گنجور

بخش ۳۴ - به درک فرستادن مختار، خولی اصبحی را

سریر مهی جای مختار گشت
به درگاه بسته صف بارگشت
فروزنده ی دین یل خوب کیش
بفرمود با نامداران خویش
که از کشتن این فرو مایگان
که خونشان نیارزد همی رایگان
اگر چند شادم، دلم شاد نیست
روانم زبند غم آزاد نیست
به دست من این دشنه ی سرگرای
کشنده ی شهنشاه دین بر به جای
چرا زان بزرگان نیارد کسی
که کردند بر شه ستم ها بسی؟
کجا رفته خصم شه ابطحی؟
پلید جهان خولی اصبحی؟
که جوشد زکینش همی سینه ام
چرا او امان یابد از کینه ام؟
نیابم امان از خدای جهان
اگر بینم او را ببخشم امان
دم تیغ من عاشق خون اوست
چنین فتنه گر تیغ مفتون اوست
بیاریدش از وی اگر آگهید
به دستان سوی درگهش ره دهید
بگویید کت میر زنهار داد
نمود ایمن و سوی خود بار داد
همی خواهم از وی پژوهش کنم
از آن پس که لختی نکوهش کنم
به عبدالله کامل آنگاه گفت
که فرمان میر است باید شنفت
ازیدر به بنگاه خولی بتاز
ببارش به سوی من اینجا فراز
زمردان ببر نیز پنجاه تن
پی پاس خود همره خویشتن
یکی مرد دژخیم همره بدار
بگو تا زند سرکشان را به دار
فرستاده ی میر بیرون شتافت
سوی خانه آن دد و دون شتافت
دو زن دید در پرده بدخواه را
یکی دوست، دیگر عدو، شاه را
همی داشت کوفیه با شاه، عشق
بد اندیش زن بود اهل دمشق
برآن دو چنین گفت: خولی کجاست؟
نهفته رخ از میر کشور چراست؟
بدو گفت شامیه کز جای خویش
به جای دگر رفته یکماه پیش
ندانم کجا رفته آگه نی ام
شناسای ماوای گمره نی ام
بدو گفت کوفیه نیز آن سخن
که گفتش به پاسخ بداندیش زن
ولی کرد ایما یکی سوی او
که مرد شقی را به سرداب جوی
به انگشت بنمود سرداب را
که بگشای از این جایگه باب را
بشد مرد و سرداب را درگشاد
بدید آن سرو پیکر بدنژاد
زسردابش آورد با خود برون
همی کرد نفرینش از حد فزون
به خواریش دست از پی دست بست
به مشت و لگد کرد با خاک پست
بدو گفت با لابه مرد شریر
که از من فزون از شمر زر بگیر
مبر سوی میر جهانجو مرا
که بی شک کشد بیند ار او مرا
ندارم بر او زمانی امان
یقین دانم این نیست شک و گمان
بدو گفت عبداله دین پرست
بدار از سخن های بیهوده دست
جهان گر همه پر زسیم و زراست
از آن سیم و زر،کشتنت بهتر است
بگفت این وزد تازیانه بدوی
چنان کز تن وی زخون راند جوی
زن خوب کردار کوفی نژاد
چو این دید گفت: ای ستوده نهاد
ببند این دمشقیه را نیز خوار
ببر همره شوهر نابکار
مرا نیز با خویش از بارگاه
ببر سوی مختار کشور پناه
که گویم بدو از بداندیش زن
چه دیدم و زین شوهر تیره تن
ببرد آن سه را پیش مختار مرد
بدو آفرین کاینچنین کار کرد
چو مختار چشمش به خولی فتاد
ستم های آن بد گهر کرد یاد
خروشید و برجامه افکند چاک
شد از غم دل نازکش دردناک
به شکرانه بوسید روی زمین
بنالید پیش جهان آفرین
بگفت: ای خداوند بالا و پست
تویی آفریننده ی هر چه هست
زهر بد به تو بر پناهنده ام
به پاداش مرد از تو خواهنده ام
تو را زیبد از من پرستنده گی
که دیدم زعون تو پاینده گی
زمانم نیامد بسر تاکنون
که دردستم این بد گهر شد زبون
همی خواهم این گر ببخشی مرا
که چندان بمانم به گیتی درا
که از قاتلان خداوند دین
نبینم نشانی به روی زمین
چه پردختم این گر بمیرم رواست
همین است بر سر مراگر هواست
چو گفت: این سترد از جبین خاک را
به برخواست کوفی زن پاک را
بدو گفت: کای نیکخو پرده گی
که حوران مینو تو را برده گی
چه دیدی ازین مرد و این زن بگوی
مدار ایچ پنهان و با من بگوی
که زهرا (س) به خلد ازتو خوشنود باد
اجل دشمنان تو را زود باد
ببوسید زن پای میر دلیر
بگفت: ای دلاورتر از شرزه شیر
ز داد تو این کشور آسوده باد
به پایت سر دشمنان سوده باد
همان سال کاندر صف نینوا
حسین علی (ع) را نگون شد لوا
از آن پس که کار شه انجام یافت
زقتلش بداندیش او کام یافت
جهان سر به سرگشت ماتمکده
شد از قتل شه، مصطفی (ص) غمزده
به شام دویم روز این ماجرا
پرستش همی کردم اندر سرا
همین زشت نستوده کردار زن
که اهریمان را بود راهزن
به نزد من آمد رخ آراسته
به شادی فزوده زغم کاسته
نگارین کف و کرده هر هفت سخت
چو قطامه ی زشت میشوم تخت
به رقص اندر از شادی و خرمی
نوا شامیانه سرودی همی
بدوگفتم: این شادی ازبهر چیست؟
چنین نغمه و رقص بیهوده نیست
بگو تا سبب چیست این کار را؟
مر این زشت و نستوده کردار را؟
اگر چند در خانه بیگانه نیست
بداندیش مرد تو در خانه نیست
هر آن زن که در پیش او نیست شوی
نکو نیست بنماید از پرده روی
زمانی برقصد گهی کف زند
گهی نغمه خواند گهی دف زند
مرا گفت: شوی من آمد زراه
از این پیشتر کاندر آید سپاه
از آن آمدم شادمان سوی تو
که آرم به تو مژده ی شوی تو
به فتح و ظفر بازگشته است مرد
مرا فتح شوهر چنین شاد کرد
بگفتمش فتحی که گویی چه بود؟
بداندیش را دشمنی با که بود؟
بگفتا: که با شاه و مولای تو
خداوند دادار والای تو
حسین علی (ع) نورچشم بتول (س)
طراز برو زیب دوش رسول (ص)
چو بشنیدم این آستین بر زدم
دریدم گریبان و برسر زدم
شدم سوی بیغوله رفته زتوش
نشستم ز دل برکشیدم خروش
نرفته دمی بیهش از غم شدم
به هوش خود آندم که باز آمدم
بدیدم گذشته زشب چند پاس
رسیده زمان نیاز و سپاس
زبیغوله ی خویش بهر وضوی
درآن شب برون آمدم آب جوی
بدیدم یکی نور برخاسته
زخانه کزو ماه و خور کاسته
چو دیدم درست آن درخشنده نور
چو خور تافتی از میان تنور
به خود گفتم آتش که افروخته؟
