گنجور

بخش ۳۶ - به درک فرستادن مختار منقذ ابن مره ی عبدی قاتل علی اکبر (ع) را

همانگه یکی از غلامان پیر
بیامد ببوسید پیش سریر
یکی زشت مردش گرفتار بند
بداندیش و نستوده ناهوشمند
که او منقذ مره اش نام برد
دلش تیره از بدگهر مام بود
چه گویم نگویم که را کشته بود
که را؟ تن به خون اندر آغشته بود
که ترسم دل مرتضی بشکند
حسن (ع) درجنان دست برسر زند
پیمبر (ص) ز سوگش بنالد به درد
شود چهر ه ی بانوی خلد، زرد
شود تازه داغ دل باب او
همان عمه و مام بی تاب او
چو مختار دید آن بداندیش را
ستمکار بی دین بد کیش را
فرود آمد از تخت و بر خاک سود
دو روی و خدا را ستایش نمود
بزد بانگ بر او که ای بد نژاد
تو را از کف من رهایی مباد
بسی در قفای تو بشتافتند
به نیروی بخت آخرت یافتند
ندانستی ای دشمن کردگار
به زشتی سرآید تو را روزگار
مرا بر شما کردگار جهان
کند حاکم و چیره و قهرمان
تو را گر زهم بگسلم بند بند
نباشد مرا کشتنت سودمند
که خون پلیدت نریزد به هیچ
از آن پس که کردی زگیتی بسیچ
ولی کشتنت هم به دست من است
گرت سر نبرم شکست من است
گرت زنده مانی، به دیگر سرای
بمانم خجل پیش کیهان خدای
تو دانی چه کردی، که را کشته ای؟
به خون جسم پاک که آغشته ای؟
نبیره ی نبی (ص) را بکشتی به تیغ
زقتل تو من هم ندارم دریغ
از آن پیش کارم زمانت به سر
یکی باز گو با من ای بدگهر
که فرزند شه را بکشتی چرا؟
پی سیم و زر، دین بهشتی چرا؟
بگفت: ای طرازنده خرگاه را
نه تنها بکشتم من آن شاه را
هزاری سوار از دلیران کار
مرا بود درکشتنش دستیار
امیرش بگفت: ار بدینسان نبود
که یارست بر وی نبرد آزمود
بدان تاجور حیدر ثانیا
نکشتش یکی تن به آسانیا
نجنبید مهرت بدان روی و موی
که شمشیر کین آختی سوی اوی
چرا بودی ای بدگهر سنگدل؟
نگشتی زکردار خود تنگدل؟
بگفت این و بارید خون از دو چشم
دریده گریبان طاقت زخشم
سه حمله به لشگر دلیرانه برد
هزاری که از تیغ او جان سپرد
هرآنکس که آن دست و شمشیر دید
دل از هستی خویش یکجا برید
تو پنداشتی مرتضی زنده شد
به ترک سران تیغ بارنده شد
اگر چند کودک بد و خردسال
کس از سالخوردان نبودش همال
نبودی اگر تشنه در دشت جنگ
ندادی پی زیست، ما را درنگ
بدم من سواره به قلب سپاه
به نزد عمر در صف رزمگاه
بدیدم چو سیمای والای او
همان فره و برزو بالای او
همانگه دل و دستم از کار شد
مرا سست نیروی پیکار شد
سپه را بدیدم به رخ رنگ مرگ
نشسته است و لرزنده چون بید برگ
نه دستی توانست تیغ آختن
نه در توسنی زهره ی تاختن
هم آخر سرآمد ورا روزگار
زتیغ من اندر صف کارزار
بفرمود پس مهتر ارجمند
گسستند اندام او بندبند
سرش برگرفتند و آتش زدند
به شکرانه حق را ثناگر شدند
دگر روز آن ملحد زشت روی
که عبداله مسلم ازکین اوی
به خون خفت در پهنه ی رزمگاه
سر و جان خود کرد قربان شاه
کشاندند و بردند نزدش اسیر
چو دیدش جهانجوی روشن ضمیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همانگه یکی از غلامان پیر
بیامد ببوسید پیش سریر
هوش مصنوعی: در همان لحظه، یکی از خدمتکاران سالخورده آمد و پیش پای پادشاه تعظیم کرده و بوسه‌ای بر زمین زد.
یکی زشت مردش گرفتار بند
بداندیش و نستوده ناهوشمند
هوش مصنوعی: یک مرد زشت و بی‌خود به دام افکار بد و ناپسند گرفتار شده است.
که او منقذ مره اش نام برد
دلش تیره از بدگهر مام بود
هوش مصنوعی: آن کسی که خود را نجات‌دهنده‌ای از غم‌ها می‌داند، دلش به خاطر ریشه‌اش از خانواده‌ای آلوده به بدی، تیره و تار است.
