چه رفت آن بیان شگرف مرا
هوش مصنوعی: وقتی دریای عمیق برایم دلپذیر است، دیگر چه اهمیتی دارد آن گفتار شگفتانگیز برای من؟
چه رفت آن زبان سخن سنج را
که آکندی از وی سخن گنج را
هوش مصنوعی: چه بر سر آن زبان بزرگ که با آن سخنان ارزشمند را بیان میکردی، آمده است؟
کنون نیز اگر چندم آشفته دل
ز دستان و بند غم جانگسل
هوش مصنوعی: اکنون هم اگرچه که دل من آشفته و پریشان است، به خاطر دستان و زنجیرهای غم که جانم را در فشار قرار داده است.
نیارم سخن گفت مانند پیش
نبینم من آن شور و مستی به خویش
هوش مصنوعی: نمیتوانم مانند گذشته صحبت کنم؛ دیگر آن شور و حال و نشاط را در خود احساس نمیکنم.
توانی تو لیکن مداوای من
که از بسته دم خیزد آوای من
هوش مصنوعی: اگرچه تو قادر به کمک هستی، اما من به دلیل مشکلی که دارم، نمیتوانم صدای خود را به خوبی به تو برسانم.
به یک همت ای ساقی میگسار
مرا وارهان از غم روزگار
هوش مصنوعی: ای ساقی، با درایت و تلاش خود، مرا از غم و اندوه زندگی نجات بده و به من نوشیدنی بده.
مگر هم به بخت تو کاری کنم
کمندی گشایم، شکاری کنم
هوش مصنوعی: آیا میتوانم کمند بگشایم و با مهارت تو را شکار کنم؟ حس میکنم شایستگی آن را دارم.
بتازم به نخجیرگاه سخن
مگر صیدی افتد به فتراک من
هوش مصنوعی: میخواهم به میدان گفتگو بروم و شاید در این فرصت به هدفی دست پیدا کنم.
کمندی چو گیسوی تو تابدار
فرو هشته بر چهره ی آبدار
هوش مصنوعی: کمندی که مانند موهای تابدار توست، بر چهره شفاف و درخشان تو افتاده است.
کمندی چو پیجان کمند امیر
گرانمایه مختار روشن ضمیر
هوش مصنوعی: چو کمند برای گرفتن طعمه، به مانند کمند سفرای بزرگ و روشنفکر است.
چو بردست خویش این کمند آورم
بسی صید معنی به بند آورم
هوش مصنوعی: وقتی که این دام را به دست خودم میزنم، میتوانم معانی زیادی را به دام اندازم و به دست آورم.
بکوبم به تایید جان آفرین
زپایان کار امیر مهین
هوش مصنوعی: میخواهم با تمام وجود از آفرینش جان و زندگی حمایت کنم و در این راه، به کارهای بزرگ و مهم امیر بزرگ اشاره کنم.
که چون جست از این دامگاه جهان
قوی چنگ شهباز دست شهان
هوش مصنوعی: وقتی از این تله دنیا بیرون بیایی، قدرت و توانایی ترسناکی مانند شاهبازها پیدا میکنی.
چسان زی جنان پرفشانی گرفت
زجان باختن زندگانی گرفت
هوش مصنوعی: چگونه از دل و جان عاشقانه زندگی درخشید و توانسته است از جان گذشتگی را تجربه کند؟
گشاید کنون گر نیوشنده گوش
بگویم مرا هر چه گوید سروش
هوش مصنوعی: اگر گوش شنوا داشته باشی، اکنون باز میشود و من هر آنچه سروش به من میگوید را برایت بیان میکنم.

الهامی کرمانشاهی