کزان رخت بخت مرا سوخته
اگر آتش است آتش این روشنی
ندارد نگه چون بدوی افکنی
وگر نیست آتش پس این نور چیست؟
تنور است این، وادی طور نیست
درختی که موسی از آن تافت نور
همانا پدید آمد از این تنور
برفتم بدیدم فروزان سری
پر از نور بر روی خاکستری
به پیراهن آن پر از نور سر
بسی سبز مرغان پیوسته پر
سری کافسرش زیور عرش بود
پر ازخون و خاکسترش فرش بود
به خود گفتم: آوخ که افتاده خوار
به خاکستر آیینه ی کردگار
سرکیست یارب به خاک تنور؟
که مهمان ما گشته از راه دور
تن این سر نور گستر کجاست؟
فتاده به خاکستر آمد چراست؟
همی گفتم این و خروشان شدم
چو دیگ از تف غصه جوشان شدم
چو این مویه برسر زمن ساز شد
بدیدم در آسمان باز شد
یکی هودج از آسمان شد فرود
درو چار تن با نوی پاک بود
همه چو درخشنده سیاره گان
زدیدارشان خیره نظاره گان
به گرد اندرونشان زهر سوزده
هزار از بهشتی نگاران رده
سیه پوش هر زن چو گیسوی خویش
خراشیده با ناخنان روی خویش
خروشان برفتند سوی تنور
چو دیدند نور سر شه زدور
زهودج بجستند تازان به خاک
پی دیدن آن سر تابناک
چو گرد فروزان تنور آمدند
همه غرق در بحر نور آمدند
بر سر نهادند برخاک روی
بگفتند: کای کشته ی پاکخوی
خدیو قدر،پادشاه قضا
نیا مصطفی (ص) و پدر مرتضی (ع)
کجا بود زهرا(س) در آن روزگار؟
که از پیکرت سر بریدند زار
اگر دیده بود این گزند تو را
همان دختران نژند تو را
همان خواهر دستگیر تو را
همان دختران اسیر تو را
همان بسته در بند بیمار تو
همان بانوان گرفتار تو
ندانیم کاو را چه رفتی به سر
چه می کردی آن دخت خیرالبشر
چرا ای سر اینسان به خاکستری؟
تو کز ماه و خورشید والاتری
ببراد دستی که کردت جدا
زتن ای سر برگزیده ی خدا
بسوزاد در آتش آن کاین تنور
تو را داد جای ای درخشنده نور
چو لختی بدینگونه آن بانوان
بدان سر گرستند زار و نوان
دوباره در آسمان گشت باز
همه پرده های فلک شد فراز
به ارکان عالم هیاهو فتاد
تزلزل به نه چرخ و شش سوفتاد
یکی هودج آمد فرود از سپهر
که کردی همی پرده داریش مهر
بر اطراف هودج طبق های نور
نثار از خداوند بردست حور
در آن هودج آرام جان رسول
همال علی (ع)، مام زینب (س)، بتول (س)
پریشان دو پر چین کمند سیاه
نهفته بر اندر پرند سیاه
خراشیده خورشید را با هلال
دو هفته مه او زخون گشته آل
دل آزرده از مرگ فرزند خویش
خروشان ز داغ جگر بند خویش
روان کرده از چشمه ی چشم سیل
ملایک به گرد اندرش خیل خیل
همی گفت: ای جان مادر حسین
عزیز خدا و پیمبر، حسین
چو آن هودج آمد به روی زمین
زهودج برون گشت بانوی دین
چو گویم که او را چه آمد به چشم
دل نازکش ترسم آید به خشم
سری دید پر خون به خاک تنور
کزو داشت بیننده ی مهر، نور
سری افسر آرای عرش برین
سری زیب دوش رسول امین
بزد دست و آن سر زخاکسترا
برآورد و بگرفتش اندر برا
ببوسید و برحنجرش لب نهاد
همی کرد از خنجر شمر یاد
بزد بوسه بر بوسه گاه رسول
همی گفت زار ای روان بتول (ع)
که کشتت، که تاراج کرد افسرت؟
که سرهشت بر روی خاکسترت؟
عزیز من، اینجای، جای تو نیست
چنین خاکساری سزای تو نیست
چه کرد آن بداندیش مهمان نواز
که ساز ضیافت چنین کرد ساز
به خاکستر اندر که مهمان نشاند؟
که بر فرق مهمان خود تیغ راند؟
الا ای نهال خرامان من
همان با وفا دوستداران من
چه آمد بسرشان زچرخ بلند؟
چگونه به خاک زمینشان فکند؟
شدند آن نهالان رعنا قلم
که بر چرخ اعلا زدندی علم
برادر شد از کف پسر کشته شد
به خون تازه دامادم آغشته شد
گلو پاره شد شیر خوار مرا
بدان آمد انجام کار مرا
که از پیکرم سر نمودند دور
چنینش بدادند جا درتنور
نه با من به کین دشمنان خاستند
که از حشمت مرتضی کاستند
نه با من ستیزه روا داشتند
که حق نبی خوار بگذاشتند
نه از من بداندیش پوشیده چشم
که آورد کیهان خدا را به خشم
من و دشمنانم به روز شمار
بیاییم در محضر کردگار
کشد کیفر من جهان آفرین
که در راه او کشته گشتم چنین
من ای مادر احمدی (ص) خلق و خوی
به نزد خدایم تو بر من مجوی
بهل داوری تا به روز شمار
در آنجا کف دادخواهی برآر
چو گفت این، سرشاه و خاموش گشت
ز غم بانوی خلد مدهوش گشت
من از ناله ی دخت خیرالبشر
فتادم برون رفت هوشم زسر
ندیدم اثر یافتم چون توان
نه از آن دو هودج نه از بانوان
برفتم سرشاه برداشتم
بشستم به سجاده بگذاشتم
ببوسیدمش جبهه و روی و موی
همی تا سحر مویه کردم بدوی
چو زان راستگو زن امیر این شنید
چو گل جامه ی صبر برتن درید
به سر زد بنالید و بگریست زار
برآورد از دل فغان چون هزار
همه انجمن زار بگریستند
برآن کشته ی خوار بگریستند
سپس گفت مختار کای نیک زن
ز دل تاب بردی توانم ز تن
بدین بنده گی کردن و مهر تو
شود سرخ روز جزا چهر تو
زن ناپسندیده و شوی زشت
به کیفر بود نارشان سرنوشت
بفرمود پس آتش افروختند
زن شوم بدکار را سوختند
چو هنگام کیفر به خولی رسید
ابا تیغ، دژخیم سویش دوید
بریدش دو دست آنکه از تن سرش
بیفکند و سوزاند در آذرش
جهان گشت پرداخته زان پلید
که گیتی چنین نابکاری ندید
نیامد به دیگر سرا زینهار
که بادش عذاب ابد کردگار
پس ا زکشتن خولی اهرمن
بیاورد مردی ز در چار تن
یکی بود عمار و دیگر یزید
سیم مالک آن کو عذابش مزید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سریر مهی جای مختار گشت
به درگاه بسته صف بارگشت
هوش مصنوعی: تختی زیبا در حاکمیت مختار قرار گرفت و درب ورودی به سمت صف بسته شد.