چه گویم نگویم که را کشته بود
که را؟ تن به خون اندر آغشته بود
هوش مصنوعی: چه بگویم یا نگویم که چه کسانی کشته شده‌اند؟ همه جا خون پاشیده شده و تن‌ها به خون آغشته شده‌اند.
که ترسم دل مرتضی بشکند
حسن (ع) درجنان دست برسر زند
هوش مصنوعی: می‌ترسم دل حضرت مرتضی بشکند و حسن (ع) در بهشت بر سر خود بزند.
پیمبر (ص) ز سوگش بنالد به درد
شود چهر ه ی بانوی خلد، زرد
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام به خاطر غم و اندوهی که دارد، ناله می‌زند و این درد باعث می‌شود چهره بانوی بهشت رنگ باخته و زرد شود.
شود تازه داغ دل باب او
همان عمه و مام بی تاب او
هوش مصنوعی: دل آن شخص دوباره داغ می‌شود و همچنان تحت‌تاثیر عمه و مادربزرگش قرار دارد که نگران حال او هستند.
چو مختار دید آن بداندیش را
ستمکار بی دین بد کیش را
هوش مصنوعی: وقتی مختار آن فرد بداندیش و ستمکار بی‌دین را دید، متوجه شد که او چه کسی است و چگونه عمل می‌کند.
فرود آمد از تخت و بر خاک سود
دو روی و خدا را ستایش نمود
هوش مصنوعی: از تخت خود پایین آمد و بر زمین افتاد، دو رویه بودن خود را نشان داد و خدا را ستایش کرد.
بزد بانگ بر او که ای بد نژاد
تو را از کف من رهایی مباد
هوش مصنوعی: به او صدا زدم که ای نژاد بد، امیدوار باش که هرگز از چنگ من رها نخواهی شد.
بسی در قفای تو بشتافتند
به نیروی بخت آخرت یافتند
هوش مصنوعی: بسیاری برای رسیدن به تو تلاش کردند و در نهایت به لطف شانس و روزگار، موفق شدند.
ندانستی ای دشمن کردگار
به زشتی سرآید تو را روزگار
هوش مصنوعی: ای دشمن خدا، نمی‌دانی که روزگار به زشتی به سراغ تو خواهد آمد.
مرا بر شما کردگار جهان
کند حاکم و چیره و قهرمان
هوش مصنوعی: خداوند جهان مرا بر شما سرفراز و نیرومند قرار داده است.
تو را گر زهم بگسلم بند بند
نباشد مرا کشتنت سودمند
هوش مصنوعی: اگر من از تو جدا شوم، حتی اگر تکه‌تکه هم شوی، کشتن تو برای من نفعی نخواهد داشت.
که خون پلیدت نریزد به هیچ
از آن پس که کردی زگیتی بسیچ
هوش مصنوعی: پس از آنکه تو از جهان بسیاری را آزردی، دیگر هیچ چیز نمی‌تواند بر تو آسیب بزند و خون ناپاکت نریزد.
ولی کشتنت هم به دست من است
گرت سر نبرم شکست من است
هوش مصنوعی: من می‌توانم تو را بکشمت، اما اگر سر تو را نزنم، این ضعف من خواهد بود.
گرت زنده مانی، به دیگر سرای
بمانم خجل پیش کیهان خدای
هوش مصنوعی: اگر تو زنده بمانی، من در دنیای دیگر شرمنده پیش خداوند بزرگ خواهم بود.
تو دانی چه کردی، که را کشته ای؟
به خون جسم پاک که آغشته ای؟
هوش مصنوعی: تو می‌دانی چه بر سر کسی آورده‌ای و چطور او را به قتل رسانده‌ای؟ تو با خیال راحت، دست به خون انسانی بی‌گناه زده‌ای؟
نبیره ی نبی (ص) را بکشتی به تیغ
زقتل تو من هم ندارم دریغ
هوش مصنوعی: من هم حاضرم هرچقدر که لازم باشد، در راه حمایت از نبی و درخواست انتقام از قاتلین او اقدام کنم و هیچ تردیدی در این کار ندارم.
از آن پیش کارم زمانت به سر
یکی باز گو با من ای بدگهر
هوش مصنوعی: قبل از این که کارم به پایان برسد، یکی دوباره به من بگو ای بدسرشت.
که فرزند شه را بکشتی چرا؟
پی سیم و زر، دین بهشتی چرا؟
هوش مصنوعی: چرا فرزند یک شاه را به خاطر نقره و طلا کشتی؟ آیا بهشت را برای این چیزها می‌فروشی؟
بگفت: ای طرازنده خرگاه را
نه تنها بکشتم من آن شاه را
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که خیمه را تزئین می‌کنی، من فقط آن پادشاه را نکشتم.
هزاری سوار از دلیران کار
مرا بود درکشتنش دستیار
هوش مصنوعی: هزاران سوار جنگجو برای کمک به من در کشتن دشمن وجود دارند.