فروزنده ی دین یل خوب کیش
بفرمود با نامداران خویش
هوش مصنوعی: ستاره‌ای درخشان و راهنما در دین، شخصیتی شجاع و نیکوکار به همراه بزرگان و شناخته‌شدگان قومش دستوری صادر کرد.
که از کشتن این فرو مایگان
که خونشان نیارزد همی رایگان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کشتن افرادی که ارزش چندانی ندارند، بی‌فایده و بی‌معناست. در واقع، سخن از بی‌اعتباری و نداشتن اهمیت آن افراد است و اینکه این کار تنها به هدر رفتن وقت و انرژی می‌انجامد.
اگر چند شادم، دلم شاد نیست
روانم زبند غم آزاد نیست
هوش مصنوعی: اگرچه چندان خوشحال به نظر می‌رسم، اما درونم ناراحت است و روح من هنوز تحت‌تأثیر غم و اندوه آزاد نشده است.
به دست من این دشنه ی سرگرای
کشنده ی شهنشاه دین بر به جای
هوش مصنوعی: دست من این خنجر مرگبار که برای پادشاه دین به کار می‌رود، در اینجا است.
چرا زان بزرگان نیارد کسی
که کردند بر شه ستم ها بسی؟
هوش مصنوعی: چرا هیچ‌کس از آن بزرگانی که بر شاه ظلم کردند، یاد نمی‌کند؟
کجا رفته خصم شه ابطحی؟
پلید جهان خولی اصبحی؟
هوش مصنوعی: کجا رفته دشمن پادشاه ابطحی؟ آن موجود ناپاک و خبیث دنیا که صبح را به شب تبدیل کرده است؟
که جوشد زکینش همی سینه ام
چرا او امان یابد از کینه ام؟
هوش مصنوعی: سینه‌ام پر از خشم و کینه است و نمی‌دانم چرا او از این احساسات من در امان است.
نیابم امان از خدای جهان
اگر بینم او را ببخشم امان
هوش مصنوعی: اگر خدای جهان را ببینم، نمی‌توانم از او درخواست امان کنم، چرا که او را می‌بخشم.
دم تیغ من عاشق خون اوست
چنین فتنه گر تیغ مفتون اوست
هوش مصنوعی: تیغ من به خاطر عشق به خون او آماده است، و این تیغ فریبنده به خاطر او درگیر فتنه و آشوب است.
بیاریدش از وی اگر آگهید
به دستان سوی درگهش ره دهید
هوش مصنوعی: اگر از او خبر دارید، او را به اینجا بیاورید و اجازه دهید به درگاهش نزدیک شود.
بگویید کت میر زنهار داد
نمود ایمن و سوی خود بار داد
هوش مصنوعی: بگویید که کت مِیر (شخصی با مقام یا رتبه) به زنهار (یعنی حفظ جان) توجه کرده و او را به سمت خود دعوت کرده است تا امن و راحت باشد.
همی خواهم از وی پژوهش کنم
از آن پس که لختی نکوهش کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم از او سوالی بپرسم، اما قبل از آن کمی او را سرزنش می‌کنم.
به عبدالله کامل آنگاه گفت
که فرمان میر است باید شنفت
هوش مصنوعی: عبدالله کامل به کسی اشاره می‌کند که در موقعیتی خاص می‌گوید که به جایگاه و مقام فرماندهی نیاز است که به دقت گوش داده و عمل شود.
ازیدر به بنگاه خولی بتاز
ببارش به سوی من اینجا فراز
هوش مصنوعی: بی‌رحمانه به من حمله کن و همه سختی‌ها و مشکلاتت را به سوی من ببار، بی‌توجه به هر آنچه در اطرافت هست.
زمردان ببر نیز پنجاه تن
پی پاس خود همره خویشتن
هوش مصنوعی: در این متن به قدرت و شجاعت پنجه‌های ببر اشاره شده است، که نشان‌دهنده توانایی و ایستادگی او در برابر دشمنان است. همچنین اشاره به کلمه "پنجاه تن" به تعداد یاران و همراهانی اشاره دارد که در کنار یکدیگر می‌جنگند و از خود دفاع می‌کنند. در مجموع، این عبارت نماد اتحاد و قدرت جمعی در برابر چالش‌هاست.
یکی مرد دژخیم همره بدار
بگو تا زند سرکشان را به دار
هوش مصنوعی: یک مرد ظالم و قسی‌القلب همراهی به دار بیاورد و بگوید تا سر کسانی را که سرکشی کرده‌اند، به دار بزنند.
فرستاده ی میر بیرون شتافت
سوی خانه آن دد و دون شتافت
هوش مصنوعی: پیام‌آور فرمانده به سمت خانه‌ی آن انسان‌های پست و بی‌ارزش رفت.
دو زن دید در پرده بدخواه را
یکی دوست، دیگر عدو، شاه را
هوش مصنوعی: دو زنی را دید که در پشت پرده، یکی دوست و دیگری دشمن شاه را نقشه می‌کشیدند.
همی داشت کوفیه با شاه، عشق
بد اندیش زن بود اهل دمشق
هوش مصنوعی: شخصی در کوفه با یک شاه در حال گفتگو بود، که عشق بدخواهانه‌ای از سوی یک زن اهل دمشق به او روی آورده بود.
برآن دو چنین گفت: خولی کجاست؟
نهفته رخ از میر کشور چراست؟
هوش مصنوعی: او به آن دو گفت: خولی کجاست؟ چرا چهره‌اش از چشمان بزرگ‌مرد کشور پنهان است؟
بدو گفت شامیه کز جای خویش
به جای دگر رفته یکماه پیش
هوش مصنوعی: شامیه به او گفت که از محل خود به مکانی دیگر رفته و این اتفاق یک ماه پیش افتاده است.
ندانم کجا رفته آگه نی ام
شناسای ماوای گمره نی ام
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که به کجا رفته‌ام، اما به خوبی نمی‌شناسم که در کجا هستم و راهی برای فهمیدن ندارم.
بدو گفت کوفیه نیز آن سخن
که گفتش به پاسخ بداندیش زن
هوش مصنوعی: او به او گفت که کوفی‌ها نیز همان سخنی را که او به آن زن بداندیش گفته بود، می‌فهمند.
ولی کرد ایما یکی سوی او
که مرد شقی را به سرداب جوی
هوش مصنوعی: او اشاره‌ای به سوی او کرد که مرد بدبخت را به جایی تاریک و عمیق بردند.
به انگشت بنمود سرداب را
که بگشای از این جایگه باب را
هوش مصنوعی: او با انگشت به سرداب اشاره کرد و گفت که از این مکان در را باز کن.
بشد مرد و سرداب را درگشاد
بدید آن سرو پیکر بدنژاد
هوش مصنوعی: مرد به زمین افتاد و در سرداب را گشود و آن درختی با قامت بلند را مشاهده کرد که اصالتش ناپایدار بود.
زسردابش آورد با خود برون
همی کرد نفرینش از حد فزون
هوش مصنوعی: او او را از سرداب بیرون آورد و به شدت به او نفرین می‌کرد.
به خواریش دست از پی دست بست
به مشت و لگد کرد با خاک پست
هوش مصنوعی: به خاطر حقارت و ذلت او، هر دستی که به او رسیده بود، بسته شد و با ضربه‌های مشت و لگد به خاک ذلت افکنده شد.
بدو گفت با لابه مرد شریر
که از من فزون از شمر زر بگیر
هوش مصنوعی: به او گفت مرد بدکار که از من بیشتر، زر را از شمر بگیر.
مبر سوی میر جهانجو مرا
که بی شک کشد بیند ار او مرا
هوش مصنوعی: مرا به سوی کسی که در جستجوی دنیا است نبر، زیرا او بدون شک مرا خواهد برداشت.
ندارم بر او زمانی امان
یقین دانم این نیست شک و گمان
هوش مصنوعی: من وقتی به او فکر می‌کنم، به یقین می‌دانم که هیچ تردید و شکی در این موضوع نیست.
بدو گفت عبداله دین پرست
بدار از سخن های بیهوده دست
هوش مصنوعی: عبدالله که مردی دین‌دار است به او گفت: از حرف‌های بی‌مورد و بیهوده دست بردار.
جهان گر همه پر زسیم و زراست
از آن سیم و زر،کشتنت بهتر است
هوش مصنوعی: اگر جهان پر از زر و سیم باشد، بهتر است که خودت را از این دنیا کنار بکشی.
بگفت این وزد تازیانه بدوی
چنان کز تن وی زخون راند جوی
هوش مصنوعی: گفت این حیوان با تازیانه به قدری برانداز که خون از بدنش به راه بیفتد.
زن خوب کردار کوفی نژاد
چو این دید گفت: ای ستوده نهاد
هوش مصنوعی: زن با نیکوکار و خوب اصل کوفی وقتی این را دید، گفت: ای کسی که ستایش شده و نیکو هستی.
ببند این دمشقیه را نیز خوار
ببر همره شوهر نابکار
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که به کسی که در حال حاضر در حال تلاش برای نشان دادن برتری و زیبایی خود به دیگران است، اشاره می‌کند که این رفتارها و نقاب‌ها را کنار بگذارد و با حقیقت خود روبه‌رو شود. در اینجا به نوعی به ناپاکی و ناپسند بودن رفتارها پرداخته می‌شود که فرد را از واقعیت دور می‌کند.
مرا نیز با خویش از بارگاه
ببر سوی مختار کشور پناه
هوش مصنوعی: از من نیز بخواه که مرا از این کاخ به سوی مختار کشور، جایی که پناهی پیدا کنم، ببر.
که گویم بدو از بداندیش زن
چه دیدم و زین شوهر تیره تن
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم به او بگویم که از آن زن بداندیش چه دیدم و از این شوهر تاریک‌رو چه خبر دارم؟
ببرد آن سه را پیش مختار مرد
بدو آفرین کاینچنین کار کرد
هوش مصنوعی: آن سه نفر را به پیش مختار بردند و او به آنها تبریک گفت که اینگونه عمل کردند.
چو مختار چشمش به خولی فتاد
ستم های آن بد گهر کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی که مختار به خولی نگاه کرد، یادش به یاد ستم‌های او که از نژاد پلید بود افتاد.
خروشید و برجامه افکند چاک
شد از غم دل نازکش دردناک
هوش مصنوعی: او با ناله و فریاد لباسش را کنار زد و از غم دلش چاکی بر آن افتاد، دردی که ناشی از عشقش بود.
به شکرانه بوسید روی زمین
بنالید پیش جهان آفرین
هوش مصنوعی: به خاطر شکرگزاری، زمین را بوسیده و در برابر جهان‌بخش، ناله کنید.
بگفت: ای خداوند بالا و پست
تویی آفریننده ی هر چه هست
هوش مصنوعی: گفت: ای خداوندی که بالاتر و پایین تر از همه چیز هستی، تو خالق هر چیزی هستی که وجود دارد.
زهر بد به تو بر پناهنده ام
به پاداش مرد از تو خواهنده ام
هوش مصنوعی: من از زهر بد تو به تو پناه آورده‌ام و از تو خواسته‌ام که پاداش مردانگی را به من عطا کنی.
تو را زیبد از من پرستنده گی
که دیدم زعون تو پاینده گی
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ای که مورد پرستش من باشی، زیرا من پایندگی تو را دیده‌ام.
زمانم نیامد بسر تاکنون
که دردستم این بد گهر شد زبون
هوش مصنوعی: هنوز زمانی که قرار بود برسد، نرسیده است و به همین دلیل، رنج و دردی که بر دلم نشسته، زبانم را بی‌رمق کرده است.
همی خواهم این گر ببخشی مرا
که چندان بمانم به گیتی درا
هوش مصنوعی: مَن می‌خواهم اگر به من بخشش بدهی، که مدت زیادی در این دنیا بمانم.
که از قاتلان خداوند دین
نبینم نشانی به روی زمین
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم هیچ نشانی از کسانی که دین خدا را خراب می‌کنند، بر روی زمین ببینم.
چه پردختم این گر بمیرم رواست
همین است بر سر مراگر هواست
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر این احساس است که اگر من به خاطر عشق و علاقه‌ام جان خود را از دست بدهم، این امر طبیعی و قابل قبول است. درواقع، عشق و شور و شوق من به این اندازه عمیق است که در صورت مرگ، آن را حق این عشق می‌دانم و نشان‌دهنده عمق احساسم است.
چو گفت: این سترد از جبین خاک را
به برخواست کوفی زن پاک را
هوش مصنوعی: هنگامی که گفت: این خاک را از پیشانی پاک کن، زن کوفی با وقار و زیبایی از جا برخاست.
بدو گفت: کای نیکخو پرده گی
که حوران مینو تو را برده گی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای دارای خلق نیک، پرده تو به حدی زیباست که جواهری بهشتی تو را به خوبی نمایان کرده است.