امیرش بگفت: ار بدینسان نبود
که یارست بر وی نبرد آزمود
هوش مصنوعی: امیر گفت: اگر کارها اینگونه بود، یار نمی‌توانست به او حمله کند و نیازی به آزمودن نبود.
بدان تاجور حیدر ثانیا
نکشتش یکی تن به آسانیا
هوش مصنوعی: بدان که هیچ کس نتوانسته است حیدر ثانی را به آسانی از پای درآورد.
نجنبید مهرت بدان روی و موی
که شمشیر کین آختی سوی اوی
هوش مصنوعی: عشق و محبتت نسبت به آن چهره و موی زیبا حرکت نکرده است، زیرا تو شمشیر انتقام را به سمت او نشانه رفته‌ای.
چرا بودی ای بدگهر سنگدل؟
نگشتی زکردار خود تنگدل؟
هوش مصنوعی: چرا ای بی‌رحم با قلبی سخت بودی؟ چرا از رفتار خود دلتنگ نشدی؟
بگفت این و بارید خون از دو چشم
دریده گریبان طاقت زخشم
هوش مصنوعی: او گفت این را، و از دو چشمش خون بارید و گریبانش از شدت درد پاره شد.
سه حمله به لشگر دلیرانه برد
هزاری که از تیغ او جان سپرد
هوش مصنوعی: او سه بار با شجاعت به لشکر دشمن حمله کرد و هزاران نفر را با شمشیرش از پای درآورد.
هرآنکس که آن دست و شمشیر دید
دل از هستی خویش یکجا برید
هوش مصنوعی: هر کسی که آن دست و شمشیر را دید، از دل خود و از وجودش به کلی جدا شد.
تو پنداشتی مرتضی زنده شد
به ترک سران تیغ بارنده شد
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که مرتضی دوباره زنده شده و از سر تیغ به هوس‌ها و خواسته‌ها دست برمی‌دارد.
اگر چند کودک بد و خردسال
کس از سالخوردان نبودش همال
هوش مصنوعی: اگر در میان ما کودکانی بد و ناپخته وجود داشته باشد، این نقص می‌تواند ناشی از نبود راهنمایانی باتجربه و سالخورد باشد.
نبودی اگر تشنه در دشت جنگ
ندادی پی زیست، ما را درنگ
هوش مصنوعی: اگر تو در دشت جنگ نبودی و تشنه نمی‌بودیم، ما هم هرگز نمی‌توانستیم برای زندگی‌مان تلاش کنیم و درنگ نداشتیم.
بدم من سواره به قلب سپاه
به نزد عمر در صف رزمگاه
هوش مصنوعی: من به میدان جنگ می‌روم، سوار بر اسب و آماده نبرد، به سوی عمر و سپاهیانش نزدیک می‌شوم.
بدیدم چو سیمای والای او
همان فره و برزو بالای او
هوش مصنوعی: وقتی به چهره‌ی بلند و زیبا او نگاه کردم، همانند برتری و شکوهی که در وجودش بود را دیدم.
همانگه دل و دستم از کار شد
مرا سست نیروی پیکار شد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، دل و دست من ناتوان شدند و قدرت مقابله‌ام از میان رفت.
سپه را بدیدم به رخ رنگ مرگ
نشسته است و لرزنده چون بید برگ
هوش مصنوعی: سواران را دیدم که بر چهره‌شان رنگ مرگ نشسته و مانند بید در حال لرزیدن هستند.
نه دستی توانست تیغ آختن
نه در توسنی زهره ی تاختن
هوش مصنوعی: هیچ دستی نتوانست شمشیری را از نیام بیرون بکشد و هیچ اسبی جرئت نکرد به تاختن بپردازد.
هم آخر سرآمد ورا روزگار
زتیغ من اندر صف کارزار
هوش مصنوعی: در نهایت زندگی به پایان رسید و او را در میدان نبرد با شمشیر خودم به زمین زدم.
بفرمود پس مهتر ارجمند
گسستند اندام او بندبند
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد تا بزرگان، عضوهای او را جدا کنند.
سرش برگرفتند و آتش زدند
به شکرانه حق را ثناگر شدند
هوش مصنوعی: سر او را بلند کردند و به عنوان شکرگزاری، آتش روشن کردند و به ستایش حق پرداختند.
دگر روز آن ملحد زشت روی
که عبداله مسلم ازکین اوی
هوش مصنوعی: روزی آن فرد بی‌ایمان و زشت‌چهره که عبداله مسلم را به خاطر کینه و دشمنی‌اش کشته بود، به سراغش می‌آید.
به خون خفت در پهنه ی رزمگاه
سر و جان خود کرد قربان شاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جان و سر خود را به خاطر شاه فدای او کرد و به علت این فداکاری به خون خود آغشته شد.
کشاندند و بردند نزدش اسیر
چو دیدش جهانجوی روشن ضمیر
هوش مصنوعی: او را به نزد خود کشاندند و بردند، وقتی که آن جهان‌جوی روشن‌ضمیر را دید.