چه دیدی ازین مرد و این زن بگوی
مدار ایچ پنهان و با من بگوی
هوش مصنوعی: چه تجربه‌ای از این مرد و این زن داری؟ هیچ چیزی را پنهان نکن و با من در میان بگذار.
که زهرا (س) به خلد ازتو خوشنود باد
اجل دشمنان تو را زود باد
هوش مصنوعی: امیدوارم که حضرت زهرا (س) از تو راضی باشد و مرگ دشمنانت هرچه زودتر فرا برسد.
ببوسید زن پای میر دلیر
بگفت: ای دلاورتر از شرزه شیر
هوش مصنوعی: زنی پای مردی دلیر را بوسید و گفت: ای شجاع‌تر از شیر غران.
ز داد تو این کشور آسوده باد
به پایت سر دشمنان سوده باد
هوش مصنوعی: به برکت عدالت تو، این سرزمین در آرامش است و به خاطر وجود تو، دشمنان در زیر پای تو به ذلت و نابودی رفته‌اند.
همان سال کاندر صف نینوا
حسین علی (ع) را نگون شد لوا
هوش مصنوعی: در همان سالی که پرچم حسین (ع) در میدان کربلا به زمین افتاد، او به شهادت رسید.
از آن پس که کار شه انجام یافت
زقتلش بداندیش او کام یافت
هوش مصنوعی: پس از اینکه کار شاه به پایان رسید و او به قتل رسید، بدخواهانش به آرزوی خود رسیدند.
جهان سر به سرگشت ماتمکده
شد از قتل شه، مصطفی (ص) غمزده
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل تحت تأثیر غم و اندوه ناشی از قتل پیامبر (ص) قرار گرفته و همه جا را مملو از حسرت و ناراحتی فراگرفته است.
به شام دویم روز این ماجرا
پرستش همی کردم اندر سرا
هوش مصنوعی: در این روز که داستان ما آغاز شده، به شهر شام می‌رویم و در دل آنجا به عبادت مشغولم.
همین زشت نستوده کردار زن
که اهریمان را بود راهزن
هوش مصنوعی: زن با کردار زشت و ناپسند خود می‌تواند به نوعی همچون راهزنی برای اهریمن عمل کند.
به نزد من آمد رخ آراسته
به شادی فزوده زغم کاسته
هوش مصنوعی: به پیش من کسی آمد با ظاهری زیبا، که از شادمانی می‌درخشد و غم و اندوه را از خود دور کرده است.
نگارین کف و کرده هر هفت سخت
چو قطامه ی زشت میشوم تخت
هوش مصنوعی: عزیزم، با دستان زیبا و نرم خود، هر سختی را همچون چمن زار بی‌برگ و وارفته‌ای به راحتی پشت سر می‌گذارم.
به رقص اندر از شادی و خرمی
نوا شامیانه سرودی همی
هوش مصنوعی: در شادی و نشاط به رقص درآمده است و آهنگی شاداب و خوشحال را می‌خواند.
بدوگفتم: این شادی ازبهر چیست؟
چنین نغمه و رقص بیهوده نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم: این شادی برای چه چیزی است؟ این آواز و رقص بی‌فایده به نظر می‌رسد.
بگو تا سبب چیست این کار را؟
مر این زشت و نستوده کردار را؟
هوش مصنوعی: بگو ببینم چرا این کار را می‌کنی؟ چرا چنین رفتار زشتی را انجام می‌دهی؟
اگر چند در خانه بیگانه نیست
بداندیش مرد تو در خانه نیست
هوش مصنوعی: اگرچه در خانه کسی از اهالی نیست، اما بدان که مرد ناداندیش هم در آنجا وجود ندارد.
هر آن زن که در پیش او نیست شوی
نکو نیست بنماید از پرده روی
هوش مصنوعی: هر زنی که شوهرش در کنارش نیست، خوب رفتار و نیکی او را نشان نمی‌دهد.
زمانی برقصد گهی کف زند
گهی نغمه خواند گهی دف زند
هوش مصنوعی: زمانی می‌رقصد، گاهی کف می‌زند، گاهی آواز می‌خواند و گاهی هم دف می‌نوازد.
مرا گفت: شوی من آمد زراه
از این پیشتر کاندر آید سپاه
هوش مصنوعی: او به من گفت: همسر من از راه می‌رسد و قبل از این، سپاه در اینجا نمی‌آید.
از آن آمدم شادمان سوی تو
که آرم به تو مژده ی شوی تو
هوش مصنوعی: من با خوشحالی به سمت تو می‌آیم تا خبر شادی و خوشبختی تو را بیاورم.
به فتح و ظفر بازگشته است مرد
مرا فتح شوهر چنین شاد کرد
هوش مصنوعی: مرد من با پیروزی و موفقیت برگشته و این پیروزی باعث خوشحالی من شده است.
بگفتمش فتحی که گویی چه بود؟
بداندیش را دشمنی با که بود؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا می‌داند پیروزی چیست؟ این دشمن بداندیش با چه کسی دشمنی دارد؟
بگفتا: که با شاه و مولای تو
خداوند دادار والای تو
هوش مصنوعی: او گفت: که خداوند مهربان و بزرگ تو، همان شاه و سرور توست.
حسین علی (ع) نورچشم بتول (س)
طراز برو زیب دوش رسول (ص)
هوش مصنوعی: حسین علی (ع) عزیز و محبوب دختر پیامبر (ص) است و در جمال و زیبایی همانند خود پیامبر (ص) می‌باشد.
چو بشنیدم این آستین بر زدم
دریدم گریبان و برسر زدم
هوش مصنوعی: وقتی این خبر را شنیدم، آستینم را بالا زدم و گریبانم را پاره کردم و بر سر خود زدم.
شدم سوی بیغوله رفته زتوش
نشستم ز دل برکشیدم خروش
هوش مصنوعی: به یک مکان دورافتاده رفتم و در آنجا نشستم، در حالی که از دل خود فریاد برآوردم و احساساتم را آزاد کردم.
نرفته دمی بیهش از غم شدم
به هوش خود آندم که باز آمدم
هوش مصنوعی: من لحظه‌ای از غم بی‌هوش شدم و وقتی دوباره به خود آمدم، متوجه شدم که هنوز در آن حال هستم.
بدیدم گذشته زشب چند پاس
رسیده زمان نیاز و سپاس
هوش مصنوعی: به چشم خود دیدم که زمان خواب و شب سپری شده و اکنون وقت نیاز و شکرگزاری فرارسیده است.
زبیغوله ی خویش بهر وضوی
درآن شب برون آمدم آب جوی
هوش مصنوعی: در آن شب از مخفیگاه خود خارج شدم تا برای وضو گرفتن، به آب جوی بروم.
بدیدم یکی نور برخاسته
زخانه کزو ماه و خور کاسته
هوش مصنوعی: من نوری را دیدم که از خانه‌ای برخاسته بود و از آن نور، ماه و خورشید کم‌نور شدند.
چو دیدم درست آن درخشنده نور
چو خور تافتی از میان تنور
هوش مصنوعی: وقتی که آن نور درخشان را دیدم، مانند خورشید که از وسط تنور می‌تابد.
به خود گفتم آتش که افروخته؟
کزان رخت بخت مرا سوخته
هوش مصنوعی: به خودم گفتم، آیا این آتش روشن شده؟ چونکه این آتش خاطر و زندگی من را به آتش کشیده است.
اگر آتش است آتش این روشنی
ندارد نگه چون بدوی افکنی
هوش مصنوعی: اگر آتش وجود داشته باشد، این نور و روشنی نیست که تو با یک نگاه ابتدایی به آن بیفکنید.
وگر نیست آتش پس این نور چیست؟
تنور است این، وادی طور نیست
هوش مصنوعی: اگر آتش وجود ندارد، پس این نور چیست؟ اینجا تنور است، نه جایی مقدس.
درختی که موسی از آن تافت نور
همانا پدید آمد از این تنور
هوش مصنوعی: درختی که موسی از آن نور دریافت کرد، از همین تنور به وجود آمده است.
برفتم بدیدم فروزان سری
پر از نور بر روی خاکستری
هوش مصنوعی: به باغی رفتم و دیدم که سری درخشان و نورانی بر روی زمین خاکستری قرار دارد.
به پیراهن آن پر از نور سر
بسی سبز مرغان پیوسته پر
هوش مصنوعی: پیراهنی که از نور پر شده، نشان‌گر سبزی و زیبایی پرندگان است که به آن تعلق دارند و همیشه همراه آن هستند.
سری کافسرش زیور عرش بود
پر ازخون و خاکسترش فرش بود
هوش مصنوعی: سری که با زینت آسمان‌ها مزین شده است، به دلیل خون و خاکستر، بر روی فرشی قرار گرفته است.
به خود گفتم: آوخ که افتاده خوار
به خاکستر آیینه ی کردگار
هوش مصنوعی: به خودم گفتم: آه چقدر بد است که انسان در برابر سختی‌ها و ناملایمات، به ذلت و شکست دچار شود و به تصویر زشت خود در مقابل خداوند نگاه کند.
سرکیست یارب به خاک تنور؟
که مهمان ما گشته از راه دور
هوش مصنوعی: یارب، این کیست که به خاک تنور آمده؟ که مهمان ما از سرزمین دوری است.
تن این سر نور گستر کجاست؟
فتاده به خاکستر آمد چراست؟
هوش مصنوعی: بدن این سر نورانی کجا است؟ چرا به خاکستر افتاده و به چه دلیل این‌طور شده است؟
همی گفتم این و خروشان شدم
چو دیگ از تف غصه جوشان شدم
هوش مصنوعی: مدام در حال فکر کردن بودم و همین باعث شد به شدت مضطرب شوم، مانند دیگی که از جوش و غصه می‌جوشد.
چو این مویه برسر زمن ساز شد
بدیدم در آسمان باز شد
هوش مصنوعی: زمانی که این ناله و فریاد به آسمان رسید، دیدم که در آسمان باز شده است.
یکی هودج از آسمان شد فرود
درو چار تن با نوی پاک بود
هوش مصنوعی: یک هودج که وسیله‌ای برای حمل و نقل است، از آسمان فرود آمد و درون آن چهار نفر با نام و نسب پاک و نیکو حضور داشتند.
همه چو درخشنده سیاره گان
زدیدارشان خیره نظاره گان
هوش مصنوعی: همه مانند ستاره‌های درخشان، از تماشای آن‌ها به وجد آمده و حیران شده‌اند.
به گرد اندرونشان زهر سوزده
هزار از بهشتی نگاران رده
هوش مصنوعی: زهر سوزان در دل آن‌ها وجود دارد و هزاران نفر از زیبایی‌های بهشتی در گرد آن‌ها جمع شده‌اند.
سیه پوش هر زن چو گیسوی خویش
خراشیده با ناخنان روی خویش
هوش مصنوعی: زن سیاهپوش همچون گیسوانش را با ناخن‌هایش خراشیده و روی خود را می‌خراشد.
خروشان برفتند سوی تنور
چو دیدند نور سر شه زدور
هوش مصنوعی: آنها به سرعت و با هیجان به سوی تنور رفتند چون نور سر پادشاه را دیدند.
زهودج بجستند تازان به خاک
پی دیدن آن سر تابناک
هوش مصنوعی: افرادی پرهیزکار و زاهد به سرعت به سمت زمین دویدند تا آن سر درخشان را مشاهده کنند.
چو گرد فروزان تنور آمدند
همه غرق در بحر نور آمدند
هوش مصنوعی: وقتی گرد و غباری بر تنور قرار گرفت، همه در دریاچه‌ای از نور غرق شدند.
بر سر نهادند برخاک روی
بگفتند: کای کشته ی پاکخوی
هوش مصنوعی: بر روی زمین بدن یک فردی را گذاشتند و گفتند: ای کسی که به خاطر شخصیت نیکو و پاک خود کشته شده‌ای.
خدیو قدر،پادشاه قضا
نیا مصطفی (ص) و پدر مرتضی (ع)
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، سلطان تقدیر، نیا و جد حضرت محمد (ص) و پدر حضرت علی (ع) است.
کجا بود زهرا(س) در آن روزگار؟
که از پیکرت سر بریدند زار
هوش مصنوعی: کجا بود زهرا(س) در آن زمان که از بدن تو با گریه و زاری سر بریده شد؟
اگر دیده بود این گزند تو را
همان دختران نژند تو را
هوش مصنوعی: اگر دختران زیبا و جوان، آزار تو را می‌دیدند، حتماً زودتر ناراحت و نگران می‌شدند.
همان خواهر دستگیر تو را
همان دختران اسیر تو را
هوش مصنوعی: همان خواهر که تو را نجات داد، همان دخترانی که در بند تو هستند.
همان بسته در بند بیمار تو
همان بانوان گرفتار تو
هوش مصنوعی: بیمار تو نیازمند کمک و توجه است، و زنان گرفتار در چنگال تو نیز به نوعی در وضعیت مشابهی به سر می‌برند.
ندانیم کاو را چه رفتی به سر
چه می کردی آن دخت خیرالبشر
هوش مصنوعی: نمی‌دانیم آن دختر بهترین انسان‌ها، در آن دوران چه حال و روزی داشت و چه کارهایی می‌کرد.
چرا ای سر اینسان به خاکستری؟
تو کز ماه و خورشید والاتری
هوش مصنوعی: چرا ای سرآمد انسان‌ها، به خاک و نابودی تن می‌دهی؟ تو که از ماه و خورشید، مقام والاتری داری.
ببراد دستی که کردت جدا
زتن ای سر برگزیده ی خدا
هوش مصنوعی: دستی را که تو را از بدنت جدا کرد، از خود دور کن ای منتخب خدا.
بسوزاد در آتش آن کاین تنور
تو را داد جای ای درخشنده نور
هوش مصنوعی: بسوزان در آتش، زیرا این تنورها به تو جای داده‌اند ای نور درخشان.
چو لختی بدینگونه آن بانوان
بدان سر گرستند زار و نوان
هوش مصنوعی: دقایقی که آن زنان به این حالت شدند، بسیار ناراحت و نالان به نظر می‌رسیدند.
دوباره در آسمان گشت باز
همه پرده های فلک شد فراز
هوش مصنوعی: پنجره‌های آسمان دوباره باز شد و همه چیز در آسمان به تماشا درآمد.
به ارکان عالم هیاهو فتاد
تزلزل به نه چرخ و شش سوفتاد
هوش مصنوعی: در جهان هیاهو و سر و صدا افتاده است، به طوری که نه تنها زمین، بلکه تمام عالم دچار تزلزل شده است.
یکی هودج آمد فرود از سپهر
که کردی همی پرده داریش مهر
هوش مصنوعی: یک هودج از آسمان پایین آمده است که تو همواره او را با محبت و مهربانی می‌پوشانی.
بر اطراف هودج طبق های نور
نثار از خداوند بردست حور
هوش مصنوعی: در اطراف هودج، نورانی از جانب خداوند بر دستان حورهای بهشتی پاشیده شده است.
در آن هودج آرام جان رسول
همال علی (ع)، مام زینب (س)، بتول (س)
هوش مصنوعی: در آن کالسکه، آرامش روح پیامبر و علی (ع) است، و مادر زینب (س) و حضرت فاطمه (س) نیز در آن جا هستند.
پریشان دو پر چین کمند سیاه
نهفته بر اندر پرند سیاه
هوش مصنوعی: دو بال که در هم پیچیده شده‌اند و در کمند سیاه پنهان شده‌اند، همگی بر روی پرنده‌ای سیاه نشسته‌اند.
خراشیده خورشید را با هلال
دو هفته مه او زخون گشته آل
هوش مصنوعی: خورشید که دچار خراش و آسیب شده، با هلال ماه در دو هفته او در ترکیب با رنگ خونین خود، جلوه‌ای خاص را به وجود آورده است.
دل آزرده از مرگ فرزند خویش
خروشان ز داغ جگر بند خویش
هوش مصنوعی: دل غمگین و ناراحت از مرگ فرزندش، به شدت تحت تأثیر درد و رنجی که به دل دارد، ناله می‌زند.
روان کرده از چشمه ی چشم سیل
ملایک به گرد اندرش خیل خیل
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکی روان شده که باعث شده فرشتگان به دور آن جمع شوند و گروه‌گروه بیفتند.
همی گفت: ای جان مادر حسین
عزیز خدا و پیمبر، حسین
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی عشق و وابستگی به حسین، فرزند علی و فاطمه، را نشان می‌دهد. گوینده به او به عنوان جان عزیزش اشاره می‌کند و مقام و جایگاه او را نزد خدا و پیامبر بزرگ می‌داند. این سخن بیانگر احترام و محبت عمیق به حسین و اهمیت او در دل گوینده است.
چو آن هودج آمد به روی زمین
زهودج برون گشت بانوی دین
هوش مصنوعی: وقتی آن کالسکه بر روی زمین قرار گرفت، بانوی دین از آن بیرون آمد.
چو گویم که او را چه آمد به چشم
دل نازکش ترسم آید به خشم
هوش مصنوعی: وقتی می‌گویم چه چیزی در دل نازکش او وجود دارد، می‌ترسم که این حرف باعث خشمش شود.
سری دید پر خون به خاک تنور
کزو داشت بیننده ی مهر، نور
هوش مصنوعی: سری خون‌آلود را روی زمین تنور دید که بیننده‌اش، نوری از مهر و محبت را در آن مشاهده می‌کند.
سری افسر آرای عرش برین
سری زیب دوش رسول امین
هوش مصنوعی: سری که در عرش بالا و در میان زیبایی‌ها قرار دارد، همان سری است که بر دوش پیامبر امین قرار دارد.
بزد دست و آن سر زخاکسترا
برآورد و بگرفتش اندر برا
هوش مصنوعی: او دستش را به سمت زمین دراز کرد و آن سر را از خاک بلند کرد و در آغوش گرفت.
ببوسید و برحنجرش لب نهاد
همی کرد از خنجر شمر یاد
هوش مصنوعی: او لب بر گردن حریف نهاد و در دل به یاد خنجر شمر بود.
بزد بوسه بر بوسه گاه رسول
همی گفت زار ای روان بتول (ع)
هوش مصنوعی: او به مزار پیامبر بوسه می‌زند و به خاطر بی‌تابی و دلتنگی، با صدای نازک و غمگینی می‌گوید: ای جان پاک زنی که ایرادی ندارد.
که کشتت، که تاراج کرد افسرت؟
که سرهشت بر روی خاکسترت؟
هوش مصنوعی: کیست که زراعت تو را برداشت کرده و دستت را به غارت برده است؟ چه کسی می‌تواند بر این خاکی که تو را در خود پنهان کرده، تسلط یابد؟
عزیز من، اینجای، جای تو نیست
چنین خاکساری سزای تو نیست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، این مکان برای تو مناسب نیست. تو شایسته و ارزشمندتر از این هستی و چنین بی‌احترامی حق تو نیست.
چه کرد آن بداندیش مهمان نواز
که ساز ضیافت چنین کرد ساز
هوش مصنوعی: چه کرد آن میهمان بدخواه که با برگزاری این مراسم مهمانی، به اینگونه رفتار کرد؟
به خاکستر اندر که مهمان نشاند؟
که بر فرق مهمان خود تیغ راند؟
هوش مصنوعی: کیست که در خاکستر، میهمانی را جا دهد؟ در حالی که خود بر سر میهمان، شمشیری می‌کشد؟
الا ای نهال خرامان من
همان با وفا دوستداران من
هوش مصنوعی: ای درخت زیبا و پرجنب و جوش من، تو همان دوستی وفادار و مورد علاقه من هستی.
چه آمد بسرشان زچرخ بلند؟
چگونه به خاک زمینشان فکند؟
هوش مصنوعی: چه بلایی بر سر آن‌ها از آسمان فرود آمد؟ چطور به زمین و خاک افتادند؟
شدند آن نهالان رعنا قلم
که بر چرخ اعلا زدندی علم
هوش مصنوعی: آن درختان جوان و زیبایی که پرچم افتخار را در آسمان بلند برافراشتند.
برادر شد از کف پسر کشته شد
به خون تازه دامادم آغشته شد
هوش مصنوعی: برادر با خون تازه‌ی داماد که کشته شده، در حال آغشته شدن است.
گلو پاره شد شیر خوار مرا
بدان آمد انجام کار مرا
هوش مصنوعی: نوزاد من به دنیا آمد و این نشانه‌ای از پایان کار من است.
که از پیکرم سر نمودند دور
چنینش بدادند جا درتنور
هوش مصنوعی: از بدنم جدا شده و به دور پرتاب کردند، به طوری که برایش در تنور جا داده بودند.
نه با من به کین دشمنان خاستند
که از حشمت مرتضی کاستند
هوش مصنوعی: دشمنان به خاطر کینه‌ورزی با من برخواستند، زیرا از عظمت و شوکت حضرت علی کاسته شده است.
نه با من ستیزه روا داشتند
که حق نبی خوار بگذاشتند
هوش مصنوعی: آنها نه تنها با من دشمنی کردند، بلکه به نوعی حق نبوت را نادیده گرفتند.
نه از من بداندیش پوشیده چشم
که آورد کیهان خدا را به خشم
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از نیت‌های بد من آگاه باشد، چون خداوند به خاطر این افکار سخت عصبانی شده است.
من و دشمنانم به روز شمار
بیاییم در محضر کردگار
هوش مصنوعی: من و دشمنانم در روز محشر در پیشگاه خداوند حاضر خواهیم شد.
کشد کیفر من جهان آفرین
که در راه او کشته گشتم چنین
هوش مصنوعی: پروردگار جهان، کیفر من را خواهد داد، زیرا من در راه او با این حالتی که دارم جان باختم.
من ای مادر احمدی (ص) خلق و خوی
به نزد خدایم تو بر من مجوی
هوش مصنوعی: ای مادر احمدی، اخلاق من نزد خداست و از تو نمی‌توانم چیزی بخواهم.
بهل داوری تا به روز شمار
در آنجا کف دادخواهی برآر
هوش مصنوعی: صبر کن تا روز مشخصی فرا برسد که در آنجا حق‌طلبی و درخواست عدالت را به نمایش بگذاری.
چو گفت این، سرشاه و خاموش گشت
ز غم بانوی خلد مدهوش گشت
هوش مصنوعی: زمانی که او این سخن را گفت، سر شاه به خاطر غم از دست دادن بانویی که به مانند بهشتی می‌نمود، ساکت و خاموش شد.
من از ناله ی دخت خیرالبشر
فتادم برون رفت هوشم زسر
هوش مصنوعی: صدای ناله و گریه دختر بهترین انسان‌ها، مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که عقل و کنترل خود را از دست بدهم.
ندیدم اثر یافتم چون توان
نه از آن دو هودج نه از بانوان
هوش مصنوعی: من هیچ نشانه‌ای ندیدم و به نتیجه‌ای نرسیدم، نه از آن دو هودج و نه از زنان.
برفتم سرشاه برداشتم
بشستم به سجاده بگذاشتم
هوش مصنوعی: من از جایی که بودم رفتم و سر شاه را برداشتم و آن را روی سجاده‌ای گذاشتم و شستشو دادم.
ببوسیدمش جبهه و روی و موی
همی تا سحر مویه کردم بدوی
هوش مصنوعی: او را بوسیدم به دلیری و زیبایی‌اش، تا صبح برایش گریه و زاری کردم.
چو زان راستگو زن امیر این شنید
چو گل جامه ی صبر برتن درید
هوش مصنوعی: زمانی که آن زن راستگو سخنان امیر را شنید، مانند گلی که لباس صبر را پاره کند، به شدت و با ناامیدی واکنش نشان داد.
به سر زد بنالید و بگریست زار
برآورد از دل فغان چون هزار
هوش مصنوعی: او از شدت غم و اندوه به سر و صدای بلند شروع کرد و با دل‌تنگی بسیار، به گریه و ناله پرداخت و صدای فریادش مانند هزاران درد و زخم از عمق قلبش برخاست.
همه انجمن زار بگریستند
برآن کشته ی خوار بگریستند
هوش مصنوعی: تمامی حاضران در مجلس به خاطر آن شخص شکست‌خورده، به گریه واندوه افتادند.
سپس گفت مختار کای نیک زن
ز دل تاب بردی توانم ز تن
هوش مصنوعی: سپس مختار گفت: ای زن نیکوکار، تو با دل بزرگی که داری، توانسته‌ای از تن من صبر و تحمل را بگیری.
بدین بنده گی کردن و مهر تو
شود سرخ روز جزا چهر تو
هوش مصنوعی: اگر انسان به خدمتی و بندگی بپردازد و محبت تو را بر دل داشته باشد، در روز قیامت چهره‌اش درخشان و سرخ خواهد بود.
زن ناپسندیده و شوی زشت
به کیفر بود نارشان سرنوشت
هوش مصنوعی: زن ناخوشایند و شوهر زشت، عاقبتش جز بدبختی و سختی نیست.
بفرمود پس آتش افروختند
زن شوم بدکار را سوختند
هوش مصنوعی: سپس فرمان دادند که آتش را روشن کردند و زن ناپاک و بدرفتار را سوزاندند.
چو هنگام کیفر به خولی رسید
ابا تیغ، دژخیم سویش دوید
هوش مصنوعی: وقتی وقت اجرای حکم فرا رسید، خونریزی به سوی او جهید و به او حمله کرد.
بریدش دو دست آنکه از تن سرش
بیفکند و سوزاند در آذرش
هوش مصنوعی: کسی که دو دستش را بریدند و از بدنش جدا کردند، همان شخصی است که در آتش سوزانده می‌شود.
جهان گشت پرداخته زان پلید
که گیتی چنین نابکاری ندید
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر وجود کسی که بدی‌هایش بی‌نظیر است، دچار مشکلات و فساد شده است.
نیامد به دیگر سرا زینهار
که بادش عذاب ابد کردگار
هوش مصنوعی: دیگر جایی نمی‌تواند بیاید، زیرا خداوند او را با عذاب ابد خود مجازات کرده است.
پس ا زکشتن خولی اهرمن
بیاورد مردی ز در چار تن
هوش مصنوعی: پس از کشتن خولی (موجودی شرور)، مردی از در چهار نفر به او کمک آورد.
یکی بود عمار و دیگر یزید
سیم مالک آن کو عذابش مزید
هوش مصنوعی: در این بیت به دو شخصیت تاریخی اشاره شده است: عمار و یزید. عمار، فردی نیکوکار و وفادار به اصول انسانی و دینی است، در حالی که یزید نماینده ظلم و فساد است. سیم مالک به معنای مقام و ثروت است، اما در اینجا به عذابی که یزید به دیگران وارد می‌کند اشاره می‌شود. در نهایت پیام این بیت این است که عمار به خاطر نیکی‌هایش در آرامش است و یزید به خاطر ظلم‌هایش عذاب می‌بیند.